مفسران، متکلمان، فيلسوفان، فقيهان و... مسلمان به گونه ای سخن می گويند که گويی اسلام مولف از حقايق مدلل ازلی و ابدی است و مسلمين هم با ادله ی خدشه ناپذير باورها و مدعيات خود را اثبات کرده اند. در حالی که، پذيرش جمعی- تاريخی اين مدعيات، و مسلمان شدن مسلمين، معلل بوده است، نه مدلل. تفکيک و تمايز "دينداری معلل" از "دينداری مدلل" بسيار مهم است، برای اينکه، اگر دليل و استدلال در کار نباشد، مسلمانی با غير مسلمانی(مسيحی، يهودی، بودايی، هندويی و...) چه تفاوتی خواهد داشت؟
نگاه تاريخی به ظهور و بسط و تثبيت آئين نشان می دهد که اتوريته و کاريزما در جا انداختن اين سرمشق( paradigm) بيشترين نقش را داشته است. حتی کسانی بر اين باورند که می توان برمبنای آموزه ی فوکويی "قدرت- دانش" ، فرايند پذيرش و گسترش اين گفتمان را تبيين کرد[۱]. اگر به نحو تاريخی به مسأله نگريسته شود، نقش قدرت در حفظ اين سرمشق برجسته بوده است. پس از وفات پيامبر گرامی اسلام، شورش رده آغاز شد. عده ای ادعای پيامبری کردند، بسياری از اعراب هم از پرداخت زکات خود داری ورزيدند.اهل رده يازده فرقه بودند. ابوبکر با بسيج نيرو و اعزام سپاهيان ،تمام آنها را به شدت سرکوب کرد. مدعيان پيامبری هم به وسيله مسلمانها به قتل رسيدند. می توان پرسيد: اگر مرتدين و پيامبران مدعی سرکوب نمی گرديدند، تاريخ اسلام چه سرنوشتی پيدا می کرد؟مسلمان کردن ايرانيان، بر مبنای بحث و گفت وگو و ارائه ی دليل صورت نگرفت، فتح نظامی پشتوانه اين امر بود[۲]. مردم ايران به زور شمشير مسلمان نگرديدند، ولی بدون تسخير نظامی ايران و مسلمان بودن حکام، ايران تاريخ ديگری می يافت. علی شريعتی در اين خصوص می نويسد:" اسلام ايران را به زور گرفت، اين برخلاف دموکراسی و ليبراليسم است و اگر ما آن را بر اساس دموکراسی و ليبراليسم مطرح کنيم، محکومش می کنيم که چرا به زور حکومتی را بر ايران تحميل کرده است. اما از لحاظ اصلاح نه تنها محکوم نيست،بلکه مجاز است.برای همين است که نماينده ی سپاه اسلام در برابر اعتراض فرمانده ی ايران که چرا آمده ايد، می گويد:"ما آمده ايم تا شما را از پستی زندگی زمين به علو آسمان و از بندگی يکديگر به بندگی خدا و از ظلم اديان به عدل اسلام بخوانيم"... اين هدف که سبب پيشرفت و نجات مردم می شود به هر شکلی تحقق پيدا کند، موجه است.زيرا امری مقدس تر از اين که جامعه ای از پرستش شخصيتها و بتها و خرافات نجات يابد، وجود ندارد.و اگر آزادی افراد از لحاظ سياسی و حقوقی ضايع شود، چون تحقق اين هدف و ايده آل به نفع جامعه است، مجاز است"[۳]. عبدالحسين زرين کوب در کتاب دوقرن سکوت نظری مشابه ديدگاه شريعتی ارائه کرده و خشونت های اعراب برای مسلمان کردن ايرانيان را برجسته می سازد.اما وی برخلاف شريعتی ، بکارگيری اين نوع روش ها را مشروع نمی داند. برخی ديگر، مسلمان شدن ايرانيان را معلول رهايی از پراداخت جزيه دانسته اند.به هر حال ، مسلمان شدن ايرانيان که چندين دهه به درازا کشيد، معلول علل عديده ای بود، اما دليل نقش چندانی در اين زمينه نداشت. اسلامی که اعراب به ايرانيان تحويل دادند، چيز حاضر و آماده ای نبود، اسلام همچون هر دين ديگری، "برساخته ای تاريخی-اجتماعی" است. ايرانيان در برساختن اين پديده نقش مهمی داشته اند.
