شنبه 24 اسفند 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آقای خاتمی من بی اعتبارم!! "صادقانه با خاتمی"، نامه ای سرگشاده به سيد محمد خاتمی، داريوش سجادی

داريوش سجادی
متاسفانه جنابعالی و حاميان جنابعالی بر روی بدنه ای از اجتماع دست گذاشته و سرمايه گذاری کرده ايد که بقول يغمای نيشابوری بمثابه سوارانی هستند که چنان آهسته می رانند در مقصد که از پای سُم اسبان غباری هم نمی خيزد. طبقه ای که اشتهار تاريخی به بی عملی دارد و سنتاً در جستجوی قهرمانی بوده و هست تا جبران کننده بی عملی تاريخی ايشان باشند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


[email protected]

جناب آقای خاتمی
مقدمتاً حضور محترم تان معروض می دارد خميرمايه اين نامه از جنس انتقاد است و گلايه ها و دل چرکينی ها و بلکه خودخوری هائی مسبوق به سابقه، انگيزه آن شد تا اکنون و به بهانه يکی از سخنرانی های انتخاباتی اخيرتان فرصت را مغتنم شمرده و صريح و صديق و تا حدی شديد مطالبی را خدمت جنابعالی مطرح نمايم. اما قبل از هر چيز موظفم بر اين نکته ابرام ورزم که انتقادات امروز اينجانب از جنس جدائی است و عليرغم آنکه در تمام دوران رياست جمهوری جنابعالی و بعد از آن اينجانب چه آن زمانی که در ايران اقامت داشتم و چه در دوران اقامت در غربت همواره به اندازه وسع و توان و بضاعت قلمی خود کوشيدم مدافع سلوک و ظهور و بروز جنبش اصلاحاتی باشم که جنابعالی دائرمدار آن بوديد. اما متاسفم که امروز بايد تلخ اما صادقانه خدمت تان اعتراف کنم اقتضائاتی مانع از آن می شود تا قلمداری کوچک چون اينجانب بتواند کماکان در رکاب سيد محمد خاتمی قلم زنی کند.
اين درس را نيز از مرحوم خمينی آموختيم تا با هيچ کس و در هيچ مرتبه ای عقد اخوت و دوستی ابدی نبنديم و چارچوب دوستی خود را صرفاً متکی برعملکرد مبتنی بر حق افراد قرار دهيم. هر چند شما را دوست می داريم اما حقيقت را بيش از شما دوستداريم.

جناب آقای خاتمی
نقطه عطف اين جدائی بعد از ملاقات حضوری با جنابعالی در شيکاگو منعقد شد که محصول آن را طی مقاله ای هر چند با بيانی ماخوذ به حيا و زبانی آغشته به ايهام و اجمال مطرح کردم (رجوع به زيرنوشت) اما در همان مقاله نيز بخش بزرگی از گلايه ها و ناصوابی ها و کژروی های ياران شما را ناگفته گذاشته و تنها به ثبت نمادی از خودسانسوری ( […] ) در آن بسنده کردم و امروز نيز کماکان جهت رعايت پاره ای از مصلحت سنجی ها و خيرانديشی ها و حفظ حرمت ها باز هم اخلاقاً مجبورم در اين وجيزه نيز کسر بزرگی از ناراستی ها و نارفيقی های صورت گرفته در جريان جنبش اصلاحات را با نماد ( […] ) خودسانسوری کنم. هر چند نمی دانم آيا پرهيز از بيان آن واقعيت های تلخ که جنبه شخصی نداشته و خسران زننده به ماهيت و هويت جنبشی می شد و شد که آکنده از اميد ملتی به ساختن فردائی بهتر بود را محق هستيم خودسرانه در بستر تاريخ مدفون نگاه داريم يا نه؟ اما با اجتهادی شخصی باز کردن اين کروشه نحس را تا رسيدن به فضائی امن تا نامحرم را از آن امکان سوء استفاده نباشد کماکان به تعويق می اندازم.

اما بعد
جناب آقای خاتمی
طی روزهای گذشته بخشی از اظهارات جنابعالی که ظاهراً طی سخنرانی در جمع مردم بوشهر بيان داشته ايد تحت عنوان «انتقاد محمد خاتمی از سياست خارجی احمدی نژاد» بر روی شبکه جهانی اينترنت قرار گرفت که طی آن با بيانی صريح اظهار داشته ايد:
« هنر اين نيست کاری بکنيم که هر روز در «دنيا» اعتبار ملت ايران کاهش يابد و خود گوييم و خود خنديم و خود مرد هنرمند باشيم، اما اين ملت بزرگ که يکی از کارهای بزرگش، انقلابی عظيم است اعتبارش در دنيا از دست برود و امکاناتش برای پيشرفت روز به روز کاهش پيدا کند.»

