سه شنبه 10 آذر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


در همين زمينه
13 مهر» پاتولوژی هويت، احمد فعال
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

فرسايش جنبش سبز ميان دو سنگ آسياب، احمد فعال

احمد فعال
جنبش سبز مردم ايران و هم‌راهی و هم‌دلی بسياری از جريانات سياسی در داخل و خارج از کشور، گويای اين حقيقت است که تنها توافق به روی مقولاتی چون آزادی و دموکراسی نمی‌تواند منشاء هم‌دلی و هم‌آوازی و هم‌کاری مشترک باشد. چه آن‌که، وقتی اتحادها و توافق‌ها بنا به ماهيت، در بيان قدرت شکل می‌گيرند، اختلاف‌ها و تخاصم‌ها دير يا زود از پرده بيرون می‌افتند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


مقدمه نخست: گمان اين بوده و هست که علی‌رقم گرايش‌های مختلف سياسی در ايران امروز، وقتی اجماع عمومی به روی آزادی و دموکراسی صورت می‌گيرد، بزرگترين مانع‌ها برای استقرار يک نظام مردم سالار و حقوقمدار از ميان برداشته می‌شود. اين گمان از روی اين واقعيت مهم رخ داد که در فردای پيروزی انقلاب ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ به جز معدودی از گرايش‌های روشنفکری، اغلب گرايش‌های سياسی نه تنها نسبت به مقوله آزادی و مردم سالاری ديدگاه مثبتی نداشتند، بلکه بنا به سنت مبارزات انقلابی دهه ۶۰ و ۷۰ ميلادی در جهان و در ايران، نسبت به آزادی و نظام مردم سالار ديدگاه‌های بدبينانه بسيار وجود داشت. در آن ايام تقريباً اغلب نيروهای چپ مارکسيستی نسبت به آزادی و مردم سالاری بيگانه بودند و اين مفاهيم را دستاورد بورژوازی می‌پنداشتند. متقابلاً تحت تأثير مبارزات آن ايام، نيروهای چپ و راست مذهبی نيز واجد چنين بدگمانی‌هايی بودند. در يک تحليل، يکی از عوامل مهم بيراه رفتن انقلاب ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷، تقابل و بعضاً هم‌آوازی ديدگاههای مذهبی و غير مذهبی‌ای بود که در بيان قدرت و ضديت با آزادی اشتراک مسائی داشتند.
اما در شرايط حاضر و به دلايل مختلف، اغلب نيروهای سياسی در داخل و خارج از کشور دريافته اند که راه‌حل ايران جز حصول آزادی و نظام مردم سالار نيست. توافق به روی مقوله آزادی تا آن حد اهميت يافته است که بسياری از نيروهای بنيادگرای مذهبی نيز، خود را در زمره آزادترين و دموکرات‌ترين نيروی محرکه سياسی در ايران و جهان می‌شمارند. از اين نظر که به مسائل ايران و راه حل‌ها و توافق‌ها نظر کنيم، خواهيم يافت که آنچه که از فردای بعد از انقلاب ۲۲ بهمن ماه اسباب انحراف انقلاب و انشقاق و حتی درگيری و تخاصم جريانات سياسی شد، امروز از ميان رفته است و لذا گروه بندی‌های سياسی به آسانی می‌توانند با هر علاقه و گرايش سياسی، و تنها با هدف تغيير وضع موجود، با يکديگر به توافق و اتحاد برای آزادی ايران دست بيابند. چنانچه يکی از نويسندگان در باب راه حل نجات کشور به صراحت می‌گويد: "اتحاد برای دمکراسی، تنها ضامن نجات مردم ايران۱"، است. اين روش و آمالی است که بسياری از نيروهای سياسی خارج از کشور و به ويژه بسياری از نيروهای جمهوری‌خواه و مشروطه‌خواه را، به اتفاق با يکديگر خوانده است و شايد تعامل و همسويی پاره‌ای از اين نيروها، از اين نظر قابل تفسير باشد.

