شنبه 16 خرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اعتصاب رأی تر، يا اعتصاب رأی خشک، سوال اين جاست، عزيز معتضدی

عزيز معتضدی
چه آن ها که به اميد اصلاح گام به گام نظام وارد بازی انتخاباتی رژيم می شوند و چه آن ها که اين بازی را به دليل مشروعيت بخشيدن به نظامی توتاليتر تحريم می کنند، هر دو نه تنها از نظر برگزار کنندگان بازی، بلکه حتی از نظر انتخاب شوندگانی که به رأی گروه اول نياز دارند، شهروندانی نامحرم اند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


"بايد سربازگيری کرد، بايد سربازگيری کرد!"

جوانی پرشور در مناظرهء تلويزيونی بخش فارسی بی بی سی با تکرار اين جمله بر لزوم شرکت هر چه بيشتر مردم در انتخابات و حمايت از نمايندگان اصلاح طلب تأکيد می کند. جوان ديگری با شور و حرارت بيشتر ضمن انتقاد از کسانی که در انتخابات شرکت نمی کنند می گويد سی سال است آنها با تحريمشان مملکت را به اين روز انداخته اند! جوان اولی با استقبال از اين نظر بار ديگرکليد طلايی خروج از بن بست سی ساله را نشان می دهد: "سرباز گيری، سرباز گيری..!"

از سوی ديگر در خيابانها سرباز های مورد اشارهء اين بحثهای تب آلود را می بينيم که يا حسين گويان با شال سبز به راه افتاد ه اند تا يکی از کانديداهای امتحان پس داده را بر سر کار آورند.

چطور می توان بر شور و احساس اين سربازهای دل خرده گرفت. سربازهايی که آرايش انتخاباتی شان حتی به چشم جوانی پدران و مادرانشان نيز ناآشناست ( وچه بسا حتی آن را در خواب هم نمی ديدند). پدران و مادرانی که از فردای انقلاب يک دست به مصحف و يک دست به جام و گوشهء چشمی به جيب جمهوری اسلامی از بيم قطع شدن کوپن غذای همين بچه ها- توسط دولت همين آقايی که ممکن است تا چند روز ديگر حماسهء دوم خرداد ديگری بسازد- يا از ترس عدم صدور پاسپورت و دلايل معيشتی/رفاهی ديگری از اين دست، در "انتخابات" شرکت می کردند. اکنون فرزندان جوان و با طراوتشان به اميد پيروزی بد در مقابل بدتر به ميدان "انتخابات" همان رژيم می آيند که همهء آنچه در اين سالها از "تنوع و طراوت" فهميده چهار نمايندهء از آب گذشته است که همانها هم بر دوش لاغرش سنگينی می کنند.

آن پدران و آن مادران فرزندانشان را بزرگ کردند و حالا در فرهنگ رودربايستی مدار ايرانی از کانديدايی که کمتر بی حياست انتظار دارند فردای پيروزی احتمالی اش قدر اين بچه ها را بداند، و مراقبشان باشد، که به حکم طبيعت جوانی شان اگر يک وقت شالهای سبز کنونی را با مدل سوئدی “H&M”آن عوض کردند کتک نخورند، يا کمتر از کتکی که از تون تون ماکوتهای(۱) کنونی خوردند، کتک بخورند! اين است سقف آزاديهای مدنی و آنچه که جمهوری اسلامی بعداز سی سال از "انتخابات" می فهمد.

