گرفتن اين اعترافات برای ارضای توهّمات "آقا"ست! سهم خودت را برای آزادی بده هموطن! "عزای ملی" است! دو يادداشت از بابک داد
همه مردم دريافته اند که "آقا" به دنبال ارضای "حس خودخواهی" و "منیّت فرعونی" خويش هستند و مأموران بايد به دنبال ارضاء کردن منويات شخص حضرت "آقا" باشند! اما چون هيچ سند عقل پسندی برای اثبات حرف ها و ادعاها و توهّمات "آقا" نمی يابند و اصلا" سندی وجود ندارد، با اين نمايش های نخ نما و اعتراف گيری و اعتراف سازی، کاری را می کنند که سال هاست "آقا" و ساير همراهان ولی فقيه انجام داده و می دهند: "خود ارضائی سياسی!" خود گويی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی!
مأموران امنيتی نظام، همواره بدنبال «رسمّيت دادن» به توهّمات بيمارگونه مقام معظم رهبری بوده و هستند. برای بازجو و قاضی «عقلانيتی» باقی نمانده که از خودشان بپرسند اين مقام عظما درست فرموده اند يا اشتباه کرده اند؟ مهم اين است که آنها بايد «سندی» پيدا کنند يا بسازند و آن حرفها و توهمّات رهبرشان را «اثبات» کنند! اگر آقای خامنه ای مثل سال ۷۷ از برخی انتقادهای مطبوعات برآشوبد و يکباره مدعی شود و بگويد: «مطبوعات پايگاه دشمن هستند!» مأموران و بازجويان بايد سی و پنج روزنامه را يکشبه ببندند و دهها نفر را بگيرند و شکنجه کنند تا بالخره از چند نفر اعتراف بگيرند که روزنامه شان با «موساد» و «سيا» همکاری می کردند و پولهای کلانی هم گرفته اند! اگر قتلهای زنجيره ای که به فرمان خود «آقا» و توسط وزارت اطلاعات صورت گرفته، رو بشود و «آقا» برای رد گم کردن بگويد «کار عوامل خودسر صهيونيستی!» بوده، بازجويان بايد با وحشيانه ترين شکل از سعيد اسلامی (معاون وقت وزارت اطلاعات!) اقرار بگيرند که سالها مأموراسرائيل بود(!) و زنش را آنقدر بزنند که به هر چيزی، حتی روابط نامشروع هم اعتراف کند! بعد هم برای پنهان ماندن اين سناريونويسی امنيتی، سعيد اسلامی را کشتند و گفتند داروی نظافت حمام خورده و خودکشی کرده! سعيد اسلامی البته مزد سرسپردگی اش به «آقا» و پاداش جنايتهايی را گرفت که برای خوشايند ديکتاتوری فقيه مرتکب شده بود. اما غرضم تلاش و تشبث مأموران نظام و بازجويان به هر حشيش و دليل ابلهانه است، برای «اثبات» توهّمات حضرت آقا!
حالا «آقا» فرموده در اين انتخابات تقلب نشده و اصلاح طلبان با شرکت در انتخابات (!) و حمايت از نامزدی غير از نامزد مورد حمايت آقا، قصد انجام يک «انقلاب مخملی» و براندازی نظام را داشته اند! بازجوها و مأموران اصلا" کاری به مخمل و انقلاب و جزئيات سخنان آقا ندارند! کافی است يک حرفی را از لسان مبارک آقا شنيده باشند! بعد راه می افتند و مانند سگهای شکاری بو می کشند تا بالاخره سندی «بسازند» که اثبات کند «آقا» بازهم درست فرموده اند و با «تيزهوشی حکيمانه!» اين توطئه دشمن و انقلاب مخملی را خنثی کرده اند! سندش هرچه می خواهد باشد! اعترافات مجعول! کيفرخواست ابلهانه و اسناد دروغين! دادگاه نمايشی و ساختگی! و حتی ظواهر نمايش ابلهانه دادگاهشان را هم عاقلانه و عقل پذير رعايت نمی کنند و بلاهت خود را «جار» می زنند!