مقدمه دوم: هر چند ماهيت اختلاف‌ها را می‌توان در بيناد‌های نظری هر توافق جستجو کرد، اما واقعيت اين است که اختلاف‌ها کمتر از آغاز هر حرکت و توافق اجتماعی شروع می‌شوند. اغلب در ادامه هر توافق و حرکت اجتماعی، وقتی منافع طرفين توافق در تلاقی با يکديگر قرار می‌گيرند، اختلاف‌ها آغاز می‌شوند. جنبش سبز مردم ايران و همراهی و همدلی بسياری از جريانات سياسی در داخل و خارج از کشور، گويای اين حقيقت است که تنها توافق به روی مقولاتی چون آزادی و دموکراسی نمی‌تواند منشاء همدلی و همآوازی و همکاری مشترک باشد. چه آنکه، وقتی اتحادها و توافق‌ها بنا به ماهيت، در بيان قدرت شکل می‌گيرند، اختلاف‌ها و تخاصم‌ها دير يا زود از پرده بيرون می‌افتند. به موجب همين بيان بود که اتفاق‌ها و همدلی‌هايی که در آغاز با جنبش سبز همراه شد، اکنون می‌رود جنبش سبزِ را به گوساله سبزی تبديل کند که بايد در جشن اتحاد قربانی شود. وقتی پای قربانی کردن گوساله سبز به ميان آمد، اختلاف‌ها از هم اکنون در حال سربرآوردن از معابد و منافع گروه‌بندی‌های سياسی است. از اين نظر، حق با آنهايی بود که معتقد بودند: تنها توافق به روی الفاظی چون آزادی و دموکراسی نمی‌تواند اسباب يک توافق اصولی و راهبردی باشد. هر چند اگر تمام جريانات سياسی، نه در مجاز و دايره الفاظ، بلکه در دايره گفتمان حقمداری، در مضامين دموکراسی و آزادی توافق می‌کردند، اين توافق می‌توانست اسباب يک توافق راهبردی قلمداد شود. اما حقيقت همان است که نويسنده در بسياری از مقالات خود نسبت به وجود بيان قدرت در بسياری از ديدگاه‌های آزادی‌خواهی و دموکراسی‌خواهی شرح داده است. توضيح اين حقيقت چندان دشوار نيست که چگونه بسياری از انديشه‌ها وقتی از آزادی سخن می‌گويند، مضمون و محتوای بيان آنها چيزی جز بيان قدرت نيست. بارها به اين حقيقت اشاره شد که در آزادی می‌توان به توافق رسيد، اما در قدرت هيچ توافقی، جز توافق در مصالح و منافع وجود ندارد. به مجرد تلاقی مصالح و منافع، توافق‌ها به تخاصم باز می‌گردند. بنابراين، اگر نيروهای سياسی در داخل و خارج از کشور، می‌توانستند بيان آزادی را از بيان قدرت آزاد کنند، می‌توانستيم چون مقدمه نخست به اين حقيقت دست بيابيم که : مانع‌های اساسی برای ايجاد يک اتحاد سراسری از ميان رفته است و لذا دغدغه آنها که همواره از يک اتحاد ملی فارغ از گرايش‌های سياسی دم می‌زنند، مهيا شده است. اما وقتی از ميان ناسزاها و مصلحت‌ها و منافع، پرده از بيان قدرت بر داشته می‌شود، خواهيم يافت که جنبش سبز در بيان قدرت، به گوساله سبز قربانی تبديل شده است. گوساله‌ای که از هم اکنون بی‌توجه به رنج و محنت‌های مردمی که در داخل کشور به جنبش عمومی برخاسته اند، بايد پای منافع پاره‌‌ای از جريانات سياسی قربانی شود.