لينک انتقاد خاتمی از سياست های خارجی احمدی نژاد
http://www.youtube.com/watch?v=4QkZ4g2Nr1w

جناب آقای خاتمی
ظاهراً معنای مستفاد از اين بخش از کلام جنابعالی ناظر بر اين گزاره است که مواضع و سياست های متخذه آقای محمود احمدی نژاد در عرصه سياست خارجی طی چهار سال گذشته و در مقام رياست جمهوری ايران منجر به بی اعتباری و سرافکندگی و شرمساری ايرانيان نزد جهانيان در داخل و خارج از کشور شده. گزاره ای که سوای موافق يا مخالف احمدی نژاد بودن بشدت قابل مناقشه است. مناقشه آميز بودن اين گزاره از آنجا ناشی می شود که در بطن خود برخوردار از يک صدق و کذب منطقی است.
بخش صادق اين گزاره ناظر بر اين واقعيت است که اعتبار ملت ايران کاهش يافته اما کذب يا اشتباه مستتر در اين گزاره ناظر بر جغرافيا و تاريخ مغفول يا مستور مانده در اين بی اعتباری است.

جناب آقای خاتمی
اولاً چنانچه ايرانيان بی اعتبارند جغرافيای اين بی اعتباری برخلاف انگشت اشاره شما شموليت در دنيا ندارد بلکه بهتر و مناسب تر آن بود که می فرموديد در فضائی که بر اساس داروينيزم اجتماعی،غرب و فرهنگ و تمدن و موجوديت آن برخوردار از مرکزيت و شموليتی جهانی تعريف شده، ايرانيان در چنين جهانی بی اعتبارند. والی کدام مقام و مرجعی سند مالکيت جهان را به نام مجموعه تمدنی کشورهای غربی صادر کرده که اکنون بتوان ترشروئی ايشان به ملتی متفاوت با خود را ترشروئی و به تعبير جنابعالی بی اعتباری «دنيا» برای ايرانيان قلمداد کرد؟

گذشته از آنکه درست است که ايرانيان را با اصلاح گفته جنابعالی می توان ملتی بی اعتبار شده نزد جهان غرب قلمداد کرد اما اين القای ناصوابی است که تاريخ احراز چنان بی اعتباری را به چهار سال گذشته و به پای احمدی نژاد و سياست های ناصواب و ادبيات غيرديپلماتيک وی گذاشت. طبعاً می پذيريد که می توان مخالف احمدی نژاد و مواضع و سياست های متخذه وی در جميع عرصه های سياسی و اقتصادی و فرهنگی بود. کمااينکه اينجانب نيز از منتقدان و مخالفان خط مشی مُلکداری ايشان طی چهار سال گذشته بوده و هستم و به سهم خود کوشيده ام با اتکای بر بضاعت علمی و قلمی خود نسنجيدگی و ناواردی های رفتار و گفتار ايشان در عرصه دولتمردی را مورد نقادی قرار دهم . اما نمی توان اين مخالفت را بهانه ای برای پاشيدن خاکستر بر چشم واقعيت قرار داد.

جناب آقای خاتمی
واقعيت آن است که ايرانيان اکنون برجسته ترين ملت بی اعتبار نزد مجموعه دولت ها و بعضاً ملت های غربی اند، اما تاريخ اين بی اعتباری را قبل از آنکه بتوان به پای احمدی نژاد و دوران رياست جمهوری وی و سياست ها و خط مشی های ايشان در عرصه سياست خارجی گذاشت، بايد در بهمن ۵۷ و از ابتدای تاسيس جمهوری اسلامی ايران آن را استخراج کرد.

جناب آقای خاتمی
ابران و ايرانی از فردای پيروزی انقلاب اسلامی نزد غربی ها بی اعتبار شدند. والی کدام مورخ و پژوهشگر تاريخ است که نداند و بر اين دانسته خود گواهی ندهد که ايرانيان تا قبل از پيروزی انقلاب اسلامی به صفت ظاهر متمدن ترين و فرهيخته ترين و بااعتبارترين و منزه ترين ملت ها نزد غربی ها بودند و باز کدام محقق و پژوهشگری است که شهادت ندهد آن دُردانگی محصول خوش رقصی زمامداران مملکت و پرداختن حق توحش به غربی ها و تحت سلطه سياسی قرار دادن تمشيت مقدرات اين مملکت و ملت نجيب به همان مجموعه تمدنی غرب بود.

جناب آقای خاتمی
شما درست متوجه شده ايد که ايرانيان بی اعتبار شده اند. اما اين بی اعتباری هزينه زيست سياسی مستقل ملتی است که از فردای پيروزی همان انقلاب عظيمی که جنابعالی آن را يکی از کارهای بزرگ ملت بزرگ ايران معرفی کرده ايد، عزم خود را جزم کردند تا خود باشند و قامت رعنای شان را ديگر با مترغربی گز نکنند.

