چهارشنبه 4 دی 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آقای داد! "بی داد" نکن! شهرام رفيع زاده

شهرام رفيع زاده
هر کسی می تواند يادداشت "کانون کم اثر حقوق بشر پلمپ شد!" بابک داد را بخواند، و بداند که اين يادداشت تحليل آن چه روی داده نيست! حداکثر و در خوشبينانه ترين حالت يادداشت او می تواند "توصيف آرمانی فعاليت های يک کانون يا نهاد مدافع حقوق بشر" باشد، از همان ها که دولت اصلاحات می توانست به صدتايش مجوز فعاليت بدهد ولی به رغم حضور آقای داد در همان حوالی به يکی اش هم نداد!

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


"روزگار غريبی ‌ست ، نازنين
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است."

احمد شاملو/ بخشی از شعر «در اين بن بست»

ظاهرا اين روزها بازار "انکار" رونق فراوان دارد ، و کم نيست شمار آن ها که می خواهند به انکار ديگران ، اثبات کار نکرده خويش کنند. يادداشت "کانون کم اثر حقوق بشر پلمپ شد!" از آقای بابک داد يک نمونه است از اين دست انکارها.

او روزی پس از يورش ماموران لباس شخصی و غير شخصی به دفتر کانون مدافعان حقوق بشر در تهران و پلمپ آن ، بدون پرداختن به ماجرای فعلی سه نکته را يادآوری کرده به ما:اول «بی اثر» بودن فعاليت های کانون مدافعان حقوق بشر در ايران، دوم نداشتن «مدافعان حقيقی حقوق بشر» ، و سوم نپرداختن کانون مدافعان حقوق بشر به نقض گسترده بديهی ترين حقوق عمومی بشر را.

بابک داد در اين يادداشت يک انتقاد نيز دارد ، و دستکم دو اتهام هم به کانون مدافعان حقوق بشر و اعضای آن وارد کرده است.

انتقادش اين است که"بی توجهی به مردم، نتيجه ای جز بی توجهی مردم به اين فعالان نداشته و همين است که می بينيم با بسته شدن دفتر اين کانون، آب از آب تکان نخورده و حتی خيلی از ساکنين خيابان يوسف آباد هم متوجه نشده اند که چنان دفتری در همسايگی شان بوده و حالا بسته شده است!

اما دو اتهامی که بابک داد به کانون مدافعان حقوق بشر در ايران وارد کرده؛اتهام اول استفاده از عنوان حقوق بشر برای اهداف سياسی است،يا آن طور که وی ادعا کرده "دفاع از حقوق بشر در ايران، اسم مستعار و بديلی برای «فعاليت نرم سياسی» شده و سمت و سوی فعاليتهای مشهور به حقوق بشری در ايران،سياسی (آن هم از نوع خاص)است تا اجتماعی.اين دوستان بدنبال «اثربخشی سياسی خاصی» هستند."

اتهام دوم آن جايی است که نوشته اعضای کانون مدافعان حقوق بشر"نياز دارند اخبارشان در رسانه های خارجی انعکاس داشته باشد."

تعداد قابل توجهی پرسش انتقادی نيز از شيرين عبادی و ديگر اعضای کانون مدافعان حقوق بشر مطرح کرده که جنبه "انکار" اين پرسش ها بر هر چيز ديگری غلبه دارد ، و البته کانون مدافعان حقوق بشر سخنگويی دارد که می تواند به اين پرسش ها و آن اتهامات پاسخ دهد.

من اما می خواهم به عنوان "يک همکار" به او يادآوری کنم تا جای آنکه مشتری بازار"انکار" باشد، يک گوشه از آوار واقعيت های دردناک را بگيرد و از پيکر جامعه ايرانی بردارد.جای آن که همه دادش را از کانون مدافعان حقوق بشر،آن هم در اين "روزگار غريب" بستاند،واقعيت ها را هم ببيند.

يکم؛ درباره اثرگذاری "کانون مدافعان حقوق بشر"به عنوان يک نهادحقوق بشری بايد به آقای داد يادآوری کنم که هرنهاد مدنی اساسنامه ای دارد ، و ميزان اثر گذاری آن با عملی شدن اساسنامه اش و وفاداری به آن سنجيده می شود.

"کانون مدافعان حقوق بشر در ايران" چنانکه روابط عمومی آن نيز اعلام کرده در اساسنامه اش سه وظيفه اصلی خود را "دفاع رايگان از متهمان عقيدتی ‏و سياسی"، "حمايت از خانواده های زندانيان سياسی و عقيدتی" و "گزارش دهی منظم و مستمر در موارد ‏نقض حقوق بشر در ايران" در کنار ترويج و تشويق رعايت حقوق بشر تعيين کرده است.