همه مردم دريافته اند که «آقا» بدنبال ارضای «حس خودخواهی» و «منیّت فرعونی» خويش هستند و مأموران بايد بدنبال ارضاء کردن منويات شخص حضرت «آقا» باشند! اما چون هيچ سند عقل پسندی برای اثبات حرفها و ادعاها و توهّمات «آقا» نمی يابند و اصلا" سندی وجود ندارد، با اين نمايشهای نخ نما و اعتراف گيری و اعتراف سازی، کاری را می کنند که سالهاست «آقا» و ساير همراهان ولی فقيه انجام داده و می دهند: «خود ارضائی سياسی!» خود گويی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی!
هرچند حنای اين اعتراف کشی ها، حنايی بدون رنگ و روشهايی نخ نما و رنگ بخته و رسواست. اما همه ما بايد سعی کنيم افراد کم اطلاع را توجيه کنيم حتی اگر اين قبيل اعترافات را از «زبان» خود اين دوستان دربند هم می شنوند، دقت کنند آنها اين سخنان را «کجا» گفته اند؟ بعد از ۵۰ روز بيخبری از پيروزيهای مردم و روسايی های نظام، اين دوستان را در محيطی برده اند که هيچ آدم عادی غير از مأموران و بازجويان و دوستان بی اطلاع ديگر در آن نيست و نامش را دادگاه گذاشته اند. بعد گفته اند اين نمايشنامه را تمرين کن و هرچقدر طبيعی تر اجرايش کنی، مردم کمتری کشته می شوند يا حکم سبک تری می گيری يا به خانواده ات (گروگانهای نظام) آسيبی نمی رسد.
تا مادامی که کسی در بند و در زندان و حتی در داخل ايران که حالا «يک زندان بزرگ» است باشد، زير فشار است و کسی که زير فشار و شکنجه و تهديد است، هيچکدام از اعترافاتش هيچ حقانيت و هيچ مشروعيتی ندارند. اگر زندانيان ما توانستند مثل اکبر گنجی و احمد باطبی و محسن سازگارا و هزاران از بند رسته ديگر، به يک کشور آزاد بروند و اگر آنجا در کمال آزادی، داوطلبانه نشستند و از «حقانيت نظام!» يا از «تيزهوشی آقا!» و «نبود تقلب در انتخابات!» سخنی گفتند، سخنشان را می توان واقعی دانست و حداقل می شود باور کرد که گوينده چنان سخنانی، در يک محيط آزاد نشسته و خودش شخصا" به اين اعتقاد تازه رسيده است. هرچند باز يادمان نرود نظام گروگانگير است و خبر دارم برخی از فعالان سياسی مقيم خارج را با دستگيری و گروگانگيری نزديکانشان در ايران، وادار به سکوت يا همکاری کرده اند و می کنند.
اگر در محيط آزاد و بدون تهديدهای اين چنينی، کسی نشست و از نظرات انتقادی خود عقب نشينی کرد، درست است! وگرنه مضحک نيست کسی مثل ابطحی بعد از يک ماه بازداشت، با صورتی کبود و لاغری شديد بيايد و حرفهايی بزند که با سوابق فکری و منش اعتقاديش هيچ شباهتی ندارد؟! به دوستان جوان تر و ناآشنا با تاريخ اين سالهای سياه بگوييم بروند در اينترنت جستجو کنند و ببينند کداميک از زندانيان نظام جمهوری اسلامی، بعد از آزادی و بعد از رفتن به يک کشور آزاد، شبيه چنين کاری کرده اند و آزادانه از اين نظام دفاع کرده اند؟ کداميک از زندانيان را پيدا می کنيد که در يک کشور آزاد، بنشيند و به «حقانيت» نظام و رهبری عادلانه آقای خامنه ای و نبود تقلبهای انتخاباتی و نبود شکنجه و نبود ظلم در اين نظام «شهادت» بدهد؟ اگر خود آقايان مسئول در نظام، حتی يک نفر «زندانی سابق» را مثال بزنند که در محيط آزاد، افکار و انتقاداها و اعتراضهای سابقش را تغيير دهد و نقد کند و اعتراضاتش به نظام را پس بگيرد و از حقانيت نظام دفاع کند، من شخصا" همه اعترافات مضحک اين بيدادگاهها را «يکجا» باور می کنم! برعکس، در جستجويی ساده موارد بسياری خواهيد يافت از زندانيانی که در اينجا «مجبور به اعتراف» شده اند اما به محض آزادی از زندان و بخصوص به محض خروج از کشور، از شکنجه ها و فشارهای دوران زندان پرده برداشته اند و گفته اند که همه اعترافات ساختگی را تحت فشارهای وحشيانه مأموران امضا کرده اند يا به زبان آورده اند.