جناب آقای خاتمی
توقع مشفقانه دارم تا بند بند اين قسمت از اظهارات بنيانگذار جمهوری اسلامی ايران در فرمان برائت از مشرکين سال ۶۷ را با دقت بازخوانی فرمائيد. مطمئن باشيد چنانچه اين اظهارات را با ديده دقت بخوانيد شهادت خواهيد داد که بند بند و کلمه به کلمه و سطر به سطر آن برخوردار از واقعيت هائی تاريخی است که ايشان به درستی آنها را ديده بودند و با دقت بيان کرده بودند:
« نکته مهمی که همه ما بايد به آن توجه کنيم و آن را اصل و اساس سياست خود با بيگانگان قرار دهيم، اين است که دشمنان ما و جهانخواران تا کی و تا کجا ما را تحمل می کنند و تا چه مرزی استقلال و آزادی ما را قبول دارند. به يقين آنان مرزی جز عدول از همه هويت ها و ارزش های معنوی و الهی مان نمی شناسند، به گفته قرآن کريم هرگز دست از مقاتله و ستيز با شما برنمی دارند مگر اين که شما را از دين تان برگردانند. ما چه بخواهيم و چه نخواهيم صهيونيست ها و آمريکا و شوروی در تعقيب مان خواهند بود تا هويت دينی و شرافت مکتبی مان را لکه دار نمايند. بعضی مغرضين ما را به اعمال سياسی نفرت و کينه توزی در مجامع جهانی توصيف و مورد شماتت قرار می دهند و با دلسوزی های بی مورد و اعتراض های کودکانه می گويند: جمهوری اسلامی سبب دشمنی ها شده است و از چشم غرب و شرق و ايادی شان افتاده است، که چه خوب است اين سؤال پاسخ داده شود که ملت های جهان سوم و مسلمانان و خصوصاً ملت ايران در چه زمانی نزد غربی ها و شرقی ها احترام و اعتبار داشته اند که امروز بی اعتبار شده اند .
آری اگر ملت ايران از همه اصول و موازين اسلامی و انقلابی خود عدول کند و خانه عزت و اعتبار پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام را با دست های خود ويران نمايد، آن وقت ممکن است جهانخواران او را به عنوان يک ملت ضعيف و فقير و بی فرهنگ به رسميت بشناسند ولی در همان حدّی که آنها آقا باشند ما نوکر، آنها ابرقدرت باشند ما ضعيف، آنها ولی و قيم باشند ما جيره خوار و حافظ منافع آنها، نه يک ايران با هويت ايرانی اسلامی بلکه ايرانی که شناسنامه اش را آمريکا و شوروی صادر کند، ايرانی که ارابه سياست آمريکا يا شوروی را بکشد و امروز همه مصيبت و عزای آمريکا و شوروی و غرب در اين است که نه تنها ملت ايران از تحت الحمايگی آنان خارج شده است که ديگران را هم به خروج از سلطه جباران دعوت می کند. »
بخشی از پيغام برائت آيت الله خمينی در سال ۶۷

جناب آقای خاتمی
صادقانه خدمت تان عرض می کنم. اينجانب به عنوان يک ايرانی از ميان صدها هزار ايرانی ديگر که در ايالات متحده آمريکا زندگی می کنند، بشدت نزد آمريکائيان بی اعتبارم. و شما نمی دانيد چقدر از اين بی اعتباری سرخوش و سربلندم. نمی دانيد چه لذتی دارد تا به اعتبار زيست مستقلانه کشورتان و از ناحيه برهم زدن جشن چپاول و سورچرانی دولتمردان و کمپانی های آمريکائی بر سر سفره ثروت و منافع ملت ايران، اينجا مورد طعن و کنايه و بی اعتباری و تحقير آمريکائيان قرار بگيريد!

جناب آقای خاتمی
تلخ يا شيرين سياست بين الملل را گفتمان قدرت شکل می دهد. هر چند گفتمان فضيلت و فرهيختگی بالذات با ارزش و پسنديده است اما گريزی از اين واقعيت نيست که نمی توان در جنگل نظام بين الملل که قدرت حرف اول را می زند دلبسته و وابسته و مقيد به گفتمان فضيلت شد و توقع پيش روی با چنين گفتمانی در آن نظام را داشت. ديديد لحن و بيان مطنطن و فاضلانه جنابعالی که علی الظاهر توانست تز گفتگوی تمدن ها را وارد ترمينولوژی نظام بين الملل کند نهايتاً مقهور«گفتمان قدرت» جورج بوش گرديد تا جائی که اعتبار مکتسبه ايرانيان از ناحيه فضيلت محوری جنابعالی چگونه و به راحتی در نيرنگ «محور شرارت» قربانی شد؟

جناب آقای خاتمی
چنانچه خاستگاه اظهارات جنابعالی اتکای بر فضای رقابت های انتخابات رياست جمهوری پيش رو دارد و صرفاً در مقام «نفی رقيب» و «رای حبيب» مدعی بی اعتباری ملت ايران طی سال های رياست جمهوری محمود احمدی نژاد شده ايد باز هم ره به خطا برده ايد. چرا که تسامحاً نيز اگر بتوان تن به پذيرش بی اعتباری ملت ايران طی چهار سال گذشته داد، گريزی از اين واقعيت نيست که آن بی اعتباری را قبل از آنکه مولود نامتعارفی احمدی نژاد بدانيم بايد و می توان آن را به حساب بی هويتی و فقد اعتماد بنفس آن دسته از ايرانيانی بگذاريد که طی چهار سال گذشته به احتساب شيفتگی شان به اطوار غربی و کراهت از ماهيت بومی خود، خيلی بيشتر و پيشتر از غربی ها کوشيدند با هر چه کريه تر نشان دادن آن رئيس جمهور، به زعم خود و برای خود مصونيت و دگرباشی از مختصات بومی ايرانی جعل کنند.
اين خرده فرهنگ بی هويت با تکيه بر ضعف شخصيت خود طی اين چهار سال کوشيدند از هر فرصتی بهره برده تا بدينوسيله با هر چه بيشتر منزجرکننده نشان دادن شما و رفتار احمدی نژاد متوهمانه در نشئه «خودارضائی خود متمدن بينی» به اربابان کعبه های غرب شان اثبات کنند او از جنس ما نيست و ما از جنس شمائيم.
همچنانکه دهه ها ست اين خرده فرهنگ خودباخته، مرجع همه رفتار ها و گفتارها و اطوارهای خود را با شاقول خوشآيند و بدآيند غرب تعريف کرده که:
ببينيد ما چقدر شبيه شمائيم!

