سه شنبه 17 آذر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بهشت را به بها دهند نه به بهانه! نامه دوم به رئيس قوه قضائيه، احمد مرشديان

فيض‌اله عرب‌سرخی
امروز جُرمِ فيض‌اله عرب‌سرخی، تاج‌زاده، ميردامادی، امين‌زاده، صفايی فراهانی، رمضان‌زاده و همه و همه چيست؟ مسلمان بودن؟ ايرانی بودن؟ اصلاح‌طلب بودن؟ پيرو خط امام بودن؟ چه؟ جرم‌شان چيست؟ اين چه جرمی است که دستگيری آن، مخفيانه؛ زندان‌اش، ناکجاآباد؛ اتهام‌اش، نامعقول؛ کيفر خواست‌اش، نامعلوم؛ وثيقه‌اش، ميلياردی؛ و دادگاه‌اش، غير علنی است؟!

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءکُمُ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَنِ اهْتَدَی فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا وَمَا أَنَاْ عَلَیْکُم بِوَکِيلٍ

حضور حضرت حجت الاسلام و المسلمين محمد صادق لاريجانی
رياست محترم قوه قضائيه جمهوری اسلامی ايران

هنگامی که نامه پيشين نگاشته می شد، قريب ۵۰ روز از بازداشت شدن فيض الله عرب سرخی می گذشت و آغاز رمضان را به نظاره نشسته بوديم و اکنون متجاوز از ۱۵۰ روز می گذرد و نيمه ذی الحجه را نيز پشت سر گذاشته ايم. آری اکنون که اين مرقومه نگاشته می شود، عيد غدير را نيز سپری کرده ايم، اگر عيدی و غديری بر جای مانده باشد. اکنون، خورشيد شانزدهمين روز آذرماه ۱۳۸۸ نيز افول کرده است و دقيقاً ساعات آغازين ششمين ماه دستگيری ايشان است. دستگيری که نه، ربودن ايشان در روز روشن، وسط همين خيابان های تهران و متعاقب آن حمله به محل سکونت به جهت تفتيش منزل و کشف و ضبط اسناد و مدارک و ادله اثبات جرم(!) از قبيل وجه نقد، البسه، کتب، آلبوم عکس های خانوادگی و بقيه چيزهای که قطعاً توسط دزدان نامحرم و ايادی اجنبی به سرقت نرفته است! به هر روی شانزدهم آذر، برای خانواده ايشان، آغاز ششمين ماه اسارت ايشان است؛ و پيش از آنکه سالگرد به شهادت رسيدن سه دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران باشد، نشان از پنج ماه در بند بودن فرزند، همسر، برادر و پدری فداکار و مهربان است. روزی که مردی از سلاله پاکان و از فرزندان راستين امام و انقلاب، به دست عوامل خودسرِ نهادی نامعلوم ربوده شد و به مکانی نامعلوم منتقل گرديد.

جناب آقای لاريجانی،
متجاوز از ۵۰ سال پيش، احمد قندچی، مهدی شريعت رضوی و مصطفی بزرگ نيا، به دست شاه و عواملش ذبح شدند و قربانی قدوم رئيس جمهور وقت ايالات متحده؛ بهزاد نبوی، شهيد رجايی، اسدالله لاجوردی، مهدی کروبی، اکبر هاشمی رفسنجانی و غيره و غيره نيز به جرم ضديت با طاغوت زمان و استيلای غرب و غربيان بر اين آب و خاک مقدس و به جرم پيروی از امامشان و در يک کلام به جرم مسلمان بودن، راهی اوين و قزل قلعه و قزل حصار شده بودند؛ سؤال اينجاست که امروز جُرمِ فيض اله عرب سرخی، تاجزاده، ميردامادی، امين زاده، صفايی فراهانی، رمضان زاده و همه و همه چيست؟ مسلمان بودن؟ ايرانی بودن؟ اصلاح طلب بودن؟ پيرو خط امام بودن؟ چه؟ جرمشان چيست؟ اين چه جرمی است که دستگيری آن، مخفيانه؛ زندانش، ناکجا آباد؛ اتهامش، نامعقول؛ کيفر خواستش، نامعلوم؛ وثيقه اش، ميلياردی؛ و دادگاهش، غير علنی است؟! اين چه جرمی است که شريفترين و عزيزترين فرزندان اين آب و خاک پر گهر را که زمانی، جوانی خود را فدای امام و رهبر خويش کردند و روزگاری جان خويش بر کف دست گرفته در دفاع از خلق و حق به مسلخ اجنبیِ تا بن دندان مسلح رفتند، مستوجب عذابی اينچنين کرده است؟ گناه اِمروزييان چيست؟ مبارزه با کدامين ديکتاتور و ديکتاتوری؟ امروز فرزندان اين آب و خاک، قربانی قدوم کدام رئيس جمهور می شوند؟ امروز خون نداها و سهراب ها و يعقوب ها و کيانوش ها به کدامين گناه ريخته می شود؟

