سه شنبه 26 آذر 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

انقلاب اسلامی ، از جنبش دموکراسی خواهی تا اسقرار لومپن کراسی، حبیب تبریزیان، راهبرد آنلاین

این روزها سرو صدای تشکیل دولت وحدت ملی از سرو صدا گذشته به جنجال نزدیک میشود. آقای عباس عبدی تحت عنوان واقعیت طرح دولت وحدت ملی چیست؟ از جمله و بدرستی مینویسند:

«… آقايان پس از مدتي سروكله زدن با دولت موجود بالاخره متوجه شدند كه اوضاع ناجورتر از آن است كه بتوان از كنار قضيه گذشت و سكوت اختيار نمود. و دوم نيز از اين جهت كه راه برون‌رفت را در التزام به مفهوم وحدت ملي و حضور ديگران در عرصه سياست جستجو كرده‌اند و بايد اذعان كرد كه برداشتن اين دو گام، شرط لازم براي خروج از بن‌بست موجود در عرصه سياست ايران است، گرچه كافي نيست، زيرا راه رسيدن به وحدت ملي در اين طرح غلط و مخدوش تعريف شده است!…».



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


و سایت تابناک، اظهارات دکتر! علی لاریجانی را درج کرده که میگوید:
«… همچنين درباره مباحث مطرح شده در کشور پيرامون موضوع دولت وحدت ملي گفت: اگر ما در کشورمان وحدت ملي داشته باشيم، اين حسن است و تا آنجا که من راه امام و رهبري را مي‌شناسم، هميشه ملت و مسئولان را به وحدت دعوت کرده‌اند و حتي رهبري يک سال را به نام وحدت ملي نامگذاري کردند.»
… «… وي با بيان اين‌که رهبر انقلاب، پرچمدار سرافرازي کشور هستند و راه را مشخص مي‌کنند، گفت: هر کس وحدت ملي را پذيرفته، بايد پشت سر رهبري باشد و امروز زمينه‌هاي خوبي براي وحدت فراهم است… .»

آقای دکتر!علی لاریجانی فراموش کرده ا ند تا هنگام این ملی ملی کردن ها چفیه عربی مرسوم خود را به تقلید از رهبر و بعنوان سند صداقت گفتاریش در باب مقوله ملی روی شانه بیاویزد، یا شاید هم مدیر سایت تابناک نخواسته است در رابطه با ملی گرا شدن دکتر! عکس اورا با ان چفیه بیاندازد!
برای آغاز بحث مورد نظرم ـ دولت وحدت ملی مورد نظر حکومتیان ـ ناچارم از دو مفهوم فلسفی کمک بگیرم. 1 ـ امکان منطقی 2 ـ امکان واقعی .
الف ـ منظور از امکان منطقی، احتمال رخداد ویا تحولی است که نطفه آن و احتمال وقوع آن با محاسبه منطقی ممکن میباشد یعنی وقوع ان بعید نیست. ولی این امر بهیچ روی به معنای تبدیل شدن این امکان منطقی به واقیعت نیست. مثلاً امکان صاحبخانه شدن یک حقوق بگیر زحمتکش معمولی در عرض چند سال در جمهوری اسلامی ما ، امکانی است منطقی ولی نه چندان واقعی. زیرا زمینه تحقق این امکان بعلت فقدان بسیاری زمینه ها و شرایط جانبی لازم دیگر تقریباً محال است.