جناب آقای خاتمی
تلخ يا شيرين سهم عمده ای از اين بی اعتباری قبل از تقصير احمدی نژاد ناشی از قصور خودی هاست که با خوش رقصی برای غربی ها سعی می کردند متوهمانه برای خود جعل اعتبار کنند.
طرفه آنکه برآيند خرد جمعی اين جماعت خودباخته ناتوان تر از آن بود تا اين نکته بديهی را به ايشان بفهماند با هر اندازه کريه تر نشان دادن و ترسيم شمای نامتعارف تر از احمدی نژاد در مقام رياست جمهوری ايران، قبل از وی هزينه اين سياه نمائی بصورت پکيجی به حساب تماميت ملت ايران ريخته می شود که شد و غرب و به ويژه آمريکا با اتکای بر اين سياه لشکر بی جيره و مواجب و سفيه به فراست برای توجيه هر گونه برخوردی با ايران بهترين تبليغات را عليه ايران و ايرانی به عمل آورد. معادله ای که برخلاف تصور آن سياه لشکر در اولويت دامن گير ايشان شد. ايشان را تصور بر آن بود که با دامن زدن هر چه بيشتر به موج شيطان نمائی از احمدی نژاد و اعلام برائت خود از ايشان نظر لطف غرب را به عنوان جماعتی متمدن و خودی متوجه خود می کنند! واکنون که خود را به زعم جنابعالی در موضع بی اعتباری می بينند چاره ای ندارند تا بر زانوی تاسف پر خويش در اين فرجام محتوم ببينند که خود کرده را تدبير نيست.
ايشان غافل از آن بودند که در تحليل نهائی برای غربی، اعم از جورج بوش يا کلينتون اعم از شهروند عادی تا ژنرال آمريکائی اعم از دانشجو يا تکنوکرات اداری در ايالات متحده و غرب و متحدين وابسته ايشان در جهان سوم ، احمدی نژاد و خاتمی و خمينی و خامنه ای و استاد دانشگاه و کارگر کارخانه و زارع مزرعه و کارمند اداره و دهاتی و شهری مجموعاً يکی است و آن «ايرانی» است. آن هم ايرانی که در بهمن ۵۷ با شديدترين شکل ممکن اسباب سورچرانی ايشان بر سفره منافع و مطامع شان را بر هم زده و ۳۰ سال است که ابهت و آقائی و سالاری ايشان در جهان را به چالش کشيده. تنها راه برون رفت از اين بی اعتباری نيز بازتوليد گربه رام وملوس و مطيع ايران برای غربی است تا شايد از اين طريق در دل ارباب ملايمتی ايجاد شود و بار ديگر برای برسميت شناختن نيمه رسمی ايران به عنوان کاريکاتوری از تمدن غربی دست لطف و تفقدش را بر سر ايران و ايرانی بکشد.
حال بگذريم که احمدی نژاد نيز در اين سياه نمائی نشان داد صياد از پی شکار به شکارگاه نيآمده بود!!!

جناب آقای خاتمی
اسباب کمال تاسف است که سهم عمده ای از اين کريه نمائی را افرادی عهده داری کردند که به شهادت خودشان در اردوی اصلاح طلبان بودند وهستند و بعضاً با خروج از ايران و در اختيار گرفتن رسانه های آمريکا و اروپا بيشترين خوش خرامی را در اين تراژدی ـ کمدی به عمل آوردند و می آورند.

جناب آقای خاتمی
من در ايالات متحده آمريکا زندگی می کنم. سالهاست که در کنار جماعتی از هم وطنانم هستم که اکنون و به زعم جنابعالی احساس بی اعتباری می کنند و در هر فرصتی ضمن باليدن شان به مليت ايرانی مدعی شده و می شوند که در تمامی سال های اقامت در خارج کوشيده و می کوشند تا مبلغ فرهنگ و تمدن ارزشمند ايرانی به ميزبانان غربی شان باشند. اما متاسفانه در سنت عملی ايشان تنها چيزی که مشاهده نمی شود کمترين تبليغی از فرهنگ و هويت ايرانی است و ايشان در بالاترين سطح همواره کوشيده و می کوشند هر چه بيشتر خود را در شمايل و غالب فرهنگ غربی نشان دهند تا بدينوسيله به ايشان بگويند ما مثل شمائيم و متمدنيم.