جناب آقای لاريجانی،
آيا از نزديک خانواده هيچ کدام از اين زندانيان را می شناسيد؟ زن و بچه آنها و سر و ضعشان را ديده ايد؟ گمان نکنم؛ ولی، من قريب بيست سال است که حداقل افتخار آشنايی با يکی از اين خانواده ها را داشته ام. از هنگامی که فرزندانشان تازه مدرسه رفتن را آغاز کرده بودند. آيا می دانيد فيض اله عرب سرخی در چگونه خانواده ای بزرگ شده است؟ چگونه و چطور؟ چگونه به آنچه هست و جايگاهی که داشت رسيده بود؟ من به شما نمی گويم؛ آری من به شما نمی گويم؛ اگر نمی دانيد، جويا شويد و ببينيد که چگونه امثال ايشان با زحمت و سختی، کار جدی و طاقت فرسا و کسب علم، نه با فراغ بال، بلکه توأم با صدها مسؤوليت اجتماعی، سياسی، اقتصادی و خانوادگی به اينجا رسيده اند. من به شما نمی گويم که هنوز هستند افرادی مثل ايشان از بازماندگان روزهای سخت جنگی نابرابر با دشمن بعثی، که آلوده دنيای ما نشده اند و خواهران و برادران و قوم و خويش آنها، در کمال سادگی و قناعت و با سر بلندی و افتخار، در جنوبی ترين محلات تهران زندگی می کنند و از زرق و برق و پست و مقامات بيشمار دولتی و غير دولتی ظاهر فريب، بهره ای نبرده اند. از چنين افرادی اميد به اعتراف به چگونه جرمی را می توان داشت؟ شايد باور نکنيد شخصی که حداقل ۸ سال معاون وزير بازرگانی اين مملکت بوده است و تنها بازمانده برادران از جنگ تحميلی؛ تا همين چند سال پيش، خانه پدريش در تهران، حتی فاقد تلفن ثابت بوده باشد. می دانم سخت است باور کردنش، ولی حقيقت دارد. اين روزها کمند چنين افرادی، ولی هستند هنوز؛ اما غالباً در زندان! باور نخواهيد کرد اگر بشنويد که حتی کوچه ای کوچک نيز در اين شهر بزرگ، به ياد برادرانش، شهيد فتح الله و حجت الله عرب سرخی، نامگذاری نشده است.

جناب آقای لاريجانی،
در هنگامه بی خبری زن و فرزند از حال ايشان در ايام جنگ، در هنگامه شهادت برادران در روزهای پايانی جنگ؛ و يا در روزهای سخت درگذشت پدر؛ همواره يک چيز گرمی بخش دل مادر داغدار ايشان بوده است؛ سلامتی و حضور فيض اله. اما اکنون پنج ماه است که پشت اين مادر شکسته است و قدش خميده؛ وقتی به ياد می آورم که پسر ارشد برادر شهيدش، همين ماه پيش، رخت دامادی بدون حضور عمو فيض اله، بر تن کرد. وقتی چند سال به عقب برمی گردم و حضور پر معنای عمو فيض اله پرمشغله را در غياب پدر، در جلسه دفاع از رساله دکتری خانم دکتر فاطمه، يادگار ارشد شهيد فتح اله، به ياد می آورم؛ و يا وقتی چگونگی تبريک گفتن قبولی در دانشگاه با رتبه ممتاز به کوچکترين يادگار برادر شهيدش را به ياد می آورم؛ تازه بيشتر از پيش، جای خالی او را احساس می کنم. اين خيمه بی ستون شده است. تقديرالهی را گريزی نيست و جنگ با دشمن را گزيری؛ ليکن جور دوستان را چه توجيهی است آن هم به نام دين و در لوای دينداری.

