دوشنبه 2 شهریور 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

محمد ملکی به هنگام بازداشت: در رختخواب بميرم، وجدانم ناراحت است. اما اگر زير دست شما بميرم، پيش اين جوان‌ها سربلند می‌شوم، دويچه وله

ماموران از منزل دکتر ملکی فيلمبرداری کردنددکتر محمد ملکی، رييس پيشين دانشگاه تهران، صبح روز شنبه دستگير شد. ماموران امنيتی، ديسک کامپيوتر، کتاب‌ها و دستنوشته‌ها، رسيور ماهواره و گوشی موبايل وی را نيز با خود برده‌‌اند. دکتر ملکی سرطان دارد و ۷۶ ساله است.

گفتگو با خانم قدسی ميرمعز، همسر دکتر ملکی:



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


چگونه و با چه شرايطی دکتر ملکی را بازداشت کردند؟
ساعت هشت صبح بود. هنوز بيدار نشده بوديم. ايشان سرطان پيشرفته، آريتمی قلب، ديابت و ضعف و پادرد دارد و معمولا در رختخواب است. من در را که باز کردم، ديدم يک آقايی پايش را لای در گذاشته و می‌خواهد بيايد تو. گفتم چه خبر است؟ با لحن توهين آميز و بی‌ادبانه‌ای گفت: دکتر کو؟ آمده‌ايم او را ببريم. گفتم همين‌جوری که نمی‌شود داخل بياييد. بايد حکم داشته باشيد. درثانی معمولا می‌رويد خانه مردم يک چيزی می‌گذاريد و من نمی‌دانم می‌خواهيد خانه ما چه بگذاريد.

حالا حکمی همراه داشت؟
يک کاغذ معمولی داشت که دستش بود و آن را نشان داد.

چه در آن نوشته شده بود؟
من عينک نداشتم ولی گفتم به‌هرحال نمی شود تو بياييد. همينطور که ما داشتيم صحبت می‌کرديم، دکتر خودش آمد و حکم را ديد و گذاشت وارد شوند.

چند نفر بودند؟
پنج نفر. يکی همان فرد بی‌تربيت که پايش را لای در خانه ما گذاشته بود. سه نفر جوان ديگر حدود سی تا سی و پنج ساله و يک آقای مسن و محترم حدود ۶۰ ساله. آنها رفتند اتاق دکتر و گفتند می‌خواهيم خانه را بگرديم. گفتم اجازه نيست خانه مرا به هم بريزيد. گفتند هرجا برويم، شما هم بياييد. من گفتم اول بايد صبحانه و دواهای دکتر را بدهم. نشستند تا من کارهای همسرم را انجام دادم. بعد شروع کردند به گشتن خانه و زير و رو کردن کامپيوتر. من اعتراض کردم و گفتم شما آمده‌ايد خانه زندگی ما را به هم بريزيد يا دکتر را بازداشت کنيد. بزرگترشان که مودب‌تر بود گفت ما بايد حتما هارد ديسک کامپيوتر را ببريم. من گفتم دست به کامپيوتر نزنيد، حتما يک انگولکی می‌کنيد و چيزی در کامپيوتر ما می‌گذاريد تا مصيبتی برای ما درست کنيد.

چيز ديگری هم بردند؟
موبايل دکتر و کتابهايش را برداشتند. به موبايل من که مدت‌ها بود شارژ نداشت، کمی ور رفتند و بعد ديدند به درد نمی‌خورد. کتاب‌ها همه مجاز بودند. من گفتم آقا حيف شد. شما به ته اين کتاب‌ها رسيديد. اين دفعه پنجم است که خانه ما می ريزيد. قبل از شما همه را برده‌اند. دير رسيديد.

برای بازداشت ايشان چه دليلی آوردند؟
هيچ. در ضمن رسيور ماهواره را هم بردند. گفتم چرا اين را می‌بريد. گفتند می‌نشينيد فيلم‌های مقاومت را تماشا می‌کنيد. من هم گفتم پس شما از اين جوان‌های توی خيابان می‌‌ترسيد؟ آن جوان بی‌ادب اولی گفت: دکتر ملکی با منافقين است. من گفتم نخير. ايشان کاملا مستقل است.

بعد چه شد؟
اين‌ها در تمام مدت داشتند فيلمبرداری می‌کردند و صداها را هم ضبط می‌کردند. از تمام سوراخ سنبه‌های خانه ما فيلم گرفتند. من آخرش گفتم آقا دوربين را روی من زوم کن. من می‌خواهم جلوی شما به شوهرم بگويم که در زندان زود اعتراف کند تا آزار نبيند. او پيش از انتخابات مريض و بستری بوده و هيچ فعاليتی نداشته و حتی اصلا رای نداده است. همسر من بدون همراهی کسی نمی‌تواند از خانه بيرون برود.

نگفتند به شما که آقای ملکی را کجا می برند؟
آن آقای محترم که بزرگترشان بود گفت ما می‌رويم وزارت اطلاعات نزد آقای حداد. من گفتم به اقای حداد بگوييد، شما هم در سال ۸۰ از شوهر من می‌ترسيديد و هم الان. ماموران آقای حداد، سال ۸۰ زير بغل همسر مرا که مريض بود، گرفتند و و او را لنگان لنگان آوردند سر عقد پسرم. الان هم دارند زير بغل‌اش را می‌گيرند تا ببرند دوباره زندان. بعد من به دکتر مولايی وکيل همسرم خبر دادم که مسئله‌اش را پيگيری کند.

خود آقای ملکی هنگام رفتن از خانه چه گفتند؟
دکتر به آنها گفت من از شما تشکر می‌کنم که مرا می‌بريد. گفت من فکر می‌کردم اگر با اين حال بد در رختخواب بميرم، وجدانم ناراحت است. اما اگر زير دست شما بميرم، پيش اين جوان‌ها سربلند می‌شوم که اين همه تلاش کردند.

چه احساسی داريد؟
ما به اين بازداشت‌ها عادت کرده‌ايم. در سال شصت که ريختند خانه ما، يک کمد وسايل مرا ضبط کردند. هرچه گفتم اين‌ها مال من است گوش ندادند. شناسنامه، گواهينامه رانندگی، دفترچه بيمه و بسيار مدارک من در آن کمد بود. هرگز هم آنها را پس ندادند. من مجبور شدم شناسنامه المثنی بگيرم. اين وضع زندگی ما در اين کشور است. تنها بايد تکرار کنم که من پنجاه سال است همسر ملکی هستم. او هميشه سياسی بوده اما با هيچ دسته و گروهی کار نکرده است. از خيلی‌ها دفاع کرده که حق شان ضايع شده اما خودش هميشه مستقل بوده است.

مهيندخت مصباح


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016