جمعه 13 آذر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آقای کيارستمی، مسير بحث را منحرف کرده‌ايد! گفت‌و‌گوی راديو فردا با بهمن قبادی

مهرداد سپهری - در هفته‌های اخير، بهمن قبادی، کارگردان ايرانی، نامه سرگشاده ايی خطاب به عباس کيارستمی،‌ ديگر کارگردان ايرانی، برنده نخل طلای کن و کسی که از او به عنوان سرشناس ترين چهره فرهنگی ايران در جهان ياد می شود، منتشر کرد.

او دراين نامه سرگشاده به نکاتی اشاره کرد، از جمله اينکه کيارستمی در ديدار خصوصی با او و جعفر پناهی -ديگر فيلمساز ايرانی- آنها را به خاطر فيلم هايشان به لحن غير مودبانه ای مورد نکوهش قرار داده و در گفت و گو با رسانه ها، او و نوع نگاهش را در فيلم هايی همچون « چه کسی از گربه های ايرانی خبر دارد» را مورد حمله قرار داده است.

قبادی در اين نامه خطاب به کيارستمی نوشت « شما حق نداريد برای پاک کردن دامنت از سکوت و محافظه کاری،‌ وجه پر ارزش تعهد اجتماعی فيلم های ما را نوعی اتهام جلوه بدهيد و به خاطر اين ويژگی که داريم شما حق نداريد که ما را سرزنش کنيد.»

انتشار اين نامه مصادف شد با نمايشگاه عکسی که عباس کيارستمی در دبی برگزار کرده بود. از سام هدا، گزارشگر راديو فردا در دبی خواستم پاسخ عباس کيارستمی را به حرف‌های بهمن قبادی در اين نامه جويا شود.

عباس کيارستمی در پاسخ به اين نامه از جمله گفت: «اگر آقای قبادی اين سوال را از خودم می پرسيد خيلی راحت تر بودم که به خودش پاسخ دهم. برای اينکه الزاماً لزومی به نوشتن نامه سرگشاده نبود. من دو هفته پيش افتخار ديدار با ايشان را داشتم و ايشان می توانست اين سوال را از خودم بپرسد...» و الی آخر.

بعد از پخش اين جوابيه از جنگ فرهنگی هنری راديو فردا، برخی رسانه‌های داخل و خارج از ايران به تحليل اين موضوع پرداختند. عده‌ای در حمايت از قبادی و عده‌ای در حمايت از کيارستمی مقالات و مطالبی منتشر کردند.

در همين فاصله از بهمن قبادی که در حال حاضر در آلمان به سر می‌برد خواستم تا ميهمان اين هفته جنگ فرهنگی باشد و طبعا بخش عمده‌ای از سوالات من هم مربوط به همين نامه خواهد بود.

اما قبل از ورود به اين بحث،‌ به آقای قبادی خوش‌آمد می گويم و از او می پرسم که با چه هدفی در آلمان به سر می برد؟



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


بهمن قبادی: با عرض سلام. من الان درگير پخش آخرين فيلمم در کشور فرانسه هستم. از روز ۲۳ دسامبر اين فيلم در ۷۰ سينما به شکل وسيعی اکران خواهد شد. هم اکنون هم آلمان هستم که باز هم در حال تدارک اکران همين فيلم خواهم بود و احتمالا در دسامبر و ژانويه در آلمان و ايتاليا و اسپانيا، فيلم اکران خواهد شد.

گويا داريد زمينه هايی هم برای پخش فيلمتان به صورت دی وی دی در ايران فراهم می کنيد. با توجه به اينکه اکران عمومی اين فيلم در ايران ميسر نيست؟

با وضعيت اسفناکی که سينمای ايران دارد و با مديريت غلطی که در طول اين چند ساله شاهد آن بوديم هيچ گاه در اين شرايط به فيلم هايی از اين دست اجازه اکران داده نخواهد شد. به خصوص اين فيلم می توانست يکی از پرفروش ترين فيلم های سينمای ايران باشد. که متاسفانه اين فرصت از دست من رفت. ولی از اين پس تصميم گرفته ام تمام فيلم هايم را به صورت دی وی دی به ايران ارسال کنم و به شکل رايگان و با افتخار به مردم ايران تقديم کنم تا بتوانند به سهولت آنها را ببينند.

الان هم فيلم « چه کسی از گربه های ايرانی خبر دارد» در حال حاضر در پياده روهای تهران دارد پخش می شود. اگر کسی هم خبر ندارد می تواند اين فيلم را از پخش کنندگان فيلم در تهران خريداری کند.

