پنجشنبه 23 مهر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ناگفته های جنبش سبز در گفتگوی تفصيلی حنا مخملباف با پدرش، محسن مخملباف، روزآنلاين

مقدمه اول: حنا مخملباف، فيلمساز جوان ايرانی اين بار در قالب پرسشگر ظاهر شده است؛ او از جانب نسل خويش، از پدرش محسن مخملباف،فيلمساز پرسابقه ايرانی سئوالات فراوانی پرسيده است.ازاينکه قدرت در ايران در اختيار کيست،رهبری آقای خامنه ای چه ويژگی هايی دارد،پشت ماجرای کهريزک و اعتراف گيری ها چه بوده،قصه زندان های ايران ـ از دوران صادق قطب زاده تا امروز ـ امکان آغاز ترور مخالفان حکومت کودتا در خارج کشور و ....

مخملباف هم دربرابر پرسشگری فرزند،روشنگری کرده و حرف های ناگفته بسياری را بر زبان آورده است؛نمی دانم از سر مهر به فرزند يا احساس مسئوليت نسبت به رهروان جنبش سبز. هر چه هست اين مصاحبه حاوی ناگفته های بسياريست که به علت طولانی بودن در سه قسمت در روز چاپ می شود.

مقدمه دوم: شش ماه پيش اگر از پدر من درباره سياست سوال می کردی، می گفت: من ۶ ماه بعد از انقلاب سياست را ترک کرده و به سراغ کار هنری آمده ام. اما از روز انتخابات و بلافاصله بعد از کودتای ۲۲ خرداد او هم با انرژی آزاد شده مردم ايران يکباره به صحنه سياسی برگشت. اکنون از خواب تا خواب غرق جنبش سبز است. در اين ميان گاهی من حرف هايی را از او و يا بين او و دوستانش می شنوم که دلم می خواهد بعضی از آن ها را بقيه نيز بشنوند.

گفتگوی حاضر بين من و پدرم دارای نکاتی است که او يا شنيده يا فکر می کند و يا می داند. من برای آنکه گفتگو روان تر باشد تکرار«شنيده ام» ها و« فکر می کنم» ها را حذف کرده ام. البته شنيده های او می تواند از شنيده های نسبتا موثق اين ايام باشد.
او عادت دارد نظراتش را خيلی ساده و کوتاه و شفاف بيان کند.اما گفتگوی حاضر به خلاف عادت او طولانی شده است.توصيه ام به آنها که حوصله بيش از ۲ صفحه خواندن را ندارند اين است که اصلا شروع به خواندن نکنند. اما آن ها که پر حوصله ترند خوب است بدانند اين متن دارای سه بخش عمده است:تحليلی در مورد جنبش سبز. وضعيت گروه استبداد و اوضاع بين المللی ايران.اما از آن جا که همه آن ها به هم مربوطند از سه پاره کردن آن منصرف شدم.

حنا مخملباف

آيا جنبش سبز به پيروزی می رسد؟
پيش بينی کار سختی است، اما در کل دو نگاه به آينده جنبش سبز وجود دارد. نگاه بدبينانه و نگاه خوش بينانه.

از نگاه بدبينانه شروع کنيم.
اينکه خامنه ای و سپاه سرکوب می کنند و غرب هم هيچ غلطی نمی کند. (حکومت با ۴ قرارداد اقتصادی غرب را راضی می کنند، در نتيجه از ۱۵ خرداد تا ۲۲ بهمن دوباره بايد منتظر بود.)

و نگاه خوش بينانه؟
- اين يکی دلايلش مفصل است:
اول- به لحاظ حجم: ۴۰ ميليون جمعيتی که در انتخابات شرکت کرد. ۳ ميليون معترض که در ۲۵ خرداد به خيابان ريخت. راهپيمايی ميليونی سکوت در خيابان های تهران. راهپيمايی ميليونی روز قدس عليرغم کشتار و زندان و شکنجه و تجاوز.
دوم- به لحاظ گستردگی: يعنی جغرافيای ايران و خارج از ايران. حتی قبل از انقلاب هم در خارج اين طور نبود که بيش از ۱۰۰شهر تظاهرات گسترده و همزمان بگذارند.
سوم- به لحاظ وزن: (نخبگان، فرهيختگان، دانشجويان) انقلاب ۵۷ اين کيفيت را نداشت.
چهارم- به لحاظ شدت: شدت جنبش سبز مثل زلزله است. هر روز دارد يک حرکتی انجام می دهد. از يک فضای کاملا دموکراتيک قبل از انتخابات، به يک فضای راديکال بعد از انتخابات رسيد.
پنجم- به لحاظ عمق: از سطح به لايه های جامعه رفته است. در مقايسه اگرجنبش اصلاحات، جنبش نخبگان بود، جنبش سبز با گفتمان مردم، هم نوايی دارد. اعضای جنبش سبز استراتژی مبارزات بی خشونت را برگزيده اند و هرچند تکنيک مبارزاتی نمی دانند، اما هم نوايی دارند.
ششم- چند فرهنگی است: همه اقوام درگير آنند.
هفتم- فراصنفی است: جنبش های قبلی، جنبش صنف روحانيت بود. جنبش دانشجويی بود.جنبش زنان بود.اما جنبش سبز همه اصناف را در خود دارد. در روز قدس ۳۰ در صد زن چادری به سبزها پيوسته بودند.
هشتم- فراسازمانی است: هيچ کس آن را نمايندگی نمی کند. ذرات اتمی جمع شدند، انرژی هسته ای جنبش را ايجاد کردند. جنبش سبز در سطح ميکرو، ذره ای است، اما در سطح ماکرو، هسته ای است. اين ذرات تبديل به يک بمب اجتماعی شدند. يک جنبش غير سانترال. اگر چه هدف مشترک دارد، ضد استبدادی است. نفی ولی فقيه است. نفی احمدی نژاد است. نفی شورای نگهبان است. اما در روش مبارزاتی ، متنوع و ابداعی و نوآورانه است. و يک خودجوشی غير سازمانی دارد.
نهم- اخلاقی است: مرزهای اخلاقی را رعايت می کند. فحاشی نمی کند. خشونت نمی کند. تزوير نمی کند. تخريب نمی کند: پس عقلانيست.
دهم- درونگراست: نگاه جنبش به درون است. حتی خارجی ها منتظرند در خيابان های تهران يک اتفاقی بيفتد. حرکت های ايرانی های خارج هم برای دفاع از داخل است.
يازدهم- سکولار است: اسلام سياسی را نمی خواهد، ضد دين نيست، اما ضد قدرت سياسی ملاهاست.
دوازدهم- سمبليک است: از رنگ سبز ، تا نمايش دو انگشت.
سيزدهم- منزلت خواه است: هنوز چندان شعار رفاهی و اقتصادی ندارد. می گويد: با وجود احمدی نژاد ما تحقير شديم.ما به دنبال احترام شايسته يک انسان هستيم.

آينده نزديک جنبش چيست؟
اين جنبش توسعه می يابد، اما در صورت عدم موفقيت در اين مرحله ممکن است به ۴ قسمت تجزيه شود:
اول- بخشی از جنبش دست به اسلحه می برند. جوان ها. زخم خورده ها. (راديکاليزم کور) اين گروه خواهند گفت که نقدی و رادان و مرتضوی را بايد کشت. در ماه های آتی شايد عده ای به کردستان بروند، در جست و جوی اسلحه. و يک جنبش راديکاليزم زيرزمينی ايجاد خواهد شد. بايد گفت متاسفانه. اما اين بسيار محتمل است.
دوم- بخشی از نيروهای جنبش مهاجرت خواهند کرد. هم اکنون خبر آمار بالای تقاضای خروج وجود دارد. دوباره مغزها می روند و می دانی برای کشور ايران توليد هر مغز چه اندازه هزينه برمی دارد؟ معادل ۳۰ ميليون دلار!
سوم- بخشی از نيروهای جنبش به دليل اختناق دچار سکوت اجباری می شوند.
چهارم- اما بخش اصلی جنبش، اعتراض مدنی را ادامه می دهند. خاتمی اين بخش را رهبری می کند. موسوی تکه دينی اش را رهبری می کند. کروبی کاتاليزور اين بخش خواهد بود. خاتمی خواهد گفت: "اعتراض مدنی". موسوی خواهد گفت:" مقاومت می کنيم تا درزهای قانون اساسی به رويمان گشوده شود." و کروبی کاتاليزور خواهد بود، حتی کاتاليزور رهبری.

سناريوهای جنبش سبز

اگر از ديد سينمايی ببينيم، برای آينده جنبش چند جور سناريو وجود دارد؟
شش سناريو محتمل است.