برساخته گرايی(constructionism)، همه ی پديده ها را برساخته ی آدمی در طول تاريخ می داند[۴].اگر به تاريخ تشيع نگاه شود، فرايند برساختن اين هويت به روشنی برملا خواهد شد. شيعيان رفته رفته امامان خود را بالا و بالا بردند و به عرش رساندند، آنها را معصوم و خود را غالی کردند. محقق برجسته، حسين مدرسی طباطبايی، در کتاب مکتب در فرايند تکامل، فرايند برساخته شدن تشيع را تبيين می کند. به عنوان مثال، وی با مستندات تاريخی نشان می دهد که چگونه گروه کوچکی از ياران امام يازدهم ، امام دوازدهم را برساختند[۵]. از آن به بعد هم شيعيان چيزهای بسياری برساختند و بر تشيع افزودند و آن را فربه و فربه تر کردند.عيد غدير خم از قرن چهارم هجری ،زمان عزالدوله ديلمی، به عنوان عيد برساخته شد. ۱۳ رجب را ناصرالدين شاه قاجار به عنوان جشن و تعطيلی به تشيع اضافه کرد.زيارت عاشورا برساخته ای تاريخی و فاقد سند است[۶].ولايت فقيه، و ولايت مطلقه ی فقيه، را در دوران قاجار برساختند و به تشيع افزودند. مطابق برساخته گرايی ، تمام آئين ها برساخته های تاريخی اند، نه حقايق ازلی و ابدی .نزاع اديان با يکديگر، نزاع حق(صدق) و باطل(کذب)، سعادت و شقاوت نيست.اما برساخته های دينی- ايدئولوژيک، خود را حقيقت محض و ديگری را بطلان و شقاوت محض جلوه داده و با زور و خشونت از برساخته ی خود دفاع می کنند.
در تاريخ اسلام، پس از دوران ظهور و تثبيت اسلام، هرنوع دگرانديشی به نام ارتداد و زندقه تکفير شد. وقتی فلاسفه و عرفای مسلمان که به زبان فنی و نمادين سخن می گفتند در چنبره ی تکفير گرفتار بودند، تکليف مرتدان واقعی و پيامبران مدعی روشن است که چه بوده؟ امروز هم در جهان اسلام هيچ نوع رواداری نسبت به دگرانديشانی که نگاه ناقدانه به متون مقدس دينی دارند ، روا داشته نمی شود و از آموزه های دينی رسمی، نه با دليل، که با شمشير دفاع می شود. کافی است صادقانه از خود به عنوان يک مسلمان سوال کنيم که اگر جمهوری اسلامی آئين بهائيت را به رسميت بشناسد و به آنها اجازه دهد آزادانه آئين خود را در ايران تبليغ کنند، چه پيش خواهد آمد؟ آيا جمهوری اسلامی اجازه می دهد يهوديان و مسيحيان آزادانه دين خود را در ايران تبليغ کنند و مسلمين را به دين خود بخوانند؟ يا اگر يک ايرانی مسلمان اعلام کند از سر آگاهی و اختيار دين ديگری انتخاب کرده، به عنوان مرتد اعدام خواهد شد؟ ولايت مطلقه ی فقيه، مراجع تلقيد دگرانديش را هم بر نمی تابد، چه رسد به مخالفان واقعی.
البته، اين نگاهی غير الهياتی و جامعه شناسانه- تاريخی است که علل وجودی پيدايش و گسترش و تثبيت آئين ها را می کاود و نقش برجسته و تعيين کننده قدرت در برکشيدن يک آئين و سرکوب ديگر آئين ها را تعليل می کند. نوشتار حاضر بدون در نظر گرفتن اين علل ، بدنبال آن است که روشن سازد از موضع الهياتی و عقلانی چگونه بايد به اين نزاع نگريست. در عين حال، برخی از فرهيختگان بر اين گمانند که اين رويکرد(برخورد عقلانی با دين و مطالبه ی دليل) تماماً خطاست. برای اينکه "گفتمان دينی" ماهيتاً با گفتمان علمی و گفتمان فلسفی تفاوت دارد. با ملاک های پارادايم علم و فلسفه و معرفت شناسی نمی توان به داوری در خصوص پارادايم دين پرداخت. صدق به معنای انطباق با واقع يا سازگاری، به گفتمان علم و فلسفه تعلق دارد. آموزه های دينی را نبايد با اين معيارها ارزيابی کرد. به تعبير ويتگنشتاين، علم و فلسفه و دين، سه بازی زبانی متفاوت اند. هر دينی نوعی "صورت حياتی" است با "بازی زبانی" خاص خود برای نجات و سعادت آدميان. ولی اين بازی زبانی با بازی زبانی علم و فلسفه تفاوت دارد و هيچ امر مشترکی در ميان آنها نمی توان يافت. به گمان ويتگنشتاين بسياری از منازعات ناشی از يکی گرفتن بازی های زبان دينی با بازی فلسفی و علمی است در صورتی که باورهای دينی فراعقلی و فرامنطقی هستند. باورهای دينی مربوط به امر واقع نيستند، صدق اعتقادات دينی ناشی از انطباق با واقعيت نيست. اعتقادات دينی،برخلاف تئوری های علمی، مبتنی بر شواهد نيستند و نمی توان کم و بيش آنها را محتمل دانست. محتوای باورهای دينی نبايد امری حاکی از واقع تعبير شود.