شنبه 19 دی 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ای روشنفکران! شما مسئول هستيد! الاهه بقراط، کيهان لندن

الاهه بقراط
هر آنچه ايران در آينده از سر بگذراند، نطفه‌اش امروز در حال بسته شدن است. تمام صد سال گذشته اگرچه از سويی با همه تناقض‌های موجود در فرهنگ جامعه ايرانی، صرف پرورش مفهوم مدرنيته گشت، ليکن جنين ابتری را نيز در خود پرورد تا سرانجام با پيروزی انقلاب اسلامی به دنيا آيد و به سرعت به يک هيولا تبديل شود. گويی اسطوره هزاران ساله زُروان و پسران دوقلويش در تاريخ معاصر ايران به وقوع پيوست: اهريمن زودتر شکم "زمان" را دريد و به دنيا آمد!

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


کيهان لندن ۷ ژانويه ۲۰۱۰
www.alefbe.com

بگذاريد حرف آخر را همين اول بگويم. هر آنچه ايران در آينده از سر بگذراند، نطفه‌اش امروز در حال بسته شدن است. همان گونه که نطفه انقلاب اسلامی و سرنوشت امروز ايرانيان، نه در بهمن ۵۷ و نه حتی در خرداد ۴۲، بلکه بسی بيش از آن، در دوران انقلاب مشروطه و هم‌زمان با گام نهادن مفهوم تجدد (مدرنيته) به ايران بسته شد. تمام صد سال گذشته اگرچه از سويی با همه تناقض‌های موجود در فرهنگ جامعه ايرانی، صرف پرورش آن مفهوم گشت، ليکن جنين ابتری را نيز در خود پرورد تا سرانجام با پيروزی انقلاب اسلامی به دنيا آيد و به سرعت به يک هيولا تبديل شود. گويی اسطوره هزاران ساله زُروان و پسران دوقلويش در تاريخ معاصر ايران به وقوع پيوست: اهريمن زودتر شکم «زمان» را دريد و به دنيا آمد!

کربلای روشنفکران
تا چشم کار می‌کند صحنه کربلاست و اغلب روشنفکران به تعزيه‌گردانی مشغولند. راست و چپ نمی‌توانند احساسات «مذهبی» خود را کنترل کنند و مانند رسانه‌های حکومت اسلامی به شبيه‌سازی مشغولند. در اين امر ايرادی نيست. ايراد در اين است که همه اينها ظاهرا معتقدند دين و مذهب امری شخصی است و به عرصه خصوصی تعلق دارد. ولی گويا استفاده سياسی از احساسات مذهبی، اگر قرار باشد در مبارزه با حکومتی به کار گرفته شود که بر همين اساس به حکومت رسيده و جنايت کرده و می‌کند، نه تنها «جايز» بلکه «مباح» و حتی «واجب» است!
در تبديل شدن به آن روی سکه حلبی حکومت اسلامی و با «حسين» و «يزيد» به نبرد وی رفتن هيچ زرنگی وجود ندارد، چرا که حکومت در اين زمينه بسی بيش از ديگران در چنته دارد. در عين حال، اين شبيه‌سازی و اين تعزيه که هر روز در حال تکرار شدن است، به يک غلط فاحش تاريخی دامن می‌زند و شناخت و تجربه جامعه‌شناسانه را به مسخره می‌گيرد: ايران امروز و شرايط و شخصيت‌ها و مردمانش، چه در محدوده خود و چه در عرصه جهانی هيچ شباهتی به سی سال پيش ندارد چه برسد به هزار و اندی سال پيش، آن هم نه در ايران ساسانی بلکه در عربستانی که هنوز به «جاهليه» معروف بود!