سناريوی اول- رژيم به خودش می گويد: "فشار افکار عمومی داريم. تورم داريم. قيام عمومی داريم. بايستی بحران بين المللی درست کنيم. به هولوکاست حمله کنيم. سر بمب اتم کنار نمی آييم. بحران زايی می کنيم، و در فضای بحران داخل را سرکوب می کنيم." (همه رژيم های ديکتاتوری از اين گونه بحران ها استفاده می کنند.) صدام می گفت: "اجنبی." خامنه ای می گويد: "دشمنان و بيگانگان." خامنه ای ظرف ۱سال گذشته ۱۳۷۶ بار در صحبت هايش از کلمه دشمن استفاده کرده.فيدل کاسترو هنوز می گويد امپرياليسم.
سناريوی دوم- فشار اقتصادی و فشار سياسی در داخل. فشار نيروهای ايرانی و دولت ها در بيرون همراه با تحريم گسترده. ناکارآمدی دولت، کاهش چشم گير مقبوليت خامنه ای در داخل. افزايش چالش های امنيتی در کردستان، بلوچستان ، خوزستان. به اضافه فشار سياسی جنبش بر روی نظام. کار به تدارک سقوط دولت احمدی نژاد برای نجات نظام می رسد.به معنی ديگر رژيم با احمدی نژاد همان کاری را می کند که شاه با هويدا کرد.
فرماندهان ارتش شاه که به خارج گريخته بودند می گفتند: "ما در سال ۵۷ سقوط نکرديم. ما در سال ۵۶ سقوط کرديم. موقعی که زن های ما چمدان ها را می بستند و بچه هايمان را به خارج می فرستادند و خودشان به خارج می رفتند و منتظر می شدند که ما هم برويم. از همان وقت ما سقوط کرديم."
سقوط احمدی نژاد يعنی اثبات تقلب. يعنی ناکارآمدی حکومت. در طی ۳۰ سال گذشته و در همه دوره ها ی رهبری خامنه ای مدام گفته می شد: "عملکرد رهبری را با عملکرد دولت تفاوت قائل شويم." اولين بار در تاريخ ۳۰ ساله اين همانی شد. و يک نظام مساوی شد، نه فقط با يک دولت، که حتی با يک رئيس جمهور ضعيف. حال آنکه در گذشته همواره رهبری در موضع منتقد دولت بود. هميشه پرسشگر بود و پاسخ گو نبود. اما وقتی خامنه ای گفت: "احمدی نژاد به من نزديک تر است." مساوی شد سقوط احمدی نژاد با سقوط رژيم.
سناريوی سوم- دستگيری گسترده. کشتار وسيع. سازش با خارج. تعليق هسته ای. رفاه نسبی از طريق توزيع پول نفت. آن ها تصميم گرفته اند به مردم پول بدهند و ظرف ماه های آينده، دولت پول نفت را تقسيم می کند. از ۶۰ تا ۱۲۰ هزار تومان. و اين يک رضايت نسبی اوليه حداقل در روستاها ايجاد می کند. تصور کن وقتی در روستاها کسانی که زير ۵۰ هزار تومان (يعنی زير ۵۰ دلار) درآمد دارند، يکباره درآمدشان سه برابر شود.

آيا سناريو سوم ممکن است؟
مدل عربستان. در جلسات سپاه می گويند: "مگر ما از عربستان کمتريم؟ اگر امروزه ما مشروعيت نداريم، عربستان هم ندارد. اگر ما ديکتاتوری و سرکوب داريم، عربستان سرکوب و ديکتاتوری بيشتری دارد، اما با تقسيم پول نفت دارد به حياتش ادامه می دهد.(البته تفاوت مردم ايران و عربستان را محاسبه نمی کنند.)
اين سناريوی سوم برای موقعی است که آن ها احساس کنند هزينه رفتنشان بسيار سنگين است. اما يادمان نرود شاه به خارج گريخت. عوامل جمهوری اسلامی فقط می توانند سرنوشت مجاهدين را انتخاب کنندو به سوريه يا سعودی بروندکه خطر معامله کردن بر سر آن ها وجود دارد. پس چون زمينه ای برای گريز ندارند، در اين سناريومی ايستند و می کشند.
سناريوی چهارم- بروز يک حادثه پيش بينی نشده که به طوفانی شدن جنبش منجر شود. ماندن کشتار وسيع در يک روز. دستگيری گسترده در يک روز. شايعه مرگ خامنه ای. و يا مرگ واقعی يا ترور خامنه ای يا احمدی نژاد و حرکت همزمان جنبش در سراسر کشور.
از جامعه غير قابل پيش بينی ايران چنين سناريويی هم بر می آيد. همان طور که کسی يک روز قبل از انتخابات تظاهرات ۳ ميليونی دوشنبه بعدش را پيش بينی نمی کرد. در يک لحظه، دريای ايران طوفانی می شود.
سناريوی پنجم- بروز يک کودتا (در کودتا) با و يا بدون حمايت خارجی. ميليتاريزم قدسی. طالبانيزم ايرانی. اسلحه ای که در نوکش عمامه خواهد بود و نه تاج. يک آخوندی در تلويزيون ظاهر می شود و می گويد: "برادر فلانی کشور را آزاد کرد." چند فرمانده سپاه با چند گردان می توانند تهران را آزاد کنند. به شرط آنکه کودتا ۴۸ ساعت بيشتر طول نکشد. اگر بيشتر طول بکشد، شکست خواهد خورد. در اين صورت کودتا ۳ نياز دارد:
۱- کشتن رهبران. به ويژه خامنه ای. آن ها جنازه خامنه ای را نشان می دهند تا مردم بپذيرند و طرفداران استبداد نيز تسليم شوند.
۲- استقرار در مراکز حساس و امنيتی. به ويژه راديو و تلويزيون.
۳- تلاش برای جلب پشتيبانی خارجی. البته ممکن است اين کودتا در کودتا ازاين طرف هم اتفاق بيفتد. يعنی بخشی از سپاه يا ارتش يا هردو به طرفداری از ملت بلند شوند و خامنه ای و سران کودتا را کنار بزنند.
سناريوی ششم- فروپاشی در مرکز و تجزيه کشور. هر وقت تهران ضعيف می شود، اقوام دولت های محلی ايجاد می کنند. پسيان در مشهد، خزعل در کردستان، خيابانی در تبريز، ميرزا کوچک خان در جنگل.

کدام سناريو بيشتر احتمال دارد؟
سناريوی دوم و سوم بيشتر از همه محتمل است. اما هيچ کدام منتفی نيست.

استراتژی جنبش سبز چيست؟ آقای موسوی از ظرفيت های قانون اساسی حرف می زند، مردم در خيابان شعار جمهوری ايرانی می دهند، در خارج از کشور هم هر سبزی يک جور رويا دارد.
من تا به حال ۳ جور استراتژی بيشتر نشنيده ام.
اول- استراتژی تعاملی:
مذاکره با رژيم تا به قانون اساسی برگردد. آقای موسوی اين خط را تبليغ می کند. او می گويد: "قانون اساسی ظرفيت خوابيده دارد، بايد آن را احيا کنيم." شعار موسوی اين است: "جمهوری اسلامی آزاد بايد گردد." يعنی عدم نظارت استصوابی. تشکيل هيات منصفه سياسی. حق آزادی بيان. رسانه های آزاد. تامين حقوق اقليت ها و اقوام. آزادی زندانيان و خروج از فضای امنيتی برای احساس امنيت عمومی.
دوم- استراتژی تقابلی:
همه ظرفيت ها برای تمام کردن کار فراهم است. بايد رژيم را سرنگون کرد. مردمی که شعار جمهوری ايرانی می دهند به استراتژی تقابلی می انديشند.
سوم- رويکرد خنثی:
"اين جنبش که آمده، استبداد را مثل سيل می برد، رهبری نمی خواد. بنشين و تماشا کن. " و البته اين حقيقتی است که مهم ترين چالش جنبش، چالش استراتژی است. در اين بين اصلاح طلبان اصرار دارند که اصلاحات خواست اول ماست، اگر نشد به دنبال تغييريم. آن ها استدلال می کنند که:
اصلاحات: "زبان عقلانی دارد. قانون مدار است. روح دموکراسی را قبول دارد. ثقل حرکتش توده است. اخلاق مدار است. نهادهای مدنی را برای تامين مطالباتش بنا می کند. به دنبال آزادی و رفاه است. در عرصه بين المللی اهل تنش زدايی است. و به حاکميت نخبگان و نظام شايسته سالاری باور دارد. پس صرفا بايد اين راه را برويم."
در نقطه مقابل، انقلاب : زبان احساساتی دارد و قانون را زير پا می گذارد. به دنبال انتقام است. اخلاق را زير پا می گذارد. هيجان زده و گذرا است و نهادسازی نمی کند. به دنبال سخت گيری سياسی و اقتصادی است. و در عرصه بين المللی تنش زاست. و به حاکميت انقلابيون باور دارد. خونريز و خشن است. و چون با خشونت پيروز می شود، مجبور است با خشونت خود را حفظ کند. در نتيجه به استبداد بعدی می انجامد، نه به آزادی.
تقابلی ها و منتقدين اصلاحات هم می گويند: "اين نظام اصلاح پذير نيست و اصلاحات يعنی آزموده را آزمودن. "
در همين جنبش سبز کسانی هستند که می گويند فقط احمدی نژاد برود. کسانی هستند که می خواهند موسوی را به جای او بياورند. کسانی می خواهند خامنه ای را بردارند و کسانی هستند که می خواهند نظام را تغيير دهند. و همه هم به راستی از جنبش سبز به تکان در آمده اند. جبهه جنبش سبز که خود حاوی جنبش های ديگری چون جنبش دانشجويی، جنبش زنان و جنبش اصلاحات و غيره است از نظر آرمانی نيز صاحب طيف گسترده ای از خواسته هاست. از طرفی هر نوع تعيين آرمان، محدود کردن گستردگی اين طيف و اسباب ريزش جنبش سبز است. و از طرفی ديگر تنوع اهداف از هدفمندی موثر جنبش می کاهد.
البته به نظر می رسد که سرکوب جنبش، استراتژی تقابلی را گسترش می دهد.

چه تفاوتی بين جنبش اصلاحات و جنبش سبز هست؟
اولين فرق اساسی جنبش سبز با جنبش اصلاحات، در دارا بودن قدرت به خيابان کشاندن مردم است. در سالگرد اولين دور انتخابات خاتمی، عليرغم بسيج همه رسانه های اصلاح طلب، حداکثر يک جمعيت ۴۰ هزار نفری جمع شدند. در همان زمان خامنه ای می توانست ۳۰۰هزار نفر را به خيابان بکشد .بعد از مرگ خمينی هيچ گاه جمهوری اسلامی نتوانسته بود تظاهراتی مثل ۲۵ خرداد را به راه بيندازد.