از اين رو تمام باورهای دينی ابطال ناپذيرند. يک نظريه ی علمی، با يک مورد نقض ابطال می شود، اما ميليونها دعای مستجاب نشده نمی تواند ، چيزی(قدرت خدا، خيرخواهی خدا، باور به دعا) را ابطال کند.آموزه ها چندان اهميتی ندارند، شيوه ی زيست و عمل انسانها مهم است. ما با اين رويکرد کاری نخواهيم داشت. برای اينکه سنت فلسفی - کلامی مسلمين، خصوصاً شيعيان،به باورها بسيار اهميت می دهد و همه ی اعتقادات را حقيقت(صادق به معنای منطبق با واقع ) تلقی می کنند.به تعبير ديگر، متکلمان و فيلسوفان و مفسران مسلمان، زبان دين را زبان واقع گرا (realistic) تلقی می کنند که در آن کوچکترين خطايی هم وجود ندارد.تمام فراورده های وحی، حقيقت مطلق است. ناواقع گرايی دينی (religions non- realism) در ميان مسلمين ، خريدار چندانی ندارد و تا آنجا که من ديده ام فقط محمد مجتهد شبستری بر اين باور است که هيچيک از مدعيات دينی صدق و کذب بردار نيست و سخن گفتن قرآن درباره ی خدا و معاد را نبايد خبر از عالم عين تلقی کرد. ناواقع گرايان، خدا و معاد و ديگر باورهای دينی را دارای متعلق خارجی، مستقل از آدمی، نمی دانند. از نظر آنان، اين مفاهيم محصول آرمانهای متعالی آدميانند.همانطور که مارکس به پيروی از فوئرباخ گفت، انسان مذهب را می سازد. از اين رو، بسيار دور از انتظار است که علما و مدعيان رسمی دين بخواهند با آرای توماس کوهن، ميشل فوکو، لودويگ ويتگنشتاين متأخر و ... از آموزه های دينی دفاع نمايند.
برخی از برساخته گرايان تا آنجا پيش می روند که صدق و کذب را هم يک گفتمان در کنار ديگر گفتمان ها تلقی می کنند.خارج از گفتمان چيزی وجود ندارد تا داور گفتمان باشد. به نظر اينان،ارزيابی گفتمان دينی، با گفتمان صدق و کذب، به معنای تبديل اين گفتمان به گفتمان مسلط است .اينان با اينکه تمام انديشه ها، از جمله دين، را برساخته های تاريخی می دانند، در مقابل کسانی که دين را به نحو ديگری برمی سازند، از خود ناشکيبايی نشان می دهند. در چارچوب مقبول اينان، همانگونه که در گذشته کسانی توانسته اند يک سرمشق(يعنی کلام خدا بودن قرآن) را در چارچوب اين سنت جابيندازند، امروز هم افراد ديگری با اتوريته و کاريزما دارند سرمشق ديگری(يعنی کلام محمد بودن قرآن) را در دل همان سنت جا می اندازند و اگر شرايط تاريخی با آنها يار باشد، اين آموزه را به آموزه و سرمشق غالب تبديل خواهند کرد. امروز نوانديشان دينی ای که بيش از بنيادگرايان حاکم بر ايران دارای کاريزما و اتوريته هستند، سرمشق بديل شان را در مقابل سرمشق غالب طرح می کنند. وقتی برساخته گرايان به صدق و کذب باورها کاری ندارند،ديگر چه چيز جز مقبوليت يافتن و مقبوليت نيافتن يک برساخته برای داوری باقی می ماند؟
همانطور که پيش از اين گفته شد، مخاطب اين نوشتار کسانی هستند که تفسيری واقع گرايانه از زبان دين ارائه می دهند و معتقدند باورهای دينی صادق و مدلل اند. مسأله ی اصلی اين است: آيا گزاره "قرآن کلام خداست"، مدعايی قابل اثبات و خرد پذير است؟ از ميان دو مدل رقيب ، "قرآن کلام خداست" و "قرآن کلام محمد است" ، احتمال صدق کداميک بيشتر است؟ کداميک از اين دو مدل رقيب داده های بيشتری را تبيين می کنند؟ کداميک از دو مدل توانسته اند با شواهد و دلائل صدق خود را تثبيت کنند؟
