دوشنبه 25 شهریور 1387

با رفتن خامنه ای هم آزادی و دموکراسی مستقر نخواهد شد، پاسخ اکبر گنجی به پرسش های کاربران راديو فردا

دين و استبداد و هويت: مسأله اصلی ما گذار به دموکراسی است. تاريخ بلند استبدادی ما معلول علل و دلائل بسياری است. تبيين پديده سرکوب با يک علت ، تحليلی غير علمی و نادرست است. بسياری از نظام های استبدادی حاکم بر ما، نظام سکولار بوده اند. از جمله نظام پهلوی. دين يکی از اجزای بسيار مهم هويت ايرانيان بوده و خواهد بود. ضديت با دين راه به جايی نخواهد برد. جدايی نهاد دين از نهاد دولت يکی از پيش شرط های مهم گذار به دموکراسی و نظام دموکراتيک است. نظام های توتاليتر اروپای شرقی سابق، هر چه در توان داشتند صرف نابودی دين کردند، اين پروژه به طور کامل شکست خورد، اما تنها دستاورد آنها برای بشريت نظامهای توتاليتر بود. همين تجربه ی بزرگ بايد به ما آموخته باشد که دين ستيزی نه شرط کافی دموکراسی است و نه شرط لازم آن .
استبداد خواهی و استبداد پذيری ما: دموکراسی و ديکتاتوری، برساخته های بشری اند. تاريخ ما، تاريخ استبداد بوده است، يعنی ، استبداد پديده ای استثنايی در تاريخ ما نبوده است. اين واقعيت تلخ حاکی از آن است که نظام استبدادی با روحيه، خلق و خوی ، شخصيت و فرهنگ ما سازگار است. روشنفکران ما هميشه تمام مسائل و مشکلات را به دولت فروکاسته اند و اين واقعيت ساده را ناديده گرفته اند که نظام سياسی لباسی است در حد و اندازه جوامع بشری. اگر اين لباس در حد و اندازه ما نبود، پاره و دريده می شد. همه ی ما در برساختن نظام استبدادی شريک بوده و هستيم. منتها، ميزان مشارکت هر يک از ما متفاوت است. درست است که بسياری از مردم با اين نظام مخالفند، اما آيا جز تعدادی قليل، در عمل، کسی با اين نظام در حال مبارزه است؟ چرا در تحليل های روشنفکرانه هيچگاه از اکثريت خاموش در برابر استبداد انتقاد نمی شود؟ حداقل چيزی که می توان درباره ی اين مردم گفت، اين است که اين مردم ، مردمی ستم پذيرند. روشنفکران با انتقاد از دولت، به قهرمان مردم ستم پذير تبديل می شوند. اما ناديده گرفتن نقش اساسی مردم در برساختن نظام های استبدادی، حقيقت مهمی را می پوشاند که روشنايی بخشيدن بدان می تواند رهايی بخش باشد. وقتی از مردم حرف می زنم، روشنفکران را از مردم جدا نمی کنم. روشنفکران هم بخشی از همين مردم اند.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

مردم سالاری دينی: نظام دموکراتيک را نمی توان به حکومت اکثريت فروکاست. فقط، و اين شرط بسيار مهم است، يکی از ويژگی های نظام های دموکراتيک اين است که با رأی اکثريت مردم به قدرت می رسند(به تعبير دقيق تر، با رآی اکثريت مردم، قدرت را از دست داده و به ديگری واگذار می کنند). يکی از مهمترين ويژگی های نظام های دموکراتيک، رعايت حقوق اقليت هاست. رعايت حقوق بشر، مهمترين ويژگی نظام های دموکراتيک است. پلوراليسم، ويژگی مهم ديگر نظام دموکراتيک است. نظامی که به پلوراليسم فکری(نظری، عقيدتی و...) و عملی(اجتماعی) پايبند نباشد، نظام دموکراتيک نخواهد بود.
می توان مسلمان و دموکرات بود. مسلمانی با دموکرات بودن تعارضی ندارد. اما نمی توان دولت اسلامی دموکراتيک داشت. "مردم سالاری دينی"، وجود خارجی ندارد و به دلائل عديده نمی تواند وجود داشته باشد. مسأله ی ما، دينداری مردم نيست، مسأله ی ما، استبداد پايدار است. دين در تاريخ ما هميشه به عنوان توجيه گر استبداد به کار گرفته شده است. تفکيک نهاد دين از نهاد دولت ، به عنوان يکی از مهمترين اجزای دموکراسی خواهی ، بايد در الويت قرار گيرد. نقد دين، توسط نوانديشان دينی، از اين منظر بسيار مهم است و می تواند به گذار به نظام دموکراتيک، مدد رساند. اما نابودی دين، نه ممکن است و نه مطلوب. آمريکا دين دار ترين جامعه مغرب زمين است. توکويل بخوبی نشان داده است که دينداری آمريکائيان، تعارضی با دموکراسی و آزادی ندارد، به شرط آنکه نهاد دين از نهاد دولت جدا باشد و برابری همه آدميان پذيرفته شود. به گمان وی، خداوند همه ی آدميان را برابر آفريده است.