چالش های جنبش سبز چيست؟
اولين چالش ،همان چالش استراتژی منسجم و پايدار است که بين تعامل و تقابل و رويکرد خنثی در نوسان است.
دومين چالش، چالش تأخر رهبران است. رژيم برای برخورد با بدنه جنبش دچار زحمت نمی شود، چون رهبران عقب اند.
سومين چالش، چالش عدم توانايی در خيزش لايه های اجتماعی است. اگرچه جنبش سبز نسبت به جنبش اصلاحات فراگيرتر است، اما از آنجا که فعلاً و با توجه به نقض حقوق اوليه بشر به دست اين دولت انگيزه های اقتصادی انگيزه های ثانويه است (جنبش فرودستان نيست) پس ما نيازمند گفتمانی هستيم که فرودستان را وارد جنبش کند. اين همان نکته است که می گويند: جنبش به سمت جنوب شهر که می رود کمرنگ تر می شود.
چهارمين چالش، چالش روحانيت و جنبش سبز است. به محض آن که جنبش جنبه تقابلی می گيرد، روحانيت خود را در خطر می بيند و عقب می کشد. البته عافيت طلبی و ترس از مسئوليت خون مردم را هم بايد به ترس های اين قشر اضافه کرد.
پنجمين چالش ، چالش وابستگی اقتصادی سران درجه دوم اصلاحات است. مثلا وقتی تو ارک بم و ماهان را داری، نمی توانی شعار سرنگونی بدهی. بعضی ها با نردبان اصلاحات بالا آمده اند و در زمان احمدی نژاد رفته اند آن طرف. و حالا هم ايستاده اند تا ببيند کدام طرف می برد که همان سمت و سو را بگيرند. در همين حال حاضر رژيم در حال جذب بعضی از نخبگان اين طرف است. حتی با تشويق و تهديد اقتصادی.

چه تعدادی از جامعه ۷۰ ميليونی با جنبش سبز هستند و حاضرند برای آن وارد صحنه شوند؟
ظرفيت جنبش يک ظرفيت سه بخشی است.
اول- ظرفيت فضای عمومی جنبش سبز است. اصلاحات به اضافه جنبش سبز حدود ۷۰ درصد جامعه را در بر می گيرد. اين ها دلشان با جنبش سبز است و آرزوی پيروزی آن را دارند.و با نگرانی اخبارش را دنبال می کنند.
دوم- ظرفيت فضای سياسی جنبش سبز است. واين يعنی حداقل ۲۴ ميليون و حداکثر ۳۰ ميليون رای.
سوم- ظرفيت فضای امنيتی جنبش سبز است. آن چه در روز قدس متجلی شد (بيش از يک ميليون) آن ها که عليرغم کشتار، زندان، شکنجه و تجاوز اگر بدانند رهبران می آيند به خيابان می آيند.
به اين ها اضافه کن ظرفيت بين المللی جنبش سبز را. آمريکايی ها در يک آماری به اين نتيجه رسيدند که ۷۲ درصد ايرانی- آمريکايی های مقيم آمريکا از ارتقاء دموکراسی در ايران حمايت می کنند.
تظاهرات ايرانی های خارج از ايران در بيش از صد شهر با جمعيتی که قبل از آن سابقه نداشت گواه اين مدعاست. اين ها می توانند بر افکار عمومی جهان از طريق رسانه ها و اثرگذاری بر دولت های خارجی و ديپلماسی آن به نفع جنبش سبز موثر باشند که همين طور هم شده است. آن ها می توانند از طريق گفتگو در رسانه هايی مثل صدای آمريکا يا بی بی سی بر اطلاع رسانی و روشنگری بر جامعه ايران موثر باشند.

در هر ۲ انتخابات احمدی نژاد خودش را برنده اعلام کرد و همه گفتند تقلب کرد. مردم به چه دلايلی اصولا در ايران رای می دهند، تا از آن طريق بتوان استدلال کرد کدام طرف رای آورده است؟
به نظر من مردم به پنج دليل عمده در ايران پای صندوق رای می روند.
اول- رای اعتراضی: مثلا به خاتمی رای می دهند تا ناطق رای نياورد. به موسوی رای می دهند تا احمدی نژاد رای نياورد. وقتی هاشمی رفسنجانی توانست جلوی تقلب را در آخرين روزهای رياست جمهوری اش بگيرد، همين دسته از آراء خاتمی را رئيس جمهور کرد. و اگر اين بار هم کسی جلوی تقلب را می گرفت ، موسوی با همين دسته از آراء پيروز می شد.(اين بيشترين رای ايرانی هاست. همان جنس رای که قبل از انتخابات می گفت بين بد و بدتر)
دوم- رای تبعی: مثلا فلان مولوی (عبدالحميد) در بلوچستان به چه کسی رای می دهد، بلوچ ها به او رای می دهند. اين رای به ويژه در مناطق قومی موثر است.
سوم- رای حزبی: مثلا آن ها که به جبهه مشارکت رای می دهند، يا به موتلفه.
چهارم- رای ايدئولوژيک: يا بهتر بگويم (رای تکليفی) رای دهنده می گويد کاری ندارم که احمدی نژاد خوب است يا بد ، خامنه ای گفته احمدی نژاد به من از رفسنجانی نزديک تر است، پس به او رای می دهم.
پنجم- رای منفعت طلبانه: پخش سيب زمينی. سهام عدالت. افزايش حقوق يا پرداخت حقوق های معوقه به کارمنان و معلمان. از آن جا که بخش گرسنه تر جامعه منافع کوتاه مدت برايش نياز فوری تری است به ويژه در روستاها و مناطق فقرزده. اين گروه اصولا نمی دانند که پخش پول و افزايش نقدينگی مدتی بعد چه بلايی با تورم بر سر زندگيشان می آورد، پس جذب می شوند. سازمان بهزيستی و کميته امداد امام خمينی در اينجاها نقش دارد. و کافی است عده ای را گرسنه نگه داری و در زمان انتخابات سير کنی و رای شان را بخری. تعيين شعارهايی مناسب با نيازهای اين قشر از سوی جنبش سبز می تواند اين لايه اجتماعی را هم جذب کند.

رژيم از انقلاب نرم حرف می زند. يعنی انقلابی بدون خشونت که به دنبال تغيير حاکميت است. اين واقعا ناشی از آن است که رژيم فکر می کند غرب با تشکيل يک سازمان سياسی در داخل و خارج به دنبال اين انقلاب نرم است، آيا اين فقط يک تهمت است؟
بيش از همه ناشی از يک ترس واقعی است. رژيم در جلسات خصوصی اش - که به بيرون هم درز کرده - تحليل می کند که انباشت نارضايتی ۳۰ ساله به اعتراض جمعی پايدار بدل شده است و اين هم ناشی از بحران های پنجگانه است و هم خود منجر به توسعه بحران های ۵ گانه می شود. يعنی:
۱- بحران مشروعيت در داخل و خارج
۲- بحران مقبوليت در داخل و خارج
۳- بحران کارآمدی: (نمی تواند رفاه بدهد، نمی تواند کار ايجاد کند، توانايی پاسخ به نيازهای عمومی را ندارد، خلاصه دارد کنترل می کند، اما توانايی اداره کشور را ندارد.)
۴- بحران توزيع: عدم توزيع عادلانه ثروت برای بقا (نيم جمعيت فقيرند) رژيم فقط عرضه دارد زمان انتخابات به شکل مصنوعی اين جمعيت گرسنه را سير کند و ساکت کند يا رای شان را بخرد. اما عرضه ندارد برای هميشه آن ها را سير کند که نارضايتی را به طور اساسی از بين ببرد.
۵- بحران ناامنی: احساس مدام ناامنی برای سقوط. ترس از سقوط باعث احساس ناامنی می شود. احمدی نژاد در جلسات خصوصی کاملا ترسوست. چه در شورای امنيت ملی و چه در هيات دولت ، مدام ترسش را ابراز می کند. به خلاف کله شقی هايی که در مصاحبه هايش نشان می دهد.

نيازهای جنبش برای پيروزی چيست؟
اول- نياز به استراتژی. کوتاه مدت، ميان مدت و بلند مدت. در داخل کشور، بحران استراتژی، سردرگمی بين سرنگونی يا اصلاح است. چه در بين رهبران و چه در مردم.
دوم- نياز به نيروی اجتماعی. در اين مورد جنبش غنی است.
سوم- نياز به رهبری: مشکل اصلی اين است که انرژی ای که از بطن جنبش آزاد شده ،کسی ظرفيت رهبری اش را ندارد. و از طرفی اگر همه رهبران جنبش هم بيايند و بگويند ما ديگر نيستيم، اين جنبش ادامه خواهد يافت. به عبارتی رهبران نمی توانند اين جنبش را بخوابانند. در حقيقت رهبران عاملان دلگرمی و پشتوانه سياسی اند و نه موتور جنبش. برای همين موسوی می گويد من به دنبال مردم می روم.
چهارم- نياز به ريسک و تصميم گيری. همان قدرت ريسکی که بيشتر در کروبی مشاهده می شود، در افشای تجاوزها، که قطعا در رسوايی استبداد يک گام اساسی بود.