جناب آقای خاتمی
مليت و ملی گرائی سنگر اصلی ايشان در کسب هويت شان است اما اين نيز فريبی بيش نيست و ايشان اساساً محروم از منظومه فکری و توجيهی ناب از فرهنگ ايرانی اند. اجازه دهيد برای اثبات اين ادعا کمی ولو به تلخی با يکديگر بخنديم!
سرود «ای ايران» مهم ترين و محبوب ترين سرود نزد اين دسته از ايرانيان چه در داخل و چه در خارج بوده و هست اما طنز قضيه آنجاست که همواره وقتی به اين بخش از اين سرود می رسند که:
ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم
جان من فدای خاک پاک ميهنم
در راه تو کی ارزشی دارد اين جان ما
پاينده باد خاک ايران ما

جناب آقای خاتمی
شخصاً در چنين فرازی از اين سرود بارها اشک شوق را در ديدگان ايشان ديده ام اما هيچوقت متوجه نشدم اين چگونه اعلام جان نثاری در راه ميهن است که در بزنگاه جنگ تحميلی که ناموس ميهن تشنه جان نثاری ايشان در نبرد با دشمن متجاوز بود، تا قلب لوس آنجلس و پاريس و لندن و نيويورک و آمستردام و فرانکفورت و تورنتو و ... فرار کردند؟ و عمده اهتمام شان در غربت جهت معرفی فرهنگ ايرانی پختن قورمه سبزی و رقص باباکرم در کارناوال های شهری شده و می شود.
اجازه فرمائيد خاطره ای عبرت آموز را خدمت تان معروض دارم. چندی پيش با بانوئی نسبتاً جوان از اين گروه از هم وطنان گفتگوئی داشتم و وقتی از ايشان دليل خروج اش از ايران و مهاجرت اش به آمريکا را پرسيدم با موضعی کاملاً حق به جانب اظهار داشتند: بدليل تنگ نظری ها حاکم در ايران تن به اين هجرت داده چرا که در سال ۶۳ که به اتفاق دوست پسرشان جهت تفريح به پيست اسکی ديزين تشريف برده بودند از جانب مسئولين کميته مستقر در ديزين بازداشت و مورد مواخذه قرار گرفته و ايشان نيز بعد از اين برخورد به اين فهم رسيده اند که ايران ديگر کشوری برای ماندن نيست و بار سفر را بسته و به آمريکا آمده اند!
دقت فرموديد.
سال ۶۳ که کشور درگير يک جنگ تمام عيار در مرزهای غربی و جنوبی بود و جوانان سلحشور ايران با خلوص نيت برای دفاع از دين و ميهن و ناموس وطن شان در جبهه های جنگ سلحشوری می کردند ايشان و امثال ايشان در دغدغه تفريح و خوش باشی با دوست پسر يا دوست دخترهای شان و فقد اسباب چنان خوش باشی در ايران، مام وطن را ترک گفته اند!

جناب آقای خاتمی
اين بمعنای فضيلت داخل نشينان با هجرت کردگان نيست. آنها که رفتند، امکان رفتن را داشتند و آنها که ماندند نه از باب وطن خواهی که از باب ناتوانی در رفتن بود و اکنون طلبکارانه تباه شدن سال های جوانی شان در دوران جنگ را به رخ مسئولين می کشند که در آن سالها خاطر مبارک شان از اين بابت مکدر شده بود که مراسم های جشن تولد ها و ميهمانی های شان با آژير خطر مبتلا به کابوس شده!!!
همه اينها را از اين باب مطرح کردم تا اکنون به صراحت اذعان دارم: ناسيوناليسم و ملی گرائی در ايران دروغی بيش نيست.
جامعه ايرانی غربزده در خارج و داخل کشور سال هاست می کوشند تا بتوانند با اتکای بر کار گروهی به استيفای حقوق و مطالبات مشروع شهروندی خود بپردازند اما واقعيت های اجتماعی و روحيات انحصاری اين بخش از ايرانيان مؤيد آن است که چنين توقعی کماکان انتظاری دور از دسترس می باشد.
اين بدبينی بازگشت به آن دارد که شرط تشريک مساعی هر تشکل يا تجمعی در حل و فصل مشکلات مبتلابه قبل از عزم مشترک محتاج شخصيت و هويت جمعی است. هيچ گروه يا سازمان و تشکلی بدون برخورداری از يک هويت و شخصيت مشترک که تامين کننده روحيه و انگيزه جمعی ايشان در ورود به ابتلائات و مطالبات فردی يا اجتماعی باشد عملاً محلی از اعراب برای تحصيل اهداف مطمح نظرشان را ندارند.
هر چند مليت ايرانی، شاخص اصلی و برجسته مورد ادعای اين بخش از ايرانيان بوده و هست که می کوشند با پناه گرفتن در لوای آن برای خود جعل هويت و تمايز موجوديت کسب نمايند، اما واقعيت های تاريخی و اجتماعی نشان می دهد ناسيوناليسم مورد تشبث اين طبقه کاريکاتوری از مفهوم ناسيوناليم تعريف شده در ترم های آکادميک و پذيرفته جهانی است.
اساساً ناسيوناليسم و ملی گرائی ايرانی از بدو پيدايش خود در ايران مفهومی معوج و ناقص از ناسيوناليسم مرجع در جهان غرب بود.
هر چند به تعبير آلبرت انيشتن همان ناسيوناليسم ابداع شده در غرب نيز مولود دوران صباوت انسان بوده و هست.
اينکه روشنفکری سکولار ايران و بعضاً زير مجموعه های ايشان همواره هويت فردی و اجتماعی خود را ذيل مفهوم وطن و مليت و ملی گرائی تعريف کرده و می کنند قبل از آنکه خاستگاهی پان ايرانيستی داشته باشد و غالباً سويه ای آنتی عربيسم داشته و دارد.
ملی گرائی برای اين طبقه صرفاً يک گارد تنزه طلبانه در مقابل اعراب بوده و هست و همواره کوشيده اند با توسل به اين مفهوم با نگاهی از سر تخفيف و حقارت مرزهای فکری و هويتی و تاريخی خود با اعراب را پاسداری کنند.
بلاترديد حکيم ابوالقاسم فردوسی را می توان سرآمد چنين نگرش تفاخرطلبانه شوينيستی از ايرانيان به جهان عرب تلقی کرد که در شاهنامه تا آنجا پيش می رود که برای کسب انتقام ذهنی از شکست ارتش ساسانی در مقابل سپاه اسلام بغض ورزانه ولو از زبان رستم فرخزاد خطاب به سعد وقاص در نبرد قادسيه متفرعنانه معترض شيوه اطعام اعراب نيز شده و از دهان فرخزاد می سرايد:
ز شير شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جائی رسيده است کار
که تخت کيانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