در فضای مجازی اما، ما را با «جاهليه» کاری نيست. ما تحليل‌های «شيک» با شماره‌گذاری‌ عربی و رومی و پر از اصطلاح و لغت انگليسی داريم (حسين شريعتمداری هم در کيهان تهران اخيرا معادل انگليسی را در پرانتز می‌آورد: دولت state! انگار آن کلمه اينطور بامعنی‌تر می‌شود و بی‌معنی بودن سخن را می‌پوشاند!) تحليل‌هايی که گاه با ترکيبات خودساخته‌ای که زبان به خواندنشان نمی‌گردد، تلاش می‌کنند خيلی «عاقلانه» همه چيز را شسته و رفته در طبقه‌بندی خويش جای دهند. طبقه‌بندی‌ای که بيش از آنکه حاصل واقعيت باشد، ساخته و پرداخته مواضع سياسی و هم‌چنين آرزوهای افراد است. ترديدی نيست که اين همه البته از روی احساس مسئوليت و نيک‌خواهی برای جنبش کنونی است.
در اين ميان، اگر تحليل‌گر جمهوری‌خواه باشد، به اين نتيجه می‌رسد اين جنبش تا با مشروطه‌‌خواهی مرزبندی نداشته باشد، به جايی نخواهد رسيد! تحليل‌گری که به اين احتمال که «اگر رسيد چی؟» بينديشد (که بايد بينديشد) بی‌ترديد پشت‌اش از شک علمی خواهد لرزيد و چنين حکم قاطعانه‌ای را نيز نخواهد داد! اگر تحليل‌گر مذهبی باشد، با اينکه اعلام می‌کند خواهان جدايی دين و دولت است ولی مرتب اين را هم تکرار می‌کند که نبايد فراموش کرد ايران يک جامعه دينی است! انگار تکرار اين سخن، سبب حق ويژه‌ای برای وی که مذهبی است، می‌شود و يا امکان درستی تحليل وی را بالاتر می‌برد! تحليل‌گر اگر چپ باشد، با وجود اعلام وفاداری به دمکراسی و حقوق بشر، اين جنبش را در چهارچوب مبارزه طبقاتی و اصول اعتقادی محدود خود قرار می‌دهد و وفاداری خود را به زحمتکشانی محدود می‌کند که توسط وی تعريف می‌شوند. پس حقيقت کدام است؟ واقعيت چيست؟
آن‌گونه که به «بزرگمهر» نسبت می‌دهند، حقيقت نزد همگان است و همگان هنوز به دنيا نيامده‌اند. ليکن واقعيت در تجربه و عقل است: اگر جامعه و مناسبات و تلاطم‌هايش نيز به همين شکل «شيک» و شماره‌گذاری شده و شسته و رفته می‌بود، آنگاه ما می‌بايست با صحنه ديگری در ايران روبرو می‌بوديم: بگذريم از آن همه تحليل‌های مشعشع که سی سال پيش قرار بود ايران را به بهشت رهنمون شوند. آخر چرا کسی به روی خود نمی‌آورد که همين تحليل‌های شسته و رفته و «شيک» درباره «اصلاحات» و «واقع‌گرايی» و «سياست عملی» سال‌های اخير چه شد؟! تحليل‌هايی که تا شب انتخابات ۲۲ خرداد گوش فلک را کر می‌کردند چه شد؟! چرا کسی مسئوليت آنها را بر عهده نمی‌گيرد؟! به جايش، همانها که خواهان «اصلاحات» در چهارچوب نظام و قانون اساسی بودند امروز در نقش «رهبران» يک شبه وارد ميدان شده و تعزيه‌گردانی می‌کنند. در يک گوشه هم، برخی که گمان می‌کنند از بقيه عاقل‌ترند و عدم خشونت را نه در ايستادگی در برابر خشونت، بلکه در عمل به معنای تن دادن به خشونت درک می‌کنند، در ميانه انقلاب ايستاده‌اند و درباره وقوع انقلاب هشدار می‌دهند و مردم را از انقلابی‌گری بر حذر می‌دارند! آيا بر اين کربلای روشنفکران نبايد گريست؟

