سه شنبه 15 دی 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

دکتر محمّد عاصمی: مردی که تمام بود! علی ميرفطروس

محمد عاصمی
با رويداد ۲۸ مرداد ۳۲ و درهم شکستن شبکه های سياسی - نظامی حزب توده، انبوهی از شاعران و نويسندگان توده ای به "مرداب های الکل" پيوستند و در "زمستانِ" يک نهيليسم سياسی- فلسفی، به سان اخوان ثالث، "کتيبه" نويسِ شک ها و شکست ها و پوچی ها گرديدند. بخش کوچکی از شاعران و نويسندگان توده ای - امّا - پس از گذراندن "تجربه های همه تلخ" کوشيدند تا به قول "شرنگ": "اجاق شعلهء خورشيد" را روشن نگه دارند: محمّد عاصمی (شرنگ)، محمود پايندهء لنگرودی، نصرت الله نوحيان (نوح)، محمد کلانتری (پيروز) و ... در شمار اين شاعران و نويسندگان بودند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 



محمد عاصمی - عكس از علی خلیق

از سقوط رضاشاه (۱۳۲۰) تا ۲۸ مرداد ۳۲، فضای فرهنگی- ادبی ايران بطور شگفت انگيزی در انحصار يا انقياد آموزش های «رئاليسم سوسياليستیِ» حزب توده بود که طی آن « استالين، دوست و آموزگار هنرمندان» بشمار می رفت. در چنان فضائی، بخش بزرگی از شاعران و نويسندگان ايران در تدارک «آخرين نبرد» (اسماعيل شاهرودی)، ساده دلانه، معتقد بودند:
«در نهفتِ پردهء شب
دختر خورشيد
نرم می بافد
دامنِ رقاصهء صبح طلائی را» ۱
با رويداد ۲۸ مرداد ۳۲ و درهم شکستن شبکه های سياسی - نظامی حزب توده، انبوهی از شاعران و نويسندگان توده ای به «مرداب های الکل» پيوستند و در «زمستانِ» يک نهيليسم سياسی- فلسفی، به سان اخوان ثالث، «کتيبه» نويسِ شک ها و شکست ها و پوچی ها گرديدند.
بخش کوچکی از شاعران و نويسندگان توده ای- امّا- پس از گذراندن «تجربه های همه تلخ» کوشيدند تا بقول «شرنگ»: «اجاق شعلهء خورشيد» را روشن نگه دارند: محمّد عاصمی (شرنگ)، محمود پايندهء لنگرودی، نصرت الله نوحيان (نوح)، محمد کلانتری (پيروز) و ... در شمار اين شاعران و نويسندگان بودند. هفته نامهء « اميد ايران» - به مديریّت علی اکبر صفی پور- سنگر و سايه بان اين دسته از شاعران و نويسندگان در بعد از ۲۸ مرداد بود که به سردبيری محمّد عاصمی، اعتبار و اقبال فراوانی يافت و من - در کتابفروشی پدرم ودربيان او- هر هفته، « اميد ايران» را با گزارش منظوم همولايتی نجيب و فرهيخته مان - محمود پايندهء لنگرودی - دنبال می کردم که به شيوهء «چلنگر» (محمد علی افراشته) از مسائل سياسی- اجتماعیِ روز، دادِ سخن می داد:
همه هفته برای خلق بيدار
کند «اميد ايران» بحث اخبار
عاصمی، خود دربارهء اين دوره از فعالیّت های مطبوعاتی اش - بدرستی- معتقد بود: «راستی و شرف و آزادگی، مايه و سرمايهء کار و پندار و کردار ما بود».
***
در سال های دبيرستان بود که با چهرهء هنری محمّد عاصمی بيشتر آشنا شدم، شبی که به همّت داوود جوادی (دبيرادبيات و دانش آموختهء دانشکدهء هنرهای دراماتيک) شعرِ « اشک هنرپيشه»ی محمّد عاصمی با دکلمهء زيباترين دخترِ شهرما - سيما ملماسی- سالن دبيرستان عفّت لنگرود را به لرزه در آورده بود:
- «می پذيرم!
می پذيرم اينهمه احساس را
با تمام قلب
امّا کودک من مُرد».
تناقض تراژيک و دردناکی بود: از يکطرف، تماشاچيان- با احساسات پرشور خويش- خبرِ « مرگ کودک» را جلوه ای از بازی های دلقکانهء هنرپيشه می پنداشتند، و از طرف ديگر: اندوه و اشک هنرپيشه ای که در غريو شادی ها و احساسات صميمانهء حاضران، ناديده می ماند و پَرپَر می شد.
در کتابفروشی پدر بود که « سيما جانِ» محمّد عاصمی را يافتم: شعله ای بر جانِ جوان و پرشور تا مرزهای عاطفه و عشق و عصيان ... کتابی کوچک و کم حجم، با نثری شورانگيز و آرمان های بزرگ و انسانی:
- « سيما جان!
حق با تُست. من هميشه تنهايم، امّا تنهائی های من، تنها نيستند. در دنيای تنهائی خود، شور و غوغائی دارم.