ب ـ امکان واقعی یعنی آن امکانی که نه فقط به لحاظ منطقی قابل ممکن است بلکه پیش زمینه های تحقق آن تا حد بسیاری عملاً وجود دارد. مثلاً حالتی برعکس مثال قبل را در نظر بگیریم ، یعنی امکان سوپر میلیارد شدن شارلاتانی حرفه ائی در مدتی کوتاه و یا دکتر شدن ملائی که فقط درس حدیث خوانده است و حتی انتصاب چنین دکتری به ریاست معتبر ترین دانشگاه مملکتمان! این امکان از این جهت امکان واقعی است که اگر شارلاتانی دهلیز های زیر زمینی ساختار قدرت را بشناسد و از قدری پاچه ورمالیگی هم بر خوردار باشد در این جمهوری اسلامی ما سوپر میلیاردر شدن بسیار ممکن و آسان است و نمونه آن اقازاده های حکومتی هستند و اشخاصی از قبیل جزایری ها و محصولی ها و… .

با قرار دادن فرایندی که به انقلاب اسلامی 22 بهمن معروف شد در ترازوی این دو مفهوم فلسفی میتوان به پرسش تاریخی چه میخواستیم و چه شد و چه باید بکنیم و چه خواهیم شد پاسخ داد.

زیرا تا هنگامی که منطق هستی یافتگی این رژیم و اوضاع موجود را درنیابیم راه برون رفت از باتلاق کنونی را در نخواهیم یافت.

برای درک رویداد تاریخی انقلاب اسلامی و آسیب شناسی و تشخیص هویت مولود تاریخی آن یعنی حکومت ولائی جمهوری اسلامی ، نگاهی واقع گرایانه و دور از آنتی پاتی های ایدئولوژیک و حزبی به رژیم گذشته و استبداد خود ویژه و متمایز آن از استبداد کنونی، لازمست. زیرا هستند هنوز خوش خیالیان بازنده ائی که هنوز باخت خود را در این قمار تاریخی نپذیرفته اند و کماکان در پی تجربه شانس دیگری میگردند. این امتناع از درک واقعبت تلخ برآمدن حکومتی که دیگر حتی واجد صفت اسلامی هم نیست، به تقلاهای مذبوحانه ائی می انجامد که هر چند برای آزمون کنندگانش کم هزینه نیست ولی بلحاظ توهم پراکنی اش پیرامون این رژیم برای میهن ما که در آستانه فروپاشی قرار گرفته است و درمانی اساسی را میطلبد، بقول هاملت، مسئله بودن و یا نبودن است!

دوم خردادیان و نیروهای متنوع دور و بر آنان و شخص رئیس جمهور قبلی حجت الاسلام خاتمی، در شمار آن نیروهائی هستند که مذبوحانه برآنند تا دوباره به درون این گردونه بپرند ولی چون یارای پرش را هم ندارند، به آن امید دارند تا بلکه دستشان گرفته شود و بدرون آن کشیده شوند.

آقای حجاریان بمناسبت کنگره حزب مشارکت اسلامی با ادعای اینکه حزب توانسته است نماینده جنبش دموکراسی خواهی بشود و لایه های متنوعی از سلایق سیاسی و اجتماعی را در اطراف خود جلب کند میگوید ما مستأجر حکومت نیستیم ما خود را صاحبخانه میدانیم و اضافه و تأکید میکند که حزب در تحکیم نظام کوشیده است و… واز بحث های ایدئو لوژیک و … فاصله گرفته بنظر من آقای حجاریان در این گفتار یا نوشتار زمین را به زمان دوخته است تا ثابت کند کچلی هم یک حسن است! احساس صاحب خانه بودن در ناجمهورِ جمهوری اسلامی! به تثبیت نظام کمک کردن ! با شیخوخیت و پدر خواندگی وداع گفتن!! از این سه ادعا اولیش کاملاً بی مورد است. نیروها و تابلوی جنبش دوم خرداد و اصلاحات، فقط مصرف آرایش برای رژیم حاکم را دارند و نه بیش. دومیش کاملاً درست است و کسی در اینکه حزب مشارکت ایران اسلامی در تحکیم و تثبیت نظام کوشیده است تردید ندارد و برای قبولاندن این خدمت به نظام احتیاج به قسم و آیه هم نیست ولی افتخار نمودن به این امر، یعنی ندانستن اینکه این نظام الهی، ایران مارا به آستانه فروپاشی کشانده است! و اما سومی فقدان رهبری( لیدرشیپ) را که یک اصل اساسی سیستم تحزبی است و در مدرن ترین و با سابقه ترین احزاب دنیا سابقه دارد، به عنوان فضیلت و آزادشدن حزب از افسار شیخوخیت توضیح داده اند در حالیکه این امر فقط و فقط معرف اینست که این تشکیلات فاقد تشَخُص سیاسی و اراده واحد رزمی برای برنامه های خویش است. این حزب از رهبری که شجاعانه آنرا در پیکار برای دمکراسی رهبری کند و با سجایای رهبری خود در مردم و اعضای حزبی امید و جسارت آفریده و اعتماد سازی کند محروم است و آقای حجاریان این کاستی را حسن قلمداد میکند! عدم وجود شخصی حقیقی که نماد برنامه و آرمان حزب باشد و در اخلاق و عمل و گفتار پایبندی تزلزل ناپزیر نسبت به آن نشان دهد معرف جدی بودن یک حزب سیاسی است نه نقطه ضعف آن.