پيش از شروع بحث توجه به يک نکته ی مهم ضروری است. اين مدعا که "قرآن سخن پيامبر است" ، سخنی غير دينی نيست. علامه طباطبايی می گفت ، عموم مسلمين بر اساس ظواهر لفظی قرآن، اين کتاب را سخن خدا می دانند که توسط جبرئيل به پيامبر داده شده است. علامه طباطبايی با اينکه به اين نظر اعتقاد داشت ، اما نظريه مقابل، يعنی نظريه ای که بر مبنای آن قرآن سخن پيامبر است ، را طرح می کند[۷]و پيش از آغاز نقد و رد، آن را موحدانه، منصفانه و ارزشی معرفی می کند. می نويسد:"اين توجيه از آن کسانی است که برای جهان هستی خدايی اثبات می کنند و از روی انصاف برای نظام دينی اسلام ارزشی قائلند"[۸]. بدينترتيب ، سخن پيامبر تلقی کردن قرآن، مدعايی غير دينی نمی باشد که نياز به حکم فقيهانه تکفير داشته باشد. مدافعان هر دو مدل بايد با استدلال خردپسند مدعای خود را تحکيم کنند. با توجه به اينکه معمولاً ادعا می شود، سرمشق قبلی(قرآن کلام خداست) ، نظريه ای مدلل است، کوشش نوشتار حاضر اين است که نشان دهد اين مدعا بلادليل است و رندان تشنه لب، همچنان منتظر آب گورای استدلال اند.
اکبر گنجی
منبع: راديو زمانه، ۲ شهريور ۱۳۸۷
پاورقی ها:
۱-به گمان فوکو، دانش محصول روابط قدرت است. حقيقت برساخته ای گفتمانی است. او می نويسد:"بايد پذيرفت که قدرت دانش را توليد می کند(و نه صرفاً با مهيا کردن شرايط برای دانش به دليل خدمت دانش به قدرت، و نه صرفاً با استفاده از دانش به دليل مفيد بودن آن)، بايد پذيرفت که قدرت و دانش مستقيماً بر يکديگر دلالت دارند، بايد پذيرفت که نه مناسبات قدرتی بدون ايجاد حوزه ای از دانش همبسته با آن وجود دارد و نه دانشی که مستلزم مناسبات قدرت نباشد و در عين حال مناسبات قدرت را پديد نياورد"(ميشل فو کو، مراقبت و تنبيه:تولد زندان، ترجمه نيکو سرخوش و افشين جهانديده، نشر نی، ص۴۰).
نگاه فوکو به قدرت متفاوت از نگرش وبر به قدرت است. می گويد:"اگر قدرت چيزی جز سرکوب نبود، و اگر کاری جز نه گفتن انجام نمی داد، آيا واقعاً تصور می کنيد که کسی از آن اطاعت می کرد؟ آنچه باعث می شود که قدرت خوب به نظر آيد، و آنچه باعث می شود که پذيرفته شود، اين واقعيت ساده است که صرفاً به مثابه نيرويی که نه می گويد بر ما سنگينی نمی کند، بلکه از چيزها عبور می کند و توليدشان می کند، سبب لذت می شود، دانش می سازد و گفتمان توليد می کند. بايد آن را به منزله ی شبکه ای مولد در نظر آورد که در کل بدنه ی اجتماع جاری است، بسيار فراتر از چيزی منفی که نقش اش سرکوب است"
Foucault, M. (1980). Truth and Power. In C. Gordon (E d.) Power / Knowledge. Selected Interviews and other Writings 1972- 1977. P. 119.
قدرت مولد کل جهان اجتماعی ،شيوه های فهم ما از جهان و سخن گفتن ما درباره ی آن است. قدرت از طريق انظباط و تنظيم همه ی امور روزانه ی آدميان، آن ها را مطيع و منقاد خود می سازد.
۲- عمر در فرمان خود به اعراب تازه مسلمان شده برای حمله به ايران می گويد:"حجاز جای ماندن شما نيست مگر آن که آذوقه جای ديگر بجوييد که مردم حجاز جز به اين وسيله نيرو نگيرند. روندگان مهاجر که به وعده خدا می رفتند کجا شدند؟ در زمين روان شويد که خدايتان در قرآن وعده داده که آن را به شما می دهد و فرموده که اسلام را بر همه دينها چيره می کند. خدا دين خويش را غلبه می دهد و ميراث امتها را به اهل آن می سپارد. بندگان صالح خدا کجايند؟"(تاريخ طبری، ج ۴ ، ص ۱۵۸۷). طبری می گويد که برخی از حمله کنندگان به ايران مسلمان نبودند و پس از پيروزی برای گرفتن سهم، مسلمان شدند(پيشين، ص۱۶۸۳).
