اگر طنزنويس نمی شدم، سه بار اعدام شده بودم، مصاحبه سامان رسول پور با ابراهيم نبوی در جشن پنجاه سالگی اش
طنزنويس شدن برای من يک اتفاق زيبا بود. البته خيلی در آن نقشی نداشتم. می شود بگويم که تنها راه طنزنويس نشدن اين بود که از آن فرار کنم، من اين کار را نکردم. واقعيتش اين است که تا به خودم آمدم ديدم طنزنويس شده ام. اولش درد داشت، ولی الآن خيلی بهترم!
[email protected]
سامان رسول پور
مصاحبه با "سيد ابراهيم نبوی" يا همان "داور خان"، هم سخت است، هم شيرين. سخت چون که طنزنويسی جدی است، استاد است و پرکار. و شيرين برای اين که خودمانی است. صميمی است. "داور خان" به تازگی، سنش به ۵۰ رسيده و ما به همين بهانه با او به گفتگو نشستيم که آن را در پی می خوانيد.
خوب داور خان؛ چند روز پيش روز تولدتون بود. جدی جدی ۴۹ ساله شدين. من می گم: چه خوب شد متولد شدين. شما چی می گيد؟
البته رسما وارد پنجاه سالگی شدم. از يک طرف آدم اصلا باور نمی کنه که ممکنه پنجاه ساله بشه، از طرف ديگه به نظر جالب می آد. من يک احساس دوگانه در مورد پيری دارم، از يک طرف از اينکه احساس کنم نيازمند ديگران خواهم شد يا توانايی جوانی ندارم غمگين می شم، و از طرفی از اينکه از شر جوانی ام راحت می شم خوشحالم.
مگه جوانی شره؟
توضيح دادم که " شر" جوانی من، يعنی بطور خاص در مورد خودم گفتم. می دانيد، جوانی برای من خيلی چيز جالبی نبود، پر از ناپختگی، پر از اشتباه، پر از بلاهت و تکرار اشتباهات. گاهی اوقات با يک نگاه انتقادی به پشت سر می توان خجالت کشيد البته بعضی ها نام اشتباهات شان را تجربه می گذارند، من سعی می کنم چنين نکنم. جوانی زيباست، من دارم از آن فرار می کنم.
ولی به نظر من بايد خوشحال باشيد، چون قراره ۱۴۳ کتاب بنويسيد و کلی وقت خواهيد داشت برای نوشتنشون. اينطور نيست؟
اين خيلی خوبه که آدم در سن ميانسالی بتونه بنويسه، و از اين بابت خوشحالم. اميدوارم بتونم سياست و ژورناليسم را ترک کنم و بنشينم به نوشتن. ۳۰ کتاب برای انتشار آماده دارم و کلی فکر تازه که بايد بنويسمشان. فکر کنم به من و کاغذ و قلم در سالهای آينده خوش خواهد گذشت، البته قلم که چه بگويم، کی برد.
فکر می کنيد به خوبی از نيم قرن گذشته استفاده کرده ايد؟
بيش از حد! به نظرم برای من هشتاد سالی گذشت، اگر چه با پررويی چنان وانمود می کنم که انگار سی سال بيشتر نگذشته است. در اين پنجاه سال در ايران يک شاه، يک رهبر، سه نخست وزير کشته شدند و همه چيز تغيير کرد. بطور طبيعی اتفاقاتی که برای من درعرض اين پنجاه سال افتاد، بايد در هشتاد سال می افتاد، شايد به همين دليل آدم گاهی در مورد اتفاقی که تازه افتاده حرف می زند، در حالی که آن اتفاق تازه نيفتاده، بلکه ده سال قبل افتاده. من البته از اين نيم قرن خوب استفاده کردم. استفاده خوب و گاهی هم استفاده غلط، ماجرای آيت الله صانعی را که می دانيد؟ ايشان هم يک بار استفاده غلط کرده بودند.
ماجرای ايشون رو نمی دونم. برم مطالعه کنم يا خودتون می گيد؟!
