شنبه 8 فروردین 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

شما ای نسل‌های آينده! الاهه بقراط، کيهان لندن

الاهه بقراط
در موزه اردوگاه "زاکسن هاوزن" می‌انديشم ما هنوز در صحنه‌های هلهله بسر می‌بريم. در صحنه سخن‌سرايی‌های سرمست از اقتدار. در آن جا که اهتزاز پرچم‌های قلابی و بدون اصالت، پرچم‌های ملی را به پستوها رانده‌ است. در ميان توده‌ بی‌شکل و هنرمندان، ورزشکاران، روزنامه‌نگاران، نويسندگان، شاعران، استادان، دانشجويان و روشنفکران، آری، روشنفکرانی که همزمان با "ساعت صفر" همگی آب می‌شوند و به زمين فرو می‌روند، گويی هرگز نبوده‌اند. آن زمان، شما ای نسل‌های آينده! بدانيد، ما، بسياری از نياکان شما، با آنها نبوديم

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


کيهان لندن ۲۵ مارس ۲۰۰۹
www.alefbe.com

سی سال پيش هرگز فکر نمی‌کردم در چنين روزهايی دو دهه را در آن سوی جهان، در کشوری ديگر، با مردمان و فرهنگ و زبانی ديگر بسر آورده باشم. فکر رفتن به خارج از کشور، اگر هم به ذهن می‌رسيد، فراتر از يک مسافرت معمولی نمی‌يود. نوع زندگی و توقعات سياسی و اجتماعی اما سرنوشت را به گونه‌ای رقم زد که سبب شد من هم مانند دهها هزار ايرانی ديگر در دهمين سال موج عظيم مهاجرت که پس از سه دهه هنوز ادامه دارد، ميهن خود را ترک گويم و تا به امروز، کاملا خودآگاه و معترض، نه به ايران، بلکه به آن شرايطی که از آن گريخته‌ام، باز نگردم.