۳- علی شريعتی، مجموعه آثار، ج ۱۲،صص ۲۲۳-۲۲۲.
آقای خمينی هم اسلام را دين جنگ معرفی می کند. به گفته ی وی، جنگ برای تمام عالم رحمت است. جنگ اسلامی، جنگ دائمی و ابدی است، برای اينکه جنگ تا رفع فتنه از تمام عالم بايد ادامه يابد. می گويد: " قرآن می فرمايد: قاتلوهم حتی لاتکون فتنه ، همه بشر را دعـوت مـی کـند به مقاتله برای رفع فتنه ، يعنی ، جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم... يعنی ، بايد کسانی که تبعيت از قرآن می کنند، در نظر داشته باشند که بايد تا آن جـایـی کـه قـدرت دارنـد ادامـه بـه نـبردشان بدهند تا اين که فتنه از عالم برداشته بشود. اين ، يک رحمتی است برای عالم و يک رحمتی است برای هر ملتی... آن مذهبی که جنگ درش نيست ، ناقص اسـت.... و مـن گـمـانم اين است که حضرت عيسی سلام الله عليه ، اگر به او مـهـلت مـی دادنـد، هـمـیـن تـرتـیـبـی کـه حـضـرت مـوسـی سـلام الله عـلیـه عـمـل مـی کـرد، هـمـان طـوری کـه حـضـرت نـوح سـلام الله عـلیـه عـمـل مـی کـرد، آن هـم بـا کـفـار آن طـور عـمل می کرد. اين اشخاصی که گمان می کنند که حـضـرت عـیـسـی اصـلا سـر ایـن کـارها را نداشته است و فقط يک ناصح بوده ، اينها به نـبـوت حـضـرت عيسی (ع ) لطمه وارد می کنند... نبی ، همه چيز دارد، شمشير دارد، نبی جنگ دارد... اين غلط فهمی است از قرآن که کسی خيال کند که قرآن نگفته است جنگ تا پيروزی . قرآن گفته است ، بالاتر از ایـن را گفته است"(۲/۱۰ ۱۳۶۳- سخنرانی ميلاد پيامبر گرامی اسلام).
ما بر اين باور نيستيم که فهم آقای خمينی از قرآن بهترين فهم از قرآن است ، ولی آقای خمينی فهم غير جنگ طلبانه از قرآن را فهم غلط قرآن تلقی می کرد. آقای خمينی به عنوان يک مرجع مسلم تقليد و اسلام شناس، نقش قدرت در تثبيت آئين را بخوبی برملا می کند:" شما سوره برائت را برای مردم چرا نمی خـوانـیـد؟ و شـمـا آیـات قـتـال را چـرا نـمـی خـوانـیـد؟ هـی آیـات رحـمـت را مـی خـوانـيد! آن قتال هم رحمت است برای اين که می خواهد آدم درست کند. آدم گاهی درست نمی شود مگر اين کـه مـرض گـاهـی صـحـيح نمی شود، الا بالکی ، بايد ببرند، داغ کنند تا درست شود. جامعه ، بايد آنهايی که فاسد هستند، از آن بيرون ريخته بشوند. جنبه رحمت است همه اش...قرآن... می گويد بکشيد، بزنيد، حبس کنيد، اشداء علی الکفار... اميرالمومنين ، اگر بنا بود کـه خـیـر، هـی مـسـامـحـه کـنـد خـوب ، ایـن خـلاف کرد، چه شمشير نمی کشيد هفتصد نفر را يکدفعه بکشد، تا آخر آن اشخاصی که قيام کرده بودند به ضدش ، تا آخر ضد اسلام بـود دیـگـر، تـا آخـرشـان را کشت و چند نفر ديگر فرار کردند.. مـنـطـق انـبـیـا ایـن اسـت که اشداء بايد باشند بر کفار و بر کسانی که بر ضد بشريت هـسـتـنـد، بـیـن خـودشـان هم رحيم باشند"(۱۴/۱۱/۱۳۶۳).