***
بايد مردم عادی را توجيه کنيم که «شيوه های کثيف» بازجويی در زندانهای جمهوری اسلامی، چيزی از شکنجه ها و تعرض و تجاوزها در زندانهای «ابوغريب» و «گوانتانامو» کم ندارد. منتها فرق ماجرا اينجاست که رسانه های آزاد غرب می توانند از بيرون زندان گوانتانامو، داخل محوطه زندان را ببينند و تصاويری از زندانيان «نارنجی پوش» با دستبند و پابند بگيرند و آن را پخش کنند. خبرنگاران غربی می دانند با پخش آن تصاوير، سرنوشتشان مثل خانم «زهرا کاظمی» خبرنگار کانادايی ايرانی تبار نمی شود که از تجمع خانواده زندانيان «پشت ديوارهای بلند زندان اوين» عکسبرداری کرد و بلافاصله به جرم جاسوسی و عکاسی از داخل زندان(!) دستگير شد و چند روز بعد هم زير شکنجه های وحشيانه قاضی(!) سعيد مرتضوی کشته شد!
در اين کشور «به ظاهر اسلامی» ابعاد کارهايی که در زندانها می کنند تا زمان سقوط کامل اين حکومت جور و ظلم، مکتوم و پنهان خواهند ماند و مانند دوران پس از صدام، تا ماههای متمادی، «گورهای دسته جمعی مخالفان» و «زندانهای مخوف و دورافتاده»، يک به يک توسط مردم کشف خواهند شد.
بايد به مردم عادی بگوييم که در زندانهای نظام چه می گذرد؟ برخی از دوستان زندانی ما و خيلی از مردم دستگير شده، بيماريهای جسمی دارند و وابسته به دارو هستند. همين تحريم و نرساندن دارو، باعث رنج جسمی و نهايتا" تسليم و شکستن زندانيان می شود. خيلی را مانند ابطحی ( به گفته خانواده اش و محمدرضا تابش) به داروهای «روانگردان» اعصاب و خواب وابسته می کنند. با ندادن دارويی که به آن وابسته شده ای، رنج و درد باعث می شود هر چيزی را بازجويان بخواهند، انجام بدهی يا امضا کنی و بگويی. برخی از زندانيان را مانند سعيد حجاريان در آفتاب داغ نگه می دارند. خيلی را کتک می زنند. زخم و خونريزی خيلی از زندانيان را مداوا نمی کنند. تقريبا" تمامی زندانيان را در «سکوت مطلق» به حال «بيخبری از اتفاقات بيرون» می گذارند و حتی تا يک ماه در سلولش را هم باز نمی کنند. طبيعی است به محض آنکه در سلول باز شود، خود زندانی مثل بلبل به حرف می افتد! بايد مردم عادی را توجيه کنيم که اين اعترافات ساختگی را نبايد «دليل حقانيت نظام!» تلقی کنند. بلکه اتفاقا" محکم ترين سند «نامشروعيت اين نظام» همين اعترافهای مضحک و ساختگی امثال اين بيدادگاههاست. محکم ترين دليل اينکه «آقا» به خودارضائی سياسی عادت فرموده اند، اين است که دادستان از قول کسی مثل محمدعلی ابطحی از «تيزهوشی مقام معظم رهبری! و نبود امکان تقلب!» سخن بگويد! اعتراف به «نبودن تقلب و هوشمندی آقا!» حتی مرغ پخته را هم داخل ديگ به خنده می اندازد! چرا که اين «رهبر تيزهوش» همه وجود و هستی و قدرت خود را روی «تقلب مفتضحانه» برای کسی مثل احمدی نژاد «قمار» کرد که در هفته اول، فرمانش را نقض کرد و با يک دهن