اگر او به خود زحمت می داد و درگوگل به زبان شيرين فارسی جستجويی می کرد ، می توانست فهرستی از ده ها روزنامه نگار،د انشجو، کارگر، معلم، فعال اجتماعی، فعال سياسی، و فعال فرهنگی را که به اتهامات عقيدتی، صنفی، يا سياسی بازداشت يا محاکمه شده اند را ببيند که کانون مدافعان حقوق بشر و وکلای آن، در هنگامه بازداشت به حمايت و راهنمايی خانواده های ايشان پرداخته اند و هنگام محاکمه، همين وکلا "دفاع رايگان" از آن ها را با "هزينه بسيار بالا" برعهده گرفته اند.

اگر هم ترديدی در اين مورد دارد ، می تواند از دوستان خبرنگار و روزنامه نگاری که در چنين موقعيتی گرفتار آمده اند،سئوالی بپرسد.

گزارش های ماهانه و فصلی و سالانه کانون مدافعان حقوق بشر نيز که به رغم فضای سنگين و فشارهای وارده به آن در اين سال ها ، اغلب در دو بخش «حقوق مدنی و سياسی» و «حقوق اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی» انتشار يافته غير از موضوع بازداشت ها و محاکمه ها، آزادی بيان، مطبوعات و روزنامه نگاران،وضعيت دانشجويان، کارگران، معلمان،افليت ها،فعالان اجتماعی، صنفی، سياسی، و فرهنگی به صراحت از اوضاع اقتصادی و معيشتی و اجتماعی عموم مردم سخن گفته و هربار به مقامات حکومتی يادآوری کرده که بنابر تعهدات قانونی داخلی و بين المللی در اين خصوص مسئول هستند.

دوم؛ بابک داد در يادداشت خود ادعا می کند که در "ايران مدافع واقعی حقوق بشر نداريم يا کم داريم." او می گويد چرا کانون مدافعان حقوق بشر در مورد تصادفات رانندگی و کشته شدن ۳۰ هزار نفر در جادها بيانيه نمی دهد،چرا در مورد احتمال انفجار ۱۷ هزار تاکسی گازسوز بيانيه نمی دهد.پرسش مهمی است که آقای داد می توانست يک سال پيش يا يک ماه ديگر هم از کانون مدافعان حقوق بشر و اعضای آن بپرسد.اما او که خود را "تحليلگر"می داند بايد بگويد که چنين پرسشی به کجای "رويداد" پلمپ کانون مدافعان حقوق بشر مربوط است؟

از اين گذشته عملکرد هر نهادی با "امکانات" آن رابطه مستقيم دارد.وقتی اصلاح طلبان آن هنگام که قوه مجريه را در اختيار داشتند ارائه مجوز نهائی به کانون مدافعان حقوق بشر را به رغم ارائه اساسنامه و انجام امور اداريش به تاخير انداختند،طبيعی است که در چنين شرايطی کانون امکان عضو گيری نداشته،به ويژه آنکه دوسال پيش وزارت کشور در اطلاعيه ای وعده پيگرد قضايی اعضای کانون مدافعان حقوق بشر را نيز داد.

اين موقعيت ، يعنی اينکه "هزينه فعاليت در کانون مدافعان حقوق بشر بالاست" ، و همين کافی است تا به خودی خود دايره امکانات و اعضايش نيز محدود شود.اين نکته ای است که محمدعلی دادخواه يکی از اعضای موسس کانون دو سال پيش به رسانه ها نيز اعلام کرد.

بر"هزينه بالای دفاع از قربانيان نقض حقوق بشر" در ايران تاکيد می کنم،چرا که پذيرش چنين مسئوليتی در موارد بسياری به توهين،تهمت، واردآوردن اتهام ، و حتی بازداشت و محاکمه وکلا و فعالان حقوق بشر در ايران از سوی مراکز قدرت،منجر شده است.

عبدالفتاح سلطانی به خاطر پذيرش چنين پرونده هايی و از جمله پذيرش وکالت اوليای دم زهرا کاظمی ، در ۸ مرداد سال ۸۵ بازداشت شد و دستکم ۲۲۶ روز در بازداشت ماند اما به رغم اتهامات گسترده و عجيبی که به او وارد کردند در نهايت از اتهامات تبرئه شد.