ضمانت دوام دموکراسی: هيچ تضمينی وجود ندارد که فرد ، گروه يا نظامی هميشه ليبرال و دموکرات باشند. نظام های سياسی را بايد از طريق قانون اساسی و ساختارها و نهادهای مدنی محدود و مقيد کرد. حتی در جوامع دموکراتيک هم نظام های سياسی از فرصت ها و روزنه ها برای اقدامات غير دموکراتيک استفاده می کنند. سياست نظامی گرايانه دولت آمريکا، سياستی غير دموکراتيک است که منجر به رشد بنياد گرايی در منطقه شده است. در انتخابات رياست جمهوری آمريکا که در حال انجام است، هر دو حزب سياسی از باورهای دينی مردم برای رسيدن به قدرت استفاده می کنند. زندان های مخفی آمريکا در اروپا و ديگر نقاط دنيا(که افشا شد) نمونه ی ديگری از اقدامات غير دموکراتيک و ناقض حقوق بشر دولت يک جامعه دموکراتيک است. وقتی دادستان کل فعلی آمريکا در سنای آمريکا در برابر نمايندگان مردم قرار گرفت تا رأی اعتماد آنها را اخذ کند، هر چه از او سوال شد که آيا قبول دارد که (water boarding)نوعی شکنجه است، او از پاسخ به اين پرسش فرار کرد، چرا که دولت آمريکا از اين روش برای اعتراف گيری استفاده می کند. اين واقعيت در حالی است که نهادهای حقوق بشر بين المللی اين عمل را مصداق شکنجه می دانند.
واقعيت اين است که همه ی ما کاملاً انسانيم، انسان کامل وجود ندارد. انسان، يعنی موجود خطاکار.همه ی ما ، تر دامن و سجاده شراب آلوده ايم. اما پيش فرض انسان شناسانه ی نظام دموکراتيک اين است(اين بايد باشد) که زمامداران سياسی، شياطينی هستند که بدنبال ،فريب، نيرنگ، خدعه، سو استفاده و منافع خويش اند. لذا بايد به گونه ای دست و پای اين شياطين را بست، که فرصت هرگونه سو استفاده از آنان سلب شود. توزيع قدرت، کنترل قدرت، نظارت بر قدرت، نقد دائمی قدرت، دوره ای کردن مناصب، رسانه های مستقل و آزاد، و دهها برساخته ديگر را بايد ايجاد کرد تا شرارت رهبران سياسی به حداقل ممکن رسانده شود.
نامه ها و بيانيه های ارسالی از زندان: کافی است دوستان نگاهی به سايت های مختلف بيندازند و نامه ها و بيانيه های زندانيان سياسی را در آنها مشاهده کنند، تا اين پيش مدعا که فقط نامه های من از زندان بيرون می آمده به سرعت ابطال شود. جمهوری اسلامی، نظامی استبدادی و سرکوبگر است، اما نظامی فاشيستی و توتاليتر نيست. يعنی نمی تواند باشد، نه اينکه نخواهد باشد. ساختن نظامی توتاليتر و فاشيستی در ايران ناممکن است. ضمن اينکه زندانيان سياسی در همه زندانها ياد می گيرند که چگونه نظرات خود را به بيرون از زندان منتقل کنند. خاطرات ماندلا که در زندان رژيم آپارتايد نوشته شد، به بيرون فرستاده شد(رجوع شود به خاطرات وی که چگونگی آن را شرح داده است). مهمترين نوشته های گرامشی، نوشته های زندان اوست که در زندان نظام فاشيستی موسولينی نوشته شده اند. اگر جمهوری اسلامی زندان را قسمت کسی کند، خواهد ديد که می توان نظرات را به خارج از زندان منتقل کرد. نظام نمی خواهد چنين شود و تمام کوشش خود را مصروف اين می کند که چنين نشود، اما زندانی می آموزد که چگونه بايد از فرصت ها استفاده کرد. نگاه ايدئولوژيک و توطئه انديش فکر می کند که چنين امری محال است، ولی واقعيت نشان می دهد که آن نگاه نادرست را بايد کنار گذارد.