بی پایه نیست اگر بگوئیم احزاب گلخانه ائی( قانونی در کشور بی قانون ) جمهوری اسلامی امان هیچ یک واجد صفات حزب نامیده شدن نیستند و… . اگر بپذیریم این رژیم، استبداد دینیی است که بزرگترین و نامرعی ترین ابزار استبدادش نرم افزار فیلتر دینی است، فعالیت قانونی در چنین نظامی جز همخوانی نسبی با نظام! هر چند به بهانه واهی استفاده از ظرفیت قانونونی آن، چه ، معنای دیگری میتواند داشته باشد؟ عبور از خط قرمز های حکومتی و گام نهادن در راه ایجاد نهاد های مدنی ، که آقای حجاریان و حزب بزرگ و سراسری مشارکت اسلامی بر آنند ، از قضای روزگار آن خاکریز مهیبی است که تهمتن فتح آن نه در تعامل با رژیم و نظم حقوقی آن بلکه در تقابل باآن میتواند هستی بیابد.

جنبش مدنی ایران در هر میلیمتر از حرکت خود با سخت افزار سرکوب رژیم روبروست و حزب قانونی مشارکت اسلامی را یارا ئی و آمادگی روانی ـ سیاسی این پیکار و هزینه آن نیست.

پس از انقلاب و تا امروز گروه های به بیرون پرتاب شده از گردونه قدرت و یا گروه هائی که هرگز طعم سوار شدن بر این گردونه را نیافتند نزارانه از نامرادی روزگار و بی مروتی رژیم نالیدند که گویا انقلاب مصادره و یا از مسیر خارج شده است و… . حال آنکه این انقلاب به حکم منطق درونی و دیالکتیک حاکم بر خود، دقیقاً بر آن بستری قرار گرفت که میباید و به آنجا رسید که فرجامش بود. این انقلاب توسط روحانیتی که قدرت بسیج توده های عقب مانده جامعه را داشت و نفوذ کلامش تا اعماق روستاها بُرد داشت با جایگزین سازی انگیزشهای دینی بجای انگیزش های اجتماعی و دموکراتیک نخست در همان آغاز جنبش، خصلت دموکراتیک آنرا از آن گرفت و انقلاب را به حجاب اسلامی عام آراست. انقلابی که با مطالبات دموکراتیک اقشار متوسط و مدرن جامعه، جنبشش آغازیده بود به جنبش انقلاب اسلامی تحول یافت. انقلاب اسلامیی که مکلا هائی چون بازرگان و بنی صدر، مسعود رجوی و شاد روان فروهر و… و معممینی چون آیت الله کاظم شریعتمداری و شیخ علی تهرانی را درکنار خمینی ، مفتح، بهشتی، منتظری، اردبیلی خامنه ائی و رفسنجانی و… در گردونه خود، جای داده بود اعتبار اسلامی عام یافت. جنبش دموکراتیک استحاله یافته به انقلاب (عام) اسلامی بر آن بود تا در بستر منطقی خود بسوی متحقق کردن خود به زبان هگل در قالب جدید خود روح خود را متعین کند و این تعَیُن پس از سنتز عام اسلامی خود در قالب و قامت حکومت آخوند هائی که کمر به حذف هم نیز بسته بودند جسمیت، و