اما به عقيدهء من اگر اين گروه چشمگير پدران و مادرانی که به رغم بی علاقگی به دستپخت جمهوری اسلامی نتوانستند بر وسوسهء ناخنک زدن به سفرهء انتخابات در ضيافتهای ادواری رژيم غلبه کنند، از همان نخستين دوره های انتخابات دست به اعتصاب رأی (که بر خلاف اعتصاب غذا حتی در نظامی مثل جمهوری اسلامی هم خطری ندارد و بنابر اين بهتر است از نوع خشک باشد، نه از نوع ترش که بعضيها را با شرط و شروط شخصی شان که فقط خود از آن اطلاع دارند گاه و بی گاه به پای صندوقهای رأی می فرستد...)، يک پيام روشن، جدی و معنی دار به جمهوری اسلامی می دادند، اگر نه به ساقط شدن يا اصلاح واقعی رژيم می انجاميد، دست کم راه آينده و حرکتهای روشن تری را در جهت استيفای حقوق ملت مشخص می کرد، حرکتی متين از موضع قدرت، نه از سر ضعف، با عجز و لابه و التماس از ظالم به اميد اين که" اين بار مهربان تر" باشد(۲).

به هر حال، چه آنها که به اميد اصلاح گام به گام نظام وارد بازی انتخاباتی رژيم می شوند و چه آنها که اين بازی را به دليل مشروعيت بخشيدن به نظامی توتاليتر تحريم می کنند، هر دو نه تنها از نظر برگزار کنندگان بازی، بلکه حتی از نظر انتخاب شوندگانی که به رأی گروه اول نياز دارند، شهروندانی نامحرم اند. من به عنوان کسی که به گروه دوم نامحرمها تعلق دارد بد نيست سابقهء امر را به اختصار در اينجا توضيح دهم: اوايل انقلاب زمانی که با بيم و اميد از اروپا به کشورم بازگشتم رويای دورانی تازه را در سر می پروراندم. گمانم اين بود که می توانم دوش به دوش همنسلانم به رغم ترديدهای جدی در ماهيت انقلاب برای کشورم مفيد باشم. جمهوری اسلامی در همان روزها در تدارک رفراندوم معروف تغيير رژيم بود. با تنی چند از دوستان که صحبت می کرديم اميدوار بوديم انقلاب طبق وعده اش با تشکيل مجلس مؤسسان مرکب از چهارصد نماينده از سراسر کشور بتواند يک قانون اساسی پيشرفته مطابق با اصول آزادی و دموکراسی تدوين کند، و در اين صورت ديگر نيازی به پسوند اسلامی در پس عنوان جمهوری نداشت، که به راستی هم اگر بنيانگذار جمهوری اسلامی زير حرفش نمی زد و در زمان موعود مجلس مؤسسانی را که وعده اش را داده بود مبدل به مجلس خبرگان نمی کرد اين فرصت احتمالأ به دست می آمد. با اين افکار خام من در آن روز فروردين کذايی به يکی از حوزه های رأی رفتم. سر راهم بر در و ديوار همه جا نوشته بود: رأی ما رأی مثبت سبز آری ست. به متصدی يکی از صندوقها که رسيدم گفتم رأی من مثبت و آری ست، ولی سبز نيست. گفت چنين برگه ای نداريم، چون وچرايی کردم که خارج از وقت و مسووليت او بود و منجر به دخالت چند تن از کسانی شد که در صف انتظار ايستاده بودند، در همين لحظه متصدی صندوق ناگهان برگه ها را از دست من بيرون کشيد و در حالی که راه خروج را نشانم می داد گفت، يا سبز مثبت آری هستی يا "هيچی" نيستی.

جوانی که آن روز اين حرف را به من زد شايد ده دقيقهء بعد آن را از ياد برد، اما من از ياد نبردم، اکنون جوان مستأصلی از نسل سوم انقلاب که به اميد اندکی اصلاح قابل مشاهده در زندگی دشوار روزمرهءاش تصميم به شرکت در انتخابات گرفته در برنامهء بی بی سی می گويد آن "هيچی"، " مملکت را به اين روز انداخته"... به راستی که تاريخ هم شيرينکاريهای خودش را دارد.

پانويس
۱- پليس مخفی پاپا دوک، ديکتاتور سابق هائيتی؛ رجوع شود به رمان "کمدينها"، اثر گراهام گرين
۲- رجوع شود به قصه کوتاه، "کهن ترين داستان عالم"، اثر رومن گاری





















Copyright: gooya.com 2016