کجی آشکار، رحيم مشائی را از مقام «معاون اولی» برداشت و گذاشت يک پله نزديکتر و بالاتر به خودش! يعنی«رئيس دفتر رئيس جمهوری!» حالا آقای جنتی و مکارم شيرازی و دفتر رهبری، بايد برای ارتباط با رئيس جمهور به همين آقای مشائی متوسل بشوند و با هر بار مراجعه به رئيس جمهور، ناچارند از فيلتر مشائی بگذرند و اينچنين به مقام و جايگاه رحيم مشائی «رسمّيت» ببخشند! آيا اين کار رهبر، نشانه تيزهوشی ايشان است؟ کدام آدم تيزهوشی با خود چنين می کند که آقای خامنه ای در اين سالها با خود و جايگاهش و با آبرويش کرده است؟
در دنيای غرب که مسئولان نظام به «کفر» متهمشان می کنند، حتی در داخل زندانها هم مسئولان و کسانی هستند که «مسئوليت دارند» آزادنه از تخلف مأموران و بازجويان و شکنجه احتمالی زندانيان عکس و فيلم بگيرند و به مقامات بالاتر گزارش کنند! (مثل عکسهای زندان ابوغريب) و رسانه ها هم می توانند آنها را آزادانه و بدون ترس در همان آمريکا نمايش دهند و تازه از دولت خود بخواهند همه عاملان شکنجه ها و مأموران متخلف را مجازات کند. اما در اينجا که «ام القرای اسلام!» است و ادعای عدالت و شريعت الهی دارد، «ظلم» و ستم و جور در زندانها و حتی در «کف خيابانها» بيداد می کند! اينجا حتی از جنايات پليس و بسيج در سطح خيابانها هم نبايد عکاسی و فيلمبرداری کرد وگرنه مانند چندتن از شهروندانی که در بيدادگاه امروز، صرفا" بدليل عکاسی از اغتشاشات(!) محاکمه شدند، دستگير و با اتهام جاسوسی و براندازی(!) محاکمه می شويد! طبيعی است به تصوير کشيدن شکنجه ها و جنايتهای مأموران در زندانهای دربسته و سلولهای مخوف که ديگر جای خود دارند و کسی را برای «ثبت اسناد جنايات» به آن فضاهای دربسته راهی نيست. و اگر مانند خانم زهرا کاظمی به «نزديکی ديوارهای بلند» زندان اوين هم برود تا از تجمع خانواده زندانيان عکس و خبر بگيرد، «جاسوس» تلقی می شود و خونش را زير شکنجه های وحشيانه سعيد مرتضوی می ريزند!
«الملک يبقی مع الکفر و لايبقی مع الظلم». مقامات نظام، دنيای غرب را به «کفر» متهم می کنند در صورتی که در واقعيت چنان نيست! با اين حال به فرموده مولا علی(!) همان دنيای غرب با همان کفرش هنوز «پابرجا» مانده و پابرجا می ماند، ولی اين نظام «ظاهرا" اسلامی» که در آن «ظلم» و جور و جنايت بيداد می کند، هرگز پابرجا نخواهد ماند. اين بشارت مولا و خداست که خونهای به ناحق ريخته شده، دامان مسببان و حاکمان را خواهد گرفت. همچنين با همت مردم و اقدامات ابلهانه مقامات نظام، نظير پخش همين اعترافات ساختگی و ادامه خشم و اعتراضات ملی، اين حکومت ظالم رفتنی است و شمارش معکوس سقوط نظام شروع شده است! بيخودی دست و پا می زنند!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سهم خودت را برای آزادی بده هموطن!
«عزای ملی» است!