تعین یافت. گروهی خاص از روحانیون دور و بر آیت الله خمینی موفق شدند تا حکومت آخوندی جناح خود را بر نظامی که ؛ صرفنظر از همه نیروهای اسلامی، بسیاری نیروهای غیر مذهبی نیز با انگیزه های سیاسی دموکراتیک در استقرار و تحکیمش شرکت کرده بودند به تصرف اقلیتی از روحانیون شیعه در آید اقلیتی که پس از اسلامی کردن جنبش و انقلاب و حکومت به ضرب تحمیل قرائت خود ویژۀ خویش از شریعت به سطح بدترین نوع آپارتئید نه تنها دینی بلکه فرقه ائی دینی تنزل یافت. اقلیتی که بند نافش را تا حدود بسیاری از اسلام و روحانیت اسلامی بریده بود ولی همچنان به نام انقلاب و حکومت اسلامی حکومت میکرد. ولی تقدیر این نبود تا فرایندی که آغاز گشته بود در اینجا متوقف شود.

در سطح قاعده اجتماعی جنبش و انقلاب، انقلابی که بر حسب یک تقدیر تراژدیک تاریخی مقدر بود تا روشنفکران مدرن، طبقه کار گر، خیل میلیونی کارمندان دولتی و بخش خصوصی، مذهبیون فناتیک ، صدقه خواران وجوهات بگیران روحانی، بازاریان سنتی ، بار فروشان چاله میدان و لومپن پرولتاریای شهری، فحشاء و قاچاق فروشانی که، از موضع آنارشیستی، دولت و قانون ستیز بودند و انبوه میلیونی توده باورمند دینی روستائی و… را در گردونه خود جای داده بود، بر آن بود که همزمان با تصویه در رأس و عرصه سیاسی نقطه اتکاء اجتماعی خود را نیز تغیر دهد. به ترتیب، روشنفکران و طبقه متوسط مدرن ، سپس طبقه کارگر و انگاه اقشار میانه حال بازار و سر انجام دهقانان را از از قاعده و سکوی اتکای اجتماعی و سیاسی خویش بکنار زند. سیل دلار نفتی این امکان را به دولت و الیگارشی حاکمِ باز مانده از انقلاب اسلامی داد تا همچنان بسوی متحقق کردن فرجامین خود، یعنی به قله قدرت رساندن اقشار پارزیتیک اجتماعی، لومپن پرلتاریای به نان نوا رسیده از انقلاب، در ساختار سیاسی لومپن کراتیسم، به پیش رود. اگر لومپن کراتیسم در تاریخ یک امکان صرفاً منطقی بود ما توانستیم که این احتمال یک در یک میلیون تاریخی را در سرزمین خود به یک امکان واقعی تبدیل و سپس تحقق این امکان در دولت جمکرانی احمدی نژاد و احزاب پادگانی پیرامون او را امکان پذیر کنیم همچنان که دولت بیسمارک از درون روح برتری جوی

جوی آلمانی تعین مادی یافت روح اسلامی ما نیز جوهر و گوهر تاریخی خود را به قیمت نفله کردن روح ایرانی ما ای چنین متحقق کرد! دولت احمدی نژاد و امامزاده های سیار و خیابانی او آن روح و روان پنهانی بود که منتظر ناقوس ظهور خویش بودند!