۴-در آخرين وسوسه ی مسيح، نوشته ی نيکوس کازانتزاکيس، بحث جالبی ميان عيسی و پولس در می گيرد. عيسی به پولس اعتراض می کند که مسيحی که شما بر ساخته ايد مسيح واقعی نيست. می گويد:"عيسی ناصری منم. هيچگاه مصلوب نشدم و هيچگاه رستخيز نيافتم. من پسر مريم و يوسف نجار ناصری هستم. من پسر خدا نيستم، که مانند هر کس ديگری، پسر انسانم". پولس پاسخ می گويد که:"در بطن پوسيدگی و ظلم و فقر اين دنيا، مسيحای مصلوب و رستخيز يافته تسلايی ارزشمند برای انسان شريف، انسان مظلوم بوده است. حالا راست يا دروغ، من اهميت نمی دهم. برای نجات دنيا اين کافی است".عيسی به او می گويد:"ويران شدن دنيا در اثر حقيقت بهتر از نجات يافتن آن توسط دروغ است". پولس پاسخ می دهد:"من درباره حقيقت و دروغ و اينکه او را ديدم يا نديدم، مصلوب شد يا نشد، پشيزی ارزش قائل نيستم.حقيقت را می آفرينم...آن را می سازم...برای نجات دنيا مصلوب شدن تو ضروری است، و من به رغم ميل تو مصلوبت می کنم. رستاخيز تو هم ضروری است و باز هم به رغم ميل تو من دوباره زنده ات می کنم... در روز سوم، تو را از گور می لغزانم، زيرا نجاتی بدون رستاخيز وجود ندارد...مطايق ميل و دلخواه خودم داستان زندگی، تعاليم، تصليب و رستاخيز تو را بازآفرينی می کنم"(نيکوس کازانتزاکيس، آخرين وسوسه مسيح، ترجمه صالح حسينی،انتشارات نيلوفر، صص۴۵۳- ۴۵۱).
۵- امامت يکی از اصول مسلم شيعيان است. مطابق تلقی اکثر شيعيان، دوازده امام معصوم و آگاه به علم غيب، جانشين برحق پيامبر اسلام اند. در سال ۱۹۹۳ حسين مدرسی طباطبايی در کتاب مکتب در فرايند تکامل، بر اساس يک تحقيق تاريخی مفصل نشان داد که عصمت و علم غيب ائمه، برساخته ی شيعيان غالی قرون بعدی است.از اينها مهمتر ، وی مستندات تاريخی بسياری در کتاب اش آورده که مدلولش اين است : دوازدهمين امام شيعيان(حضرت مهدی) وجود خارجی ندارد،امام غائب بر ساخته ی نزاع های خانوادگی بر سر ارث و ميراث است. "وجود نداشتن امام دوازدهم شيعيان"، نتيجه ی منطقی مستندات تاريخی کتاب طباطبايی است.به تعبير ديگر، نيت مولف و باورهای کلامی او يک چيز است، و "مقتضيات درون متنی" چيزی ديگر. مدرسی طباطبايی می نويسد:"در وصيت نامه ای که از حضرت عسکری (ع) به جای مانده بود ايشان تنها از مادر خود نام برده بودند و به همين جهت در يکی دو سال اول برخی شيعيان معتقد بودند که در غيبت فرزند زاده ی بزرگوارشان ايشان به نيابت عهده دار مقام امامت هستند.ايشان در مدينه بودند که رحلت حضرت عسکری(ع) اتفاق افتاد.بلافاصله پس از وصول اين خبر به مدينه، ايشان سريعاً به سامرا بازگشتند تا از دست يافتن جعفر[فرزند امام دهم و برادر امام عسکری] بر مواريث آن حضرت جلوگيری کنند... مادر بزرگوار حضرت عسکری برای آن که از دست يافتن جعفر بر ميراث امام معصوم جلوگيری کرده و در عين حال دولتيان را بر وجود فرزند ايشان آگاه نسازد چنين القاء فرمود که يکی از کنيزان[ايشان همسر نداشت و فقط دو کنيز مسيحی داشت که مسلمين در جنگ از روميان گرفته بودند] حضرت عسکری حامله است و بنابر اين ايشان دارای فرزند هستند.جعفر که متوجه بود اين اظهار برای جلوگيری از دستيابی او بر ميراث است(همچنان که شايع می کرد که اصل مسأله ی وجود فرزند برای آن است که اطرافيان امام پس از سال ها عداوت و دشمنی خصمانه که ميان او و آنان وجود داشت می خواهند مانع از آن بشوند که او به مقام امامت دسترسی پيدا کند) از مادر حضرت عسکری به دولت شکايت کرد...