نگاهی به تحليل‌ها و گزارشاتی که در باره جنبش سبز وجود دارد، نشان می‌دهد که هم بخشی از اصلاح‌طلبان وطنی و هم بخشی از اپوزسيون خوش‌نشين در خارج از کشور، از انديشه قدرت آزاد نشده‌اند. روشن‌ترين دليل که در اين باره می‌توان ارائه داد، روش مصادره به مطلوب کردن اهدافی است که جنبش سبز تعقيب می‌کند. در اين ميان وقتی انواع روش‌های مصادره به مطلوب را در دو دسته متعارض تقسيم بندی می‌کنيم، خواهيم يافت که چگونه اگر اين دو گرايش در کشماکش جنبش، به عمومی کردن و عمومی شدن جريان مصادره ادامه دهند، جنبش سبز را ميان دو سنگ آسياب دچار فرسايشی عظيم خواهند کرد. اما پيش از اشاره به اين دو گرايش لازم می‌دانم تا در دو مقدمه ديگر اشاره‌ای به مضامين فکری و فرهنگی اين جنبش بپردازم.

مقدمه نخست: همانطور که آقای رحيم مشايی به درستی اشاره کرده است، از ميان ۲۴ ميليون آرايی که به نام آقای احمدی نژاد به صندوق‌های رأی ريخته شده است، تنها ۴ ميليون رأی جنبه ايجابی دارد و ما بقی آراء، آراء اپوزسيونی هستند. بطوريکه آقای رحيم مشايی اعتراف می‌کند که اين ۲۰ ميليون نفر بسيار جدی‌تر از ۱۴ ميليون نفر ديگر، نسبت به وضع موجود معترض و ناراضی هستند. اکنون صرفنظر از درست يا نادرست بودن حقيقت آرايی که در انتخابات بدست آمد، تا همين اندازه که آقای رحيم مشايی نسبت به ماهيت رأی دهندگان اعتراف می‌کند، کافی است تا تحليل خود را نسبت به گرايش‌های امروز جامعه ارائه دهيم. واقعيت اين است که نه امروز بلکه از ساليان متمادی، مردم ايران نه تنها با وضع موجود مخالف هستند، بلکه سياق زندگی فرهنگی و فکری آنها هيچ سنخيتی با سياق زندگی فرهنگی و فکری نظام جمهوری اسلامی ندارد. آنچه که نظام جمهوری اسلامی در مدارس از همان دوره ابتدايی به عنوان يک فرهنگ و به عنوان يک تفکر ايمانی آموزش می‌دهد، جز دو رو کردن چهره جامعه، تا کنون هيچ کاری از پيش نبرده است. چه آنکه، آموزش‌ها در جامعه غير رسمی مانند، خانواده و جامعه، به کلی متفاوت از آموزش‌های رسمی است. اگر در حواشی شهرها و روستاها جمع کثيری به دولت رأی داده اند، بدان روست که اين جماعات مرزبندی شفافی ميان جمهوری اسلامی و شخص رئيس دولت به خرج نمی‌دهند. اين مرزبندی‌ها وقتی در متن شهرها تا متن زندگی شهری در تهران و دانشگاه‌ها شفاف می‌شود، جهت گيری‌ها واقعيت را آنچنان که هست نمايش می‌دهند. اما در حواشی شهرها و روستاها نمی‌توان واقعيت را با جمع آراء نمايش داد. در همان حواشی شهرها و روستاها شواهد بسيار می‌توان يافت که جمعيت حاشيه نشين به رغم آنچه در صندوق‌ها نمايش داده می‌شود، کمتر از ناسزای ناموسی با وضع موجود و نمايندگان وضع موجود استقبال نمی‌کنند. لذا اگر نخواهيم به خود فريبی و ديگر فريبی دامن بزنيم، حقيقت اين است که جنبش اجتماعی مردم ايران نتيجه وضعيت اپوزسيونی است که قريب به اتفاق جامعه نسبت به مناسبات سياسی و اقتصادی و فرهنگی موجود، انجام داده‌اند.

