سه شنبه 3 شهریور 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جنبش سبز، جنبش اثبات برابری، پاسخی به شيدان وثيق، آرش جودکی

آرش جودکی
جنبش همگانی درست جنبشی است که در آن بسياران به همت خودشان از سرنوشت مقدری که ويژگی‌های طبقاتی، اجتماعی، فرهنگی برای آن ها از پيش رقم می‌زند خود را باز می‌رهانند. بايد به رويدادها از اين منظر نگريست. شايد اين نوع نگرش از نقطه نظری فلسفی به مراتب استخوان‌دارتر و بی‌اندازه استوارتر از پشتوانه‌های نظری شيدان وثيق، نگرشی موسمی باشد زيرا که بر کاوش در گذشته‌ی تاريخی رويدادها بنيان نگرفته است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


من تا قبل از خواندن مقاله‌ای که چند روز پيش در همين سايت (گويا نيوز) درج شده بود، نام شيدان وثيق را نشنيده بودم و با آثار و مقالاتش آشنايی نداشتم. نا‌آشناتر از من با او، بايد او باشد با من که برخلاف او که نامی دارد گمنامم. اين ناآشنايی دو طرفه که برای من موجب تحسر است و برای او دستمايه‌ی هيچ غبطه‌ای نمی‌تواند باشد، اين حسن را دارد که اجازه نمی‌دهد حرفهايی که در دنبال خواهند آمد را به حساب يک خورده بُرده‌ی شخصی و پيشين بگذاريم. من اينجا تنها به بررسی مقاله‌ «جنبش همگانی، جنبش سبز و پس نشستن‌ها» می‌پردازم و نه بيشتر. چون گفتم که از افکاری که در مقالات و آثارش بيان شده هيچگونه شناختی ندارم. اضافه کنم که هرچه از اين پس گفته خواهد شد نبايد اين امر را از خاطر ببرد که در نهايت مديون او می‌مانم که با مستدل کردن حرفهايی از اين دست که اين روزها بسيار می‌شنويم اين امکان را فراهم آورد تا پاسخی ولو کوتاه به اين حرفها داده باشم. و حرفهای من هم به نوعی می‌تواند از جانب او در ادامه‌ی نقل قول هايدگر که سرآغاز مقاله‌اش است تلقی شود: «تماميت وجود، در هستی‌اش، مدام از تضادی به تضادی ديگر پرتاب می‌شود و هستی، تجمعی از اين آشفتگی آنتاگونيستی است».
از همين نقل قول که او از ترجمه‌ی فرانسوی اثر هايدگر به فارسی برگردانده شروع کنم. در حقيقت جمله‌ی هايدگر توضيحی است برای درک دقيق‌تر سخن مشهور هراکليت: Pantha rei، همه چيز جاريست. برخلاف تصور رايج که از سخن هراکليت بی‌ثباتی و گذران بودن هميشگی چيزها را برداشت می‌کند، به عقيده هايدگر هراکليت می‌خواهد بگويد که سراسرِ هستنده‌ را اگر در هستی‌اش در نظر بگيريم می‌بينيم که همواره از يک ناسازگاری به ناسازگاری ديگر در حال اينسو و آنسو افکنده شدن است، و ناآرامی و آشوبی از اين امر حاصل می‌شود که به هيچ‌عنوان رام‌شدنی و ‌فرمان‌پذير نيست. از اينجا می‌توان گفت که هستی چيزی نيست جز درخودگردآمدگی اين بيقراریِ نامطيع و دست‌آموز ناشدنی. نکته‌ی مهمتری که بايد به آن توجه داشت و برای ادامه‌ی مطلبی که اينجا مورد گفتگوی ماست اهميت بيشتری دارد و پيش‌زمينه‌ای شايد از تزی که شيدان وثيق دفاع می‌کند به دست دهد، حرفهای هايدگر است ‌درست پيش از اين توضيح و درباره‌ی سخنان ديگری از هراکليت ناظر بر يکی بودن هستی با لوگوس. هستی به مثابه‌ی لوگوس ـ گردآوری بنيادين ـ ، انبانی نيست که همه‌چيز، انگار که دارای ارزشی برابر، در آن درهم چپانده شده باشند، بلکه اين گردآمدگیِ همه‌چيز در هستی به معنای اين است که بزرگی و شهرياری به هستی تعلق دارد. و هستی خود را آشکار نمی‌کند مگر با حفظ حالتی که در آن مقام والايش پاس داشته می‌شود: «وقتی که هراکليت از بيشماران die Viele، la multitude، همچون سگان و خران سخن می‌گويد، برای بيان همين حالت است.» پاسداری از شهرياریِ هستی در آشکارشدگی‌ هستی، وجه بارز هستی‌پيشگی Dasein يونانی ست و با اين تذکر هايدگر می‌خواهد بگويد که برداشت عموعی از پوليس Polis يونانی، همچون حکمرانیِ بيشماران برداشتی نا بجاست. هرچه جايگاهی والا دارد قدرت هم دارد، پس از اينرو« هستی، لوگوس، همچون هماهنگیِ گردآمده به سادگی و ارزانی در دسترس همه‌کس نيست و پنهان است برخلاف آن هماهنگی‌ ديگر که هربار مصالحه است و کشمکش را از بين می‌برد و همسطحی می‌آورد.» در اين حال شنيدن و دريافت حقيقت تنها مختص توانمندانی است که قادر به شنيدن و درک آن هماهنگی جدال‌آميزِ پنهان ‌اند، که اين چيزها برای همه نيست و در دسترس درک همگان هم نيست. اين همگانِ بيشمار و بسيار که هراکليت با سگان و خران يکسانشان می‌کند صاحب حقيقتی نيستند و تنها در مجموعه‌ای گرد می‌آيند که آنجا همه چيز در ارزشی برابر با هم مخلوط شده است.