آقای قبادی،‌ از فحوای کلامتان اينطور به نظر می آيد که واقعا ديگر تصميم نداريد در ايران فيلم بسازيد و برنامه های آتی خود را برای خارج از ايران طراحی کرده ايد؟

ايران کشور من است. قطعا به ايران بازمی گردم و کار می کنم. ولی الان درگير دو پروژه ديگر هستم. يکی از آنها در آلمان و ديگری در عراق ساخته خواهد شد و تا اين دو پروژه به سر و سامان برسد فکر می کنم دو سه سالی به طول خواهد انجاميد. اما در اين مدت قطعا به ايران سر خواهم زد. ولی هيچ وقت نخواهم توانست با شرايطی که الان در ايران وجود دارد و با دولتی که بر مسند کار است، کار فيلمسازی را در آنجا ادامه دهم. غير ممکن است.

آقای قبادی شما به جز به خاطر فيلم آخرتان ، اخيرا هم به دليل نامه ای که خطاب به يکی ديگر از سينماگران ايرانی – عباس کيارستمی- نوشتيد همچنان روی خط خبرها بوديد. نامه ای که بخش مهم آن با اين جمله شروع می شود که « همه چيز از آن شب لعنتی شروع شد». ممکن است به ما هم بگوييد"آن شب لعنتی" چه اتفاقی بين شما و آقای کيارستمی افتاد؟

قبل از هرچيز بگذاريد بگويم که به اعتقاد من ايشان يکی از بهترين فيلمسازان ايران است و من همچنان او را استاد خود می دانم. من راستش نمی خواهم به جزييات آن شب اشاره کنم و اينجا هم اعلام می کنم اين آخرين باری است که درباره اين نامه و سوالاتی که راجع به آن مطرح می شود پاسخ می دهم.

اتفاقا من هم جواب ايشان را از همين برنامه جنگ فرهنگی شما شنيدم. جالب است که ايشان در پاسخ به من گفتند که قبادی می توانست به راحتی مرا ببيند و حرفش را به من بگويد.اماايشان اول خودشان بودند که اين مسئله را به مطبوعات کشاندند. جالب تر از آن اينکه آنجا من با دوستی مشترک به نام آقای غزالی بودم که روز بعد(از آن شبی که درنامه گفته شده) ايشان را ديديم؛ سلام کرديم اما سلام ما را جواب ندادند و همچنين ميز صبحانه را هم ترک کردند.

کجا اين اتفاق افتاد؟

در شهر ابوظبی.

در جريان فستيوال فيلم ابوظبی؟

بله.من الان اشاره می کنم که شايد اشتباه ايشان اين بود که مصاحبه کردند. خود ايشان بودند که ماجرا را به مطبوعات کشاندند. ايشان مرا در ابوظبی ديدند .می توانستند نقطه نظراتشان را به خودم بگويند. نيازی نبود که کار را به مطبوعات بکشانند تا تيتر خبرگزاری ها شود.

ايشان طوری وانمود کردند که گويا ما از ايران فرار کرده و ايران را ترک کرده ايم. و ايشان به عنوان قهرمان در ايران مانده است. اما اين تصور اشتباه و غلطی است. چون ما بيرون نرفته ايم. کسی به ميل خودش از ايران بيرون نرفته است. ايشان در مصاحبه شان اينجور نشان داده بودند که ما به ميل خودمان از کشور رفته ايم.

ولی هيچ کس به ميل خودش ترک وطن نمی کند. شايد ايشان چيزی برای از دست دادن نداشته باشد. اما من فکر می کنم خيلی چيزها دارم. من می توانستم دو ، سه يا چهار دهه ديگر در آنجا(ايران) کار کنم. حاضر نبودم ترک وطن کنم. مرا عملا از آن مملکت بيرون انداختند. چهار بار ساک و چمدان مرا گرفتند .چندين بار مرا به وزارت اطلاعات – که اسم آن را "اداره گذرنامه فرودگاه" گذاشته اند – احضار کردند؛ در خيابان جردن. سه-چهار بار مرا به جايی که به ديوار سنگی شهرت دارد، بردند - آنهايی که آنجا رفته اند اين مکان را می شناسند- يک بار به من گفتند چرا با آقای بهروز وثوقی حرف زده ای؛ بار ديگر گفتند با صدای آمريکا گفت و گو نکن، و چند بار هم گفتند بهتر است چمدانت را برداری و از اين ممکلت بروی.

هربار هم من پاسخ دادم که اين شماييد که بايد از اين کشور بيرون برويد.اما سرانجام شرايط طوری شد که بعد از داستان رکسانا صابری ، ديگر احساس کردم که جانم در خطر است و برای همين از کشور خارج شدم.