تغيير رژيم: به گمان من مهمترين مسأله ی ما، گذار به دموکراسی(نظام دموکراتيک ملتزم به آزادی و حقوق بشر) است. اگر بر سر اين موضوع اتفاق نظر داشته باشيم، پرسش بعدی اين است که چه اموری شرط لازم گذار به دموکراسی است. هيچ نظام سياسی ای به گمان من مقدس نيست. همه نظام های سياسی برساخته های بشری اند. می توان آنها را تغيير داد و در صورتی که سرکوبگر باشند، بايد آنها را تغيير داد. قانون اساسی جمهوری اسلامی(رژيم حقوقی) ، و نظام ناشی از آن(رژيم حقيقی)،با دموکراسی و حقوق بشر تعارض دارند. اما به گمان من انقلاب منجر به دموکراسی نمی شود. تنها راه گذار به دموکراسی، مبارزات عملی غير خشونت آميز است. اگر برای کسی، نظام جمهوری اسلامی هدف و مقدس باشد، برای دوام آن هر کاری خواهد کرد، اما اگر برای کسی دموکراسی و آزادی و حقوق بشر مهم باشد، برای رسيدن به آن هر کاری نخواهد کرد، بلکه به روش های اخلاقی و انسانی به دنبال اين اهداف خواهد رفت. نکته مهم اين است که دموکراسی محصول سخنرانی و صدور بيانيه سياسی نيست، دموکراسی محصول اقدامات عملی است. اپوزيسيون فاقد عمل، اپوزيسيون نام نمی گيرد.
تغيير رژيم در برابر گذار به دموکراسی چندان اهميتی ندارد. همه ما دست به دست هم داديم و از طريق انقلابی مردمی، رژيم شاه را برانداختيم. ولی رژيمی سرکوبگر تر جانشين آن کرديم. پس انقلاب و تغيير رژيم لزوماً به دموکراسی منتهی نخواهد شد. هدف اصلی ما برساختن يک رژيم دموکراتيک ملتزم به آزادی، حقوق بشر، پلوراليسم، فدراليسم و.. است. اما فقط هدف مهم نيست. راه رسيدن به هدف هم بسيار مهم است. از هر راهی به هر نتيجه ای نمی توان رسيد. انقلاب های کلاسيک نشان داده اند که به نظام دموکراتيک منتهی نمی شوند. بايد اين مسير به گونه ای طی شود که رژيمی سرکوبگرتر از رژيم فعلی جايگزين رژيم فعلی نشود. نبايد کينه و عداوت جانشين عقلانيت و آينده نگری شود. با رفتن شاه ، دموکراسی و آزادی مستقر نشد، با رفتن خامنه ای هم دموکراسی و آزادی مستقر نخواهد شد. اما از اين مقدمه ی درست نبايد اين نتيجه نادرست را استنتاج کرد که پس دوام رهبری خامنه ای و نظام ولايت فقيه را بايد پذيرفت. نفی نظام ولايت فقيه، شرط لازم گذار به دموکراسی است.
نسبت من با روشنفکری دينی: من همچنان خود را يک مسلمان و فردی معتقد به تفسير روحانی هستی احساس می کنم. سعی می کنم تکاليف و وظايف دينی خود را انجام دهم. اساس نوشته هايی که اينک در راديو زمانه، تحت عنوان قرآن محمدی ،از من منتشر می شود، متعلق به سال دوم زندان است. پس از دفتر اول مانيفست جمهوری خواهی، ماهها وقت خود را صرف نوشتن نظرات خود در خصوص اسلام و دموکراسی و حقوق بشر و آزادی، خدای متشخص و نامتشخص، هويت شخصی، وثاقت تاريخی متن، حجيت معرفت شناختی وحی، نگاه قرآن به مخالفان، اهانت به مقدسات و.. کردم. حاصل آن يک کتاب ششصد صفحه ای بود، که رفته رفته از زندان خارج شد. هدف من انتشار کتاب به عنوان دفتر دوم مانيفست جمهوری خواهی بود. حدود ده نفر از دوستان(که همگی از روشنفکران دينی بودند) کتاب را در آن زمان خواندند و همگی با انتشار آن مخالفت ورزيدند. در زمان اعتصاب غذا، در يکی از نامه هايی که بيرون انتشار يافت وجود کتاب را خبر دادم و نوشتم اگر زنده نماندم به عنوان وصيت نامه ام انتشار يابد. زنده ماندم و پس از خروج از ايران دوستان به طريقی آن را برايم ارسال کردند. من هم رفته رفته در مطالبی که می نويسم، از آن متن استفاده کرده و آنها را منتشر می کنم.