ربط اين حرفها اما با آنچه در مقاله‌ی شيدان وثيق گفته شده چيست؟ در نظر او، با توجه به تزی که در مقاله‌اش دفاع می‌کند، جنبش همگانی «نمی تواند زمينه‌ها و شرايط عينی و ذهنی مناسبی برای استقرار آزادی، دموکراسی، کثرت گرايی (پلوراليسم) و جمهوريتی ضد اقتدار گرا فراهم سازد». به زعم او چنين نتيجه‌ی محتومی دو علت دارد: از يکسو برمی‌گردد به سرشت جنبش‌های همگانی که از دل جوامع استبداد زده‌ای چون جامعه‌ی ما سر بلند می‌کنند و از سوی ديگر به نا آگاهی همگانی که به علت ريشه‌های دينی‌اش «يکسان کننده و استبداد زا» ست. سرشت جنبش همگانی چنين است که «اختلاف های اجتماعی، سياسی، عقيدتی و فلسفی، در بی تشکلی اجزای منفرد و اتميزه ی آن» همسطح می‌شوند. مثل همان تجمع بی‌کشمکش و آشتی خواهانه‌ای که فرق دارد با هماهنگیِ دارای سلسله مراتبی که در صدرش هستی و لوگوس جای دارند. واين همسطح شدگی سبب می‌شود که در نهايت رهبران «پوپوليست، فرصت طلب و قدرت مدار که می توانند به اقتدارگرايان جديد تبديل شوند» از دل جنبش همگانی بيرون بيايند. آنچه به قدرت گرفتن آنها ميدان می‌دهد وجود «بينش سياسی مبتنی بر ”يک“ گرايی و ”همه باهم“ است[...] که در حقيقت ريشه‌های دينی (مسيحايی يا مهدوی) دارد که موهوم و تمامت خواهانه است». مشابه اين ناآگاهی را در نظر هايدگر از خلال شرحش بر هراکليت ديديم: بيشماران توان گوش سپاردن و دريافت هستی و لوگوس را ندارند. تابلوی ترسيمی از جانب شيدان وثيق با اين حال چندان هم سياه نيست، چرا که دو شرط را پيش می‌کشد که در صورت تحقق‌شان، قيام خرداد ماه می‌تواند «راه را برای آزادی، دموکراسی و جمهوری مبتنی بر جدايی دولت و دين در ايران هموار سازد». اين دو شرط يکی گسترش جنبش است و نفوذش در ميان لايه‌های اجتماعی فرودست و در ميان ديگر اقوام ايرانی با هدف برهم زدن و شکستن آن يکدستی دروغين که جنبش همگانی ايجاد می‌کند. و شرط دوم فرارفتن از جنبش همگانی است «از طريق احياء جنبش های مدنی متمايز، متشکل و پلوراليستی». و اين جنبش‌های کثرت‌گرا، طبقاتی و قومی آنچه برای جنبش به ارمغان می‌آورند آگاهی لازمی است که فقدانش راه را برای مستبدان جديد هموار می‌کند. يعنی که تنها اين پيشگامان، شنوندگانِ راستين حقيقتِ چالش انگيزِ گردهمآيی انسانی هستند و کليد دست‌يابی به آن را که در دسترس همگانی نيست به همراه دارند.