فردا دوشنبه که مراسم تنفيذ و چهارشنبه مراسم تحليف «حکم ننگين» رياست جمهوری احمدی نژاد برگزار می شود. اين هفته، هفته «عزای ملی» ما ايرانيان است. روز تنفيذ، روز تأييد آن کودتای سياه توسط رهبر کودتاچيان يعنی آقای خامنه ای است.دوشنبه؛ روز «تأييد» همه کشتارها، دستگيريها و جنايتها و شکنجه های عزيزان ما بدست نظام است. چهارشنبه روز تحليف احمدی نژاد در مجلس، روز هتک حرمت قانون و سوگند رياست جمهوری و ارزشهای ملی ماست. آيا نبايد اين هفته عزادار باشيم؟
آزادی بدون هزينه دادن از طرف «تک تک ما» بدست نمی آيد. اگر اين را باور کنيم، حاکمان نمی توانند يک هفته هم در مقابل سيل مردم طاقت بياورند. «ترس برادر مرگ است!» سهم من و شما ممکن است کمتر از سهم شهيدان جوانمان باشد، يا ممکن است مثل آنها و يا حتی بيشتر از آنها هم باشد. اگر سهم مان را ندهيم، روزگار جبران ميکند و تقدير، آن را به زور از ما می گيرد. کار زيادی نيست اگر از همين فردا برای يکی دو هفته سر کار حاضر نشويم. از دوشنبه و چهارشنبه که مراسم تنفيذ و تحليف حکم ننگين رياست جمهوری احمدی نژاد برگزار می شود، «عزای ملی» برپا کنيم. مثل روزهای عاشورا برای بچه هايمان که «حسينی» شهيد شدند، علم و کتل عاشورا برپا کنيم. نظام حتی از مرده های من و شما هم می ترسد وگرنه پنجشنبه در بهشت زهرا سوگواران را راحت می گذاشتند تا لااقل عزاداری کنند. يادمان باشد سرنگونی شاه فقط «صد روز» طول کشيد. يعنی در مهرماه ۵۷ نظام طاغوت محکم سرپا بود و ۲۶ دی ماه شاه فرار کرد و ۲۲ بهمه مردم بر قدرت افسانه ای نظام شاهنشاهی پيروز شدند. منتها مردم رمز پيروزی را دريافته بودند و الان هم فهميده اند. رمز موفقيت مردم، فقط و فقط و فقط «وحدت» و يکپارچگی است. رمز موفقيت اين است که «يکی بايد قربانی همه شود» و اگر يکنفر مورد آزار قرار گرفت يا دستگير و شهيد شد، «همه» بايد برای رهايی و پشتيبانی از آن يک نفر قيام کنند. «يکی برای همه و همه برای يکی!»
از فردا بساط روزهای محرم را برپا کنيم. بگذاريد امام زمان هم جشن ولادتش در نيمه شعبان، مردم ستمديده ما را در سياهپوشی و ماتم ببيند. فريب آزادی چند زندانی يا حرفهای اين مقام و آن قاضی را نخوريد که فکر کنيد خودشان عقب نشينی کردند. دادگاه شنبه نشان داد آنها بدنبال زمينه سازی برای محاکمه موسوی و خاتمی هستند. جدای از آن، کلی خون به ناحق ريخته شده، جنايتهای فراوانی صورت گرفته که هنوز معلوم نيست چقدر گسترده بوده اند؟ دوسال بعد از سرنگونی صدام حسين در عراق، هنوز گور دسته جمعی مخالفان او را در بيابانهای عراق پيدا می کردند. اينهمه مفقودين و شهيدان بی نام و نشان و اجساد مخفی شده در سردخانه ها را دست کم نگيريد. فريب گريه تمساح برخی از مسئولان و همدردی ساختگی شان با مردم را نخوريد. اينها حتی اگر مثل ماجرای قتلهای زنجيره ای، چند نفر از نيروهای خودشان را بگيرند و محاکمه کنند، نبايد باعث فريب ما شود. ما بدنبال ابطال انتخابات بوديم. عزل اين دولت فريبکار بوديم. الان بايد بدنبال محاکمه مسئولان جنايتها باشيم. بايد بدنبال برگزاری يک رفراندوم باشيم که اين «نظام ولايی آری يا خير؟» همين.
اگر سکوت کنيم اگر کنار بنشينيم، خون ندا و سهراب و محسن و مهدی و ترانه و کيانوش و امير و ديگر قربانيان بيگناه، دامان همه ما را می گيرد. اگر از زير بار مسئوليتمان شانه خالی کنيم، و اگر بگذاريم اين حاکميت ظالمانه و جائرانه ادامه پيدا کند، خدا ما را فراموش خواهد کرد و رحمتش را از ما دور ميکند و ما زير چرخهای اين حکومت بالاخره له خواهيم شد و ذليلانه خواهيم مرد.