فکر کنم مطالعه کنيد بهتر است. برای ايشان کار واجبی پيش آمده بود که باعث استفاده غلط شد و مسائلی پيش آمد که در زندگی آدم اتفاق می افتد، البته من چون خيلی از کارهای واجب خودم را بطور ديگری انجام می دهم، نوع اشتباهاتم فرق می کند، ولی به هر حال آدم اشتباه می کند. خيلی اوقات شما اشتباها دارويی را که برای درمان بايد بماليد روی پوست تان می خوريد، يا به جای اينکه بخوريد، می ماليد، اين اشتباه است. بايد دستورات پزشک را گوش داد، بخصوص بعد از پنجاه سالگی.
مثلا اينکه طنزنويس شدين، اشتباه بود يا نبود؟ اگه تولد ديگری در کار بود، باز طنزنويس می شديد؟
طنزنويس شدن يک اتفاق خوش آيند بود، اگر طنزنويس نمی شدم تا به حال سه بار اعدام شده بودم و يا پنج بار کودتا کرده بودم و شايد هم با سرعت دويست کيلومتر در مسابقه اتومبيلرانی دچار حادثه شده بودم و مرده بودم. طنزنويس شدن برای من يک اتفاق زيبا بود. البته خيلی در آن نقشی نداشتم. می شود بگويم که تنها راه طنزنويس نشدن اين بود که از آن فرار کنم، من اين کار را نکردم. واقعيتش اين است که تا به خودم آمدم ديدم طنزنويس شده ام. اولش درد داشت، ولی الآن خيلی بهترم!
يعنی خودتون به اين نتيجه نرسيده بوديد که بايد طنزنويس بشيد؟
نه، يک روز از حرف هايی که ديگران در مورد من می زدند فهميدم که طنزنويس هستم. مثلا فکر کنيد داريد سخنرانی می کنيد و مردم بيخودی می خندند. يا اينکه تلفنی با مردم تماس می گيريد و وقتی می گوئيد من ابراهيم نبوی هستم، بيخودی می خندند. يا گاهی اوقات بعد از ده دقيقه حرف زدن می پرسند که جدی می گوئی يا طنز است؟ البته يکی از مشکلاتی که از دوره جوانی داشتم اين بود که هميشه بايد با زيرنويس حرف می زدم. يعنی وقتی جدی حرف می زدم بايد توضيح می دادم که لطفا بوق، دارم جدی حرف می زنم.
خوب، حتما حرفها تون واقعا طنز بوده اند. راستی وقتی يه مطلب طنز می نويسيد، در پايان، خودتون هم می خنديد؟
گاهی اوقات حرفی که می زنم طنز نيست، اما بقيه می خندند بعدا که فکر می کنم می بينم خودم متوجه قضيه نشده بودم. اين اتفاق گاهی می افتد، معمولا روزی يکی دو بار. اما اينکه می پرسيد وقتی طنز می نويسم آيا خودم هم می خندم يا نه، معمولا اين اتفاق نمی افتد، چون خيلی اوقات اصلا قصد طنز نوشتن ندارم. تجربه من اين است که هر وقت تصميم می گيرم يک مطلب بامزه بنويسم و بقيه را به قهقهه وادارم نوشته لوس و خنکی می شود، ولی هر وقت عصبانی ام و دارم از ناراحتی سکته می کنم و می نويسم، مطلب بامزه و لطيفی از کار در می آيد.... لابد می خواهی بگوئی من ديوانه ام.... ديوانه خودتی!
نه اتفاقا می خواهم به اين نتيجه برسم که: شما پس هميشه عصبانی هستيد!
شايد، اصلا بعيد نيست. هفته ای دو سه بار.
سيد ابراهيم نبوی منهای روحيه طنز مساوی؟
البته روحيه طنز طبيعتا به اين معنی نيست که دائما در حال خنديدن باشی، يک حس خاص است. دست خود آدم نيست. می پراند. مثلا گوش آدم تيز می شود و چشمش از فاصله دور يک چيزهايی را بطور خاص می بيند، بی ادب! منظورم آن چيزها نبود! و وقتی يک چيزهايی را می بينی واکنش نشان می دهی.