حال گلایه مندان از انقلاب 22 بهمن میخواهند آب رفته را به جوی باز گردانند ولی! ولی! در همینجا هم، تا آنجائی حاضرند این آب رفته به جوی برگردانند که درانتهای مرز مزرعه آنان با بعدی متوقف شود. آقای ناطق نوری، سرادار سپهبد پاسدار دکتر! محسن رضائی و بسیاری از روحانیون معمم و مکلا بشمول بسیاری از اصلاح طللبان در کار آنند که جمکرانیسم لومپن بنیاد و احزاب پادگانی را از عرصه قدرت به زیر کشند و حکومت را باز اسلامی به معنای حکومت ده سال پیش کنند. اصلاح طلبان در کار اسلامیزه کردن عام و نه خاص نظام هستند و نام آنرا ایران برای همه ایرانیان نهاده اند. شبه احزاب هرگز راه نیافته به قدرت نیز برای انتخابات آزاد دست و پا میزنند و… و حتی کمونیست های وابسته به دستگاه های اطلاعاتی حکومت نیز در رویای زنده کردن گفتمان ضد امپریالیستی و رونق دکه سیاسی خود هستند و… . ولی این آب رفته از این مسیر به جوی برنخواهد گشت!

برخلاف انشاء های تکراری سیاسی و حزبی در مذمت رضا شاه ، محمد رضا شاه و کلاً استبداد پهلوی، دایر بر اینکه کودتای رضاشاهی خفه کننده مشروطه و آرمان های آزادی خواهانه آن بوده است ، بطور خلاصه، میتوان گفت دیکتاتوری پهلوی ـ چه رضا شاه و چه شاه ـ شمشیری دو لبه بود .یک لبه آن برای مدرنیزه کردن ایران و فراهم سازی بستر های لازم برای یک جامعه مدرن، سکولار و دموکراتیک بکار گرفته میشد و لبه دیگرآن متوجه ایدئولوژیزه کردن مونارشیسم و سلطنت به عنوان ایدئو لوژی ملی ما بود. که، در، و، به این معنا، ناسیونالیسم ایرانی تا سطح سلطنت و در دوران شاه تا سطح رژیم پادشاهی او و پرستش او فرو کاسته شد. ناسیو نالیسمی که می باید تبلور منافع ملی ، تاریخی و ملاط بهم پیوستگی احاد مردم میهنمان و بافت مشترک عاطفه ملی آنان باشد.

لذا دیکتاتوری پهلویها در کارکرد و نقش نخستینش نه تنها مغایر با مصالح و منافع ملیمان نبود بلکه دقیقاً در سمت و سوی تبدیل جامعه ملوک الطوایفی ما به جامعه ائی مدرن بود، جامعه ائی که در آن هر السلطتنه و الدوله و یا هر ملّا یا آیت اللهی در قلمری فتودالی یا مرجعیت دینی خود سلطانکی میبود که کوس لمن الملکی میزد و مأمور دولت را در قلمرو آن اذن دخول نبود.
از مرثیه خوانی و یا قصیده سرائی برای و در رسای دموکراسی گذشته، با مراجعه به نمونه های تاریخی، هیچ یک از کشور های دموکراسی امروز ـ باستثنای دموکراسی های کشور های مهاجرتی مثل ایالات متحده، استرالیا، اسرائیل، نیو زیلند و… ـ بدون گذار از یک دوران دیکتاتوری مدرن با سمتگیری سرمایه سالاری به این دموکراسی دست نیافته اند. دیکتاتوری خشن و عریان سرمایه، برا ی این دموکراسیها دوران انباشت سرمایه و دوران شکل گیری دولت ـ ملت مدرن و بورکراسی مدرن ملازم آن بوده است.