رهبری جنبش؟ چه کسی رهبر واقعی اين جنبش است؟
اين جنبش سه مدل رهبر دارد:
اول- رهبر هسته ای: در هر محلی ۴ تا ۴ تا آدم ها با هم جمع شده اند و شده اند سبز. و يکی از آن ۴تا سه تای ديگر را رهبری می کند. در حقيقت ساختار اين جنبش هسته ای است و در عمليات سياسی،و حضور در خيابان ها رهبری به دست آن هاست. آنها صرفا نيازمند آن هستند که يک نفر مثل سازگارا از يک رسانه قرار ملاقات بعدی آن ها را اعلام کند و تاکتيک های مبارزه را به آنها آموزش دهد.
دوم- کاريزماهای محلی: يک استاد دانشگاه، يک هنرمند، يک خبرنگار. از اين ها زيادند. اين اشخاص هر کدام چند هسته را رهبری می کنند. يک استاد دانشگاه چندين هسته دانشجويی را خط می دهد. يک معلم يا دبير خود چندين هسته دانش آموزی را.
سوم- رهبران سمبليک: خاتمی، موسوی، کروبی و حتی منتظری و صانعی و غيره. اين ها و به ويژه سه رهبر اصلی، نقش هويت بخشی برای جنبش را دارند. اين ها حتی به هم وصل کامل نيستند. و هر کدام نقش خاصی را دارند. اما نقطه اتکاء و دلگرمی هستند. دستگيری اين ها سرعت را کم می کند اما ميرايی نمی آورد. چون اين ها رهبران سازمانی نيستند. به ويژه اين که رهبران اصلی، در شرايط امنيتی بسيار دشواری هستند.حتی ممکن است دستگيری اين ها به جنبش شتاب بدهد.

رابطه بدنه جنبش به دليل فضای امنيتی با اين رهبران سمبليک قطع است. مردم می پرسند چرا آقای موسوی با ده روز تاخير درباره روز قدس بيانيه می دهد؟
شرايط موسوی، شرايط يک رهبر در حصر است. لازم نيست کسی يا کسانی را برای بازداشت او بفرستند. کافی است به پاسداران محافظ او بگويند:حالا او را بياوريد. يا اورا همان جا که هست کنترل کنيد. همانطور که به محافظين او در روز قدس گفتند او را به ميان احمدی نژادی ها ببريد تا مورد توهين قرار بگيرد. تمام تلفن ها و موبايل های خانه او ميکروفن هايی هستند که کوچک ترين صدا را به مرکز اطلاعات سپاه وصل می کنند. آنقدر سيستم شنود در محل زندگی موسوی زياد است که او مجبور است برای حرف زدن با اطرافيان خود صدای راديو و تلويزيون را زياد کند و به آهستگی و از طريق لب خوانی حرف هم را بفهمند تا تصميم گيری کنند. وهر رفت و آمدی با او را کنترل می کنند.
حتی مسيح مهاجری روحانی سردبير روزنامه جمهوری اسلامی که برای ملاقات با او رفته بود را ۳ ساعت بازداشت کردند و بازجويی شد. در چنين فضايی که ارتباطات او محدود و کنترل شده است و ۹۰ درصد وقت رهبران جنبش صرف رعايت مسائل امنيتی می شود، نمی توان انتظار بهتری داشت. اضافه کنيد جنگ های روانی را. تا به حال بارها پيغام داده اند که قرار است رهبران فردا دستگير شوند و آن ها مجبور شده اند که برای فردای دستگيری خود کارهايی را انجام دهند.

آيا واقعا خطر دستگيری آنها نيست؟
سه گزينه در شورای کودتا با حضور خامنه ای بررسی شده است.
اول- بحث حصر خانگی (مدلی که منتظری سالها حصر بود) احتمالا اين گزينه اصلی است. چون هزينه کمتری دارد.
دوم- بحث تبعيد: اگر حصر جواب نداد، تبعيد گزينه بعدی است.
سوم- بحث دستگيری: خامنه ای استراتژی دستگيری را پيش نخواهد گرفت. يکی دوبار شايعه دستگيری موسوی را مطرح کردند و در روزنامه ها و خبرگذاری های خود نوشتند تا واکنش جامعه را تست بزنند، اما عقب کشيدند. البته همچنان مشغول سعی و خطا هستند. مثلا برای آقای خاتمی آدم می فرستند تا در تظاهرات عمامه را از سرش بردارند و او را مورد حمله فيزيکی قرارمی دهند.شما وضعيت رهبری خمينی در پاريس زير درخت سيب نشسته را در حالی که رسانه های خارجی در حال مصاحبه با او هستند را مقايسه کنيد با کسانی چون موسوی و خاتمی و کروبی که در دفتر و خانه شان شنود می شوند و در خيابان ها مورد هجوم لباس شخصی ها قرار می گيرند و هر نوع رفت و آمدی با آن ها تحت کنترل شديد قراردارد و تمام دوستان و حتی برخی از اقوامشان در زندان و زير بازجويی و شکنجه و تجاوزقرار دارند.

ليست دستگيری سپاه

عزيز جعفری ۲ ليست را به آقای خامنه ای پيشنهاد کرده بود. يک ليست ۱۵۰ نفره و يک ليست ۳۰۰ نفره و گفته بود شما اجازه دستگيری ۳۰۰ نفر را به من بدهيد، من اين جنبش را سرکوب می کنم. اما خامنه ای ترسيده بود. نگرانی او از واکنش جامعه به دستگيری وسيع و به ويژه دستگيری رهبران است. می ترسد ابعاد عکس العمل از کنترل آن ها خارج شود. در نتيجه در بيت رهبری (دستگيری قطره ای) را تصويب کردند. چند نفر را بگيرند وتحت فشار قرار دهند، يکی دو نفر آن ها را آزاد کنند، بعد از چند روز، چند نفر ديگر را بگيرند. اين دستگيری ها و آزاد کردن ها يک بازی روانی با جامعه است تا اجازه ندهند جامعه دچار شوک شود و عکس العمل انقلابی و نهايی را از خود نشان دهد.رهبران و دست اندرکاران جنبش سبز تحت فشار قرار دارند تا داخل و خارج را مرزبندی کنند. آقای حجازی از دفتر رهبری به طور مشخص از رهبران جنبش خواسته است مرزبندی کنيد و صف خود را با نيروهای خارجی و کسانی چون مخملباف و سازگارا جدا کنيد.در فضای امنيتی ۹۰ درصد وقت و امکانات هزينه امنيت می شود. فضای امنيتی، فضای بود و نبود است. فضای امنيتی بر فضای سياسی اثر منفی می گذارد. به همين خاطر مواضع سياسی رهبران متاثر از فضای امنيتی، محافظه کارانه و گاهی گنگ می شود. جنبش سبز بلافاصله پس از نماز جمعه خامنه ای در روز ۲۹ خرداد از فضای سياسی وارد فضای امنيتی شد. به خلاف خارج که همچنان فضا سياسی است، در داخل فضا امنيتی شده و اين يک چالش جديد برای جنبش سبز است.

چطور می شود مشکل رابطه رهبری را با بدنه جنبش حل کرد؟
- با رسانه ملی سبز. با يک راديو يا يک تلويزيون سبز. البته سازمان جنبش سبز ماتريسی عمل می کند و هسته ای.

استبداد به دنبال مرزبندی بين سبز در داخل و خارج هست. خود سبزها چی؟ آيا آن ها با رژيم در داخل مرزبندی مشخصی دارند؟
مرز سبزها با رژيم در داخل، ژله ای است. سبزها در جلسات خصوصی و آشکار از هم می پرسند، آيا يک سبز در نماز جمعه خامنه ای شرکت می کند؟ آيا اصلا يک سبز به نماز جمعه می رود؟ آيا يک سبز حق دارد با دولت کار کند؟ اين واکنش خشمی که مردم از هنرمندانی که با خامنه ای به هرشکل ملاقات می کنند يا در مراسم تنفيذ و تحليف حضور می يابند، همان نياز جامعه به مرزبندی است.
می گويند که علاوه بر اين فشارها، خامنه ای مدام به آقای موسوی، خاتمی و هاشمی پيغام می دهد که به آغوش نظام بازگردند.
در روز ۲۶ خرداد ملاقاتی بين موسوی و خامنه ای اتفاق افتاد. موسوی به خامنه ای گفت: "اگر مشکل تو من هستم، انتخابات تقلبی را باطل کن، در مقابل من خودم انصراف می دهم، اما با مردم بازی نکن."
و خامنه ای در جواب گفته بود: "تو جنس ات با خاتمی فرق می کند برو سراغ زندگی خودت." از آن سو هم برای خاتمی آدم می فرستد که" تو جنس ات با بقيه فرق می کند. تو مثل کروبی نيستی، خودت را قاطی نکن. بيا با هم صحبت کنيم. "
اين رفتارها مرا ياد بازجوهای خودم در دوره شاه می اندازد که يک روز با شلاق می آمدند و يک روز با جعبه شيرينی.

