در جستوجوی اميد از دست رفته، ثمينا رستگاری
امروز ديگر بیبرنامه بودن هيچ کانديدايی برايش عيب محسوب نمیشود فقط ماندن و رأی آوردن مطلوب اصلاحطلبان است حال چه فرقی دارد که يک نفر ۲۰ سال هيچ نکرده و ديگری همه حُسناش اين است که شماره تلفن زندانبانان را از بر بوده است
سالها پيش در دوران اصلاحات حسين بشيريه در يکی از مقالاتش، دوم خرداد را زمينه تازهای برای سازمانيابی و ائتلاف نيروها و طبقات مدرن دانست و پيشبينی کرد "خط بعدی شکاف در درون همين طبقات مدرن بروز خواهد کرد."
احتمالاً استاد زمان نوشتن چنين جملاتی مطمئن بود که دولت اطلاحات همچنان موقعيت خود را در قدرت حفظ خواهد کرد. اما پيشبينی استاد با انتخابات ۳ تير به صخره سخت واقعيت برخورد کرد و نيروهای مدرن به مدت ۴ سال به حاشيه رانده شدند و خود استاد نيز بعد از اخراج از دانشگاه به خارج از کشور هجرت کرد!
در اين انتخابات که نمیتوان آن را به پيروزی مهندسی شده محمود احمدینژاد تقليل داد راديکالترين طيف پيروهای سنتی و تجدد ستيز روی کار آمدند. نيروهايی که از سال ۱۳۶۸ به بعد متاثر از سياستهای دوران سازندگی به حاشيه رانده شده بودند و يکبار ديگر تاريخ ايران جولانگاه کسانی شده که از تجدد پيکر مرده آن را میخواهند، تکنولوژیاش را دوست میدارند و فرهنگش را دور میريزند.
با پيروزی گفتمان تجدد ستيز اصل گزينش بار ديگر احيا شده است، دانشجويان و استادانی که با ايدئولوژی حاکم زاويه دارند از دانشگاه تصفيه میشوند تا بار ديگر "انقلاب فرهنگی دوم" با حروفی درشت در روزنامهها خودنمايی کند.
روشنفکری مدرن و روشنفکران بار ديگر موردحمله قرار میگيرند و دوباره ليبراليسم در کلام سياستمداران به دشنامی گزنده تبديل شده است.
در اين مدت بسياری از روشنفکران مجبور به مهاجرت شدهاند يا گوشه عزلتی برگزيده و بیهيچ کلامی تنها نظارهگر حوادث شدهاند.
"تمامی" روزنامههای مستقل تعطيل شدهاند، تشکلهای دانشجويی منتقد از بين رفته و حتی نام آنها نيز مصادره شده است.
غرب ستيزی بيش از پيش تقويت شده، تمامی مردم دنيا را انگشت به دهان کرده است و ايران را تبديل به مسالهای کرده که هيچکس برای آن راه حلی ندارد.
با چنين وضعيتی ما در آستانه انتخابات رياست جمهوری قرار گرفتهايم.
نيروهای مدرنی که پايگاه اجتماعی دولت اصلاحات را تشکيل میداد در آخرين سالها از آن قطع اميد کرد و در طول ۴ سال خصوصیترين حوزههای زندگيش درنورديده شد، اکنون بیرمق، ضعيف و متلاشی شده با تصميم درباره انتخابی ديگر روبهرو شده که تقريباً همه درباره نتيجهاش با هم متفقالقولند.
شايد بتوان مدعی شد که مهمترين دستاورد دولت نهم برای طبقات سنتی، لوث کردن شعارهای مدرن در جامعه ايران بوده است.
در انتخابات فعلی ديگر کسی از آزادی بيان و آزادی اجتماعات و جامعه مدنی سخن نمیگويد، کسانی که زمانی خاتمی را به دليل تفسير جامعه مدنی به مدينهالنبی سرزنش میکردند اکنون همه بیهيچ کلامی در پی "الگوی زيست مسلمانی" صف بستهاند.
ديگر شعار امروز "ايران برای همه ايرانيان" نيست بلکه بايد روی بيرقهای انتخاباتی بنويسيم "بودن به از نبود شدن خاصه در (اين) بهار."
در واقع در اين چهار سال کارگزاران دموکراسی تنها ايزوله نشدند بلکه خلع سلاح و در هيات رقيبشان ميان مايه شدهاند.
اگر روزنامهای باقی مانده بولتن شده...، تحليلگران ديروز کاتبان اعظم کسانی شدهاند گاه در گذشته برای ديدن آنها بايد چشم تنگ میکردند.
شعارهای آزاديخواهانه ديروز همانند کف روی آب ناپديد شدهاند فرياد روشنفکران نالههای ضعيفی شده که ديگر شنيده نمیشود...
امروز ديگر بیبرنامه بودن هيچ کانديدايی برايش عيب محسوب نمیشود فقط ماندن و رأی آوردن مطلوب اصلاحطلبان است حال چه فرقی دارد که يک نفر ۲۰ سال هيچ نکرده و ديگری همه حُسناش اين است که شماره تلفن زندانبانان را از بر بوده است.
امروز ديگر همه میدانند که رأی ندادن "سياست سيبزمينی و هزار تومانی دستی دادن" را دوباره قدرت میبخشد. پس همه در سکوت به نوشتن نامهايی روی برگ رأی میانديشند که از آنها هيچ نمیخواهند جز بودن و کاهش احتمال نبود شدن.
آری مهمترين عنصری که در اين ۴ ساله از اردوگاه اصلاحطلبی رخت بر بسته "اميد" است.
در اسطورههای يونان آمده است که خدايان برای اينکه انسان ادعای خدايی نکند کاری کردند که از آينده بیخبر بماند اما به جبران اين نقيصه نعمتی ديگر به او عطا کردند تا در عين بیخبری آتش طلب در قلبش نخشکد اين نعمت اميد بود معلوم نيست که از ترس چه اميد را هم از نسل ما گرفتهاند.