به دستور قاضی، کنيز مورد نظر به خانه ی يکی از بزرگان و محترمين سادات، دانشمند محمد بن علی بن حمزه علوی منتقل و در آن جا زير نظر قرار گرفت تا آن که پس از انتهای مدت اکثر حمل(بنابر فقه حنفی)مشخص شد که وی حامله نيست.پس از آن از کنيز مزبور رفع توقيف به عمل آمد و وی سالها پس از آن در بغداد زندگی می کرد که دست کم چند سالی از آن در منزل يکی از اعضای خاندان با نفوذ بنی نوبخت: حسن بن جعفر کاتب نوبختی بود.بعدها گويا به خاطر توجه شيعيان و ناراحتی دستگاه خلافت از اين بابت، وی مجدداً از دسترس جامعه شيعه دور شده و تحت نظر عمال دولتی گذارده شد تا در اواخر قرن مزبور(قرن سوم)وفات يافت. در اين ميان ميراث امام عسکری پس از هفت سال درگيری سرانجام ميان جعفر و مادر حضرت عسکری، و بنا به نقلی يک خواهر ايشان نيز، تقسيم شد"( سيد حسين مدرسی طباطبايی،مکتب در فرايند تکامل، ترجمه هاشم ايزد پناه، کوير، صص۱۵۶-۱۵۳)..بر اساس مستندات تاريخی کتاب طباطبايی، در اين نزاع مالی بر سر ارث و ميراث، مادر امام يازدهم مدعايی(حامله بودن کنيز) خلاف واقع به حکام عرضه می دارد. مدرسی مدعای خود در خصوص وجود نداشتن امام دوازدهم را از راه ديگری هم تثبيت می کند. می گويد تنها خواهر امام يازدهم، که جز جعفر تنها بازمانده از حضرت هادی بود از جعفر پشتيبانی کرد(پيشين، صص۱۶۲-۱۶۱)..يعنی خواهر امام هم منکر وجود فرزند امام يازدهم( حضرت مهدی) بود.مدرسی طباطبايی نکات ديگری هم در تأئيد مدعای خويش عرضه می دارد.می نويسد: برجسته ترين دانشمند در جامعه شيعيان کوفه،علی بن حسن بن فضال، نيز امامت جعفر را پذيرفت(پيشين، ص ۱۵۹).از نظر شيعيان، امام حتماً بايد دارای فرزند باشد،از اينرو، برخی از شيعيان حضرت عسکری ، به دليل آنکه ايشان بدون فرزند درگذشته است،اصل امامت ايشان را انکار کردند(پيشين، ص ۱۶۰).در مقابل ، گروه ديگری از شيعيان که نمی توانستند امامت امام يازدهم را انکار کنند ،پس از وفات امام يازدهم ، اين ادعا را مطرح ساختند که حضرت عسکری به غيبت رفته و به زودی به عنوان قائم آل محمد به جهان باز خواهد گشت(پيشين، ص۱۷۰). گروه ديگری از شيعيان هم به وجود امام دوازدهم اعتقاد يافتند و نزاع شان بر سر مدت غيبت امام دوازدهم آغاز شد.آنها، طول مدت غيبت را شش روز،يا شش ماه يا حداکثر شش سال تلقی می کردند(پيشين، ص ۱۶۸.).نزاع های مالی در زمان حيات امام يازدهم آغاز شد.در اين نزاع ها، امام يازدهم حکم قتل نماينده مالی پيشين خود(فارس)را صادر کرد و يکی از پيروان آن حضرت فارس را به قتل رساند. قاتل، تا زمان فوت خود از امام يازدهم مستمری دريافت می کرد(پيشين،ص۱۴۵.).
محسن کديور هم در مقاله ی مستند "قرائت فراموش شده، باز خوانی نظريه علمای ابرار،تلقی اوليه اسلام شيعی از اصل امامت"(مدرسه، شماره سوم، ارديبهشت ۱۳۸۵.) نشان می دهد که چگونه شيعيان غالی قرون بعدی، "امامان معصوم" را برساختند. تصور شعيان در چند قرن اوليه از اصل امامت با تصور امروزين از امامت بسيار تفاوت داشته و آنها به عصمت و ديگر اموری که غاليان برساخته اند، اعتقاد نداشته اند.
حادثه مهم تاريخ شيعيان، واقعه ی دردناک عاشوراست. اگر بسياری قائل به وجود امام زمان نيستند و آن را صرفا يک برساخته ی هويتی می دانند، ولی کسی در اصل واقعه کربلا شک نکرده است.اما شيعيان غالی ، عاشورايی برساخته اند، که صدای امثال مطهری را هم در آورده بود(رجوع شود به کتاب تحريفات عاشورا).