جناب آقای خاتمی
ماجرای ملی گرائی ايرانی را از آنجا می توان فرزند ناقص الخلقه و بيمار ناسيوناليسم مرجع تلقی کرد که عاری از ثبات شخصيت و کمال هويت است.
طبعاً همين ملی گرائی نيم بند نيز چنانچه می توانست آبشخور فکری خود را از منابع غنی و مستحکم تاريخی و فرهنگی و اجتماعی ناب ايرانی سيراب کند شايد می توانست بمثابه قلعه ای مستحکم حافظ روحيه و هويت ملی ايرانيان ملی گرا با مختصات بالا شود اما طنز قضيه آنجاست که چنين وطن خواهی و ايران دوستی متعصبانه ای صرفاً در مرزهای جهان عرب قليان و جريان دارد و همين ملی گرائی وقتی از جهان عرب به جهان غرب می رسد کاملاً رنگ می بازد و تمامی هويت و منيت و شخصيت و موجوديت و معنويت و تاريخيت و ايرانيت خود را در مقابل ايشان به ثمن بخس بخشيده و در شوقی زائدالوصف دست به رقابتی نفس گير با يکديگر می زنند تا هر چه بيشتر و بهتر بتوانند ادا و اطوار فرنگی را درآوردند.
طبعاً ايشان مکلف به اين توضيح ضروری هستند که اين چگونه هويت ملی و ايرانی است که می تواند چنين شورمندانه در مقابل جهان عرب صف آرائی تفاخرطلبانه کند اما در مقابل جهان غرب نه تنها کمترين دغدغه صيانت و حراست و حفاظت از داشته ها و اندوخته های هويتی و ملی و فرهنگی و تاريخی و بومی خود ندارد بلکه همواره کوشيده و می کوشد با هر چه بيشتر متوسل شدن به شمّا و ادا و اطوار و رفتار و فرهنگ و هويت و شخصيت غربی از موضعی سفله انگارانه خود را در يک همذات پنداری ذهنی در کنار ايشان ببيند و قرار دهد و از اين توهم حظ ذهنی نيز ببرند؟
مشکل ذهنی جميع ايرانيان مدعی ملی گرائی از اين نوع، اتکای بر سازه ای است که فاقد فونداسيون بومی بوده. همين سامانه معوج است که عملاً نتوانسته و نمی تواند در بزنگاه های تاريخی و اجتماعی و حتی فردی نقش موثری در ايجاد و تقويت روحيه همکاری و همگرائی نزد ايرانيان مدعی ملی گرائی کند.
اينکه غالباً در محاورات عادی و حتی مراودات و مستندات آکادميک ايرانی بر اين نکته ابرام و تاکيد می شود که ايرانيان از لحاظ روانی فاقد انگيزه برای کار گروهی بوده و متقابلاً برخوردار از توان و روحيه بالائی درانجام امور فردی اند، يکی از بی معناترين و بعضاً ناصادق ترين گزاره ها در شناخت روحيه ايرانيان است.
مدعيان چنين روحيه ای عموماً ادعای خود را مستظهر به موفقيت های هميشگی ايرانيان در ورزش های تک نفره مانند کشتی کرده و متقابلاً برای اثبات کم استعدادی يا بی استعدادی ايرانيان در کارهای تيمی و گروهی انگشت اشاره خود را متوجه ناتوانی تيم های فوتبال ايران در رقابت های جهانی کرده و می کنند و از اين دو چنين نتيجه می گيرند که ايرانيان از لحاظ شخصيتی مردمانی تکرو و جمع گريزند.
تصادفاً و برخلاف ادعای مزبور تجربه تاريخی نشان داده ايرانيان يکی از مسئوليت پذيرترين افراد در انجام کارهای گروهی و دسته جمعی اند. با اين تفاوت که اين حس مسئوليت پذيری و تشريک مساعی عموماً نزد آن دسته از ايرانيانی است که برخلاف ايرانيان ملی گرای مورد اشاره، ابعاد و سازه های شخصيتی خود را از بطن دين و مذهب اخذ کرده و اساساً تعلق به جامعه مذهبی ايران دارند.
بر همين اساس نيز نزد اين گروه هر چيزی که سازه ای از فرهنگ و هويت بومی خود داشته که مذهب نقش اساسی را در آن دارد، مورد اقبال قرار گرفته و می گيرد.
بر اين مدار طبيعی است ورزش کشتی در ايران از آنجا که خاستگاهی بومی داشته و برخوردار از هويتی مذهبی است تا جائی که اقتدای کشتی گيران ايران در اولويت به امام نخستين خود (علی ابن ابيطالب) و پوريای ولی بوده و هست از زمينه رشد و موفقيت برخوردار می شود. برخلاف فوتبال که اساساً ورزشی غربی است و فاقد هويت بومی در ايران بوده. طبعاً برخلاف کشتی که اسطوره و شاخص کشتی گير ايرانی نماد و سمبل ها و اسطوره های مذهبی است وقتی در فوتبال وارداتی که اولين و اصلی ترين شاخص برای فوتباليست ايرانی مارادونا و ديويد بکهام و رونالدو و ... می شود اين ورزش نمی تواند و نتوانسته جايگاه شايسته ای در جامعه جهانی فوتبال پيدا کند و اولين اهتمام ستاره فوتبال ايران قبل از ارتقا سطح بازی خود، صرف بلند کردن و روغن زدن گيسوانش همچون مشاهير فوتبال غرب بمنظور همذات پنداری با ايشان می شود.