مساوی؟
منظورت از علامت سووال چيست؟ حرف بدی زدم؟ جدا؟ تو رو خدا منو ببخش!
نه، جوابم رو نگرفته ام هنوز...
سووالت چی بود؟
اين که اگه طنز رو از ابراهيم نبوی کسر کنيم، جواب چی ميشه؟
خيلی چيزها مثلا يک منتقد سينما و ادبيات و موسيقی غربی و يک محقق ادبيات معاصر و يک داستان نويس متوسط. و گاهی هم کسی که نظرات سياسی دارد و البته يک توليد کننده و شبه مدير رسانه ای. من بخشی از عمرم را با کار بدون طنز گذرانده ام و گاهی آن بخش را هم دوست دارم، منتهی طنز برای من اجتناب ناپذير است.
خوب داور خان حالا می رسيم به پرسشهای دو جوابی. کدوم يک از اينها رو بيشتر ترجيح می دين؟
راجر واترز يا گيل مور؟
راجر واترز.
روزنامه نگاری آنلاين يا چاپی؟
آنلاين.
نرم خبر يا سخت خبر؟
سافت نيوز.
مسعود بهنود يا شمس الواعظين؟
[با کمی تاخير] راستش رو بخواهيد نمی تونم انتخاب کنم. هر دو تا رو لازم دارم! هم شمس، هم بهنود. اين يکی رو تخفيف بدين.
من يا هيچ کس؟
نمی فهمم، من کيه؟
من منم!
من در کنار بقيه
من در کنار بقيه...
من می تونم در کنار بقيه زندگی کنم، لازم نيست ميان من و هيچکس انتخاب کنم. البته "سروش هيچکس" را دوست دارم. همانطور که "آرش سبحانی" را دوست دارم.
منظورم شما نبودين، منظور خودم بودم.
اهان. طبيعی است که سامان را.
ماشين سواری يا درشکه سواری؟
ماشين سواری در شب
بلژيک يا ايران با شرايط الانش؟
ايران با شرايط الآنش.
و حالا می خواهم از تاثيرات دوی خرداد بر خودتون بگيد.انگار دوی خرداد ضروری بود تا سيد ابراهيم نبوی طنزنويس خوبی بشه. اينطور نيست؟
دوم خرداد به من شجاعت داد که بتونم هر کاری در طنز می خواهم بکنم.
دلتون برای ستونهای طنز اون دوران تنگ نشده؟
نه، اون دوره تموم شده، دلم می خواد وارد دوره بعدی بشم. اصولا آدم نوستالژيکی نيستم.
دوره بعدی با خاتمی يا بی خاتمی؟
با خاتمی، خاتمی عشقه.
با خاتمی نسبتی که نداريد؟ چون هم خيلی دوستش داريد و هم هر دو نفرتون سيد هستيد.
من اصولا هيچ خويشاوندی که سياستمدار باشه ندارم.
در کل، دوی خرداد برای شخص شما بيشتر فرصت بود يا تهديد؟ انگار هر دو؛ چون مجبور شديد از کشور خارج شويد.
ببينيد، شوخی که نداريم. درسته آدم ناله می کنه که از کشورم دور افتادم، ولی من اگر می خواستم بيام اروپا زندگی کنم، بايد کلی بدبختی در شرايط عادی می کشيدم. مساله اينه که مجبور شدم بيام، وگرنه ديدن اينجا با شرايطی که من دارم يک فرصت طلايی بود. در حقيقت دوم خرداد برای من يک فرصت بود، دو بار زندان رفتم، پنج سال از کشورم دور شدم، بارها بازجويی و تهديد شدم، اما پنجاه تا کتاب چاپ کردم و هزاران مقاله نوشتم؛ می ارزيد. من به دوم خرداد بدهکارم.