اگر عبدالکريم سروش، محمد مجتهد شبستری و مصطفی ملکيان نمادهای نوانديشی دينی باشند، نظرات من با نظرات اينان تفاوت زيادی ندارند. اما مسأله اين است که بسياری از کسانی که خود را روشنفکر دينی می نامند، ديگر نظرات اين سه تن را قبول ندارند. يکی از روشنفکران دينی اخيراً گفته است:" اين سه تن را از نظر اعتقادی ديگر مسلمان به شمار نمی آورد، هر چند که عملاً آنها مسلمانند". فرد ديگری اخيرآ در مقاله ای در سايت خود مرا آته ايست خوانده است. اگر اين نکته را ناديده بگيريم که وظيفه روشنفکر نيست که فقيهانه روشن کند چه کسی دين دارد و چه کسی دين ندارد، محض اطلاع "فقيه- روشنفکر" محترم می گويم، اگر يک شيعه اعتقادات شيعيان را نفی کند، باز هم مسلمان و ديندار است. اگر يک شيعه، باورهای مسلمانها را انکار کند، باز هم ديندار( مسيحی، يهودی و...) است. اگر مسلمانی کليه ی باورهای اديان ابراهيمی را نفی کند، با زهم ديندار(بودايی و ...) است. اگر کسی تمام اديان شرقی و غربی را انکار کند ، اما به خدا اعتقاد داشته باشد، او آته ايست نيست. آته ايست کسی است که نظام هستی را به ماده فرو می کاهد و جهان هستی را فاقد شعور و آگاهی می داند. وقتی روشنفکری ففقيهانه فتوا صادر کند، فتوا و احکامی صادر خواهد کرد که در تاريخ دينداری نشانی از آن نيست. کدام فقيه مسلمانی دينداران را، به صرف اينکه شيعه يا مسلمان نبوده اند، آته ايست خوانده است.
تا آنجا که من می دانم، تمام روشنفکران دينی، خصوصاً سروش و شبستری و ملکيان و نراقی ، از سکولاريزاسيون(به معنای جدايی نهاد دين از نهاد دولت) دفاع می کنند. سروش و شبستری و ملکيان و نراقی، ليبرال اند، اگر نقدی بر آنها وارد باشد، معطوف به ليبرال بودن تفکر آنهاست، نه آنکه آنها مدافع مردم سالاری دينی باشند. اينها به کرات نوشته اند که مردم سالاری دينی ناممکن و پارادوکسيکال است. محسن کديور، سعيد حجاريان، عليرضا علوی تبار و ديگر کسانی که خود را روشنفکر دينی می نامند، همگی خواهان جدايی نهاد دين از نهاد دولت اند.
اقليت های قومی: نظام جمهوری اسلامی، همچون نظام پهلوی، حقوق اقليت های قومی را به شدت نقض کرده است. از هر گونه فعاليت غير خشونت آميز اقليت های دينی و قومی بايد حمايت کرد. فدراليسم در چارچوب ايران دموکراتيک، راه حل بسياری از مشکلات است. هر گونه مبارزه ی معطوف به دموکراسی که وابسته به قدرتهای خارجی و منافع آنها نباشد، برحق است. به اقليت کرد بسيار ظلم شده و می شود. من نافرمانی مدنی را جز ضروری دموکراسی خواهی می دانم. نافرمانی مدنی عملی دموکراتيک، اصلاح طلبانه و اخلاقی و شجاعانه است. فدراليسم، يکی از اجزای مهم آن نوع جمهوری خواهی است که من مدافع آن هستم.
روشنفکر حوزه ی عمومی: من کوشش می کنم به عنوان يک دگرانديش و روشنفکر حوزه ی عمومی عمل کنم. نمی دانم موفق به اين کار شده ام يا نه. ديگران می توانند نوشته ها و اعمال مرا نقد کنند و من سعی می کنم از نقد ها استفاده کنم. روشنفکر حوزه عمومی با مسائل واقعی مردم درگير می شود. کاستن از درد و رنج مردم، هدف اوست. به همين خاطر، با قدرت متراکم درگير می شود. روشنفکر برج عاج نشين، سرگرم حل مسائل انتزاعی ای است که هيچ ربطی به مسائل و مشکلات عينی مردم ندارد. اگر کسی بدنبال کاستن از درد و رنج مردم باشد، در جوامع استبدادی، بدون ترديد با دولت درگير خواهد شد. استبداد، ام الفساد است. در جوامعی که دين توجيه گر استبداد است و استبداد دينی حاکم است، روشنفکر حوزه ی عمومی، خواه ناخواه با تفاسير فاشيستی - استبدادی از دين درگير خواهد شد.
