گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
25 آذر» ژاژخايیهای يک دکتر استرنجلاو وطنی، آرش جودکی13 آذر» شعار جمهوری ايرانی و ضرورتهای جنبش سبز، نقدی بر سخنرانی محسن کديور، آرش جودکی 28 آبان» از دست خامنهای تا دستهای مردم، آرش جودکی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! پيشبينی فرجام جنبش سبز از خلال يک مسابقه بوکس، آرش جودکیاز شش ماه پيش تبهکارانی که ديگر جز بزهکار در صفوف خود ندارند، لحظهای از سرکوب وحشيانه مردم فروگذار نکردهاند. اين ميان حتی وقتی مردم در برابر اينهمه خشونت، نه به مقابله به مثل بلکه به دفاع از خود برمیآيند از اينسو و آنسو صداهای هشدار و اعتراض برمیخيزددر ميان ما ايرانيانی که پيش از انقلاب به دنيا آمده ايم هستند هنوز کسانی که بامداد روزی پاييزی در سی و پنج سال پيش را حتی اگر تاريخ دقيقش را ندانند به خوبی به ياد میآورند. از شب پيش ساعتها را کوک کرده يا به بزرگترهای آنها نيز در تب و تاب سپرده بوديم که ما را راس ساعت پنج و نيم بيدار کنند تا پای تلويزيون، اگر داشتيم، بنشينيم و اگر نداشتيم به خانهی خويشاوندی، دوستی يا همسايهای که داشت برويم و از آنجا پخش مستقيم مسابقه بوکسی را که به درستی مسابقه قرن نام گرفت ببينيم. آن روز محمدعلی برای تصاحب دوباره عنوان قهرمانی جهان که هفت سال پيشتر از آن محرومش کرده بودند و سه سال پيشتر از باز پسگيریاش در برابر جو فريزر ناکام مانده بود به مصاف جورج فورمنی میرفت که به راحتی از پس همان فريزر بر آمده بود و شکست ناپذير مینمود. علت دوری به اجبار محمدعلی از مسابقات مشتزنی و محروميتش از عنوان قهرمانی که بيگمان يکی از دلايل محبوبيت جهانیاش هم بود تمردش بود از شرکت در جنگ با ويتنامیهايی که هيچ يک از آنها، به گفته خودش، هرگز او را کاکا سيا خطاب نکرده بود. برای ما ايرانيان، علاوه بر مواضع سياسی او، شايد که مسلمان شدن کاسيوس کلی و بدل شدنش به محمدعلی هم در اين محبوبيت نقش داشت به طوريکه جايگاه او نزد ما کمتر از جايگاه يک قهرمان ملی نبود (سالها بعد از دوستان آفريقايیام شنيدم که آنها هم علی را از خودشان میدانسته اند و فورمن را که اتفاقاً از محمدعلی سياهتر هم هست سفيد پوست به حساب میآورده اند). هرچه بود ما که شکست او را در برابر فريزر تحمل نيارسته بوديم و در ادامه همان سنتی که شايد اين روزها برای نخستين بار داريم کم کم از آن رها میشويم و بر مبنايش هميشه در پی دستهايی در پس پرده میگرديم ـ چنان که در آن سالها غرق شدن نويسندهای آب ناآشنا و شنا ناشناس را هم به پای دسيسهای پنهان گذاشته بوديم ـ خستگی محمدعلی را در آخرين راندی که در آن فريزر برای بار دوم در طول مسابقه او را ناکدان کرد دليل بی چون و چرايی دال بر چيز خور کردنش از جانب بدخواهان و توطئهای سياسی پنداشته بوديم، آن روز با ترس و لرز به ديدن مسابقه نشستيم. محمدعلی که بر خلاف آنچه به هر مشتزنی میآموزند هميشه به جای پوشاندن صورت، با گارد باز و رقص کنان با دستهايی که در دو سوی بدنش تاب میخوردند و به پشتوانه واکنشهای هوشيارانه و ضربههای محکم از راه دور که اجرايشان را طول بازوهايش به او اجازه میداد به مقابله با حريفان میرفت، اينبار از رو در رويی