مقدمه دوم: دومين واقعيتی که لازم می‌دانم در اين مقدمه شرح دهم نسبت جامعه با اسلام سياسی است. واقعيت اين است که جامعه ايرانی يک جامعه دينی و اسلامی است. در اين ميان تفکيک دين از سياست و به ويژه آنچه که به اسلام مربوط است، تفکيک دين از محتوای دينی است. دين اسلام به ذاته سياسی است. به عبارتی، تفکيک اسلام و جامعه دينی، تفکيک دين از ماهيت وجودی خود است. بنا به سياق ماهيت سياسی اسلام، جنبش امروز مردم ايران از اسلام سياسی تفکيک پذير نيست. يک نگاه ساده به رويدادهای چند ماهه اخير در خيابانها، نشان می‌دهد که چگونه اسلامی سياسی نقش فعالی در جنبش سياسی و اجتماعی مردم دارد. نيروهايی از اپوزسيون که کوشش دارند اسلام را از سياست تفکيک کنند، آگاهانه يا ناآگاهانه با جامعه دينی ايران و با حرکت سياسی مردم ايران سر ستيز دارند. کوشش‌ها برای غير فعال کردن دين در صحنه خيابان، اگر از روی اغراض نباشد، کوشش‌های نافرجامی‌ است. بانگ الله اکبر در پشت بام‌ها و در کف خيابان‌ها و شعارهای دينی ديگر، که موجب تحريک و تهييج جامعه می‌شود، حکايت آشکاری از نقش سياسی و ظرفيت سياسی جامعه دينی در جنبش اجتماعی است. آنچه جامعه تفکيک می‌کند و نيروهای اپوزسيون يا نمی‌خواهند ببييند و يا با تفکيک دين از سياست کوشش دارند تا نقش سياسی دين را يکسره انکار کنند، تفکيک دين از رسم حکمرانی است. مردم ايران ديگر نمی‌خواهند دين در زندگی آنها نقش دولتی و حکومتی ايفاء کند. اين آن تفکيک‌سازی و تمايزگذاری درستی است که جامعه دينی ايران در رفتار و گفتار و در سياق زندگی فرهنگی و اجتماعی خود ساليان متمادی است که نشان داده است. اين تفکيک‌گذاری، به نوعی يک تفکيک‌گذاری درست هم هست. چه آنکه دين همچنانکه به ذاته سياسی است، همچنان دارای ماهيت ضد قدرت است. و دولت به مثابه سازمان يافته ترين شکل قدرت، اساساً و ماهيتاً ضد دين و دينداری است. اين آن حقيقتی است که نويسنده بارها در نوشته‌های خود به تحليل و تفسير آن پرداخته است. لذا با تفکيک دين از دولت و قدرت، خواهيم يافت که چگونه و چرا نهادهای دينی و حتی مراجع دينی، می‌توانند به عنوان دمکرات‌ترين نهادهای اجتماعی و سياسی در جامعه نقش فعال ايفاء کنند. جنبش سياسی و اجتماعی مردم ايران گويای همين حقيقت است.

سنگ‌هايی که آسياب می‌شوند
با اين مقدمات اکنون به دو جريان سياسی اشاره خواهم کرد که چگونه با عدم درک صحيح مضامين سياسی و فرهنگی جنبش، کوشش دارند تا به مثابه نقش دو سنگ آسياب قدرت و زور به فرسايش جنبش اجتماعی و سياسی مردم ايران مبادرت کنند:
۱- جريان اصلاحات از آغاز تشکيل با هر نوع جنبش اجتماعی مخالفت می‌کرد. مستمسک اصلاحات، انواع ترس‌هايی بودند که در جامعه سياسی ايران دامن زده می‌شد. ترس از ايران شدن ايران، ترس از افغانستان شدن ايران و ترس از لبنان شدن ايران، اينها در زمره ترس‌هايی بودند که همواره اصلاح‌طلبان، جامعه ايرانی را از جنبش اجتماعی می‌ترساندند. اکنون در موقع، اصلاح‌طلبان بايد به اين پرسش پاسخ بگويند که : از چه رو جامعه ايرانی را به انواع ترس‌ها معتاد کرده بودند؟ اکنون که جامعه ايرانی لباس اعتياد و ترس را از تن بدر برده و در کف خيابان‌ها حضور پيدا کرده است، جامعه اصلاح‌طلبان اعم از اصلاح‌طلبان حکومتی و اصلاح‌طلبان ملی و مذهبی، کوشش دارند تا جريان جنبش اجتماعی مردم ايران را در سود خود مصادره کنند. در واقع اصلاح‌طلبان بنا به آموزش‌های مصلحت‌انديشی و جهان بينی کاسبکارنه که ساليان متمادی در فن حکومت داری آموزش و تربيت ديده بودند، يکبار ديگر دست به دروغ بزرگی زده‌اند. هر چند نمی‌توان و نبايد از ايستادگی و مقاومت بسياری از اصلاح‌طلبان در راه آزادی و حقوق جامعه به تقدير گذشت، اما دروغ‌ها تا خودفريبی‌ها هنوز ادامه دارد. آقای علوی تبار را که می‌توان در زمره يکی از صادق‌ترين نيروهای اصلاح‌طلب ياد کرد، متاسفانه او نيز در همين دام خودفريبی گرفتار است. او در مصاحبه با آقای مرتضی کاضميان و در پاسخ به اين پرسش که: آيا جنبش سبز در ادامه‌ی جنبش اصلاحی است يا وجوه تمايزی نسبت به آن دارد؟ می‌گويد: «جنبش سبز تکامل جنبش اصلاحی است، با برخی تاکيدهای جديد، مانند تاکيد بر همبستگی تاريخی به‌جای گسست تاريخی، تاکيد بر عامه‌ی مردم به‌جای نخبه‌گرايی، تاکيد بر همراهی با اقشار دست‌ورز و پايين در کنار طبقه متوسط مدرن، تاکيد بر گفت‌وگوی سنت و مدرنيته به‌جای جدال ميان آنها۲». اگر آقای علوی تبار تاييد می‌کرد که جنبش اصلاحی يک جنبش نخبه‌گرايی بود و دموکراسی‌ای که اصلاح‌طلبان در جستجوی آن بودند (بنا به روايت صريح آقايان تاج زاده و حجاريان در مقالات نخبه گرايی و دموکراسی و تقدم دولت بر دموکراسی)، ناظر به يک جنبش نخبه گرايی بود، بی شک تصديق می‌کرد که هيچ سنخيتی ميان جنبش اصلاحی با جنبش امروز مردم ايران وجود ندارد.
يکی از جامعه شناسانی که اغلب جامعه شناسی را در خدمت تئوری‌های قدرت و مصلحت بکار می‌گيرد، پا را از اين فراتر نهاده و پاره‌ای از محافظه‌کاران از جمله آقای ناطق نوری را نيز در زمره پايه‌گذاران جنبش ياد می‌کند. سخن از اين عجيب و قريب‌تر نمی توان گفت!! اين جامعه شناس و هم‌انديشان وی، از ترس اينکه مباد جنبش اجتماعی و سياسی مردم ايران تومار قدرت و شوکت آنها را که از خلال همنشينی با قدرت يافته اند، يکسره در هم بپيچاند، و بدون توجه به آنچه که در مقدمه نخست به آن اشاره شد، معتقدند که جنبش اجتماعی و سياسی مردم ايران در پی جمهوری اسلامی است. دفاع آنها از جمهوری اسلامی در حقيقت دفاع از هويت سياسی، و دفاع از موقعيتی است که از رهگذر مناسبات قدرت کسب کرده‌اند. آنها نمی‌خواهند اين مناسبات را از دست بدهند، از اين رو ماهيت سياسی و اجتماعی جنبش مردم ايران را با مصالح و منافع ارگانيگ خود تفسير و تحليل می‌کنند.