اين سکوت و خاموشی، طوفان می زايد. در ابرهای سياه، رعد می غُرّد و برق، می خندد. من هم مدت هاست که ابرآلودم، امّا تو خوب می دانی که اين آسمان خواهد باريد و پس از باريدن، گل های سرخ عشق و اميد خواهد روياند.
سيما جان!
بخند! بخنديم! زيرا شبِ تاريک را بايد درخشان ساخت و تنهائی ها را بايد به غوغائی شورانگيز بدل کرد...»
در تب و تاب های آن جانِ جوان و پرشور بود که در بهار ۱۳۴۹، اولين شمارهء نشريهء دانشجوئی «سهند» را در تبريز منتشر کردم که بقولی: «چون بُمبی درمحافل روشنفکری ايران، منتشر شد» ۲
ارسال نسخه ای از «سهند» برای عاصمی (در جمهوری فدرال آلمان) و پاسخ گرم او، آغاز دوستی های ديرپا گرديد و شگفتا که او - در اين اواخر و با توجه به بيماری اش- پس از چهل سال، همان نسخهء سهند را «برای مصون ماندن از تطاول زمان» برای من فرستاده است، با ذکر اين بيت پُرمعنا:
مـا نمانيم و عـکس مـا مانَد
گردش روزگار برعکس است!
***
با انقلاب اسلامی و در گريزهای ناگزير از چنگ گزمه ها و گزندها، وقتی مجبور به جلای وطن شدم، در سال ۱۹۸۴ محمّد عاصمی را در پاريس ديدار کردم که بخاطر گرفتاری های کاری، بين مونيخ و پاريس در رفت و آمد بود. در آن زمان، من و همسر و دختر کوچکم در اطاقکی چندمتری زندگی می کرديم و بی هيچ «پشتوانه» ای، در جستجوی آپارتمان مناسبی بوديم. ديدار عاصمی فرصتی بود تاشايد او «گره از کارِ فروبستهء ما بگشايد!» و ... اينچنين بود که محمّد عاصمی - با نجابتی استثنائی- آپارتمان تميز و دو اطاقهء خود را - با تمام وسايل و لوازم- در اختيار ما گذاشت و ...
در گرمای مرداد ماه ۱۹۸۴، آن« شور و شراره های ۲۸ مردادی»، ديگر در عاصمی آشکار نبود. او با مهاجرت به آلمان (۱۹۶۲) و انتشار مجلهء «کاوه»، سنگ اش را با حزب توده واکرده و با شجاعتی کاوه وار، در برابر حزب، قد برافراشته بود و همين امر، باعث شد تا شديدترين و زهرآميزترين تبليغات حزب توده، نصيب عاصمی گردد، با اينحال، بخاطر اخلاق و سلوک انسانی عاصمی، بزودی بسياری از برجستگان حزب توده (مانند احسان طبری، عبدالحسين نوشين، بزرگ علوی و ديگران) مجلهء «کاوه» را جايگاه شايسته ای برای چاپ و انتشار آثار فرهنگی خود يافتند.
عاصمی، مجلهء «کاوه» را تداوم راه و کار سيد حسن تقی زاده و محمد علی جمالزاده در «کاوهء برلين» می دانست و کوشش داشت تا «کاوه»، آينهء تمام نمای تاريخ و فرهنگ و ادب ايران باشد، از اين رو، خيلی زود مورد توجّهء نويسندگانی مانند جمالزاده، پرويز ناتل خانلری، بزرگ علوی،فروغ فرخزاد، نادر نادرپور، احمد شاملو، اخوان ثالث، علی دشتی، محمود تفضّلی، علينقی منزوی،سياوش کسرايی،هوشنگ ابتهاج، سعيدی سيرجانی وديگران قرار گرفت. بخش آلمانی مجلهء «کاوه» در شناساندن شعر و فرهنگ و ادبيات ايران در آلمان و اطريش، نقش فراوان داشت. به عبارت ديگر: همّت ۴۶ سالهء عاصمی در انتشار «کاوه»، تشکيل کلاس های زبان فارسی در مونيخ و ايراد سخنرانی های بی شمار دربارهء تاريخ و ادبيات و فرهنگ ايران، نشانهء عشق ديرپا و لايزال عاصمی به ايران بود. او در صدمين شمارهء مجلهء «کاوه» در اشاره ای شاعرانه به «باخت»اش در انتشار کاوه،با استناد به سخن مولوی نوشت:
«خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش
بـه نماند هيچش، الاّ هـوس قمــارِ ديگر
آيا کاوهء آهنگر، قيام خود را در دوران های دور، جز با «قمارِ معنا» آغازيد؟ ... حلاّج ها و در دوران خودمان، سيد احمد کسروی ها، سعيدی سيرجانی ها، قماربازان معنا نبوده اند که جان خود را باخته اند؟ ... و آيا در اين سده - کارِ کاوهء برلين، که از راهِ «کلمه» و بسيار محدود آغاز شد، محصول همّت قماربازانی چون سيد حسن تقی زاده و سيد محمد علی جمالزاده در«قمارِ معنا» نبود؟ ... و آيا اقبال من بلند نبود که «قمار»ی اينچنين نصيب من شد تا شرفِ باختی پرافتخار را برعهده بگيرم و شمارهء سد را بر پيشانی اين بازی مرگ و زندگی بنشانم؟ ...» .