جناب آقای خاتمی
همه اينها را از اين باب مطرح کردم تا اکنون صادقانه به شما بگويم بعد از انتشار آن بخش از سخنان جنابعالی در عرصه اينرنت مبنی بر «بی اعتبار شدن ملت ايران با سياست خارجی دولت نهم» مشاهده شد کسر بزرگی از همين جماعت فوق الذکر دست به شيدائی برای اين فراز از سخنان جنابعالی زدند.
ايشان شورمندانه جنابعالی را کانون تحقق اعتبار و کمبودها و نارسائی ها و آمال و آرزوهای خود ديده و برگزيده اند. اين در حالی است که جنابعالی بارها و با صراحت تاکيد کرده ايد که تقيد و تعهد تان به امام و اسلام و انقلاب و ارزش های انقلاب بوده و هست.

جناب آقای خاتمی
اظهارات نقل شده از بنيان گذار جمهوری اسلامی در صدر اين نامه تعلق به همان امامی دارد که جنابعالی بارها خود را متصف به خط و مشی و مرام و سلوک سياسی و عقيدتی ايشان معرفی کرده و می کنيد. اما غافلانه يا عامدانه چشم خود را بر اين حقيقت بسته ايد که کسر بزرگی از شيدائيان امروز شما کمترين دلبستگی نه با آن مرحوم و نه با سلوک راه و روش و مرام آن مرحوم دارند و چشم طمع شان به شما و بازگرداندن شما به کرسی رياست جمهوری همانا تحقق «خمينی زدائی» است.

جناب آقای خاتمی
شما واقعاً تصور می کنيد ايشان از شما تقيد به خمينی و اسلام و انقلاب و نظام را متوقع هستند؟
صادقانه از ايشان بپرسيد آيا واقعاً چنين ادعا يا دغدغه يا توقعی از جنابعالی را دارند؟
صادق ترين ايشان تنها سيد ابراهيم نبوی بود و هست که صراحتاً با اعلام نامزدی جنابعالی ذيل شيدا نامه «خاتمی آمدش» خطاب به يکی از معترضين که گفته بود:
«حالم به هم می خوره وقتی خاتمی مدام امام امام می کنه. همون امامی که ديکتاتوری مذهبی را جا انداخت»
نبوی با صراحت و در مقام اقناع ايشان اظهار می دارد:
«واقعگرا باش. تو واقعاً فکر می کنی کسانی که می خواهند خاتمی بياد خيلی دوست دارن امام امام کنه؟ من بخاطر اينکه جلوی تفکرات آيت الله خمينی و ديکتاتوری مذهبی گرفته بشه می گم به خاتمی بايد رای بديم»

لينک مقاله خاتمی آمد ـ سيد ابراهيم نبوی:
http://www.doomdam.com/archives/000568.php

جناب آقای خاتمی
ارزنی شائبه بر ماهيت دين ورز و وفاداری شما به مبانی اسلام و انقلاب و امام و نظام نيست.
اما پرسش اين است تحت چه جو يا فرآيندی ايشان از شما چنين برداشتی دارند. آيا جز اين است که ميزان جاذبه و دافعه تان رقيق است؟
شما متاسفانه بنا به دلائلی قابل فهم مواضع خود را در مرزهائی خاکستری تعريف وتبيين کرده ايد همين امر ضامن کج فهمی يا بد فهمی و توهّم ديگران از سلوک و اعتقادات شما شده.
حديث شما حديث آن مومنی است که به رسول الله رجوع کرد و گفت:
يا رسول الله، جايگاه من نزد خداوند چگونه جايگاهی است که در مدينه نزد فقير و غنی و مومن و کافر خواص و عوام برخوردار از منزلت و احترام هستم و رسول الله به ايشان گفت:
تو از بدترين بندگان خداوندی! چرا که مومن و مسلمان واقعی بايد همواره مورد محبت مسلمانان و محرومين و ستم ديدگان و مورد بغض هميشگی کافران و ظالمين و ستمگران باشد.