عدول از نظرات گذشته: من از هيچ يک از نظرات گذشته ام درباره ی نظام سياسی که در ايران بيان کرده ام(خصوصاً آنچه در دو مانيفست نوشته ام) عدول نکرده ام. ممکن است در موقعيتی بر نکته ای بيشتر تأکيد کنم، اما همچنان معتقدم که گذار به دموکراسی وظيفه ی ما ايرانيان است، نه هيچ دولت خارجی. دموکراسی هم مثل آب است. اگر صد سال درباره ی آب بحث و گفت و گو صورت بگيرد، تشنه ای سيراب نخواهد شد. برای رفع تشنگی بايد عملاً به دنبال آب رفت و آن را نوشيد و سيراب شد. به همين منوال، به صرف سخن گفتن از دموکراسی، دموکراسی پديد نمی آيد. دموکراسی محصول فحاشی نيست. در طول سه دهه ی گذشته بسياری از مخالفان جمهوری اسلامی، هر چه فحش داشته نثار اين رژيم کرده اند، ولی اين نظام همچنان به کار خود ادامه داده است. اگر تغيير رژيم با فحش دادن امکان پذير بود، تاکنون بايد هزاران بار اين رژيم سقوط کرده باشد. آيا بيان اين نظرات، به معنای عقب نشينی از مواضع پيشين است؟ درد ما، درد بی عملی است.
وجود و عدم اپوزيسيون: نظام جمهوری اسلامی مخالفان بسياری دارد. به نظر من اگر يک رفراندم آزاد درباره ی اين رژيم برگزار شود، اکثريت مردم ايران رآی به تغيير آن خواهند داد. ولی هيچ رژيمی درباره بود و نبود خود رفراندوم برگزار نمی کند. مخالفت اکثريت مردم يک کشور با رژيم مستقر به معنای وجود اپوزيسيون نيست. اپوزيسيون جنبشی متشکل، دارای رهبری، آرمان، اهداف مشخص، استراتژی ، تاکتيک و اعمال جمعی معين است. مخالفان رژيم جمهوری اسلامی نه تنها دارای اين اوصاف نيستند، بلکه به شدت مخالف يکديگرند، بهم تهمت می زنند، اهانت می کنند، به جای آنکه وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی آنها را ترور شخصيت کند، اينان خود به نحو احسن همديگر راترور شخصيت می کنند. اگر کسی کمی مطرح شود، همگی اجماع می کنند که او را خراب کنند،هيچ عملی جز صدور بيانيه و مقاله از سوی مخالفان ضورت نمی گيرد. نه بودجه ای برای عمل دارند و نه وقتی به عمل و اقدام عليه رژيم اختصاص می دهند، و نه بر سر چيزی توافق دارند.
از نظر برخی از مخالفان اين رژيم، هر کس به دست اين رژيم کشته شود، آدم خوبی است. هر کس در سلول های انفرادی و بندهای اين رژيم سالها اسير باشد، تا در زندان است، آدم خوبی است. اما اگر از زندان آزاد شود، حتما مسأله دار است: عامل رژيم است، در زندان در حال خوش گذرانی بوده است، اصلا رژيم برنامه ريزی کرده و او را سالها به زندان انداخته تا ديگران را گول بزند و از او چهره بسازد. زندانی از زندان آزاد شده فقط يک راه برای اثبات عامل رژيم نبودن دارد: او فقط با کشته شدن به وسيله ی رژيم می تواند اثبات کند که عامل رژيم نبوده است. وقتی چنين فضايی وجود دارد، وقتی بسياری از سايت های مختلف فارسی زبان تمامی اين نوع اتهام ها، اهانت ها، تخريب ها و... را هر روزه منتشر می کنند، وقتی عقلا و ريش سفيدان مبارز اين فضای آلوده را محکوم نمی کنند، چه جای سخن گفتن از وجود اپوزيسيون؟ برای تأئيد مدعا، آزمونی را به همگان پيشنهاد می کنم: کافی است فقط يک نفر از مخالفان رژيم جمهوری اسلامی را معرفی کنيد که هيچ کس به او اتهامی وارد نکرده باشد، کسی به او اهانت نکرده باشد، کسی او را عامل رژيم يا آمريکا و اسرائيل نخوانده باشد؟ وقتی همه مخالفان يا مزدور آمريکا و اسرائيل اند، و يا فرستاده و مزدور جمهوری اسلامی و در خدمت آن رژيم، ديگر چه کسی باقی می ماند تا با همکاری، همدلی و مشارکت ديگران ، اپوزيسيون بسازد؟ مگر ما اجازه می دهيم شخصيت ملی در ميان ما پا بگيرد؟ ما استاد نابود کردن سرمايه های ملی خود هستيم.