ما تبعيديان
می‌شد آن نوع زندگی و آن توقعات سياسی و اجتماعی را «کمی» تغيير داد و راه رفت و آمد با «ميهن» را در پيش گرفت بدون آنکه تغييری در آن شرايطی که از آن گريخته‌ايم، به وجود آمده باشد. منظور شرايط ساختاری در زمينه فعاليت‌های سياسی و اجتماعی و فرهنگی است که از سوی رژيم تحميل شده است و نه شرايطی که جنبش‌های اجتماعی در آن نطفه می‌بندند و می‌بالند و روزی نيز سرانجام به نتيجه خواهند رسيد. بهای اين رفت و آمد، در بهترين حالت، بی‌عملی، سکوت و احتياطی به مراتب بيش از کسانی است که در خود ايران زندگی می‌کنند. در بدترين حالت نيز به توافق رسيدن در بازجويی‌هايی است که برای خيلی‌ها، چه آنهايی که بازجويی شده‌اند و چه آنها که نشده‌اند، گويا يک امر کاملا بديهی به شمار می‌رود و حق مسلم جمهوری اسلامی است که از ايرانيان دو تابعيتی که می‌روند و می‌آيند، بازجويی به عمل آورد. اين نوع بازجويی‌ که از زندگی خصوصی تا فعاليت سياسی افراد و پيرامونيان‌شان را در بر می‌گيرد، در مواردی که انجام می‌شود به بخشی از روند مسافرت، مانند تمديد گذرنامه و تهيه بليط تبديل شده است.
در تاريخ معاصر، ايرانيان در دامنه‌ای به مراتب محدودتر و با کيفيتی ديگر که اساسا با امروز مقايسه‌پذير نيست، مهاجرت را يک بار پس از ۲۱ آذر ۱۳۲۵ و بار ديگر پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و تنگ شدن عرصه بر گروه‌های مخالف رژيم شاه، به ويژه کمونيست‌ها و به طور مشخص اعضای حزب توده ايران، تجربه کرده‌اند. ليکن هرگز موج مهاجرت و خروج از کشور تا به اين اندازه فراگير نبوده است که از افراد سياسی و اقليت‌های مذهبی و قومی و مهاجران اجتماعی و اقتصادی تا زنان و متخصصان و مغزها را در بر بگيرد. در اين ميان کشوری که مهاجران و تبعيديان در آن ساکن می‌شوند، نقش کليدی در بازپروری و تحول ديدگاه‌های آنها بازی می‌کند.
بد نيست در اينجا به نکته‌ای اشاره کنم که گاهی از سوی برخی مطرح می‌شود و آن اينکه اين تبعيديان را کسی «تبعيد» نکرده است که خود را «تبعيدی» می‌خوانند، و اينکه اينان نيز اگر بخواهند می‌توانند به ايران باز گردند. نخست اينکه، خير! آنان که خود را تبعيدی می‌خوانند، نمی‌توانند به ايران باز گردند، چرا که تبعيد، بهايی است که برای سخن و عمل و عقيده خود می‌پردازند. می‌توان با سخن و عمل و عقيده اين افراد موافق نبود. ليکن ترديدی در حق آنها برای ابراز عقيده و فعاليت نبايد داشت و هنگامی که آن را نمی‌توانند در کشور خود بيان کنند، پس بهای تبعيد را می‌پردازند. برای بازگشت اما، بايد آن بهای ديگر، يعنی سکوت و احتياط و بازجويی را پرداخت. البته اگر بهايش فقط همين باشد. دوم اينکه هيچ کدام از آن افرادی را نيز که از اتحاد شوروی سابق و فاشيسم ايتاليا و نازيسم آلمان گريخته بودند کسی «تبعيد» نکرده بود! آنها پيش از آنکه دستگير شوند و پايشان به دادگاهی برسد که در بهترين حالت ممکن بود برايشان حکم «تبعيد» صادر کند، مخفيانه و اغلب از راه‌های پرماجرا و خطرناک مجبور به ترک ميهن خود شدند. مخالفان فعال در همه رژيم‌های نامبرده يا به زندان افتادند يا اعدام شدند يا به اردوگاه‌های کار اجباری اعزام و يا به نقاط دورافتاده و بد آب و هوا در کشور خود «تبعيد» گشتند. احکامی که در دادگاه‌های جمهوری اسلامی نيز برای «تبعيد» مخالفان صادر شده و می‌شود، از همين نمونه است. هيچ نمونه‌ای وجود ندارد که آن رژيم‌ها و اين رژيم، مخالفان خود را به آمريکا يا کشورهای اروپايی «تبعيد» کرده باشند! حال آنکه کم نيستند از بلوک شرق و آلمان نازی، نام‌آورانی که از مشهورترين تبعيديان به شمار می‌روند و نماد هزاران تبعيدی ديگری هستند که به دليل همان شرايط مجبور به ترک ميهن خود گشته‌اند و يا در نمونه‌های شوروی آن، از کشور خود «اخراج» شده‌اند. لئون تروتسکی، الکساندر سولژنيتسين، توماس مان، اشتفان تسوايگ و برتولت برشت نمادهای مشهور تبعيد هستند بدون آنکه «حکم تبعيد» در جيب خود داشته باشند و يا مجبور شده باشند به چنين ادعاهای سخيفی که هرگز مطرح نشدند، پاسخی گفته باشند.