اين چکيده‌ی نظرات شيدان وثيق است که با نهايت امانت‌داری در نقل قول‌ها بازگفتم. اما استدلال‌ها و پيش فرض‌های شيدان وثيق که برای اثبات نظراتش به کار می‌گيرد به همان اندازه بحث برانگيزند که خود تز و شروطی که از تحقق محتوم آن جلوگيری می‌کنند. شيدان وثيق در اثبات تزش و برشمردن شروطی که مانع از منتهی شدن جنبش همگانی به استبداد می‌شوند مدام از تضادی به تضاد ديگر در می‌غلتد. در ابتدا تاکيد می‌کند که در تاريخ ايران نمونه‌های مکرری از جنبش همگانی داشته‌ايم و نمونه‌ی اخير آن همين جنبش معروف به سبز است، اما همانجا تصريح می‌کند که اين جنبش، جنبشی همگانی به معنای حقيقی آن نيست. پس اگر «جنبش سبز هنوز ”جنبش همگانی“ به معنای حقيقی مفهوم نيست» اصلاً چطور می‌توان تزی که به سرشت جنبش همگانی مربوط می‌شود را در مورد آن به کار بست؟
مهمترين شاخصی که نويسنده‌ی مقاله برای تمايز جنبش همگانی قائل می‌شود فرا طبقاتی بودن آن است. پس پرسش اينجاست که آيا جنبش سبز خصلتی فرا طبقاتی دارد؟ اگر داشته باشد، هرچند هنوز همگانی نيست می‌توان با اين حساب همگانی‌اش تصور کرد. پاسخ شيدان وثيق اين است که جنبش سبز جنبشی است «که بخش های وسيعی از مردم عمدتاً از ميان قشرهای [به خاطر آلرژی من به کلمه ”اقشار“ که به اشتباه چون جمع مکسر ”قشر“ مصطلح شده است، تغييری جزئی در متن او وارد می‌کنم که اميدوارم بپذيرد] متوسط و بالای اجتماعی را بر ضد ديکتاتوری و برای آزادی و دموکراسی به ميدان سياست کشانيده است». من نمی‌دانم با توجه به کدام بررسی جامعه‌شناسانه‌ای چنين حکمی را صادر می‌کند. هر کس که در ساليان اخير به تهران سفر کرده باشد دستکم می‌داند که از روی سر و وضع ظاهری افرادی که در کوچه و خيابان با آنها برخورد می‌کند نمی‌توان نه به خاستگاه اجتماعی‌شان پی برد نه به خاستگاه جغرافيايی‌شان. در کودکیِ نگارنده‌ی اين سطور ميدان ونک بالای شهر محسوب می‌شد ولی جايگاه کنونی‌اش امروز بيشتر به جايگاه ميدان فوزيه در آن سال‌های دور نزديک است. تفاوت فاحشی که در زمان شاه ميان شهر و روستا حاکم بود امروزه کمرنگ‌تر شده است. وقتی که از زحمتکشان شهر و روستا حرف می‌زنيم آيا به اين مسئله توجه داريم که چه نقشی روستا‌ها امروز در توليدات داخلی بازی می‌کنند؟ آيا شکل توليدات صنعتی و اقتصادی کشور را در اين برهه خاص می‌شناسيم؟ واقعيت ساختار کاپيتاليسم دولتی ايران که بنيانش بر ساخت و پاخت‌های کلانِ دلالی است که هر دو سوی معامله خود دولتمردان هستند يک چيز است، تکرار کليشه‌ای مفاهيمی مارکسيستی يک چيز ديگر. به فرض اينکه جنبش سبز تنها مختص به لايه‌های ميانی و بالايی اجتماعی کشور باشد، می‌گويم به فرض چون بايد ديد طبقه‌ی متوسط امروز چه معنا و چه گستره‌ای دارد، باز پرسش اينجاست، آيا اين جنبش فرا طبقاتی ست يا نه؟ و جنبش فرا طبقاتی را چگونه بايد تعريف کرد؟ يعنی جنبش اگر تنها به چنين طبقاتی منحصر شود فرا طبقاتی است و فرا طبقاتی نيست اگر طبقه‌ی کارگران و زحمتکشان در آن شرکت کنند؟ خود نويسنده که تمام همّ و غمش بر سر برشمردن خطرات جنبش همگانی‌ست، شرط اول برای فرارفتن از جنبش همگانی را در همگانی کردن آن می‌داند. و در ضمن ادعايی را عنوان می‌کند که بيشتر به دلخوش‌کنک‌های فعالان سياسی برای توجيه فعاليت‌های سترونشان می‌ماند وقتی که جنبش‌های پيشگام را زمينه ساز جنبش سبز معرفی می‌کند. نگارنده به هيچ عنوان منکر مبارزات سنديکاهای کارگری به ويژه چهره‌هايی ‌ستودنی مثل آقای اسانلو که در بدترين و دشوارترين شرايط صدای عدالتخواهی را سر داده اند نيست. اما پذيرش اين امر که چنين فعاليت‌هايی زمينه ساز جنبش سبز بوده‌اند کمی دور از ذهن می‌آيد.