جناب آقای خاتمی
صرف نظر از صحت و سقم اين روايت، منطق حاکم بر آن به غايت محکم و استوار است. بواقع مرزهای عقيدتی و جاذبه و دافعه های يک مومن را قبل از خلقيات شخصی، اصول و مرزهای عقيدتی دين اش تعريف می کند. همان اصول و خطوط قرمز به جنابعالی حکم می کند تا با صراحت و شفافيت خود را و پايگاه اجتماعی خود را در جائی تعريف کنيد که آزمون خود را با موفقيت گذرانده.
جنابعالی پيشتر و با صراحت اعلام داشتيد در انتخابات رياست جمهوری شخصاً ترجيح می دهيد بجای خود، ميرحسين موسوی نامزد شوند و تاکيد بر اين گزاره داشتيد که «يا من يا موسوی» حال بگذريم که ايشان ورودشان را در انتخابات اعلام کردند و جنابعالی بر وعده خود عمل نکرديد اما لااقل به حرمت همدلی اعلام شده تان با موسوی به ايشان تاسی کنيد که در بيانيه ورود خود به انتخابات چه واقعبينانه و صادقانه پايگاه توده ای خود را تعريف کرد آنجا که گفت:
«مستضعفان اين مطمئن‌ترين پايگاه برای ارزش‌های برآمده از انقلاب اسلامی و آماده‌ترين قشر برای اصلاحگری و پايبندترين پشتوانه برای اصول و اصول‌گرايی صبورانه به‌ گوشند که آيا فرزندان مصدرنشين‌شان همچنان به جايگاه عزيز آنان اقرار می‌کنند و بر وظايف تخطی‌ناپذيرشان در حمايت از منافع محرومين اصرار می‌کنند»

جناب آقای خاتمی
متاسفانه جنابعالی و حاميان جنابعالی بر روی بدنه ای از اجتماع دست گذاشته و سرمايه گذاری کرده ايد که بقول يغمای نيشابوری بمثابه سوارانی هستند که چنان آهسته می رانند در مقصد که از پای سُم اسبان غباری هم نمی خيزد. طبقه ای که اشتهار تاريخی به بی عملی دارد و سنتاً در جستجوی قهرمانی بوده و هست تا جبران کننده بی عملی تاريخی ايشان باشند.
خوب است با تامل به اين پرسش پاسخ دهيد که چه تفاوت عمده ای است ميان جنابعالی و محمود احمدی نژاد؟
شخصاً بر اين باورم هر دوی شما بزرگواران از يک بليه در رنجيد و آن آفت قهرمان خواهی موجود و تاريخی در ايران است با اين تفاوت که محمد خاتمی را کسر بزرگی از شيدائيانش قهرمان می پندارند و محمود احمدی نژاد راساً خودش را قهرمان تلقی می کند.
در تحليل نهائی فرجام اين دو به زيان جامعه تمام شده و می شود و در اولی، جامعه قهرمان پرور با قرائت قهرمانانه از خاتمی و با خارج کردن وی از قواره و اندازه های طبيعی اش، ابرمردی کاذب از ايشان خلق می کند و متعاقباً توقعاتی را از جانب خود به ايشان پمپ می کند که نه ادعای آن را داشته و نه توان تحقق آنها را دارد. محصول چنين جعل قهرمانی زمينگير شدن نظام و جامعه و نهايتاً سرخوردگی جنبشی می شود که با دريائی از اميد بدنبال تحقق فردائی بهتر برای جامعه بود، که شد و در دومی «احمدی نژاد» در توهم خود قهرمان بينی و نظرکردگی بدون توجه به ظرفيت ها و توان خود و استعدادهای جامعه و ساختار نظام بين الملل و نظام سياسی تنها با اتکای بر يک اعتماد بنفس انباشته و نامعقول، نظام و جامعه را مبتلا به بحران ناکارآمدی و عدم مشروعيت کرده و می کند.

جناب آقای خاتمی
روا مداريد تا رندان در آينده بتوانند در تبيين تاريخی که اکنون بنده و جنابعالی در آن حضور داريم قرائت کننده آن شعر پر طعن لطفعلی خان زند پس از شکست اش از آقامحمدخان قاجار باشند که:

يارب ستدی مملکت از همچو منی
دادی به مخنثی نه مردی نه زنی
از گردش روزگار معلومم شد
نزد تو چو شمشير زن و چو دف زنی


داريوش سجّادی
۲۴/اسفند/۸۷
سايت شخصی: www.sokhan.info

ــــــــــــــــــ
مقالات مرتبط:
جواب Hi هوی نيست
http://www.sokhan.info/Farsi/Hi.htm
بحران عدم اعتماد بنفس:
http://www.sokhan.info/Farsi/BohranE.htm





















Copyright: gooya.com 2016