ساعت صفر
آمدن من به آلمان نتيجه يک تصميم نبود. تصادف بود. من خود يک کشور انگليسی‌زبان را به دليل آنکه زبانش را می‌دانستم، ترجيح می‌دادم در حالی که از زبان آلمانی چيزی نمی‌دانستم. اينک اما، هنگامی که به سالهای گذشته نگاه می‌کنم، از اينکه به اين کشور آمدم، خشنود هستم. کشوری با يک تاريخ متناقض. سرشار از هنر و فلسفه و موسيقی که دو جنگ جهانی هر بار آنها را در زير سايه سنگين خود پنهان می‌کند. کشوری که قديمی‌ترين حزب سوسياليست و قديمی‌ترين اتحاديه‌ کارگری جهان را دارد. کدام کشور است که با چنين پيشينه‌ فکری و فرهنگی و بر زمينه يک جمهوری ناب، در فاصله‌ای کوتاه هم نازيسم و هم کمونيسم را تجربه کرده باشد؟! از اين کشور که تاريخ معاصرش پر از رويدادهای ناب است، بسيار می‌توان آموخت اگرچه نگاه نقد را در دمکرات‌ترين ساختار و بازترين جامعه نيز هرگز نبايد فرو بست.
در چنين مجموعه‌ای، هنگامی که جمعه گذشته گذارم به اردوگاه مخوف «زاکسن هاوزن» افتاد، به رژيم ايران و مخالفانش و تبعيديان و هم چنين آنهايی می‌انديشيدم که اين روزها سخت در کار «انتخابات» جمهوری اسلامی هستند. «زاکسن هاوزن» يکی از نخستين اردوگاه‌های آموزشی و کار اجباری رژيم هيتلری است که در سال ۱۹۳۶ تأسيس شد و به دليل نزديکی به برلين مقر مرکزی اردوگاه‌هايی به شمار می‌رفت که بعدها به وجود آمدند. اين اردوگاه که در آن دهها هزار بيمار و معلول ذهنی و جسمی، سوسياليست، کمونيست، ليبرال، يهودی، کولی‌ و هم‌جنس‌گرا بطور سيستماتيک به قتل رسيدند، پس از پايان جنگ و تقسيم آلمان، از آنجا که در بخش شرقی اين کشور و در محدوده آلمان دمکراتيک قرار گرفت، تا ۱۹۵۰ به همان شکل مورد استفاده ارتش اتحاد شوروی قرار داشت و بعد به موزه تبديل شد. در بخش‌هايی از اين موزه فيلم‌های اوج و افول رژيم هيتلری نمايش داده می‌شوند. از هلهله مردمی که پرچم صليب شکسته را به اهتزاز در آورده‌اند تا گروه‌های فشار که به خانه و محل کسب مخالفان هجوم می‌برند. از سخنرانی‌های پرشور هيتلر و ديگر زمامداران «رايش سوم» تا ستاره‌های زردی که يهوديان بايد بر سينه و بازو نصب می‌کردند و درپوش حلبی قوطی‌های کنسرو به رنگ آبی که زندانيان کمونيست بايد به لباس خود وصل می‌کردند تا از ديگران مشخص شوند. تو گويی اين دوران را هرگز پايانی نخواهد بود.
برای گذاشتن خود به جای آنها، برای انتقال خود از اين دوران امنيت و آزادی به آن دوران وحشت و تهديد مداوم، بايد از تصوری غريب برخوردار بود. چقدر آن زندانيان که فقط اندکی از آنان جان سالم به در بردند، تنها بودند. چقدر مخالفانی که در جامعه‌ای مدهوش و پر از فرصت‌طلب بسر می‌بردند بايد تنها می‌بودند. چقدر آنها در اين جامعه که حاضر نبود روند سقوط ناگزير حکومتی را ببيند که زمامدارانش وعده اقتدار و پيروزی می‌دادند و گروه‌های ذينفع برايش هلهله می‌کردند، بايد احساس یأس می‌کردند. آن همه هلهله چه شد؟ آن سخن‌سرايی‌ها کجا رفت؟ پس از «ساعت صفر» که تسليم بی‌قيد و شرط آلمان توسط متفقين اعلام شد، آن هزاران نفری که گروه‌های فشار و نهادهای امنيتی و موازی ساختار رسمی آلمان هيتلری را تشکيل می‌دادند، کجا رفتند؟ آن همه هنرمند و روزنامه‌نگار و نويسنده و شاعر و استاد و دانشجو و ورزشکار و روشنفکر، آری روشنفکر، که همه استعداد و توانايی خود را به کار گرفته بودند تا توجيه‌گران رژيمی باشند که بغل گوش آنها بطور سازمان يافته جنايت می‌کرد و در کوچه و خيابان و همسايگی آنها به بگير و ببند می‌پرداخت، به کدام زمين فرو شدند؟