حافظهء قوی و سرشار عاصمی در يادآوری وسخن گفتن از رجال سياسی، شاعران،نويسندگان وهنرمندان برجستهءمعاصر- براستی- حافظهء تاريخی، ادبی و هنریِ روزگار ما بود. در سفرهای مشترک مان به بلژيک، مادريد و ... - که به همّتِ «زندهء بيدار»، منوچهر فرهنگی ميسّر شد - از ا و خواسته بودم تا خاطراتش را بنويسد، امّا او اين کار را به سفرِ من به مونيخ و ضبط آن خاطرات در گفتگوئی حضوری ،مشروط کرده بود.دريغا! دريغا!:
-« ناگه شنوی خبر، که آن جام شکست»
***
دکتر محمّد عاصمی، شاعر، نويسنده، سخنور، هنرمند تئاتر، مترجم و روزنامه نگارِ اديب ، فرهنگمرد فروتنی بود که ايراندوستی، حُسن سلوک، سلامت نفس، شوخ طبعی و وفاداری به آزادگی و آرمان های شريف انسانی را با هم داشت. بنابراين: چنين مردی بقول ابوالفضل بيهقی:
- « با چندين خصال ستوده، مردی، تمام بود» ۳

پاريس،۱۶دسامبر۲۰۰۹
http://www.mirfetros.com

زيرنويس ها:
۱-شعر شبگير، از: هـ - الف. سايه
۲-تاريخ تحليلی شعر نو، محمّد شمس لنگرودی، ج ۴، نشر مرکز، تهران، ۱۳۸۱، ص۲۱
۳-تاريخ بيهقی، به تصحيح علی اکبر فياض، چاپ دوّم، دانشگاه مشهد، ۱۳۵۶، ص ۴۷۹


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016