پنجشنبه 1 مرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

به همين سادگی، روايت يک شاهد عينی از چگونگی کشته شدن مسعود هاشم زاده، وبلاگ گلّجه

"در پائين شادمان تعداد زيادی نيروهای انتظامی در مقابل مردم بودند و درگيری هايی وجود داشت. در کوچه های اطراف هم تعدادی از نيروهای مختلف با لباس پلنگی، سبز و بعضاً شخصی استقرار داشتند. من همانجا با مسعود* آشنا شدم و يک ساعتی بود که با هم بوديم. از شادمان وارد مستعانيه شديم و به طرف خيابان زنجان می رفتيم. پنج- شش نفر بوديم. مسعود در وسط خيابان راه می رفت و من کمی جلو تر و در کنار بودم. چند نفر از نيروها با لباس سرتاسر سبز تيره در ميانۀ کوچه با فاصلۀ حدوداً صد متر از ما ايستاده بودند. آنها اسلحه داشتند. يکی از آنها اسلحه را رو به زمين گرفت و شليک کرد. مسعود فرياد زد مشقيه! نترسيد.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


بلافاصله پس از اين سخن بود که يکی از آن نيروها که قد کمی کوتاه داشت و کمی هم چاق بود زانوانش را خم کرد و با اسلحه اش که شايد کلاشينکف قنداق تا شو بود به سمت مسعود نشانه رفت و شليک کرد. مسعود به پشت به زمين افتاد. يکی ديگر از سربازان به سمت کسی که شليک کرده بود رفت به پشت او زد و با اشاره به مسعود با حرکت دست گفت چکار کردی؟ و بعد همگی با عجله وارد کوچه ای که از مستعانيه به سمت پائين می رفت شدند. من به سرعت بالای سر مسعود رفتم و با کمک افرادی او را به سوی درمانگاه برديم. عده ای از مردم فيلم می گرفتند. من بين راه شايد پس از کمتر از دو دقيقه ديدم چشمهای مسعود بالا رفت و بدنش سنگين شد. احساس کردم تمام کرد. درمانگاه نزديک بود. وقتی رسيديم و پزشک آمد ديگر مسعود زنده نبود."
اين ها را جوانی که از نزديک شاهد صحنه بوده است در حضور پدر، مادر و برادران مسعود تعريف می کرد. همگی در بهت و حيرت اين واقعه که در کمتر از دو دقيقه رخ داد، قرار داشتند. جوان ۲۸ سالۀ آنها که به هنر علاقه داشت. نجيب و بی آزاربود. هنوز ازدواج نکرده بود و آرزوها داشت و برايش آرزوها داشتند، به همين سادگی، کشته و پرپر شد.
آن نيرو چرا زد؟ چه کسی او را در مقابل اين مردم بی سلاح قرار داد؟ چه کسی به او مجوز يا فرمان شليک داد؟ چرا ...چرا ...چرا؟ چراها مثل پتک برسر آنها فرود می آمدند و پاسخی برای آنها نمی يافتند. اگر پاسخی هم بود برای آنها فرزند و برادر نمی شد.
به محل رفتيم و صحنه را برای ما و برادران شهيد تشريح کرد. محل قرار گرفتن شهيد و محل استقرار نيروها. قدم کرديم حدود صد متر فاصله بود. گلوله از جلو وارد قفسۀ سينه شده و از پشت خارج شده بود. اندازۀ سوراخ جلو و پشت يکی بوده است. اين ها به نفع اين بود که اسلحۀ بکار برده شده جنگی واحتمالاً چيزی قوی تر از کلاشينکف بوده است.
فيلم های گرفته شده از شهيد را حتماً می توان پيدا کرد . کاش يکی هم از ضارب فيلمی گرفته باشد.

*شهيد مسعود هاشم زاده

به نقل از [گلّجه - وبلاگ علی شکوری راد]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016