وقتی گفته می‌شود : «رنگ جنبش ما به همين سبزی است که رهبران ما در داخل کشور تعيين کرده‌اند و سبزتر از اين هم نمی‌خواهيم و نبايد بشود.۳» و اضافه می‌شود که:« رهبران اين جنبش آقايان ميرحسين موسوی، مهدی کروبی و محمد خاتمی هستند و ما به هيچ رهبر ديگری ـ چه در داخل و چه در خارج ـ نياز نداريم.۴» و ديگر اين که: «جنبش سبز ما در پی باز پس گرفتن آرای ريخته شده به صندوق‌های انتخابات اخير است و لا غير، و آن‌هايی که با اين جنبش همراه‌اند نبايد هيچ خواسته ديگری را بر اين خواست بيفزايند و بار جنبش را سنگين کنند.۵» و بالاخره تاکيد می‌شود که « ما نبايد بر اين خواسته‌ها چيز ديگری بيفزاييم و يا شعاری به‌جز شعارهايی که توسط رهبران جنبش تعيين می‌شود بدهيم.۶» و سرانجا ماحصل سخن اينکه: «اين را هم بدانيد که ما به دنبال جدايی دين از حکومت که هيچ، به دنبال برقراری دموکراسی هم نيستيم چون دموکراسی در کشوری مثل کشور ما فعلا ـ حتی به روزگاران ـ قابل برقراری نيست.۷» نويسنده اين سطور که آقای عطاء الله مهاجرانی است، معلوم نيست بنا به کدام قرائن و شواهد می‌گويد: جنبش نه در پی تفکيک دين از حکومت، و نه در پی استقرار دموکراسی است؟ آنچه امروز ما در کف خيابان‌ها شاهد آن هستيم و آنچه که نويسنده اين سطور به يمن زندگی ساليان در کف خيابان و بدور از مناسبات سياسی و آريستوکراتيک (نظام اشرافيت) مشاهده کرده است، با آنچه که نويسنده محترم از خلال زندگی در مناسبات آريستوکراتيک يافته است، به کلی متفاوت است. حقيقت اين است که اشارات اين نويسنده و بسياری از هم‌انديشان وی، اشاراتی است که از خواستگاه زندگی آريستوکراتيک سرچشمه می‌گيرد. نوع تفکر آمرانه و زندگی اربابی آنها در دولت سازندگی، گزارشگر تفکر آريستوکراتيک است. لذا آنها يا به درستی در ميان مردم زندگی نکرده‌اند و يا آنکه جامعه را بدون ملاحظه وضعيت دوگانه اندرونی و بيرونی، که به مناسبتِ مواجه با قدرت، از خود نشان می‌دهند، درنيافته اند. از اين رو، آيا حق با آنها نيست تا بگويند : اين نويسنده محترم جز مصادره جنبش و تلفيق آن با مصلحت‌ها و منافع خود، نمی‌تواند انديشه ديگری در سر داشته باشد؟
۲- دروغ و فريب ديگر از ناحيه پاره‌ای از نيروهای اپوزسيون انجام می‌گيرد. در اين ميان طيف‌های گوناگونی وجود دارند که چون اصلاح‌طلبان بنا به ديده قدرت، قادر به ديدن حقيقت نيستند. از آنها که به وهم خويش جمهوری ايرانی را دال بر نظام سلطنت تفسير می‌کنند، و آنها که کوشش دارند تا کينه‌ها و نفرت‌های کهنه خود را بر سر و سينه اسلام سياسی برافکنند. با طرفداران وهم سلطنت چندان نمی‌توان سخن گفت، چه آنکه سخن و سيمای انديشه آنها چيزی بيش از انتگريسم اسلامی و بنيادگرايی آريستوکراتيک، برنتافته است. آنها از اين حقيقت غفلت می‌کنند که اگر انقلاب اسلامی ايران پس از پيروزی به بيراهه رفت، به يمن پاره‌ای از عناصر فرهنگ آريستوکراتيک شاهنشاهی در طبقه ای از آريستوکراتيک انقلابی بود. طبقه‌ای که کوشش داشتند تا فرّ شاهی را از يک سر به سر ديگر وانهند. اما اگر از طرفداران وهم سلطنت در گذريم، شعار جمهوری ايرانی را در واکنش‌ها با اسلام سياسی آلودن، تنها از سينه آنهايی می‌ترواد که يا هرگز جامعه ايرانی را يک جامعه مسلمان نمی‌خواهند، و يا کوشش دارند تا دين را چون زنا با محارم به حريم خلوت ‌برانند. اما آنها که از ذوق زدگیِ شعارِ يکسر معدود و محدود "جمهوری ايرانی" تفاسير دلخواه می‌سازند، چگونه است که از سراسر شعارهايی که از ماهيت اسلام سياسی برمی‌آيد، بی‌اعتنا می‌‌گذرند؟ اگر مردم ايران در جنبش اجتماعی و سياسی خود اسلام حکومت و قدرت را به کنار می‌نهند، اما همانها بطور اکثر، اسلام سياست را به صحنه زندگی خود فرا می‌خوانند. چه آنکه، همين مردم نيک می‌دانند که مبارزه با مثلث زور پرست، تنها به يمن در آويختن روح و انديشه خود در آئينی ممکن است، که دارای ماهيت مبازه‌جويی است و اين ماهيت جز از ذات آئين دينی خود جامعه برنمی‌آيد.