هاشمی رفسنجانی چطور؟ عده ای هنوز تکليفشان با او معلوم نيست. عده ای در طيفی که نامش سبز است، يک گوشه ای را هم برای او قائل هستند و عده ای او را مذبذب می دانند.
هاشمی رفسنجانی از ديرباز تا هنوز هر سه شنبه خامنه ای را ملاقات می کند. ادامه اين ملاقات ها از ديد او می تواند چند فايده داشته باشد.
اول- کند کردن خشونت سيستم. او مهار کننده خامنه ای در شرايطی است که خامنه ای تهديد کننده است.
دوم- نقش يک حمايتگر حداقلی برای جنبش سبز.هاشمی شير پيری است که اگرچه ديگر نيرو ندارد اما نامش هنوز شير است و هنوز همه از او می ترسند. او و خامنه ای چون دو عنصر سياسی يا مثل دو گرگ هر سه شنبه روبروی هم می نشينند و همديگر را ارزيابی می کنند. خامنه ای هم هر سه شنبه از او می خواهد که "جنبش سبز را رها کن. نظام مال خود توست. من نباشم تو بايد اين نظام را اداره کنی" دروغی که هاشمی ديگر باور نمی کند. هاشمی می گويد :خودم خامنه ای را به رهبری رسانده ام و حالا هم چون رفيق نيمه راه خائنی به خامنه ای نگاه می کند که اسب قدرت را سوار شد و رفت.
اما برای فهم هاشمی رفسنجانی بايستی او را در محيط ۳ گانه ای که حرکت می کند فهميد:



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


اول- محيط جنبش سبز: هاشمی از اين محيط راضی است. او در آخر عمر رويای اميرکبيری خود را در اين جا ارضاء شده می بيند. او ديگر دنبال پول و قدرت نيست. می خواهد نام نيکی از خود در تاريخ باقی بگذارد و برود.
دوم- محيط نظام: او معتقد است نظام مال من است و نه مال خامنه ای. از خودش می پرسد : با کی بجنگم؟ او می گويد اين من بودم که پس از مرگ خمينی و قبل از به خاکسپاری او ،بی آنکه وصيتی از خمينی وجود داشته باشد،مجلس خبرگان را راضی کردم که به جای شورای رهبری،شخص خامنه ای را به رهبری انتخاب کند. (اخيرا تلويزيون NHK ژاپن در يک مستند اين روز تاريخی را افشاء کرده است.) آدم از خودش می پرسد چه کسی اين فيلم افشاء کننده را در اختيار جهان گذاشته است؟
سوم- محيط روحانيت سنتی: خاستگاه او. آنجا که دلشکستگان از خامنه ای که حذف شدگان نظامند با هم درددل می کنند.
هاشمی در اين سه پارادکس محيطی گير کرده است. مواضع متفاوت از هاشمی ،به خاطر اين سه محيط است.
او در نامه ای به خامنه ای نوشته بود "يار خراسانی من". با اين مضمون که تو خوبی، دولت احمدی نژاد بد است. نوشته بود اين ها احساس می کنند بين ما تفرقه است...
اين نامه البته يک توافق بود بين هاشمی و خامنه ای که اول هاشمی اين نامه را بدهد و در جواب خامنه ای هم يک نامه فدايت شوم برای او بنويسد. هاشمی نامه را نوشت و فرستاد و منتظر نامه خامنه ای شد. اما در لحظه ای نامه خامنه ای به دستش رسيد، که همسر پسرش ( مهدی ) را دستگير کردند. و فاطمه دخترش سراسيمه در اطاق او را باز کرد و خبر را به او داد. هاشمی نامه خامنه ای را در اين حالت خواند و ديد جواب آبکی ای به او داده است و از انتشار نامه منصرف شد.
از دفتر رهبری با هاشمی تماس گرفتند که چرا نامه ات را منتشر نمی کنی؟هاشمی پاسخ داد منصرف شده ام. نامه ام را پس بدهيد. نامه اش را پس ندادند. هاشمی زنگ زد که اگر نامه را پس ندهيد، خودم می آيم و پس می گيرم. (اين همان جايی است که شير حتی در هنگام مرگ هم با خودش به ياد می آورد که روزی برای خود شيری بوده است.) خامنه ای با او تماس گرفت و هاشمی گفت: نامه تو نامه ای نبود که قرار بود بنويسی و برخورد سيستم ات برخوردی نبود که قرار بود با من داشته باشيد.عروسم را گرفته اند و زده اند، برای چه بايد نامه رفاقت بنويسم؟
بچه های هاشمی هم نقش بسيار بنيادی ای در کنترل هاشمی دارند. آن ها مدام نامه های او را می خوانند تا مبادا در اين روزها يک خطای استراتژيک بکند. مدام به او می گويند مگر خون بچه های هاشمی رنگين تر از خون بچه های مردم است.و زن هاشمی حتی در مصاحبه ای که از تلويزيون ها نشان دادند گفت در صورت تقلب مردم به خيابان ها بريزند.حرف های هاشمی گاهی از دهان زن و بچه هايش در می آيد.
عده ای معتقدندهاشمی يک فرصت تاريخی است برای جنبش سبز.ميگويند: او کسی بود که زمينه های درونی نظام را برای فرصت اصلاحات آماده کرد، اما ضربه ای که بخشی از اصلاحات به او زد هم او را و هم اصلاحات را ضعيف کرد. آقای خاتمی همچنان ازکاری که تندروها با هاشمی در اصلاحات کرد ند می نالد.و آن را ضربه کاری به اصلاحات می داند.کسانی که جرات زدن خامنه ای را نداشتند و به جايش هاشمی را زدند.

آقای خاتمی؟ من خودم به همراه تعدادی از جوانان دو هفته قبل از آن که کانديدا شود ايشان را ملاقات کردم، قاطعانه می گفت که کانديدا نخواهد شد. بعد شد و من شوک شدم و بعد هم کنار کشيد باز هم شوک شدم. همان وقت از ايران تلفن کردم و پرسيدم که دليل اين تفاوت در حرف ها و کردار آقای خاتمی چيست؟ يادت هست چه گفتی؟
اگر خامنه ای می دانست که آقای خاتمی ممکن است بيايد ممانعت می کرد. به نظر من خاتمی آن ها را غافلگير کرد. با يکباره کانديدا شدن در روزهای آخر.يک روايت هم هست که دوستان خاتمی او را در آخرين لحظات قانع کردند. خامنه ای در پيغامی که توسط حسن خمينی فرستاده بود از آقای خاتمی خواست تا کنار بکشد و آقای خاتمی هم در مقابل خواست که او هم از پشت احمدی نژاد کنار برود و اين يک معامله ضمنی بود که اتفاق افتاد. خامنه ای در مشهد اعلام کرد که حمايت او از دولت ،حمايت از کانديداتوری احمدی نژاد نيست. البته بعدها معلوم شد که اين يک توافق ظاهری بوده است. و خامنه ای زير حرفش زد.

آقای خاتمی را با گاندی مقايسه می کنند. بخصوص با شعار عدم خشونت او.
همه ما آرزو داشتيم که خاتمی يک گاندی از آب در می آمد. اما فراموش می کنيم که فرهنگ اجتماعی پشت مبارزات گاندی ،با فرهنگ اجتماعی پشت مبارزات خاتمی، متفاوت است. شعار عدم خشونت گاندی، نتيجه منطقی فرهنگ هند و به ويژه هندوئيزم است. هندوهای مومن به خاطر پرهيز از خشونت ،گوشت نمی خورند و حتی تخم مرغ نمی خورند و اين يک زمينه فرهنگی است برای مبارزات بدون خشونت. در حالی که آقای خاتمی در يک فرهنگی که جنگ و جهاد بيشتر رنگ عربی دارد تا هندی، می خواهد يک مدل دموکراتيک از مبارزه را مطرح کند. تنها نقطه اتکای او البته جامعه تحصيل کرده، فرهيخته و آشنای با دنيای امروز ايران است. اگر صفر و صدی نينديشيم ،خاتمی هم گاندی ايران وگاندی منطقه است. تخم انديشه های دموکراتيکی را که او کاشت تا همين جا هم اثر خودش را داشته است. و جنبش سبزهم چون اصلاحات وام دار آنچه او گفت و آنچه او کرد نيز هست.

در ايران قدرت در دست کی است؟
سوال اصلی اوباما از مشاورانش هم اين است که در ايران قدرت در دست چه کسی است؟ پس او هم اين سوال را دارد.گمان من بر اين است که او می خواهد مطمئن شود که آيا قدرت دست احمدی نژاد است يادر دست خامنه ای تا با مدل ليبی و با توافق با او غرب را از بحران ايران خارج کند. حال آنکه نه ايران ليبی است و نه خامنه ای قذافی. جامعه ايرانی با سوادتر و فرهيخته تر از آن است که چون مردم ليبی يکسره تسليم استبداد شود. کجا در ليبی کسی هر روز شاهد يک جنبش دانشجويی يا جنبش زنان يا جنبش اصلاحات و يا جنبش سبز بوده ست؟ جامعه ای چون ايران که در هر انتخابات يک جنبش خلق می کند و قدرت استبداد را مدام به چالش می کشد را نمی توان با جامعه ليبی مقايسه کرد.
از نظر من قدرت به طور کلی در ايران به دو بخش تقسيم می شود:
قدرت حاکميت:که به زور اسلحه، پول نفت و فريب مذهبی، می کوشد اوضاع را کنترل کند.
و قدرت ملت: به يمن نسل جوان که اکثريت جامعه است، به اضافه طبقه متوسط ، و جامعه تحصيلکرده و فرهيخته، که می کوشند اوضاع را متحول کنند و اين قدرت را به چالش کشيده اند.
برای همين دنيا نمی داند که با چه کسی توافق کند. جنبش سبز جلوه يک قدرت مردمی است که دنيا دارد می فهمد فردای ايران متعلق به اوست. اخطار جنبش سبز به دولت های دنيا اين است:دولت احمدی نژاد مستاجر موقت ايران است. مالک اصلی مردم سبز ايرانند.
در مدل ليبی و قذافی، مذاکره و توافق راه حل است. در مدل صدام و عراق جنگ و نابودی راه حل است. در مدل ايران، تاثير بر افکار عمومی و توجه به حقوق بشر راه حل است. در مدل ليبی، کم هزينه ترين، در مدل عراق، پرهزينه ترين و در مدل ايران - به شرط توجه به حقوق بشر- موثرترين مدل برای دموکراسی و صلح در منطقه به وجود خواهد آمد.