محمد سيف زاده وکيل مدافع حقوق بشر و از اعضای موسس کانون سال هاست به خاطر پذيرش دفاع از قربانيان نقض حقوق بشر ممنوع الخروج است،نسرين ستوده همين چندروز قبل در فرودگاه ممنوع الخروج شد،شيرين عبادی،محمد شريف و محمدعلی دادخواه نيز هزينه های کمی نپرداخته اند به خاطر پذيرش چنين پرونده هايی.گاه حتی خانواده چنين وکلايی نيز مورد اتهام و تهديد قرار گرفته اند.

همان طور که برخی از وکلا يا مدافعان مستقل چون ناصر زرافشان وکيل مقتولان پرونده قتل های زنجيره ای نيز،تاوانش را با ۵ سال زندان پرداخت،و اينک محمد صديق کبودوند از اعضای موسس يک نهاد مدافع حقوق بشر در استان کردستان تاوان فعاليتش را با دو سال بازداشت و محکوميت ۱۱ ساله می پردازد.

کانون مدافعان حقوق بشر در همان جغرافيايی فعاليت می کند که استاد دانشگاهش را به خاطر علم آموزی،فعال مبارزه با ايدزش را به اتهام دريافت پول از سازمان ملل،روزنامه نگارش را به اتهام اقدام عليه امنيت از طريق نوشتن مقاله،فعال حقوق زنانش را به اتهام جمع آوری امضاء در پارک يا خانه خودش،کارگرش را به خاطر اعتراض به عدم دريافت چندين ماه حقوق معوقه،معلمش را به دليل درخواست افزايش حقوق و درافت معوقه حقوق،و دانشجويش را به خاطر برگزاری مراسم روز دانشجو ،به براندازی نرم،و سبز و زرد و مخملی متهم و بازداشت می کنند،و اگر پاش بيافتد حکم اعدام هم برايش صادر می کنند!

همان جايی که وزير کشور اسبقش را زندانی کردند و وزير فرهنگش را بازداشت،و البته روزنامه "سلام" دادستان کل انقلابش را بعلاوه ده ها روزنامه و مجله ديگر دو روزه توقيف کردند.

همان جايی که هر سال ۳۰ هزار انسان از جاده يک راست به گورستان منتقل می شوند،و وزير راه سابقش می گويد"درجادها چاله پيدا کنيد و جايزه بگيريد."وزير راه و ترابری فعليش می گويد"اگر قرار است نتيجه حمل و نقل جاده‌ای در ايران به وجود آمدن اين همه کشت و کشتار جاده‌ای باشد همان بهتر که از «شتر» استفاده کنيم."

وزير کشور ۹۰ روزه اش نمی داند مدرک دکترايش را از کجا گرفته،و وزير کشور فعلی اش "صادقانه" می گويد که چند ده ميلياردتومانی پس انداز دارد.و رئيس دولت هم می گويد که در دوره مديريتش تورم از ۱۲ درصد به ۲۷ درصد "تنزل يافته است."

و عجيب نيست لابد که يک تحليلگر فعلی و خبرنگار سابق وقتی دفتر يکی از انگشت شمار نهادهای مستقل و موثر در وطن مان پلمپ می شود،تازه به ياد می آورد که کلی سئوال و اتهام و ايراد به فعاليت هايش دارد.

واقعا بخوانيد که او چه می گويد"شک نکنيد اگر کانون مدافعان حقوق بشر،حوزه فعاليتش را در عرصه های اجتماعی و دفاع از حقوق آحاد جامعه گسترش ميداد،هيچ قدرتی نمی توانست به اين راحتی دفتر آن را مثل يک مغازه «پلمپ» کند"..."چرا حقوق بشر را از قالب کليشه ای يک «ادای روشنفکرانه» بيرون نياوردند و چرا از پتانسيل مذهبی و ايمانی جامعه بهره نبردند و مراجع دينی را برای دفاع از کرامت و حقوق انسانها توجيه نکردند تا دفاع از حقوق بشر، به يک حرکت و نهضت اجتماعی و فراگير تبديل شود؟ خانم عبادی در آن مقطع، امکان تاريخی چنين کار بزرگی را داشتند اما به همان حلقه دوستان خود و همين کانون کم تعداد بسنده کردند و متاسفانه در اندازه های يک برنده جايزه صلح نوبل،منشاء اثر و تغيير نبودند!"

آقای داد ، مثل اينکه يادش رفته در سفرنامه آقای خاتمی بنويسد که همان روز اعلام برگزيده شدن شيرين عبادی برای دريافت نوبل صلح ، رييس جمهور محترم اصلاحات در مجلس و در پاسخ به خبرنگارن گفت: نوبل جايزه ادبی اش مهم است ،نه حقوق بشرش.(نقل به مضمون)

تحليلگر محترمی مثل او ، حتما می داند آنچه شرحش می گويد در جغرافيايی که شرحش رفت "انقلاب" شمرده می شود نه دفاع از حقوق بشر!