مستقيم پرهيز کرد و رفت تکيه اش را داد به طنابهای رينگ. و فورمن شروع کرد به زدن و میزد، چپ و راست و محکم میزد و علی در گوشش فرياد میزد: جورج نااميدم کردی، خيال میکردم محکمتر از اينها میزنی. و فورمن میشنيد و محکمتر از پيش میزد. طنابهای رينگ زير وزن محمدعلی کش میآمدند و او گهگاه اگر در آن گير و دار میتوانست مشتی حواله میکرد و همهاش حرف میزد و مشت میخورد، از چپ و راست و بيشتر در طنابها فرو میرفت واينسو و آنسو میشد و فورمن میزد و صدای علی را صدای مشتهايی که میخورد فرو میپوشاند. تا اينکه کم کم فورمن خسته شد. از راند پنجم خستگیاش هويدا شد. او که عادت نداشت حريفی را تا آن راند سرپا ببيند از ضربههايی که خودش میزد خسته شد از بس که بی محابا میزد، از بس که محکم میزد. راند هشتم که ديگر از خستگی به سختی روی پا بند میشد ناگهان محمدعلی انگار که از بند رسته باشد از لای طنابها بيرون آمد و دوباره همانی شد که بود: رقصان همچون پروانه نيشزنان همچون زنبور. و شروع کرد به زدن فورمن و بد جور زد و باران مشت بود که بر سر و صورت فورمن باريدن گرفت. زانوهای فورمن میرفت خم شود که شد و خودش میرفت بيفتد که افتاد و داور میرفت تا ده بشمارد که شمرد و او بلند نشد. همين که داشت میافتاد علی که میرفت ضربهی آخر را بزند وقتی که ديد حريف خودش دارد تمام قد با صورت پخش زمين میشود مشتش را که داشت به سوی سر فورمن فرود میآمد در هوا متوقف کرد و ديگر نزد که اگر میزد از چيزی کاسته بود: زيبايی ژست. در عوض با نگاه غلتيدن آن هيکل تنومند را که تا دقايقی پيش چنان استوار و برومند بود که سقوطش دور از انتظار مینمود دنبال کرد، انگار که خودش هم سرانجامی اينچنين را برای آن جسم تناور باور نداشته باشد. میخواهم از بازآفرينی کلامی خاطرهی مسابقهای که در سیام اکتبر ۱۹۷۴ در کينشاسا برگزار شد برسم به وقايعی که از شش ماه پيش در ايران جريان دارد، و ازبازگويی سرانجام آن مسابقه گريز بزنم به فرجام محتمل جنبش سبز. البته هر قياسی محدوديتها و کاستیهايی دارد. نجابت فورمن کجا و دريدگی سيهکارانِ حاکم جان و مال مردم کجا! محمدعلی هم، نه مسلمانیاش و نه شکوه مشتهايش، بیگمان الگويی نيست برای اين جنبش که سرمشقِ نفی خشونت را اختيار کرده است. با اين حال چيزی که هست از شش ماه پيش تبهکارانی که ديگر جز بزهکار در صفوف خود ندارند، لحظهای از سرکوب وحشيانه مردم فروگذار نکردهاند. اين ميان حتی وقتی مردم در برابر اينهمه خشونت، نه به مقابله به مثل بلکه به دفاع از خود بر میآيند از اينسو و آنسو صداهای هشدار و اعتراض بر میخيزد. پرهيز از خشونتی که اين جنبش را بارز میکند تنها دستمايهی قياس آنچه امروز میگذرد با آنچه در سال ۵۷ روی داد نيست، بلکه دستاويزی هم شده است برای جريان مدافع اصلاحات تا با يکسان انگاری انقلاب و خشونت (۱)، جنبش سبز را هم ادامه اصلاح طلبی بداند يا بخواهد. انگار که انقلاب چيزی نيست جز بازگشت به عقب و از سر گرفتن خشونتی که به پندار آنان اگر گوهر انقلاب نباشد سرنوشت محتوم آن است. اما جنبش سبز اگر کوششی در ادامه و تصحيح انقلاب پيشين نباشد که به نظر میآيد هست، گونهای خوانش و بازخوانش همان انقلاب را ممکن ساخته است. اين بازخوانی را میشود از