۶- چند سال پيش، سيد مرتضی عسگری ، محقق تاريخ حوزوی، زيارت عاشورا را فاقد سند اعلام کرد. اين نظر محققانه تاريخی ، واکنش های تندی عليه نامبرده ايجاد کرد، تا آنجا که يکی از مراجع تقليد قم در يک سخنرانی علنی اعلام کرد: "بعضی، شرايط حساس ما را درک نمیکنند و به مسائلی دامن میزنند که نمیتوان با سکوت از آن گذشت فکر میکنند، با القای شبهه به معتقدات شيعه، میتوانند به سوی وحدت پيش روند، لکن غافلند، زيرا که مطرح کردن همين مسائل، موجب تفريق و اختلاف است. شيعيان مخلص درگاه اهل بيت ـ عليهمالسلام ـ نمیتوانند، در مقابل زير سؤال رفتن معتقداتشان ساکت بنشينند. اينجانب با دعوت عزيزان طلبه به صبر و بردباری و حفظ وحدت و يکپارچگی، به مسئولان امر، نصيحت میکنم، دست از اين کارها بردارند و حوزه را آلوده افکار منحرف و نادرست ننمايند. حديث کسا به نحو معروف و زيارت عاشورا و لعن بر دشمنان اهل بيت ـ عليهمالسلام ـ جزو معتقدات شيعه اثنیعشری است و منکر آنها بايد استغفار کند تا خداوند متعال، رحمی به او نمايد و در روزی که «لا ينفع مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سليم» نجات پيدا کند".
واکنش تند فقه پيشگان حوزوی به عقب نشينی سيد مرتضی عسگری از موضع محققانه خويش شد و يک بار ديگر تمدن فقهی از راه تکفير بر فنون ديگر غلبه يافت. مرجع تقليد قم اعلام می دارد که لعن بر دشمنان اهل بيت جزو اعتقادات شيعه است و در نظر نمی گيرد که چگونه شيعيان غالی برای هويت سازی در مقابل "ديگری" اين امور را برساختند. اما بهر حال حکم به استغفار کار خود را کرد و سيد مرتضی عسگری در پاسخ به اين پرسش که نظر شما درباره ی زيارت عاشورا چيست؟ نوشت: "اينجانب در کتاب منتخب الادعيه دو زيارت از زيارت خاصه روز عاشورا را عرض کردم و به آن اعتقاد دارم. زيارت عاشورای مشهور و معروف، دارای مؤيدات و توثيقات خبری است که قابل تشکيک نيست و من خودم زيارت عاشورا میخواندم و میخوانم. پيش از اين، من ناراحتی قلبی داشتم که يکی از بزرگان علما برای بنده زيارت عاشورا خواند و ناراحتی قلبی من مرتفع شد".
محسن کديور هم طی يک سخنرانی، محرم سال ۱۳۸۴، در اين باره سخن گفه است. وی زيارت جامعه کبيره را هم از نظر سند و همخوانی با قرآن قابل قبول نمی داند(متن پياده شده سخنرانی کديور و نقد آن در اينجا بخوانيد http://istgaheandishe.blogfa.com/post-10.aspx). محمد محمدی ری شهری هم در مفاتيح الجنانی که به چاپ رسانده ، حديث کسا را از آن حذف کرده و آن را حديث معتبر و مستند نمی داند. حديث معتبر کسا، به گمان وی حديث ديگری است( رجوع شود به http://www.shia-news.com/ShowNews.asp?Code=86092107).
۷- آقای طباطبايی می نويسد مطابق اين نظريه:" پيغمبر اکرم(ص) افکار پاک خود را سخن خدا و وحی الهی فرض می کرد که خدای متعال از راه نهاد پاکش با وی به گفت و گو پرداخته است و روان پاک و خيرخواه خود را ، که اين افکار از آن تراوش کرده در قلب آرامش مستقر می شد، روح امين و جبرئيل و فرشته ی وحی می ناميد و به طور کلی قوايی را که در جهان طبيعت بسوی خير و هرگونه خوشبختی دعوت می کنند ملائکه و فرشتگان و قوايی را که بسوی شر و هرگونه بدبختی می خوانند شياطين و جن خواند و وظيفه خود را که به مقتضای ندای وجدان عهده دار قيام و دعوت می شد نبوت و رسالت نام گذاشت... طبق اين توجيه پيغمبر اکرم(ص) افکار پاکی که به ذهنش خطور می کرد سخن خدا ناميده و معنی اش اين است که اين رشته افکار مانند افکار ديگرش از آن خودش و تراوش مغز خودش بود ولی اين افکار ويژه برای اينکه پاک و مقدس بود به خدا نسبت داده شد و بالاخره اين افکار نسبت طبيعی به پيغمبر اکرم (ص) و نسبت تشريفی به خدا دارند" (سيد محمد طباطبايی، قرآن در اسلام، صص ۷۵-۷۴).
۸- سيد محمد طباطبايی ، قرآن در اسلام، دفتر انتشارات اسلامی، ص ۷۴.