در سالنی از موزه «زاکسن هاوزن» صحنه‌هايی از المپيک ۱۹۳۶ در برلين نشان داده می‌شود. مخالفان نازيسم شکست خوردند: هيچ کس، نه آمريکا و نه ديگر کشورهای دمکرات اروپا، المپيک هيتلر را تحريم نکردند. گوينده فيلم می‌گويد: «رژيم هيتلر توانست با بازی‌های المپيک چهره ديگری از خود به نمايش بگذارد که با اهداف آن مطابقت نداشت». اين حرف اما مربوط به سالها بعد است که معما را خود رژيم هيتلر حل کرده بود. چقدر در آن سالها تنها بودند آن کسانی که يا جان خود را در مخالفت با آن رژيم باختند و يا راه تبعيد در پيش گرفتند.
امروز در آلمان از هيچ فرصتی برای يادآوری قربانيان و جنايتکاران آن رژيم، به ويژه به نسل‌های جوان، کوتاهی نمی‌شود. ما اما هنوز با همه تناقضات در صحنه‌های هلهله بسر می‌بريم. در صحنه سخن‌سرايی‌های سرمست از اقتدار. در صحنه‌های تنهايی. در آنجا که اهتزاز پرچم‌های قلابی و بدون اصالت، پرچم‌های ملی را به پستوها رانده‌ است. در ميان توده‌ای که دير يا زود، پس از «ساعت صفر» انگار آب می‌شود و به زمين فرو می‌رود، گويی هرگز نبوده است. در ميان هنرمندان و ورزشکاران و روزنامه‌نگاران و نويسندگان و شاعران و استادان و دانشجويان و روشنفکران، آری، روشنفکرانی که همزمان با «ساعت صفر» همگی آب می‌شوند و به زمين فرو می‌روند، گويی هرگز نبوده‌اند. آنچه در آينده به جای می‌ماند، لکه‌های کپک‌زده توجيه است.
آن زمان، شما ای نسل‌های آينده، هنگامی که به موزه‌ها می‌رويد و زندان‌ها و شکنجه‌گاه‌ها را می‌‌بينيد و يا در کنار گورها قدم می‌زنيد و پاسخی برای پرسش «چرا؟» و «چگونه ممکن است؟» نمی‌يابيد، و يا زمانی که جمعيت هلهله‌زن و گروه‌های فشار و زمامداران جمهوری اسلامی و توجيه‌کنندگان آن را در فيلم‌های مستند تماشا می‌کنيد، بدانيد، ما با آنها نبوديم! ما هرگز برای «انتخاب بين بد و بدتر» همان گونه که در «انتخابات» همه رژيم‌های سرکوبگر رايج است، هلهله نکرديم. عقل و اخلاق اجازه نمی‌داد تا به اين نتيجه برسيم که می‌‌توان با تکرار «انتخاب بين بد و بدتر» روزی سرانجام خوب و خوبتر را از آن بيرون کشيد! چگونه؟ بر اساس کدام حساب و منطق؟! بر اساس کدام مکانيسم، دور باطل «بد و بدتر» که بدين گونه تقويت می‌شود، بايد به جای استحکام و دوام به ضد خود تبديل گردد؟! شما، ای نسل‌های آينده، بدانيد ما، بسياری از نياکان شما، با آنها نبوديم. برای امروز شما تلاش کرديم و در مأيوس‌ترين روزها، اميد پرورانديم. امروز يکی ديگر از ما، اميدرضا ميرصيافی، وبلاگ‌نويس، در زندان جان باخت. شما، ای نسل‌های آينده، آزادی امروز خود را نه از «انتخاب بين بد و بدتر» بلکه از مقاومت کسانی داريد که با آنها نبودند و همواره برای خوب و خوبتر زندگی و تلاش کردند و گاه در تنهايی جان باختند در حالی که جهان تماشا می‌کرد و «جامعه» نمی‌دانست از بين «بد و بدتر» که پيشاپيش انتصاب شده‌اند، کدام يک را «انتخاب» کند.





















Copyright: gooya.com 2016