شيدان وثيق باز مدعی ست که آنچه «در ايران همواره تا کنون کم و بيش رخ داده و می‌افتد، با جنبش‌ها و انقلاب‌های طبقاتی تا کنونی در طول تاريخ تشابه چندانی ندارد و از اين نظر متفاوت می باشد». يعنی که تمام انقلاب‌هايی که در جهان تا کنون به وقوع پيوسته طبقاتی بوده‌اند جز انقلاب‌های ايران که به علت ريشه داشتن‌شان در دين به خواستهای طبقاتی مجال بروز نداده‌اند. من نمی‌دانم او از چه انقلاب‌هايی سخن می‌گويد، از انقلاب فرانسه، از انقلاب‌های انگليس و آمريکا؟ در اين صورت اثبات طبقاتی بودن صرف آنها را به عهده‌ی خود او می‌گذارم. دوباره برای آنکه در ظاهر از تحليل‌های مارکسيستی که حرف‌هايش از اول تا به آخر با چاشنی‌های شعارهای مربوط به لائيسيته بر آن متکی هستند فاصله بگيرد اضافه می‌کند که ختم شدن به قدرتمداری و استبداد تنها مختص به جنبش‌های همگانی نيست و نمونه‌های انقلاب‌های روسيه و چين و اروپای شرقی را پيش می‌کشد. بگذريم از اين که انقلابی طبقاتی در هيچ يک از کشورهايی که اروپای شرقی ناميده می‌شدند به وقوع نپيوست و استقرار حکومت‌هايی که سوسياليسم استبدادی می‌خواندشان به جای آنکه بگويد توتاليتر، فقط و فقط به علت اشغال آنها توسط ارتش سرخ بود، باز هم تز اصلی خودش را نفی می‌کند. مگر نه اينکه برقراری آزادی و دموکراسی را منوط به فرارفتن از جنبش همگانی معرفی می‌کرد، پس چگونه جنبش طبقاتی هم که راه حل معرفی شده بود باز به همان نتيجه‌ی جنبش همگانی ختم می‌شود؟
سستی پيش فرض‌هايی که با آنها می‌خواهد تزش را اثبات کند به کنار، مشکل اساسی شيدان وثيق در دو پيش فرضی است که تمام استدلال‌هايش بر آن استوار شده اند و اتفاقاً خاستگاهی مارکسيستی دارند. و همين امر خواست او برای ايجاد يک جنبشِ چپِ جديد و ديگرگونه را سخت زير سؤال می‌برد. نخستينِ اين دو پيش فرض اينکه اگر دموکراسی را به مردم‌سالاری ترجمه کنيم، از ديدگاه مارکسيستی، آن مردمی که با در دست‌گرفتن جنبش می‌توانند زمينه ساز برقراری آزادی و حاکميت قانون و پلوراليسم شوند با کارگران و پرولتاريا يکی هستند، که اولی پيکره‌ی اجتماعی و آمپيريک آن است و دومی پيکره‌ی ايده آل آن. البته در واژگان شيدان وثيق جای هردو اينها را زحمتکشان شهر و روستا و توده‌ی شهرستان‌ها و اقوام ايرانی می‌گيرند. و دومين پيش فرض مارکسيستی مبتنی بر ضرورت وجود تشکلی است که کارگران را از در بند بودنشان آگاه می‌سازد و آنان را به سوی رهايی رهنمون می‌شود. به جای اين يکی در تحليل شيدان وثيق تشکل‌های پيشگامی می‌نشيند که طيف وسيعی «از چپ های غير توتاليتر تا ملی گرايان دموکرات و نو انديشان مذهبی طرفدار جدايی دولت و دين» را در بر‌می‌گيرد. شايد که او به من اعتراض کند که چنين گردهم آوردنی از آنجا که به عناصر تشکيل دهنده‌ی آن اجازه می‌دهد که «با حفظ ويژگی ها و اختلاف های خود، در هم سويی و چالش با يکديگر قرار گيرند» تفاوت ماهوی دارد با احزاب کمونيستی که می‌شناسيم. حرف من بر سر اين است که تا وقتی استدلال او بر اين بنا شده که همگان برای آگاهی نيازمند تشکلی پيشگام اند که راه رهايی را به آنها