سه شنبه 13 مرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اقرار کن ما هستيم، ثمينا رستگاری

حسين شريعتمداری در يادداشت روز دوشنبه خود يعنی فردای روزی که اعترافات ابطحی و عطريانفر از تلويزيون پخش شد نکته مهمی را مطرح کرده بود که با تامل در آن ميتوانيم مواضع و موقعيت خود و آنها را شفافتر درک کنيم سوال شريعتمداری اين بود " اکنون فرض می کنيم که متهمان تحت فشار وادار به اعتراف شده اند - فرض محال که محال نيست- خب! حالا بايد از سران فتنه پرسيد، وقتی «ژنرال» های شما تحمل چند روز زندانی کشيدن را ندارند و بلافاصله بعد از جدا شدن از زندگی مرفه خويش، به هر چه که از آنها خواسته شود تن می دهند؟! اولا؛ چرا بچه های مردم را فريب داده و آنان را با سوءاستفاده از اعتمادی که به شما کرده اند، با چماق و کوکتل مولوتوف به ميدان می فرستيد؟ ؟!
ثانياً؛ چرا وقتی ژنرال های شما با حرارت ديگران را به آشوب و بلوا دعوت می کردند، آنها را دروغگو! نمی دانستيد و به عنوان قهرمان! از آنان ياد می کرديد؟! "