آقای داد ، حتما می داند که وکلای شريف و شجاع کانون مدافعان حقوق بشر هم در همان کشوری زندگی می کنند که خودش را در جريان انتخابات رياست جمهوری سال ۷۶ به اتهام فعاليت در ستاد انتخاباتی محمد خاتمی بازداشت کردند. همان جايی که وزيرش را در نماز جمعه کتک می زنند و شهردارانش را در زير زمين شلاق.همان است که "فعال سياسی بی خطر" و همسر محترمش را در خانه خودشان سلاخی می کنند،شاعرش را می کشند،و جنازه مترجم اعلاميه جهانی حقوق بشرش ۲ روز مانده به روزجهانی حقوق بشر،پيدا می شود. شبانه کوی دانشگاه را برسر دانشجويانش خراب می کنند، و در زمستان دخترانش را به اتهام پوشيدن "چکمه بلند" و پالتوی کوتاه بازداشت می کنند.اعدام ها و محاکمه ها و بازداشت ها و بازداشتگاه ها شرحش بلند است.

سوم؛آقای بابک داد در وبلاگش نوشته:"من يک تحليلگرم.به آنچه روی داده يا در حال روی دادن است،نگاه ميکنم.تفاوت تحليلگر با فعال سياسی در همينجاست. تحليلگر، «وضع موجود» را آناليز ميکند وفعال سياسی،«وضع مطلوب» را می سازد يا برای آن فعاليت می کند. و هر دو بايد کارشان را بدرستی انجام دهند تا اينجا، دنيای بهتری بشود."

اما آنچه روی داده يورش ماموران لباس شخصی و غيرشخصی به دفتر کانون مدافعان حقوق بشر است و پلمپ دفتر آن ، و ادعای غيرمجاز بودن همين فعاليت هايی است که آقای داد آن ها را بی اثر می داند.

هر کسی می تواند يادداشت" کانون کم اثر حقوق بشر پلمپ شد!" بابک داد را بخواند، و بداند که اين يادداشت تحليل آنچه روی داده نيست! حداکثر و در خوشبينانه ترين حالت يادداشت او می تواند "توصيف آرمانی فعاليت های يک کانون يا نهاد مدافع حقوق بشر" باشد، از همان ها که دولت اصلاحات می توانست به صدتايش مجوز فعاليت بدهد ولی به رغم حضور آقای داد در همان حوالی به يکی اش هم نداد!

او می گويد چرا کانون مدافعان حقوق بشر در مورد تصادفات رانندگی و کشته شدن ۳۰ هزار نفر در جادها بيانيه نمی دهد، چرا در مورد احتمال انفجار ۱۷ هزار تاکسی گازسوز بيانيه نمی دهد. پرسش مهمی است که آقای داد می توانست يک سال پيش يا يک ماه ديگر هم از اعضای کانون مدافعان حقوق بشر بپرسد. چنين پرسشی به کجای "رويداد" پلمپ کانون مدافعان حقوق بشر مربوط است؟

او خود را "خبرنگار" و "طراح و اولين نويسنده ستون"حاشيه های پارلمانی"،اولين مسئول ستونهای "الو؛ سلام!"، "نامه های سردبيری" و نويسنده يادداشتهای سياسی،اجتماعی و پارلمانی در روزنامه سلام" معرفی می کند،و راست هم می گويد.

اولين خاصيت و اثر مسئوليت داشتن در ستونی مثل"الو سلام"ارتباط با مردم و آشنايی با مشکلات گردک است.پس می توانم از او بپرسم که چرا وقتی دوستانش ۸ سال قوه مجريه را در دست داشتند،بابک داد به جای نوشتن از دردها و مشکلات مردم ، و از جمله به جای نوشتن از قربانيان جاده ها ، يا انفجار قطار نيشابور ،و چندين و چند مورد سقوط هواپيما و از اين دست گزارش ها، آن گونه که خود می گويد" نگارش و انتشار سفرنامه های رئيس جمهوری(خاتمی):در روزنامه های ايران" را بر عهده گرفت.

مگر آن موقع تصادفی رخ نمی داد و کسی کشته نمی شد؟ وظيفه يک خبرنگار، نوشتن سفرنامه رئيس جمهور نيست ، همان طور که وظيفه يک تحليلگر تحليل رويداد هاست نه وارد کردن اتهام يا تحقير نهادهای مدنی.


در همين رابطه:
[کانون کم اثر حقوق بشر پلمپ شد! بابک داد]





















Copyright: gooya.com 2016