بسياری از سايت های فارسی زبان فاقد اخلاق رسانه ای و حرفه ای هستند. آنها به نام آزادی بيان هر اتهام بلا دليل و اهانتی را منتشر می کنند. آنهم از سوی کسانی که بدون نام حقيقی می نويسند. بيژن ها، فريبز ها، ، داريوش ها، مليحه ها، مريم ها، و... دهها اسم شبيه به اين، هر روز اهانت می کنند، تهمت می زنند. اگر کسی با نام حقيقی خودش چنين کند، به سرنوشت سعيد مرتضوی و حسين شريعتمداری دچار خواهد شد. بگذريم از اينکه کسانی افتخار می کنند که کيهان خارج از کشور باشند و هر کس را که از حقوق بشر دفاع و سرکوب های رژيم را محکوم کند، آمريکايی می خوانند.
برای رهايی از اين فضای آلوده، اول از همه بايد سايت های فارسی زبان ياد بگيرند که هيچ اتهامی را از هيچ کس عليه کس ديگری، بدون سند محکم، منتشر نکنند. هيچ اهانتی را عليه هيچ کس منتشر نکنند. اکثر مطالبی که در سايت های فارسی زبان به نام پرسش يا اظهار نظر منتشر می شود، در هيچ رسانه معتبر خارجی قابل انتشار نيست. برای اينکه قابل پيگرد است و هيچ رسانه ای حاضر نمی شود سرمايه مالی و آبروی خود را هدر دهد. در تمام محاکم جوامع دموکراتيک، اثبات مدعا و ارائه سند با اتهام زننده است. با اينکه سالها در جوامع دموکراتيک زيسته ايم، هنوز فرهنگ دموکراتيک را نياموخته ايم. رعايت اخلاق شرط نقد زمامداران سياسی است، چه رسد به آنها که قدرتی ندارند و در حال مبارزه ی با رژيم سرکوبگرند. به جای مبارزه با رژيم سرکوبگر جمهوری اسلامی، با طنز و شعر ، بدترين اهانت ها و اتهام ها را به کسانی که بيشترين صدمه را از اين رژيم ديده اند ، وارد می آورند. يکی از قدرت شاعری خود عليه استبداد و به سود آزادی و دموکراسی استفاده می کند، و يکی ديگر، اين هنر را هزينه تخريب کسانی می کند که در تحول فکری جامعه ايران نقش موثری داشته اند. گويی مسأله استبداد دينی حاکم حل شده است و تنها مسأله ی باقی مانده، تسويه حساب با رقبای احتمالی و فکری است. گويی قرار نيست ما در کنار هم زندگی کنيم، يکديگر را تحمل کنيم، از يکديگر بياموزيم. چرا به جای نقد انديشه ها، شخصيت ها را نقد می کنيم؟
نکته مهم ديگری هم وجود دارد که بايد بدان توجه کرد. ايرانيان ثروتمند زيادی در خارج کشور زندگی می کنند. برخی از نشريات معتبر بين المللی نوشته اند که ايرانيان خارج از کشور بيش ار هشتصد ميليارد دلار سرمايه دارند. دموکراسی خواهان و آزادی خواهان ايران، به شدت به يک رسانه(تلويزيون) ملی نياز دارند که با سرمايه ايرانيان به کار افتد، در خدمت گذار به دموکراسی باشد، چهره های ملی و مردمی مخالف رژيم بر آن نظارت داشته باشند. اما تاکنون، به هر دليلی ، اين اقدام صورت نگرفته است و ثروتمندان ما، سرمايه اين کار را تأمين نکرده اند. افراد سياسی مستقل، يا افرادی که در گروههای مختلف فعالند، توان آن را دارند که از طريق راه اندازی يک "بنياد ملی"، خود سرمايه اين عمل ملی را فراهم آورند. اما چنين نکرده و نمی کنند. خود اين واقعيت تلخ نيز نشان می دهد که ما فاقد اپوزيسيون هستيم. کدام فرد، يا افراد، آنقدر نزد ايرانيان اعتبار دارند که اگر جلو بيفتند، ايران دوستان سرمايه تشکيل چنين بنيادی را در اختيار آنان بگذارند؟
می دانم که پذيرش فقدان اپوزيسيون برای افرادی که دهه ها مبارزه کرده اند، هزينه داده اند، زندان رفته اند، شکنجه شده اند، خانواده خود را از دست داده اند، تبعيد شده اند، بسيار سخت است. اما پذيرش حقيقت تلخ، و چشم به روی واقعيت گشودن، می تواند اولين گام رهايی از شر ابليس استبداد باشد.