جناب آقای لاريجانی،
فيض اله عرب سرخی، عضو ارشد سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی، که سال ها در عرصه انقلاب و جبهه و جنگ و سپاه و وزارت ارشاد و رايزنی فرهنگی و کتابخانه ملی و وزارت بازرگانی خدمت کرده است به اين مملکت و دست آخر هم مرکز ملی فرش را در عرض چند ماه تاسيس کرده است در دوران اصلاحات، خود بازرگانی امين و زبردست است و اين اولين رئيس مرکز ملی فرش ايران، خود رفوگر فرش بوده و خاک حجره خورده است. ۸ سال معاون وزير باشی و از نزديکان رئيس جمهور، آنوقت همسرت هر روز با اتوبوس به محل کار خودش برود و تو راه خود را کج نکنی با ماشين دولتی که او را برسانی؛ دختر کوچک و ضعيف الجثه ات را تنهايی برای ادامه تحصيل راهی کوير کنی، بجای بهترين دانشگاه های تهران؛ و جور خانواده ات و اقوام را خود به دوش بکشی، نه دولت و مردم؛ بيت المال و مال البيت را هر کدام در جای خود هزينه کنی؛ باور پذير نيست که هستند هنوز چنين افرادی؛ شايد کم، ولی هنوز هستند ادامه دهنده گان راستين راه شهيد همت و شهيد باکری و شهيد باقری؛ فيض اله عرب سرخی، اينچنين فردی، هم اکنون در زندان جمهوری اسلامی است؛ يکی از فرزندان راستين امام وانقلاب و عصاره ی فضايل ملت. نه دادگاهی و نه استخلاصی؛ و از قرار مسموع نيز به جرم عدم همکاری(!) با بازجويان، هفته گذشته مجدداً راهی سلول انفرادی! همين ها هستند حجت و دليل راه؛ که به گفته سلف بهشتی شما، بهشت را به بها دهند نه به بهانه!

جناب آقای لاريجانی،
دختر خردسال من و نوه ارشد فيض اله عرب سرخی، صبا؛ در هفته های اول دستگيری ايشان، حتی صحبت از مردن و مرگ می کرد که به حمد الله به مدد تصاوير حضور اجباری پاره ای از زندانيان در جلسات دادگاه های نمايشی که از رسانه غير ملی پخش شد و نيز معدود دفعاتی که متعاقب آن اجازه حضور در جلسات مختصر و معدود ملاقات در زندان اوين را يافت، هم اکنون تصور می کند که پدربزرگش برای شرکت در جلسه به سفر و از آنجا به تلويزيون رفته است. فراموش نکنيد که نام صبای مرشديان می توانست و در چشم برهم زدنی می تواند، فاطمه لاريجانی آملی، نرگس وحيد خراسانی و زهرای ايرانی ويا هر چيز ديگری باشد.

جناب آقای لاريجانی،
الملک يبقی مع الکفر و لا يبقی مع الظلم؛ اينان چه کسانی هستند که تحت لوای جمهوری اسلامی که از جمهوريت آن نامی و از اسلاميت آن يادی بيش در خاطره ها نمانده است با اينگونه رفتارها، در مجموعه تحت امر شما هر آنچه می خواهند انجام می دهند و جز سکوت شما حاصلی نيست. اين چه گونه نظامی علوی است که اينچنين فرزندانی را به زندان می افکند و آنچنان فرزندانی را به دولت می نشاند؟! جناب آقای شاهرودی، ويرانه ای را تحويل گرفتند، شما مقرر است که چه تحويل دهيد؟ گويا بهتر بود که نصيحت پدرانه آن بزرگوار جدی گرفته می شد؛ آنجا که به تعبير من از بين آخرت و رياست بر قوه قضا در اين حکومت، حداکثر يکی را می توان انتخاب کرد. روی سخنم با شما است چون بر کرسی رياست سرای عدالت اين مرز و بوم، تکيه زده ايد؛ و حسن ظن خود را به دانش، هوش و استعداد سرشار؛ و عقبه خانوادگی سترگ شما بی جا نمی بينم و اشتباه نمی دانم. ولی در عين حال بعيد می دانم که پايان راه برای امثال مرحوم دکتر(؟) کردان و قاضی مرتضوی و سردار فلانی و بهمانی، متفاوت از امثال سعيد امامی ها باشد.

جناب آقای لاريجانی،
گويا همين امروز بود که عزيزی که همانند من از سياست و سياست ورزی و نان به نرخ روز خوردن، بهره ای نبرده است؛ توصيه می کرد بنده را به عدم نگارش اين عريضه به بهانه يافت نشدن گوشی شنوا. اما همانگونه که به ايشان هم گفتم، خدمت شما هم عرض می کنم که هنوز نه از فضل الهی نااميدم و نه از يافتن گوشی شنوا، آنهم در ميان خانواده های لاريجانی، هاشم زاده آملی، حسن زاده آملی، مطهری و وحيد خراسانی؛ و هم اينکه نگارش اين مرقومه را رسالت، وظيفه و ادای دِينِ خويش می دانم به اين عزيز دربند، اگر نه اتمام حجت، با رياست قوه قضائيه؛ پس عهدی را که به گفته حضرت امير، خداوند از علما و دانشمندان گرفته است، از ياد نبريد؛ که به گمانم از اين پس جهل به موضوع در دادگاه عدل الهی، مسموع نخواهد بود.

و ما رأيت الا جميلا
الامر اليکم
الاحقر

احمد مرشديان
شانزدهم آذرماه يکهزار و سيصد و هشتاد و هشت هجری خورشيدی
مصادف با نوزدهم ذی الحجه يکهزار و چهار صد و سی هجری قمری


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016