ايشان در جواب نامه من و در پاسخ به سوال خبرنگار شما، اسم اين کار مرا فرصت طلبی گذاشتند. اين فرصت طلبی نبود. پنج ماه پيش از انتخابات اين فيلم(چه کسی از گربه های ايرانی...)درباره موزيک زيرزمينی در ايران ساخته شد. من هيچ وقت از ايشان (عباس کيارستمی)نخواستم که فيلم سياسی بسازند. خودم هم فيلم سياسی نمی سازم. چون اصلا آدمی سياسی نيستم و از سياست متنفرم.اما ايشان(عباس کيارستمی) دو کلمه از حرف های مرا در اين نامه گرفته اند و مسير را به سمت ديگری برده اند و موضوع نامه مرا را منحرف کرده اند.

آقای قبادی، برداشت های متفاوتی از نامه شما شد. برداشت اول اين بود که شما در اين نامه خود را در موضع يک سينماگر اجتماعی قرار داده و برای دفاع از سينمای اجتماعی–سياسی، در برابر عباس کيارستمی ايستاده ايد و به ايشان گفته ايد که تو آن ور خط هستی و در جهان امن و محافظه کارانه ای داری فيلم هايت را می سازی و ما اين سوی خط.

اما اگر يک بار ديگر نامه مرا بخوانيد خواهيد ديد که من اصلا حق(گفتن چنين چيزی را) ندارم. اين حق من نيست که به ايشان امر و نهی کنم. اشکال کار از آن جا پيش آمد که ايشان مخالف جريان فيلمسازی من بود. من هيچ وقت به فکرآن نبودم که کار را به جايی برسانم که نامه نگاری کنم. دليل نامه نگاری من اين بود که ايشان خودشان موضوع را به مطبوعات کشاندند.

ببينيد آقای قبادی ! به طور مشخص الان اين مسئله مطرح شده است که بهمن قبادی با نامه ای که به عباس کيارستمی نوشته است سر يک بحث کهنه را باز کرده است. و آنهم بحث هنر و در اينجا سينمای ملتزم به تعهد اجتماعی، در برابر هنر غير ملتزم و غير متعهداست .بحثی که به ویِژه از دهه ۴۰خورشيدی در ايران ،در ادبيات، سينما،‌ تئاتر و ساير عرصه ها شروع شده بود. و البته بعدها معلوم شد که چيزی به نام هنر اجتماعی و ملتزم، به طور مشخص، وجود ندارد.

به اين معنا که شما اساسا در هر رشته ای واقعا هنر بورزيد ، در نهايت به جايی می رسيد که داريد به انسان اشاره می کنيد. و وقتی انسان محور کار شما باشد، پس در واقع داريد کاری اجتماعی می کنيد. کيارستمی هم البته در پاسخ اش اشاره ای به همين بحث دارد.؛آنجايی که می گويد« اگر ما با آزادی کار کنيم و فيلم مان هم راجع به انسان امروز باشد که مشخص است کجا دارد زندگی می کند و تحت چه شرايطی است، طبعا آن فيلم ،فيلمی اجتماعی است»...

در پاسخ اين سوال، اول بگويم که مسير بحث را آقای کيارستمی انحراف داده است. چون موضوع بحث من در اين نامه اصلا اين نبوده است. من اصلا کی هستم که بخواهم در اين مورد حرف بزنم؟ من نگفتم که ايشان فيلمساز اجتماعی نيستند. بحث من چيز ديگری بود و گرنه به خودم اجازه نمی دادم به ايشان چنين چيزی بگويم.

در متن آن نامه هم فکر می کنم ايشان به يکی دو کلمه من اشاره کرده و موضوع را منحرف کرده است. من دوست ندارم فيلمسازی که حتی در جايگاه استاد من است – همان طور که ايشان را همچنان استاد خودم می دانم – به من بگويد که چنين فيلم هايی را نبايد بسازی و مسيرت را به سمت ديگری ببر. من اين را نمی فهمم.

من حاضر نيستم مثل ايشان جاودانه بمانم فقط به خاطر اينکه بتوانم بعد از مرگم نامی داشته باشم. من عطای اين جاودانگی را به لقايش می بخشم. (ضمنا در پاسخ به بخش ديگری از پاسخ ايشان -به نامه من- که به عدم ماندگاری کارهای کوستا گاوراس به دليل سياسی بودن آثارش اشاره کرده است می خواهم بگويم که)نبايد فراموش کنيم که استادی مثل کوستا گاوراس به خاطر دو فيلم سياسی اش همچنان جاودانه است. خواستم به آقای کيارستمی بگويم که همچنان به خاطر ساخت فيلم زد و حکومت نظامی، گاوراس همچنان جزو بهترين فيلمسازان بزرگ دنياست.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016