رژيم سرکوبگر و فاسد موگابه با يک اپوزيسيون قدر روبروست. "جنبش برای تغييرات دموکراتيک" به رهبری مورگان چانگيرای توجه و حمايت جهانی را به خود جلب کرده و مذاکرات برای سهيم کردن اين جنبش در قدرت در زيمبابوه ادامه دارد. نظاميان حاکم بر برمه، با يک اپوزيسيون روبرو هستند. خانم آنگ سان سوکی رهبر ليگ ملی برای دموکراسی است. اگر آنگ سان سوکی در ميان ما بود، تمام مخالفان رژيم آن چنان به جان او می افتادند که جرأت حرف زدن نداشته باشد، ولی او اينک رهبر اپوزيسيون برمه است. مخالفان ايرانی، با هر غير ايرانی که صحبت می کنند، اول از همه، ديگر مخالفان رژيم را ترور شخصيت می کنند تا به اصطلاح رقبای احتمالی را از ميدان به در کرده باشند.
ولايت فقيه: ولايت فقيه با دموکراسی و آزادی و حقوق بشر تعارض دارد. فقها، خود، ولايت فقيه را مانند ولايت بر مجنون و يتيم می دانند و می گويند ولی فقيه شبانی است که بايد گوسفندان(مردم) را راهبری کند. آقای خامنه ای با رأی مردم انتخاب نشده و با رأی مردم هم تغيير نخواهد کرد، او رهبر مادام العمر است و رهبری مادام العمر در دموکراسی وجود ندارد. جمهوری خواهی ای که من از آن دفاع می کنم، فاقد رهبر است. فقط رييس جمهور موقت دارد که با رأی مستقيم مردم برای يک مدت کوتاه انتخاب می شود.نظريه ولايت فقيه، نظريه ای غير عقلی و غير عقلايی است. پيش از اين هم بارهها گفته ام که جمله ی معروف آقای خمينی را بايد معکوس کرد. او می گفت: ولايت فقيه نظريه ای است که تصورش موجب تصديقش می شود. من گفته ام: ولايت فقيه نظريه ای است که تصورش موجب تکذيبش می شود. هيچ عاقلی خود (و مردم) را گوسفند، مجنون، يتيم ، و ولی فقيه را شبان و ولی فرض نخواهد کرد. آن هم ولی فقيهی که رئيس جمهور مطلوبش احمدی نژاد است، دادستان مطلوبش سعيد مرتضوی است، تک تيرانداز رسانه ای اش، حسين شريعتمداری است، وزير اطلاعات مطلوبش محسنی اژه ای است. امام جمعه مطلوبش احمد جنتی است، فيلسوف مطلوبش مصباح يزدی است.
انتخابات رياست جمهوری آينده: آنچه در جمهوری اسلامی تحت عنوان انتخابات برگزار می شود، شبه انتخابات تقلبی در خدمت سلطان است ، نه انتخابات آزاد رقابتی منصفانه، که منتهی به انتقال قدرت می شود. خاتمی اخيرا طی يک مصاحبه گفته است، در دوران هشت ساله رياست جمهوری اش، درباره ی تمام مسأئل با رهبر مشورت می کرده و در هر مسأله ای اگر اختلاف نظری به وجود می آمده، به نظر رهبر عمل می کرده است.
سخنان بسياری از موافقان شرکت در انتخابات رياست جمهوری آينده ، ايدئولوژيک و کاذب است. آنان فضای سياسی را به گونه ای به تصوير می کشند که گويی احمدی نژاد همه کاره است، احمدی نژاد رهبر جمهوری اسلامی است، احمدی نژاد عامل تمام مسأئل و مشکلات است و اگر احمدی نزاد نباشد، اوضاع بسامان خواهد شد. اين مدعا تماما نادرست است. عامل اصلی تمام مصائب، در درجه اول، رهبر جمهوری اسلامی است، نه احمدی نژاد. اصلاح طلبان بخوبی می دانند که اگر يکی از آنان رئيس جمهور باشد، رهبر تمام ارکان نظام را عليه او بسيج خواهد کرد. اصلاح طلبان که می دانند امکان و اختيار ايجاد تحولی وجود ندارد، به مردم وعده ی انجام کاری و تحولی را نمی دهند. فقط می گويند، می خواهند احمدی نژاد نباشد. پرسش اين است: آيا می توان کسی را رئيس جمهور کرد که مانند مصدق که در مقابل شاه ايستاد، در برابر ولی فقيه بايستد؟ آيا در ميان کانديداهای اصلاح طلبان کسی وجود دارد که توان و اراده ی چنين کاری را داشته باشد؟ يا پيشاپيش همه می گويند، قرار نيست تندروی های دوران اصلاحات تکرار شود، قرار است با هماهنگی با رهبر و ديگر ارکان قدرت کار کنيم؟ گويی تند روی چند فعال سياسی، روزنامه نگار و روشنفکر عامل شکست اصلاحات بوده است. کدام تند روی؟ نيروهای وزارت اطلاعات بابرنامه ريزی مخالفان سلاخی می کرردند، آيا افشای اين جنايات ، تندروی بوده است؟ آيا افشای درصد کمی از مفاسد سياسی و اقتصادی تندروی بوده است؟ عجيب است که برخی همراهی با جنايت کاران و شکنجه گران را تا آنجا پبيش برده اند، که بجای محکوم کردن سرکوب، زندان، شکنجه، توقيف مطبوعات، اخراج اساتيد و دانشجويان، مظلومان و هزينه داده ها را محکوم می کنند.