عده ای می گويند قدرت در دست سپاه است و نه ملاها و عده ای سپاه را بازوی نظامی روحانيت می دانند. سئوال اين است آيا واقعا خامنه ای مثل خمينی بر جامعه ايران نفوذ دارد؟ يا قدرت در دست نظامی ها و سپاه است؟
خمينی کاريزما داشت. او ابتدا بر قلب ها حکومت می کرد. اما حکومت خامنه ای اقتداری است و اقتدار او ريشه در سه جا دارد:
اول- حلقه مشروعيتی: روحانيت، ائمه جمعه، خبرگان.
۷۰ درصد اين روحانيون به خاطر تداوم حيات خود به خامنه ای چسبيده اند. آن ها احساس می کنند مرگ او مرگ آن هاست. خامنه ای از اين حلقه مشروعيت زا، حالت قدسی برای خود می سازد. در گرد او دايره ای به نام روحانيت و مداحان هستند که طبقات سنتی فرودست را با لعابی به نام دين جمع می کنند. همواره برای آنها از خدا و بهشت و جهنم صحبت می کنند. او با آن ها يک رابطه دو جانبه ايجاد کرده. به آنها القاء کرده است که اگر من نباشم، شما نيستيد. بخشی از روحانيت بقايشان را در بقای خامنه ای می بينند. مهدوی کنی، مومن، يزدی،مصباح يزدی و حتی آدمی مثل نوری همدانی و عده ای از بزرگان حوزه در شرايط بحران با همين مکانيزم در پشت خامنه ای قرار می گيرند.
دوم- حلقه اقتصادی: خامنه ای می داند که بی پول اقتدارش از بين می رود. پس او برای اقتدار تمامی منابع را در اختيار گرفته.
يکی از منابع اقتصادی خامنه ای در مشهد است. آستان قدس: (يکی از کارتل های بزرگ مشهد، که از قضا باعث نفرت مردم مشهد هم هست. رب گوجه، نان رضوی، کاشی، قطعات خودرو، همه کارخانه های مادر و يا بنياد ۱۵ خرداد و ميلياردها دلار زمين و امکانات.)
مجتمع اقتصادی کوثر (۵ هولدينگ يا شرکت مادر دارد.) داراييش ۲۰ ميليارد دلار است. به اسم خامنه ای نيست اما هيچ کس حق جابه جايی يک ملک را بدون مجوز او ندارد.
کميته امداد: بزرگترين مجموعه ای که با طبقات فرودست کار می کند و به هر کس کمک می کند او را نوکر خود می کند. سفله پرور است، فضيلت پرور نيست. با دادن پول باورهای مردم را در اختيار دارد. فقط ۶ ميليون نفر را تحت پوشش دارد. اين بنياد ۶۰ ميليارد دلار ثروت دارد.
- ۳۰ درصد بانک پارسيان
- ۳۰ درصد ايران خودرو
- کل بانک دی
- شرکت سرمايه گذاری تدبير که خودش از بزرگترين شرکت های سرمايه گذاری است.
- جامعه الزهرا (که يک کارتل اقتصادی است و چندين کارخانه در کشور دارد . فقط در يک مورد يک پروژه ۳هزار واحدی خانه سازی دارد که با مشارکت سرمايه گذار قطری می سازد)
اين اموال در اختيار ولی فقيه هست و در سربرگش هم نوشته شده. آقای خامنه ای به مخبر رئيس ستاد اجرايی در حضور گلپايگانی و حجازی گفته است غير از من کسی حق جابه جايی املاک را ندارد، حتی اين آقايان. خامنه ای فهميده است که برای اعمال قدرت و تداوم مشروعيت احتياج به پول دارد. واين يک مهندسی است. چون فقط مشروعيت و قدرت، بقاء نمی آورد.اين پول ها به او امکان می دهد که به کردستان برود و به نام خودش ۲۰۰ميليارد تعهد کند. امام جمعه ها، شورای نگهبان، حوزه علميه از او حقوق می گيرند. طلبه ها از ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار تومان از خامنه ای حقوق می گيرند. در حالی که مثلا طلبه های صانعی ۱۵ تا ۲۰ هزار تومان از صانعی حقوق می گيرند.خامنه ای همه طلبه ها را بيمه کرده و دارد برای تمام طلبه ها خانه می سازد. شهرک های اطراف قم با پول کی دارد بالا می رود؟ ميزان ثروت خامنه ای در کشور از همه ثروتمندان دنيا بيشتر است. می گويد سرمايه مال من نيست در اختيار من است.
سوم- حلقه نظامی:
۱- فرماندهان در اختيار. (آن ها اقليتند.) ميليتاريزم قدسی. قبلا اين گروه در ايران مشروعيتشان را از شاه می گرفتند، اکنون اين ها از ولی فقيه. هدف اين ها سرکوب مردم است. قبلا سلطنتی بودند و نشانشان تاج، حالا قدسی هستند و نشانشان عمامه. (اين ها ۲۰ درصدشان ناراضی اند اما جرات حرف زدن ندارند ،ولی ۸۰ درصدشان وفادارند.)
۲- بدنه نظامی: ۸۰ درصدشان کارمندند.اين ها با هر نيرويی کار می کنند. فردا اگر جنبش سبز به قدرت برسد، با جنبش سبز کار می کنند.
۳- مجموعه مشروعيت زا: حفاظت اطلاعات خود مجموعه. مرتضی رضايی و رمضانی. فرماندهان از اين ها می ترسند. ازحوزه علميه هم وارد اين ها شده اند.
وقتی از خامنه ای صحبت می کنيم و از قدرت او، از چنين مجموعه ای صحبت می کنيم و نه فقط از يک شخص.سپاه حدود ۱۵۰هزار نيروی رسمی دارد و ۳۵۰ هزار نفر به نوعی از بسيج حقوق می گيرند.

پس زر و زور و تزوير در خامنه ای جمع شده است. چنين قدرتی را چگونه می توان شکست داد؟
شکاف بين رهبران و بدنه باعث ريزش آن هاست. مثلا طلبه هايی که حتی ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار تومان حقوق می گيرند، در شرايط تورم و گرانی جامعه ايران وضع نامناسبی دارند و دست روی دلشان که می گذاری آن ها هم ناراضی اند.
از طرفی آن ها با مردمی روبرو می شوند که مشروعيت حاکميت را قبول ندارند. آن ها در خلوت دو انگشتشان را به مردم نشان می دهند تا بگويند از شماييم. و يا بدنه ۸۰ درصدی کارمندان سپاه. اين ها در حقيقت کارمندانی هستند که چون شرايط کار در جای ديگری که بهتر باشد، برايشان فراهم نشده کارمند سپاه شده اند. بعد هم يادمان نرود بسياری از آن ها کارمندان اقتصادی هستند که در شرکت های وابسته به سپاه کار می کنند. از آن جا که سپاه همه کشور را تصاحب کرده هرکس هر کجا شاغل می شود گرفتار ناخواسته اين سيستم است.برخی از افراد عاليرتبه اين سپاه نيز از ايثارگرانی هستند که روزگاری جان بر کف به دفاع از ايران در مقابل عراق برخاستند و امروزه از اينکه عامل نظامی رژيمی هستند که همه موازين اخلاقی را زير پا می گذارد به ستوه آمده اند و احساس عذاب وجدان دارند.از همه بالاتر خانواده های آن ها هستند. بسياری از زنان و بچه های اين ها سبزند و مورد بازخواست خانواده های خود قرار دارند. حتی درون بچه های خود خامنه ای اختلاف نظر وجود دارد و فاصله قلبی آن ها با استبداد يک اندازه نيست.
وزارت اطلاعات، يعنی عامل قتل های زنجيره ای در ابتدای رياست جمهوری خاتمی حالا به جايی رسيده که در معرفی وزير اطلاعات جديد در جلسه معارفه، هيچ کس به احترام احمدی نژاد از جايش برنمی خيزد.