اگر چنین کشور هائی که حتی در دوران سلطه نظام سیاسی مبتنی بر زمین داری، با وجود فتوحات مستعمراتی و غارت مستعمرات و انباشت سرمایه اولیه و توسعه نسبی صنعتی، پیش از وارد شدن به فاز سرمایه داری، باز هم مجبور به طی دوره ای از دیکتاتوری عریان سرمایه بوده اند، تکلیف جامعه عقب مانده خاور میانه ائی ما با ترکیب دموکرافیک 90 در صدی جمعیت روستائی خود و ترکیب عقب مانده روستا شهر های خود روشن است.

بنا بر این، سخن گفتن از فرصت گذار به دموکراسی پس از و در نتیجه انقلاب مشروطیت جز

پرونده سازی بی مبنا و تاریخ نویسی هدفمند برای دیکتاتوری رضاه شاه نمی تواند باشد. غرض تقدس آفرینی در اطراف دیکتاتوری رضاشاهی نیست بلکه هدف نگاهی واقع بینانه و غیر ارزشی به فرایندی است که طی آن این دیکتاتوری وقوع یافت و در امتداد تاریخی خود به اینجا رسید که امروز میهن ما رسیده است. بهر حال در تحلیل تاریخی دیکتاتوری پهلویها اگر بین این دو کارکرد دیکتاتوری، دیکتاتوری بر علیه عقب ماندگی و دیکتاتوری برای تبدیل مونارشیسم پهلوی به ایدئو لوژی ملی، تمایز قائل نشویم هر گز و هرگز قادر درک اوضاعی کنونی نخواهیم شد.
تبدیل مونارشیسم به ایدئو لوژی ملی ـ بیشتر در زمان شاه و بسیار کمتر در دروران رضا شاه رخ داد. سپردن رسالت ترویج و تبلیغ و عمومی کردن این ایدئووژی به ساواک، در دوران شاه یکی از عوامل عمده ائی بود که بخش زیادی از روشنفکران را به سوی مطلق نگری به سرشت منفی این دیکتاتوری و ندیدن خصلت دو گانه آن واداشت. این مطلق انگاری دیکتاتوری البته در کنار جاذبه جادوئی کمونیسم و دیونمائی امپریالیسم و اثرات جنگ سرد و جهان دو قطبی مانع از ان شد تا روشنفکر ایرانی راه تقی زاده ها، فروغی ها و ملک الشعراء ها را به جای راه؛ حیدر عمو اقلی ها ، احسان اله خان هاو ارانی ها در پیش گیرد.

روشنفکر چپ و ملی گرایان سنتی مصدقی و نا مدرن ایران در دنیای دو زیستی خود، عواطف و احساسات سیاسی ضد دیکتاتوری خود را نه از گفتمان مدرنیته و تجددی که بدان تعلق داشت بلکه ازفضای گفتمانی که، روحانیت تحقیر شده عصر پهلوی، در جامعه و بر بستر باور های دینی مردم پراکنده و آفریده بودند گرفتند. نبض عاطفی روشنفکر ایرانی با سیستم سنتی کوک شده بود ولی منطق سیاسی او چه غلط و چه درست از ادبیات سیاسی مدرن تغذیه میکرد.

انسان در هیچ یک از مرثیه خوانی های ضد استبداد پهلوی نه تنها نمیتواند کمترین اثری از این تمایزبنادین را بیابد بلکه در بسیاری موارد بار احساسی ضد پهلوی از هم سنخیتی کامل بین این دو اردوی عمده ضد پهلوی را نشان میدهد. نیروئی که ادعای مدرنیت و تجدد داشت و نیروی سنتی و دین بنیادی که زخم و ضربه های جگر خراش دارالفنون وایجاد مدارس عرفی به جای مکتب خانه ها؛ دانشگاه در برابر حوزه های علمیه، شناسنامه ، عقد و ازدواج عرفی و ایجاد دادگستری به جای مالک الرقابی قاضی القضات ها و… را بر تن خویش داشت و چاره ائی جز دندان بر جگر نهادن وتحمل زخمهای تجدد بر تن خویش نداشت.