زوايای گوناگون پی گرفت و به پشتوانه آنچه امروز پيش روی ما ست میتوان در گذشته دور و نزديک به پژوهش و کاوش پرداخت. نظر به گستردگی دامنهی پژوهيدنیها و ژرفای زمانگيرندهی کاويدنیها، من تنها به يک سويه از آنها میپردازم و به طرح مقايسهای، آن هم گذرا، ميان آن زمان و اين زمان بسنده میکنم. پرسشی هميشگی بيش از سی سال است که نه تنها فکر بسياری از ايرانيان از هر طيف و طايفهای بلکه در ميان انديشهورزان سياسی ما ذهنِ ژرفنگرترين و تيزبينترينِ آنان را هم به خود مشغول داشته است و آن اين است که چگونه میشد نگذاشت که موقعيت انقلابی دو سال پايانی رژيم پيشين و موج اعتراضیِ پا گرفته در آخر سال ۵۶ به انقلاب منجر نشود و اگر نمیشد، همانا که نشد، چه میبايست کرد که اسلامی نشود آنسان که شد؟ کم نيستند کسانی که سرچشمه بسياری يا بخش مهمی از پيامدها را به پای ضعف و سرگردانی شخص شاه و گامهای اشتباهی که پیدرپی برداشت میگذارند. باور به اينکه سرکوبی فراگير قادر بود از روندِ تبديلِ اعتراضِ هرچند عمومی به انقلاب پيشگيری کند ديگر جزو مصادراتِ پندارِ عمومی محسوب میشود، اختلافی هم اگر باشد بر سر چگونگی انجام آن سرکوب و بر سر هنگام و بزنگاه اجرای آن است. هرچه هست به نظر میرسد هم اکنون خامنهای شاه را سرمشق وارونهی خود قرار داده است تا هر آنچه او کرد را نکند و هر آنچه او نکرد را بکند. اشتباه خامنهای اينجاست که خيال میکند تنها اشتباه شاه دستپاچگیاش بود و اعتراف زودهنگامش به شنيدنِ صدای انقلاب مردم پيش از آنکه انقلابی در کار باشد. از همين رو اينچنين ناشنوايی پيشه کرده است تا مبادا غرشِ گوشنوازِ انقلابی که هنوز خود را انقلاب نمیشناسد و نمیشناساند نخست به شنيدن آن وادارش کند و سپس به اقرار به شنيدن آن. اشتباه خامنهای باز اينجاست که میپندارد نه سرکوب پراکنده و بی هدف، همان که شاه کرد و از پسنديدگی خود کاست، بلکه سرکوب فراگير و دستگيری هدفمند، همان که شاه نکرد و نيک نامی پسانهاش a posteriori را چه بسا مديون آن باشد، سرانجام خواهد توانست بويه آزادی و دگرگونی را که در مردم در گرفته بخشکاند. با توجه به رويدادهای کنونی شايد بتوانيم با ديدِ ديگری به حوادث آن سالها بنگريم و ديگر افسوس سرکوبی که انجام نگرفت را نخوريم، اگر اصلاً عدم سرکوب در خور افسوسی باشد و سزاوار حسرتی. چرا که امروز شاهد آن هستيم که دار و دستهی تبهکارِ خامنهای به دست عمله اکرهی بزهکار خود، هر چه بيشتر بر سيهکاری خود میافزايند بیهمهچيز تر میشوند و يا بیهمهچيزی ذاتی خود را نمايانتر میکنند بیآنکه بتوانند از اين رهگذر ذرهای از اراده مصمم مردم برای به انجام رساندن آنچه در پيش گرفتهاند بکاهند، يا آبی بر آتش خواستهايشان که هر روز فروزانتر میشود بيفشانند. هرچه در راه سرکوب پيشتر میروند پايگاههای اجتماعی خود را، که تا همين يکسال پيش از آنها بهرهمند بودند بيشتر از دست میدهند. و اگر وضع به همين منوال پيش برود شايد که از سوی مردم تنها همان ژست زيبايی که محمدعلی نشان داد وقتی که مشت آمادهاش را فرود نياورد برای سرنگونیشان بسنده باشد و خودشان در برابر حريق شکيبای اين مردم «چون برج کاه» (۲) در خود بسوزند و فرو ريزند. آرش جودکی پانويس Copyright: gooya.com 2016
|