نقش و قدرت وزارت اطلاعات

وزارت اطلاعات در ايران امروزچه نقشی دارد؟
بايد از قبل تر شروع کنم. برگرديم به اين سوال که قدرت ايران در دست چه کسی است. يک زمانی قدرت در دست خمينی و صنف روحانيت بود. آن ها از دکان دين نان می خوردند. انقلاب به رهبری آن ها پيروز شد. پس در دهه اول انقلاب، قدرت در دست آن ها بود. تا مرگ خمينی و تا پايان جنگ.
وقتی خمينی رفت و خامنه ای به دست هاشمی رفسنجانی توانست خبرگان را راضی کند تا او را به رهبری برگزينند ،هنوز قدرت در دست روحانيت بود. اما رهبری خامنه ای در روحانيت مسئله ساز شد. عده ای که خود را يا ديگری را بر خامنه ای ارجح می دانستند، ناراضی شدند. خامنه ای نيز در آن زمان از مردم نمی ترسيد اما بسيار از ملاها می ترسيد. اين است که سعی کرد يکی يکی ناراضيان را در روحانيت توسط وزارت اطلاعات شناسايی و قدرت آن ها را محدود کند.
از طرفی جنگ تمام شده بود و يک نهاد عظيم به نام سپاه روبروی او بود که بعد از جنگ به عنوان قهرمان کشور سهم خواهی می کرد. خامنه ای تصميم گرفت آرام آرام سپاه و وزارت اطلاعات را جايگزين قدرت روحانيت کند و خودش را به عنوان فرمانده کل قوا قرار داد. چرخش ماهوی خامنه ای از يک روحانی به يک ژنرال، قدرت را از روحانيت، به سپاه و وزارت اطلاعات منتقل کرد. اگر در دهه اول انقلاب ، قدرت در دست روحانيت بود با مرگ خمينی و پايان جنگ و ولايت فقيهی خامنه ای و ورود وزارت اطلاعات و سپاه در عرصه های اقتصادی و سياسی، قدرت دهه دوم انقلاب از روحانيت به سپاه و وزارت اطلاعات منتقل شد. البته به سرکردگی خامنه ای و هاشمی.در دهه دوم خامنه ای و هاشمی سرکرده سپاه و اطلاعاتند و نه نماينده روحانيت در حاکميت.اين يک کودتای خزنده ای است که در دل نظام به آرامی اتفاق افتاد و تاکنون از آن کمتر حرف زده شده است.
اصلاحات شوکی بود به سيستم. قتل های زنجيره ای واکنش خامنه ای بود از طريق وزارت اطلاعات، به اصلاحات. افشاگری خاتمی و محکوم کردن وزارت اطلاعات، ضربه مهلکی به وزارت اطلاعات در قدرت وارد کرد.وزارت اطلاعات در مجموعه دولت خاتمی استحاله شد و از يک سازمان جاسوسی و مدير زندان و شکنجه و بازجويی و ترور تبديل شد به سازمانی تحليل گر و به عبارتی تازه شد: اطلاعات واقعی نظام.
طی چند سال صدها کتاب تحليل از اطلاعات منتشر شد. در اثر کثرت مطالعه که در اطلاعات اجباری شد،نيروهای اطلاعات وجه روشنفکری پيدا کردند و خامنه ای که يکی از دو اهرم قدرت خود را از دست داده بود، بيشتر به سپاه متمايل شد و بخش اطلاعات سپاه را در حد يک وزارتخانه به صورت موازی رشد داد.
از طرفی هاشمی رفسنجانی که شريک قدرت خامنه ای در اداره نظام بود، و خود زمينه ساز اصلاحات شده بود، با ضربه ای که از اصلاح طلبان خورد، از مرکز گردونه قدرت، به حاشيه رانده شد. در نتيجه دوباره قدرت جابه جا شد و از هاشمی و خامنه ای بين جريان اصلاحات و خامنه ای تقسيم شد و از سپاه و وزارت اطلاعات دهه دوم به سپاه و قشر فرهيخته و اصلاح طلب رسيد. به طور خلاصه تبديل قدرت در ايران اين چنين است.
قبل از انقلاب: شاه
دهه اول انقلاب: روحانيون به نمايندگی خمينی
دهه دوم انقلاب: سپاه و اطلاعات به نمايندگی خامنه ای و هاشمی
دهه سوم انقلاب: سپاه به نمايندگی خامنه ای،و قشر فرهيخته به نمايندگی خاتمی
اکنون: سپاه و خامنه ای و جنبش سبز
در اين ميان وزارت اطلاعات، هم به حاشيه رانده شد و هم استحاله شد. در جريان انتخابات اخير در مقابل سپاه که معتقد بود جنبش سبز يک انقلاب نرم ناشی از تحريک خارجی است، وزارت اطلاعات اصرار می کرد که جنبش سبز، يک عکس العمل طبيعی در مقابل تقلب است. بر اين تحليل تا آن جا اصرار شد که وزيرش مجبور به استعفا شد.در جلسه ای که در دفتر رهبری با حضور احمدی نژاد تشکيل شده است، در مورد وزارت اطلاعات به اين نتيجه رسيده اند که چاره ای جز يک تصفيه ۴۰ درصدی نيست. کارمندان وزارت اطلاعات حدود ۲۰هزار نفرند. در جلسه بيت رهبری تصميم به بازخريد ۶ تا ۸هزار نفر از کارکنان وزارت اطلاعات با مبلغی معادل ۲ برابر عرف بازخريد عمومی گرفته شده است. از ۲۰۰ مدير، تصميم به تغيير ۱۸۰ مديروزارت اطلاعات گرفته شده و قرار است تا ۸هزار نيرو از سپاه و بسيج و دانشگاه امام صادق جايگزين شوند.دوباره قصد دارند نيروی اطلاعاتی را که ظرفيت تحليلی نظام شده بود، تبديل کنند به نيروی سخت سرکوب. و می خواهند ۸ سال زحمات خاتمی را در تبديل وزارت اطلاعات که ۴ سال گذشته احمدی نژاد هم نتوانست آن را از بين ببرد، با اين جا به جايی نيروها از بين ببرند.
سپاه بعد از انتخابات خود را بدنام حس کرده است. سپاه هم اصرار دارد که ما نيروهای مرئی نظام هستيم. سرکوب بايستی توسط نيروهای نامرئی اتفاق بيفتد.بازگشت قدرت به اطلاعات و آزاد کردن سپاه، دوباره نيروهای امنيتی را برمی گرداند به نيروهای سرکوبگر و منفور. آنچه در محاسبه رژيم از قلم افتاده است، بيرون کردن ۶ تا ۸هزار نيروی ناراضی از وزارت اطلاعات به درون جامعه ناراضی ايرانی است. نگاه کارشناسانه آن ها سرريز جامعه می شود. نيروهايی که در درون يک سيستم کارشناس شده اند، به بيرون نظام پرتاب می شوند. با انباشتی از اطلاعات و نارضايتی .و اين خود هديه ای است به آينده بهتر مردم ايران.

آيا واقعا آقای خامنه ای برای اعتقاد به خدا و دين اش دست به اين جنايات می زند؟
نگاه خامنه ای ايدئولوژيک نيست، نگاه هزينه و فايده است او ژنرال خامنه ای کاسب است. خدا و دين، آخرين چيزی است که او در محاسباتش به ياد می آورد. او ديگر حتی در پی خوش نامی خود در بين هواداران خود نيست. او می ترسد. بيش از هميشه. و چون خيلی می ترسد، مردم را خيلی می ترساند. خامنه ای تبديل به يک افسر اطلاعاتی ترسان شده است. و شب ها خواب راحت ندارد.اعلام کرده است دستگيری آدم های مشهور را بايد خودش شخصا تاييد کند.

بعد از خودش برای رهبری به چه کسی فکر می کند؟
همان طور که خمينی مرگ خودش را باور نمی کرد تا وصيت کند بعد از او چه کسی رهبر باشد، او هم جرات فکر کردن به بعد از مرگ خودش را ندارد. اگر به مرگ فکر می کرد، جناياتش کمتر می شد. اما نزديکانش می گويند زمانی تصورش درباره شاهرودی بود، چون مجتبی ابله تر از آن است که او باور کند از پس حيله گری مورد نياز مقام ولی فقيه بربيايد. اگر چه مجتبی بسيار جاه طلب است و پدرش را او در اين باره به اين چاله انداخته است.

از عصر جمعه انتخابات، از زبان خيلی ها، واژه کودتا شنيده شد. اين گروه کودتاچی چه کسانی هستند؟
نفر اصلی کودتا شخص خامنه ای است. که زير نظر او ستاد کودتا قرار دارد. بعد از خامنه ای نفر اول کودتا ، طائب است (داماد آقای حسينی برنامه اخلاق در خانواده.) نام وزارتی طائب، ميثم است. مجتبی خامنه ای طرف مشورت او و گاهی رابط خاص او با خامنه ای است.
- بذرپاش (مشاور احمدی نژاد. رييس همزمان سازمان جوانان و سايپا و مدير وطن امروز.)
- مرتضی رضايی (حفاظت اطلاعات سپاه)
- عزيز جعفری
- مرتضوی
- ثمره هاشمی
- سردار عراقی (فرمانده سپاه تهران)
- سردار جوانی (سخنگوی سپاه)
- سعيدی (نماينده ولی فقيه در سپاه)
- ذالنوری (قائم مقام نماينده ولی فقيه در سپاه)
- مصلحی
- صادق محصولی
- احمدی مقدم (نيروی انتظامی)
- رمضانی (اطلاعات سپاه)
- مرتضايی (حفاظت اطلاعات سپاه)
- جليلی (دبير شورای امنيت ملی)
سپاه از قبل هم برای موسوی پيغام داده بود ما به هيچ قيمتی نمی گذاريم کسی غير از احمدی نژاد بيايد، هر کسی می خواهد بيايد بايد با موافقت رهبری بيايد.
با اينکه تيم کودتا از قبل تشکيل شده بود اما پس از آنکه آراء مردم را به نفع موسوی تشخيص دادند، برای جلوگيری از اعلام خبر، با دوبار حمله به قيطريه، عملياتشان را شروع کردند.
اولين حمله به قيطريه- ساعت ۷ عصر روز جمعه برای تخريب همه سيستم های اطلاع رسانی.
دومين حمله - دم صبح روز شنبه ـ با شروع دستگيری ها
تجربه رژيم از شلوغی های دانشگاه در دوره اصلاحات منجر به تصميم های جديد شده است. در دوره اصلاحات وقتی تظاهر کنندگان از ميدان وليعصر به سمت خيابان پاستور و دفتر رهبری راه افتادند، بين نيروی انتظامی و سپاه و يگان ويژه اختلاف بود که چه کسی مسئول جلوگيری از تظاهرات و سرکوب است. به همين خاطر بعد از انتخابات ستاد مرکزی مقابله با بحران (ثارالله) در تقاطع سئول چمران مسئول اين هماهنگی شد و ۳ وضعيت تعريف شد.
وضعيت سفيد= هرکس کار خودش را می کند.
وضعيت زرد= نيروی انتظامی (يگان ويژه) مسئول است.
وضعيت سرخ= سپاه مسئول است.
در روز سه شنبه ۲۶ خرداد در جلسه کودتا ،احمدی نژاد مطرح می کند که يک ستاد مافوق ثارالله در جلسه امنيت ملی تشکيل بشود که بتواند سياست ۲۴ ساعت آينده را تصميم گيری کند و با تاييد خامنه ای اجرا شود. اکنون اين ستاد هر روزه به مديريت سعيد جليلی تشکيل جلسه می دهد. در ستاد مافوق ثارالله، احمدی نژاد آنچه را می خواهد به خامنه ای منتقل می کند و آنچه را نمی خواهد منتقل نمی کند. کهريزک زير نظر اين مجموعه اتفاق افتاد و اين يک نشانه فساد سيستم است. اين سيستم فساد خودش را درپوش می گذارد.