زبان مشترک عاطفی و احساسی چپ و ملیون جهان سومی مصدقی با نیروهای فتودالی و روحانیت وابسته بدان و بازار یکی از مسئائل بسیار کلیدیی است که مستلزم کار وسیع تحلیلی روانشناسی سیاسی ـ اجتماعی است که نگارنده را توانش نیست. ولی یک پژوهش جدی تاریخی در این زمینه لازم بنظرمیرسد.
صر فنظر از، هم ـ احساسی و زبان عاطفی مشترک روشنفکران و روحانی یا دینگرای ضد شاه ، این دو گروه در گفتمان سیاسی خود و البته در لایه های روئین و نمایان خودشان با هم بسیار متفاوت بودند ولی آنچه که معجزه 22 بهمن را آفرید و این دو نیروی بسیار متفاوت را در کنار یک دیگر قرار داد همانا آن احساس بی تمایز پهلوی ستیزی آنان بود که قدرت تشخیص را از روشنفکر ضد شاه سلب کرده بود. روشنفکر خام اندیش ایرانی ضدیت از موضع سنتی با رژیم شاه را به حساب ذخیره استرتژیک خود به حساب میآورد که سر انجام در یک رو یاروئی به مصرف سوخت یک انقلاب دموکراتیک خواهد رسید و روحانیت نیز بلعکس. لذا هیچ یک از این دو جریان بعلت زمینگیر شدن در طلسم پهلوی ستیزی، به نقد تفاوت مبانی نظری خود ـ و نمایاندن تفاوت هایشان در ضدیت خود با رژیم شاه بر نیامدند. و این به قیمت قربانی شدن و به مسلخ کشیده شدن گفتمان دموکراسی خواهی در مسلخ دینیتی شد که روحانیت و اسلام سیاسی مدعی آن بودند.

بر چنین بستری بود که گفتمان دموکراسی خواهی گام به گام به تابعیت و تبعیت گفتمان دینی درآمد. گفتمان دینیی که خود میرفت و همچنان میرود تا به ابزار سیاسی در دست فرو مایه ترین اقشار پارازیت اجتماعی تبدیل شود ،اقشاری که نمایندگان آن بر آنند تا دولت وحدت ملی تشکیل دهند .

دولتی که دیگرـ آنچنان که گفته شد، حتی نماینده روحانیت و بازار هم نیست. دولتی و قدرتی که بند ناف خویش را به برکت دلار نفتی از زایمانگاه خویش بریده است. و من این دولت را چیزی جز لومپنکراسی نمی دانم.

فقط بطور خلاصه و در خاتمه این بخش اشاره کنم که دیکتاتوری محمد رضاشاه دیکتاتوری سلطنتیِ آب و خاک بنیاد و بر زمین ایستاده بود و استبداد سلطنتی خامنه ائی دین بنیاد است. آن یک در جستجوی مشروعیتش در این آب و خاک مردم را فراموش کرده بود و این یک در پی اخذ مشروعیتش از آسمان و با اتکائ به بالا تا انجا به انکار مردم ایستاده است که صراحتاً خود را حکومتی الهی میداند که در برابر با لا پاسخگوست و نه پائین! اما تفاوت ماهوی این دو در آن بود که آن یک، رو بسوی آینده و نظم خاکی آن و جهان مدرن داشت و این یک رو به گذشته و استقرار نظم جهنمی آن جهانی!

و امروز دولت ائتلاف ملی و احتمالاً آقای خاتمی برآنست تا برسقف این دنیای جهنمی بهشت اسلامی خود را بنا کند! و برای همه ایرانیان شناسنامه ایرانی صادر کند.

آنکه ناموخت از گذشت روزگار
هیچ ناموزد ز هیچ اموزگار!

راهبرد آنلاین





















Copyright: gooya.com 2016