اگر از فردا پرچمهای سياه از خانه آيزان کنيم، اگر لباس سياه بپوشيم، آيا در مقابل جان باختن آن شهيدان جوان، کار بزرگی کرده ايم؟ اگر يک هفته سر کارمان نرويم ، آيا کار بزرگی کرده ايم؟ يکی دو هفته وقت بگذاريم و برای هميشه تکليف کشور و ملت و زندگی سياه خودمان و بچه هايمان را يکسره کنيم. به ظلم و تبعيض و فساد و فقر و بيعدالتی واکنش نشان بدهيم. اگر روزها برويم و مقابل مجلس و وسط ميادين شهر و خيابنها روی زمين بنشينيم و تحصن کنيم، آيا در مقابل خون هموطنان عزيزمان، آيا اينها کار بزرگی است؟
حالا ملت ايران در برابر يک ماجرای مرگ و زندگی قرار گرفته است. بين «بودن يا نبودن!» بايد يکبار بنشينيم و با خودمان فکر کنيم و تصميم بگيريم. دختر هستم يا پسر، زن هستم يا مرد، پير هستم يا جوا، بايد فکر کنم و از خودم بپرسم: آيا از سهراب اعرابی جوان ترم؟ آيا از ندا آقاسلطان زيبا و جوان ترم؟ آيا من از اين جوانان به خون خفته، آرزومند ترم و آيا شايسته ترم تا به اين زندگی ذلت بار زير سايه ستم بچسبم؟ آيا من از کيانوش آسا دانشجوی فوق ليسانس باهوش تر و باسوادترم؟ آيا از ترانه موسوی بيگناهترم که در راه رفتن به منزل، او را بين معترضان ديدند و ربودند و بعد از تعرض و شکنجه، جسدش را سوزاندند و کنار جاده انداختند؟ اگر يک پدر هستم، آيا از پدر محسن روح الامينی که يکی از مسئولان کشوری بوده، قدرتمندتر هستم تا از کشته شدن جوانم بدست حاکمان ستمکار جلوگيری کنم؟ اگر مادر هستم، آيا از مادران داغدار ندا و سهراب و دهها شهيد و مفقود ديگر، مهمترم که فقط به فکر سلامتی و امنيت بچه های خودم باشم؟ فکر کنيم آيا خون من يا بچه ام از خون ديگران رنگين تر است؟ يا ارزش من بيشتر از ارزش ديگران است. اين قطره ها، اگر به هم بپيوندند و جملگی به خروش درآيند، اقيانوسی می شوند که توپ و تانک و بسيجی و شکنجه و گلوله در مقابل آن «احساس حقارت» می کند! خودمان را توجيه و اقناع کنيم، اما خودمان را گول نزنيم. آيا من بايد بنشينم توی خانه ام تا ديگران برای دفاع از آزادی و حقوق انسانی ملت بروند و باتوم و گلوله بخورند و کشته و دستگير بشوند و بعد که همه چيز درست شد، و وقتی مملکت آزاد شد، از خانه ام بيرون بيايم و از ميوه آزادی و پيشرفت و عدالت بخورم؟ اين هفته بياييم و اقيانوس ملت را با قطره وجودمان همراه کنيم و بساط ظلم را در هم بپيچانيم.
بايد باور کنيم هر کدام مان يک سهمی داريم. اگر سهم مان را بدهيم که پيروزيم و اگر پيروز نشديم و شهيد و زندانی شديم تازه مثل شهيدان آزادی مثل ندا و سهراب و کيانوش و دهها شهيد ديگر، در همه جهان و در درگاه خدای حقيقت سربلنديم. من قسم ميخورم اين مسير شکست ندارد.و شخصا" با اختفا و نوشتن در آوارگی، سهم خود را پرداخته ام تا شعار بيخودی نداده باشم. و تازه اين «همه سهم من» نيست و از روزی که اين مسير را برگزيده ام، مطمئنم اين قلم، صليب و طناب داری است که با خود بدوش می کشم و برای دفاع از حقانيت و آزادی و حقوق ملت، جان خود را برای اهدا کف دستم گرفته ام. همگی سهم خودمان را بدهيم تا ايرانی آباد و رها از ستم و خودکامگی داشته باشيم.
فرصت نوشتن / روزنوشته های بابک داد
www.babakdad.blogspot.com
فرصت نوشتن / نوشته های بابک داد قبل از کودتا
www.babakdad.blogfa.com
تماس با نويسنده:
[email protected]