ماجرای کهريزک

ماجرای کهريزک چه بود؟ جزئيات متفاوت وحشتناکی تعريف شده.
بايد گفت يکی از چالش های رژيم زندان هاست. شورآباد را اختصاص داده بودند به معتادان. دو سال قبل يکی از سوله ها را اختصاص دادند به اراذل اوباش. بعد از انتخابات رادان دستور داد از بين دستگير شدگان عده ای را که زيباتر و به قول رادان سوسول تر بودند به کهريزک ببرند. ۱۴۵ نفر را بردند در يک سوله ۷۵ متری که پيش از اين اراذل اوباش در آن زندانی بوده اند. پيش از آنکه آن ها را وارد سوله کنند، به زور لخت کرده و بعد در را بسته بودند. ۱۴۵ زندانی ابتدا از شرم نمی دانستند چه کنند و بعد شروع به مشت کوبيدن به در و ديوار می کنند. درها باز می شود و با شلنگ آب مورد هجوم قرار می گيرند. عده ای آب می پاشيده اند و عده ای آن ها را با شلاق می زده اند و بعد يکی يکی آن ها را بيرون می آورده اند و مجبورشان می کرده اند که به خودشان فحش بدهند و فرياد بزنند که مادرشان، خواهرشان، و همسرشان فاحشه است. در مورد تمام آن ها اين اتفاق می افتد و هرکس ممانعت می کند شلاق می خورد. بعد آن ها را دو به دو روبروی هم قرار می دهند تا اين فحش ها را به هم بدهند و بگويند: مادر، همسر، دختر و خواهر تو فاحشه است. با ذکر جزئيات رکيک . بعد دست آن ها را می بندند و به داخل سوله می اندازند.
آنوقت ۷۰ زندانی زير اعدام را که از اراذل و اوباش هستند و ماه هاست در سلول های انفرادی دچار فشار جنسی هستند به داخل اين سوله ها می اندازند تا به زندانيانی که دستشان از پشت بسته شده تجاوز کنند. در آن سوله با روزهای گرم تا ۴۰ درجه و شب های سرد که زندانی ها برای دستشويی هم حق بيرون رفتن نداشته اند و همان جا به توالت می رفته اند بوی عفونت بيداد می کرده است.دست بر قضا سعيد صادقی عکاس جبهه و جنگ که عکاس آقای خامنه ای هم بوده در بين زندانيان بوده است. فريادهای او که من با بيت رهبری رابطه دارم ناشنيده می ماند. و وقتی در يک بازديد شناخته می شود و از زندان آزاد می شود خود را به دفتر رهبری می رساند و در ملاقاتی که در روز دوشنبه اتفاق می افتد با جمعی به ديدار آقای خامنه ای می رود و با گريه آنچه را بر او و ديگران رفته است تعريف می کند. از خود او نقل شده که وقتی خامنه ای شنيد، چند بار بر پيشانی خود زد و بعد جلسه را ترک کرد.
وقتی به رادان و مرتضوی دستور می رسد که آقای خامنه ای دستور تعطيلی کهريزک را داده غر می زنند : حالا که خرشان از پل گذشت ، می گويند تعطيلش کن. قصه رادان و خامنه ای قصه يزيد و شمر است. می گويند وقتی شمر سر امام حسين را برای يزيد برد يزيد گفت: من گفتم جلوی حسين را بگير، نگفته بودم سر او را بياور.شايد بگويی پس خامنه ای بی گناه است. اما حتی ۳ روز پس از آنکه خامنه ای دستور تعطيلی کهريزک را داد، آن زندان به همان شکل داير بود. و وقتی زندانيان رو به مرگ را در بيمارستان بستری کردند از خانواده آن ها ۸ شرط را خواستند امضاء کنند تا مبادا در بيرون چيزی بگويند.اگر خامنه ای مخالف اين کارهاست، چرا رادان و مرتضوی را مجازات نمی کند؟می دانی اگر مجازات کند، می ترسد هيچ مامور ديگری جرات ادامه اين جنايت را نداشته باشد. غير از کهريزک، در مراکز مختلف نيروی انتظامی و زندان های خصوصی بسيج هم به ويژه به دختران تجاوز شده است.خامنه ای بارها گفته بود: اين لکه ننگ را به جمهوری اسلامی نچسبانيد. اما منظورش افشاگری های کروبی بود تا جلوگيری واقعی از تجاوز.

چه تعداد دستگير شدند؟
۴هزار نفر قطعی است. اما ۳هزار نفر ديگر هم بعد از بازداشت ها طی يکی دو روز اول آزاد شده اند که مشمول آن ۴هزار نفر نمی شود. از اين ۴ هزار نفر تنها ۴۰۰ نفر دست وزارت اطلاعات بوده اند.

اعتراف گيری ها آيا فايده ای دارد؟ همه دارند رژيم را هو می کنند و اعتراف کنندگان قهرمان شده اند.
از قطب زاده تا امروز قصه زندان های ايران اين بوده است:فشار در زندان، اعتراف گيری، تواب سازی، تکذيب سازی. کدام زندانی است که آزاد شده و اعترافاتش را قبول داشته باشد؟ اگر اين اعترافات زير شکنجه نبوده و فقط ناشی از گفتگو با بازجويان آگاه و مومن بوده، چرا اين بازجويان را به تلويزيون نمی آورند تا همان حرف ها را به مردم بزنند و همه جنبش سبز را يک جا تواب کنند.ابطحی به همسرش گفته: خاتمی چی راجع به من فکر می کنه؟ بهش بگين من خيانت نکردم.
ابطحی از آمپولی که به او زده اند به همسرش خبر داده و همسر ابطحی اين موضوع را لو داده است. بازجو دختر ابطحی را می برد که اگر می خواهی پدرت نجات پيدا کند ،بگو مادرت تکذيب کند.
برای ابطحی پرونده جنسی درست کرده اند. برای عطريانفر پرونده ارتباط با مجاهدين خلق. چون خواهرش، همسر قديری است و هر دو عضو مجاهدين خلق و سلام و عليک برادری با خواهرش کافی است که به يک پرونده امنيتی تبديل شود. درمورد سعيد حجاريان که بايد بگويم با آن ها بازی می کرده. ده صفحه دفاعيه اش را آورده و داده به همسرش که ۴ صفحه اش در تحليل اصلاحات است. اما آن ها در دادگاه آن ۴ صفحه را نخواندند. اگر راست می گويند آن ۴ صفحه را که يک نسخه اش هم پيش همسر حجاريان است، در دادگاه بخوانند.کلکی که به محسن امين زاده، بهزاد نبوی، عرب سرخی، ميردامادی، رمضان زاده و تاج زاده سه ماه است می زنند اين است که تک شماره هايی دروغين از کيهان و اعتماد ملی را چاپ می کنند که در آن ها از زبان اصلاح طلبان يا از همين زندانيان به ديگر زندانی ها اتهام زده شده و گناهان را به گردن هم انداخته اند. مثلا در يک مطلب خاتمی گفته است: ما جنايت کرديم و پشيمانيم.در مطلب ديگری تاج زاده عليه بهزاد نبوی حرف زده.
زندانيان از هرگونه کاغذ و قلم و حتی راديوی ايران محرومند. بايد گفت آن چنان نفاق نهادينه شده که به خواست خامنه ای، سپاه توليد اطلاعات می کند. وقتی مشروعيت از بين می رود برايش مشروعيت توليد می کند. خامنه ای می گويد کار انگليس است. سپاه عده ای را مجبور به اعتراف می کند و خامنه ای اعتراف ها را مبنای استدلال خود می گيرد. چه چرخه جالبی است. استبداد و استحمار! رابطه زور و تزوير. و ماشاءالله به دانشگاه امام صادق که قرار بود دانشمند شيعی درست کند، بازجوی شيعی پرورش داده است. زندان ها پر شده است از اين فارغ التحصيلان مسلح به ايدئولوژی اسلامی و علم شکنجه.

دانشگاه ها باز شده. آيا دانشگاه ها شلوغ و يا تعطيل خواهند شد؟
خامنه ای از دانشگاه می ترسد. اسلحه برده اند داخل دانشگاه ها. از برخی از دانشجويان و خانواده آن ها تعهد گرفته اند. از برخی از اساتيد تعهد گرفته اند اما بی فايده است. خامنه ای کم کم بايد از دبيرستان ها و دبستان ها هم بترسد. رژيمی که نتوانست برای نسل جوانی که اکثريت جامعه ايران را تشکيل می دهند، امکان ازدواج و اشتغال و هويت فراهم کند ،چاره ای نديد جز اينکه در مقابل پوچی و اعتياد کوتاه بيايد، تا اين انرژی عليه خودش قيام نکند. اما يکباره خود را در برابر نسلی می بيند که حتی عدد جمعيتش هم ترسناک است. انقلاب که شد ايران ۳۰ميليون جمعيت داشت. الان که ۳۰سال بعد از انقلاب است ايران ۷۰ميليون جمعيت دارد. يعنی ۴۰ ميليون نفر نسل جوان بعد از انقلاب هستند. حتی بچه های کادرهای رژيم هم جزو اين نسل هستند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016