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


بياييد کمی درباره اين جملات تامل کنيم
بنيان استدلال شريعتمداری حاوی نکات مهمی است اول اينکه الگوی رهبری که در ذهن شريعتمداری است الگويی است که در آن رهبران می‌ميرند تا "قهرمان" شوند.
تاريخ بشر با چنين الگويی آشنايی ديرينه دارد. تاريخی که سياستمدار برای مردن وارد سياست می‌شود وبرای قهرمان شدن می ميرد ، آدمها مثل برگ خزان کشته ميشوند ولی نامشان باقی می‌ماند. در چنين الگويی است که زندانيان را وادار به اعتراف ميکنند هرچند ميدانند که فردای روز آزا د ی اعلام ميکند تحت فشار اعتراف کرده است اما مهم اين است که زندانی، قهرمان توده ها نشود.
بعد از کودتای ۲۸ مرداد، ندامت‌نامه‌های سران حزب توده يکی‌يکی در روزنامه‌ها چاپ می‌شد و بدنه ‌حزب توده سرخورده و درمانده از اين که اين چه رهبرانی هستند که زير شکنجه تاب نمی‌آورند؟ و همين سوالهايی که امروز شريعتمداری از ما ميپرسد از خود پرسيدند و از حزب بريدند. و در اين فضا بود که خسرو روزبه که اعتراف نکرد قهرمان شد خسرو روزبه‌ای که به راحتی آب خوردن آدم می‌کشت آدم هايی که ميتوانستند "رفقای خودش" باشند .
در دنيای سنتی و با الگوهای ما قبل مدرن «مرگ» می‌توانست رهبران را طاهر کند و مقدس سازد چنان که هرکدام مبدا مذهب جديدی شوند و ديگر سوال کردن از عملکرد آن رهبر فاقد معنا بود. بعد از مرگ آن " قهرمانها " ما با قديسان طرف بوديم که پای استدلال در برابرشان چوبين می‌شد. ديگر برای توده‌ای‌ها اگر می‌خواستی استدلال کنی که کشته شدن خسرو روزبه توسط رژيم شاه ‌نمی‌تواند مانع از بررسی عملکرد او شود قابل فهم نبود چرا که خسرو روزبه قهرمان بود او در زندان کشته شده بود. و باز در اين الگوست که "توده ای تواب" بيرحمترين بازجوها ميشد چرا که ميخواست حقارتش را با رفقايش تقسيم کند.
اما امروز الگوی ما فرق کرده است. افرادی که مخاطب اين اعترافات هستند درس خوانده‌اند، دانشگاه رفته‌اند، استدلال می‌کنند برای آنها مردن زير شکنجه ارزش نيست. آنها برای دفاع از «زنده بودن» و به رسميت شناخت زيستشان در اين مملکت است که اعتراض می‌کنند. گذشت آن زمانی که « در رد تئوری بقا» رساله می‌نوشتند الان همه حرف از " اثبات تئوری بقا" است جنبش فعلی جنبش چريکی نيست که "قهرمان" بخواهد. جشن سبز، برای سبز ماندن احتياج به حيات دارد. پس نه با اعترافات کسی سرخورده می‌شود و نه از کسی می‌خواهد که زير شکنجه بميرد و از بيم مرگ حرف بازجويی‌هايش را تکرار نکند .به تيتر روزنامه‌های فردای اعترافات نگاه کنيد، طنزهايی که در اين باره نوشتند بخوانيد، الله اکبرهايی که بلندتر از هر شب گفته را بشنويد همه حکايت از آن دارد که جنس اين جنبش با تمام الگوهای قبل فرق دارد کسی سرخورده نشده است. حرفهای ابطحی برای کسی مهم نبود چشمان پر از بيمش مهم بود و اينکه آن" بازجوهای فهميده و با شعور "چگونه در کمتراز يکماه ۱۸ کيلو وزن او را کم کرده اند
نکته دوم اين است که حسين شريعتمداری جنبش سبز را به جنبشن اصلاحات تقليل داده است. او برای مقابله با اين جنبش چاره ای ندارد که با همان ابزارهای قديمی به جنگ اين پديده جديد بيايد . اما اين هم روش صحيحی برای مقابله با اين جنبش نيست چرا که جنبش سبز به مراتب از قالبی که او برايش در نظر گرفته فراتر و گسترده تر است.
برای اثبات اين مدعا کافی است از خود بپرسيم اين مردم چرا در زمان تحصن نماينده‌های اصلاح‌طلب مجلس ششم به خيابان‌ها نيامدند ؟ از باتوم خوردن و گاز اشک‌آور می‌ترسيدند؟ که فهميديم نمی‌ترسند از اينکه وحشيانه دستگير شوند و مورد تجاوز قرار گيرند هراس داشتند که اکنون با علم به همه اينها به خيابان‌ها می‌آيند و با چشمانی پر از شوق اميد دستبند سبز بر دستشان می‌بندند پس آقای شريعتمداری يک اتفاقی افتاده است! شما در آن زمان با "ژنرالهای" بدون ارتش طرف بوديد و امروز با "ارتش ژنرالها" . آنها را ميتوانستيد با نظارت استصوابی خانه نشين کنيد اما اين ارتش پشت بام خانه اش را صحنه نبرد کرده است . اين اتفاق مهم را نه به ابطحی که به هيچ کس نمی‌توان خلاصه‌ کرد.. بيانيه‌های ميرحسين را ببينيد او به راستی فهميده است که دنباله‌رو اين جنبش است نه خالق و پيشوای آن.
ساده‌لوحی است اگر هويت اين جنبش را به يک نفر يا ۱۰ نفر يا ۱۰۰ نفر پيوند بزنيد و بخواهيد آن ۱۰۰ نفر را به ندامت وادار کنيد. اين کار جز وقت‌کشی برای خودتان ثمری ندارد.
آن نکته‌ای که هنوز طيف راديکال راست نفهميده اين است که اين مردمی که تک‌تک آنها رهبر اين جنبش‌اند با هويت های مشخص و و تعريف شده از جنس ديگری هستند. اينها را ديگر در کاسه تنگ " آحاد ملت" نمی توان خلاصه کرد آنها پر از فرديتند هر کدام صاحب هويتی‌اند. و اکنون به يک عنوان يک شهروند مدرن قادر به استدلال يک سوال ساده دارند «رای ما کجا ست؟» ما به هزار اميد به کس ديگری رای داده بوديم حالا نمی‌توانيد عکس های ما را پای صندوق‌ها نشان دهيد و بگويد تو به کس ديگری رای داده بودی! اين برای هيچ‌کس پذيرفتنی نيست. اين سوال را هم رسانه های غربی در ذهن ما ايجاد نکرده اند خالقانش همان کسانی هستند که رای ما نخوانده به اسم ديگری سند زدند پاسخ اين سوال هم نه زندان است نه باتوم نه گاز اشک‌آور نه به اعتراف وادار کردن ابطحی در پاسخ به اين سوال بايد استدلال کرد. چاره ديگری نداريد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016