فکر می کنيد اگه دموکراسيون فراهم بود، باز طنز سياسی می نوشتيد؟
بله. البته اين همه روش انرژی نمی گذاشتم. به کارهای ديگه هم می رسيدم.
اين روزها شرح احوال بعضی آدمها رو نوشتين. به فکر نوشتن شرح حال خودتون نيستيد؟
خيلی وقته شروع به نوشتن کردم. فکر کنم کار خوبی بشه .نسبت به موضوع اطلاع کافی دارم. برخلاف ساير موارد.
نوشتن در مورد خودتون سخت نيست؟
نه. نه خيلی.
به نظرتون آينده طنز سياسی در ايران، در صورت آمدن خاتمی، چی ميشه؟
به خطر می افته.
چرا؟
فکر کنيد، ما الآن احمدی نژاد رو داريم، صد نفر می تونن روزی پنج صفحه در موردش طنز بنويسن، روزی دو تا جوک مردم براش می سازن، اگر خاتمی بياد هفته ای سه نفر می تونن دو صفحه طنز بنويسن و هفته ای يک جوک ساخته می شه، اين يک خطر جدی است پيش پای طنز سياسی.
در عوض شايد يک اتفاقی بيافته که ما ستون طنز شما رو در روزنامه های داخلی ببينيم.اينطور نيست؟
حتما همين طور خواهد بود. فوايد ديگری هم داره.ممکنه احمدی نژاد برای صد تا طنزنويس زندگی بهتری فراهم کنه اما در دوران خاتمی هفتاد ميليون زندگی بهتری خواهند داشت و هفتاد ميليون بيشتر از صد نفر هست.
در کل الان بيشتر به خاتمی فکر می کنيد يا احمدی نژاد؟
احمدی نژاد! احمدی نژاد يک کابوس واقعی است، اما خاتمی يک رويای محتمل است.
راستی داور خان؛ وضعيت قلبتون چطوره؟ احساس می کنم بعد از عملی که روش انجام دادين، مهربون تر شديد. مگه قلبتون رو چکار کردند؟
قلبم از دست اين اوضاع گرفته بود، بازش کردن. الآن بهترم، با قلب بازتری به اوضاع فکر می کنم. البته با قلب فکر نمی کنن، ولی مثل عرض شد.
شنيديم که آشپزيتون عاليه. همينطوره؟
آره.اصولا آشپزی رو دوست دارم.
و ظرف شستن رو؟
می شورم، ولی علاقه مفرط ندارم که مثلا اگر يک روز ظرف نشورم مريض بشم و گريه کنم و زار بزنم..... منظورتون همين بود؟
نه! جوابم رو گرفتم. پس در مجموع کارهای خونه رو دوست داريد، نه؟
آره. من سالهاست در خانه کار می کنم. تقريبا ده سال بيشتره که فقط برای تحويل دادن کار يا حل مشکلات اداری يا تفريح يا رفتن سراغ آدمها از خانه بيرون می رم. و البته سفر. به همين دليل معمولا خونه هستم و خيلی حس خوبی دارم که در خانه ام.فکر کنم اگر مجبور نبودم اصلا از خانه بيرون نمی رفتم. کارهای خانه را هم دوست دارم.
راستی نمی خواهيد بگيد ماجرای اين "داور خان" چيست و برای اولين بار چه کسی اين لقب را به شما داد؟
پدرم. مرا تا سن ده سالگی در خانه " داور" صدا می کردند و خواهران و برادرانم هرگز به من ابراهيم نمی گفتند. الآن هم هيچ رفيقی نيست که به من داور نگويد.
همين طور است داور خان...
اصولا پدرم از ترس خدا و ائمه، اسم دينی روی بچه ها می گذاشت. ولی توی خانه هر چه می خواست صدای شان می کرد. پدرم ميرزا علی اکبرخان داور را بسيار دوست داشت. مثل خيلی آدم های هم دوره اش.
و سخن آخر؟
خيلی ممنون و اميدوارم پر از زيبايی و شادمانی و فرهنگ باشی.