بياموزد هنوز در چنبره‌ی همان تحليل مارکسيستی می‌ماند. هرچند که طبيعتِ آن تشکلات پيشگام را در ظاهری پلوراليستی معرفی می‌کند ولی اين امر در کنه استدلال تغييری ايجاد نمی‌کند. بهترين دليل برای اثبات مدعايم ناتوانی اوست در دريافت جنبش سبز که آن را در نهايت به اختلافی ميان دو بخش از نظام تقليل می‌دهد، چون اگر استدلال او را تا آخر پيش ببريم بايد بگوييم مردمی که در خيابانها آمده‌اند و فرياد آزادی‌خواهی و دموکراسی جويی سر داده اند، هنوز بر اثر مجاهدت‌های تشکلات پيشگام که اتقافاً بايد به علت شرايط نامساعد داخلی هسته‌های فکری آن در خارج شکل بگيرد به آگاهی لازم برای استقرار دموکراسی و آزادی و پلوراليسم نرسيده اند، و نمی‌توانند آنچه می‌خواهند را به درستی بدانند. انگار آنکه در بند است خودش نمی‌داند در بند است، و انگار خودش نمی‌تواند راه خلاصی از اين بند را پيدا کند و نيازمند رهنمودهای داهيانه و لائيک پيشگامانی بايد باشد که می‌دانند.
با همه اين احوال، من در يکجا با شيدان وثيق همرای هستم و آن اينکه دموکراسی را گردهم‌آيی آدمها در دنيايی مشترک می‌دانم که جز از راه چالش و به پرسش گذاشتن چگونگی اين گردهم آيی و چيستی همان دنيای مشترک ميسر نمی‌شود. اما مردمی که بواسطه‌اش دموکراسی رخ می‌دهد را بخش يا بخشها‌يی از جامعه‌ی موجود که بتوان آن را با هويت اجتماعی مشخصی تعيين کرد نمی‌دانم. مردمِ دموکراسی مردمی است که در جنبشی پيش‌بينی نشدنی ناگهان خودنمايی می‌کنند و در اين خودشدگی که لازمه اش از خود به درشدگی است خودشان را به تقسيمات اجتماعی که پيشتر و هميشه هويتشان را تعيين می‌کرد تحميل می‌کنند. افزايش اتفاقی اين بخش که جايی در تقسيمات برايش قائل نشده بودند شکل تقسيمات و قانون آن را دگرگون می‌کند. بايد به شعارهای اين مردمی که امروز خود را همگان می‌خوانند دقت کرد. «مرگ بر ديکتاتور»ی که اين روزها می‌شنويم برخلاف نظر شيدان وثيق تنها خصلت نفی کننده ندارد. با ديکتاتور و ديکتاتوری ناميدن ولی فقيه و ولايت فقيه و مرگی که بر آنها می‌فرستند پايانشان را طلب می‌کنند. پس چيزی را نفی می‌کنند تا چيزی را ايجاب کرده باشند. جنبش همگانی درست جنبشی است که در آن بسياران به همت خودشان از سرنوشت مقدری که ويژگی‌های طبقاتی، اجتماعی، فرهنگی برای آنها از پيش رقم می‌زند خود را باز می‌رهانند. بايد به رويدادها از اين منظر نگريست. شايد اين نوع نگرش از نقطه نظری فلسفی به مراتب استخوان‌دارتر و بی‌اندازه استوارتر از پشتوانه‌های نظری شيدان وثيق، نگرشی موسمی باشد زيرا که بر کاوش در گذشته‌ی تاريخی رويدادها بنيان نگرفته است. اتفاقاً همه حرف بر سر اين است که رخداد دموکراسی رخدادی موسمی است. رخدادِ موسمیِ اثباتِ برابری که چنان گسستی در سطح امور حسی پديد می‌آورد که ردّ آن و جای پايش برای هميشه آنجا می‌ماند به طوريکه هميشه می‌تواند سر آغاری برای تاريخی ديگر باشد.

آرش جودکی
۲ شهريور ۱۳۸۸، ۲۴ اوت ۲۰۰۹

در اين زمينه:
[جنبش همگانی، "جنبش سبز" و پس نشستن ها، شيدان وثيق]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016