علاوه بر آنها که به موجب واکنش با اسلام، يا اسلام سياسی، جهت گيری جنبش سياسی و اجتماعی مردم ايران را به تأويل آراء خود می‌آرايند، طيف ديگری از اپوزسيون وجود دارند که بنا به واکنش به انقلاب ۲۲ بهمن ماه کوشش دارند تا جنبش سبز را در تقابل با آنچه که جنبش قرمز می‌نامند، تفسير کنند. مرزبندی ميان جنبش سبز و جنبش قرمز، در واقع از نظر بعضی، مرزبندی ميان اصلاحات و انقلاب است و از نظر بعضی ديگر، مرزبندی ميان وضعيت کنونی جامعه با وضعيتی است که انقلاب اسلامی در پيروزی ۲۲ بهمن ماه در پی تحقق آن بود. بعضی از طرفداران اصلاحات که امروز به صف اپوزسيون پيوسته‌اند، به جای نقد گذشته خود، که چرا خشونت و استبداد را جايگزين انقلابی کردند که با مضمون آزادی گل را به جای گلوله نشاند، و از آن بيشتر چرا به جای گرفتن جانب آزادی، ابزار کار انتگريست‌ها شدند، جنبش امروز مردم ايران را در تقابل با انقلاب ۲۲ بهمن ماه می‌نشانند. پاره ای ديگر از نظرات از آن رو جنبش سبز را در تقابل با انقلاب ۲۲ بهمن ماه می‌نشانند، تا به موجب آن به انکار انقلابی بپردازند که از نقطه نظر بسياری از مورخين، پنجمين انقلاب بزرگ در تاريخی است که به عصر جديد موسوم است. از اين نظر، انقلاب ۲۲ بهمن ماه انقلاب جديد محسوب می‌شد، چه آنکه انقلاب کوشش داشت تا بنيادهای فلسفی و فرهنگی‌ای چون دين سنتی، سياست استبدادی و اقتصاد طبقاتی را که به عصر آريستوکراسی و نظام پادشاهی تعلق داشت، به عناصر نوانديشی دينی و آزادی و جمهوری درآويزد. هر چند آن انقلاب در کوشش‌های خود به دلايل تاريخی و سياسی و از جمله اسلام حکومت و قدرت ناکام ماند، اما اگر اين جنبش بتواند به يمن ايستادگی بر آزادی و استقلال و به يمن شفاف کردن بيان آزادی از بيان قدرت، خود را از ميان دو سنگ آسياب قدرت آزاد کند، خواهد توانست تا در تکامل اهداف انقلابی که ناتمام ماند، تجربه آزادی را در پی بيش از يک قرن تلاش، به کرسی تحقيق بنشاند.


فهرست منابع:
۱- رجوع کنيد به مقاله‌ای با همين عنوان از عليرضا جباری
۲- به گزارش سايت امروز درباره "جنبش سبز و جمهوری اسلامی در گفتگو با علی رضا علوی تبار" مراجعه شود.
۳ تا ۷- عبارات ذکر شده به نقل از مهاجرانی و به نقل از مقاله "مأيوسم کردی خان دايی" نوشته تقی مختار است. نويسنده کوشش داشت تا به متن کامل سخنان آقای مهاجرانی دست بيابد، اما متأسفانه جز گزيده هايی از سخنرانی در سايت راه سبز، هنوز به اين متن دست نيافته است.

[email protected]
www.ahmadfaal.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016