صلاحيت دموکراسی: به گمان من ، ايران ،در مقايسه با کشورهايی که گذار به دموکراسی را آغاز کرده اند، دارای اکثر پيش شرط های نظری و اجتماعی گذار به دموکراسی است. اما وجود پيش شرط های دموکراسی، لزوما جامعه ای را دارای نظام دموکراتيک نخواهد کرد. در بلند مدت، فرايند مدرنيزاسيون جامعه را به سوی نظامی دموکراتيک سوق خواهد داد. اما در کوتاه مدت، برای تأسيس نظامی دموکراتيک، بايد همه ی مخالفان، حول محور دموکراسی و آزادی و حقوق بشر، در يک جنبش متشکل شوند، سازمان و رهبری بيابند، و از طريق عمل جمعی نظام را مجبور به پذيرش دموکراسی کنند. هيچ دولت خودکامه ای به ميل خود، قدرت را با مخالفان تقسيم نکرده و نمی کند. دولت دموکراتيک، محصول جامعه و مردم قدرتمند است. جامعه و مردم قدرتمند، يعنی مردمی که بر اساس علائق، منافع و هويت، متشکل شده و سازمان می يابند. حتی اگر همه مردم يک کشور مخالف رژيم حاکم بر آن کشور باشند، اين امر به خودی خود، گذار به دموکراسی را ممکن نمی کند. رابطه دولت و جامعه معکوس است. يعنی هرقدر دولت قدرتمند تر باشد، جامعه ضعيف تر خواهد بود. چرا که دولت به طور افقی و عمودی در تمام سطوح جامعه حاضر خواهد بود. هر قدر جامعه قوی شود، به همان ميزان دولت را از حوزه های مختلف می راند و حوزه های مستقل از دخالت و تصميم گيری دولت می سازد.
شرايط بين المللی گذار به دموکراسی: گذار به دموکراسی نيازمند شرايط بين المللی مساعد است. تمام مردم کره زمين، همه دولت ها و مجامع بين المللی ، بايد نقض حقوق بشر به وسيله رژيم های سرکوبگر را محکوم کنند و از فعالين حقوق بشر و دموکراسی خواهان حمايت معنوی به عمل آورند. اما گذار به دموکراسی وظيفه مردم ايران است، نه دولت آمريکا ، يا هر دولت ديگری. سرنوشت عراق و افغانستان بايد بسياری را از خواب بيدار کرده باشد. به گمان من، بسط دموکراسی در خاورميانه، هدف دولت آمريکا نيست. به توافق آمريکا و سرهنگ قذافی بنگريد، سفر رايس به ليبی را ملاحظه کنيد. کدام دموکراسی؟ قذافی قبول کرد پروژه ی هسته اش را کنار بگذارد، در مقابل ، دولت آمريکا چشمش را به روی تمام جنايات آن رژيم بسته است. وضع عربستان و مصر از ما بدتر است. اما آنها دوستان و رژيمهای متحد دولت آمريکا هستند. به رژيمهای استبدادی آسيای ميانه و روابط نزديک آنها با دولت آمريکا نگاه کنيد. من در سال های گذشته بارها گفته ام که توافق ليبيايی گونه بين دولت ايران و دولت آمريکا، احتمالی است که هيچ کس نبايد آن را ناديده بگيرد. مسأله اصلی دولت های غربی با دولت ايران، پروژه هسته ای و حفظ برتری استراتژيک اسرائيل برمنطقه است. اما مسأله اصلی ايرانيان، گذار مسالمت آميز به دموکراسی و رعايت حقوق بشر توسط زمامداران است. ما خواهان نظام سياسی مستقل و قدرتمندی هستيم که آبرو بخش به ايرانيان باشد. نه آنکه به محض اينکه بگوئيم ايرانی هستيم، به دليل رفتارهای نظام سياسی مان، نگاه تحقير آميزی به ما بيندازند. ايرانيان خواهان زندگی مسالمت آميز با تمام مردم جهانند. ما خواهان نابودی هيچ فرهنگی نيستيم.

اکبر گنجی
منبع : راديو فردا، ۲۱ شهريور ۱۳۸۷

Copyright: gooya.com 2016