مرز مسئوليت و تقصير
در هفته‌های اخير از چند موضوع احساس تهوع و شرم داشتم.
يکی، تشبيه شرايط کنونی به شرايط سی سال پيش و موقعيت رژيم کنونی به موقعيت رژيم پيشين در آن دوران است. اين دو را البته می‌توان و بايد با يکديگر مقايسه کرد. ولی هر آنچه از اين مقايسه به دست می‌آيد، عمدتا تفاوت است و نه شباهت. تفاوتی که بسياری از دشمنان قسم‌خورده رژيم پيشين را به بيان سخنانی کاملا متفاوت واداشته است. از نظر تاريخی، اقتصادی، فرهنگی، جمعيت‌شناسی و شرايط جهانی، مطلقا شباهتی بين ايران امروز و ايران سی سال پيش وجود ندارد. اين واقعيت نه چيزی بر رژيم پيشين می‌افزايد و نه چيزی از رژيم کنونی می‌کاهد. بيان يک واقعيت است که نبايد اجازه داد تحريف شود.
يکی، انبوه سخنان مبالغه‌آميز و دروغی بود که درباره آيت‌الله منتظری منتشر شد. کسانی در برابر چشم همه و درباره دورانی که هنوز به تاريخ نپيوسته است خيلی ساده به تحريف واقعيت پرداختند. آيت‌الله منتظری يک نقش دوگانه در جمهوری اسلامی داشت: نخست در برپايی آن همت بسيار به خرج داد و سپس، نه عليه آن، بلکه به انتقاد از آن برخاست. همين نقش، وی را، آن هم با تأخير از سوی مردم، محبوب ساخت و جايگاه وی را در تاريخچه جمهوری اسلامی از کنار خمينی و خامنه‌ای به کنار ملت انتقال داد. تکيه بر اين واقعيت، بزرگترين و ارزشمندترين ارجی است که می‌توان بر وی نهاد.
يکی هم درباره هجوم دوباره مفاهيم و اسطوره‌ها و افسانه‌های مذهبی به زبان و قلم کسانی است که ادعای سکولاريسم، لائيسيته و حتی چپ و سوسياليسم و کمونيسم دارند! اگر بتوان بر تهوع و شرم خود غلبه کرد، آنگاه می‌توان اين همه را در چهارچوب استفاده سياسی و يا به اصطلاح جمهوری اسلامی، استفاده ابزاری از مذهب، درک کرد. آری، می‌توان درک‌اش کرد، ولی نمی‌توان پذيرفت! برای اين بنجل‌فروشی بايد به دنبال مشتريان ديگری گشت. همان‌هايی که معمولا، چه بسا به ناحق، عوام و بيسواد خوانده می‌شوند. ولی آيا در اين سوی صف، در ميان آن مردم که آزادی را فرياد می‌زنند، هستند کسانی که اين بنجل‌ها را ‌بپسندند؟ شرمنده‌ام، ولی آری! هست! اما آيا اين سبب می‌شود که «روشنفکران» به بنجل‌نويسی بپردازند؟ نه، نمی‌شود! حال تهوع از همين‌جاست!
روشنفکری که مانند حکومت سرکوبگرش دست به دامان «علی» و «حسين» و «يزيد» شود، ترديد نبايد داشت که نه تنها نخواهد توانست مردم را يک گام از انقلاب اسلامی رو به سوی آينده راهبری و همراهی کند، بلکه تازه دارد آنها را به مجالس روضه‌خوانی دوران نبرد مشروطه و مشروعه بر می‌گرداند. اين همه ممکن است احساسات عمومی را تحريک کند، ولی راه را کژ می‌کند، و هنگامی که با خبرهای آنچنانی همراه می‌شود، پرده بر دلايل سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جنبشی می‌اندازد که ديگر بيش از آن به پيش رفته است که بتواند گامی به پس بردارد . دليل مخالفت مردم با رژيم نه ماساژ و ماساژور کره‌‌ای «خجسته‌خانم» عيال «رهبر» و يا خاويار و قرقاولی است که در معده «رهبر» هضم می‌شود، بلکه ساختاری ضد‌انسانی و آزادی‌ستيز است که ايران را بر باد می‌دهد. بر باد داده است. بر اساس اين منطق بايد احمدی‌نژاد را روی سر گذاشت که نان سنگک و پنير می‌خورد و چه بسا شکم عيالش چربی آورده باشد! تفاوت اصولی هست بين فساد مالی يک حکومت و رهبرانش با ماساژ «خجسته‌خانم»... اين دومی به درد رنگين‌نامه‌هايی می‌خورد که روزانه صدها نوع از آنها، از جمله با مضمون مسائل خصوصی خانواده‌های سياستمداران، در همين اروپا منتشر می‌شود و خيلی زود يا از سطل زباله سر در می‌آورند و يا در مطب‌ پزشکان خاک می‌خورند.
و آخری، تفکر نابالغی است که بخشی از جامعه را که به هر دليلی طرفدار حکومت و دولت کنونی است، انکار می‌کند و همه را نيروی بسيج و لباس شخصی و شستشوی مغزی‌شده و مزدبگير معرفی می‌کند. تفکری که هنوز حرکت و انقلاب فکری آن زن و مرد جوانی را که خود را حائل می‌کند تا مأمور سرکوب خود را از گزند جمعيت به حق خشمگين حفظ کند، درک نکرده است. اين تفکر، بدون آنکه بخواهد، با بی‌توجهی و راندن آرای اين بخش از جامعه، همين امروز بذر تروريسمی را می‌کارد که خاک خاورميانه بهترين محل رشد آن است و ايران نيز از گزند آن در امان نخواهد بود. همين امروز بايد مانع کاشته شدن آن بذر شد و راهش، راندن و دورکردن بيشتر مردمی که صادقانه به اين حکومت اعتقاد و اعتماد دارند، نيست. نبرد با تروريسم اسلامی و اسلاميست‌ها، بيش از آنکه مسئله غرب باشد، مسئله ما خاورميانه‌ای‌هاست. جمهوری اسلامی بيشترين زهر خود را در ايران ريخته است و ايرانی بيشترين پادزهر را در اختيار دارد.
شما روشنفکرانی که پرچم سرخ را با شعار «ياحسين» بر گنبد طلايی امامزاده علم می‌کنيد و «حسين» را پيشتاز «نافرمانی مسالمت‌جويانه» می‌شماريد و خامنه‌ای را «يزيد زمان» می‌خوانيد و آيت‌الله حسينعلی منتظری را چون هم «حسين» بود و هم «علی» می‌ستاييد، و آرامگاه او را از حالا زيارتگاه آيندگان می‌ناميد، شما در برابر هر آنچه می‌گوييد و هر دانه‌ای که می‌کاريد، يا هر خاکی که در چشم مردم می‌پاشيد، مسئول هستيد! شما در برابر نطفه‌ای که امروز بسته می‌شود و سرنوشت نسل‌های آينده ايران را رقم می‌زند، مسئول هستيد! شما روشنفکران! اگر راهبَری نمی‌توانيد، دست کم (به قول رضا مقصدی) راهبُری نکنيد! امروز هنوز می‌توان گفت شما «مسئول» هستيد. هيهات اگر زمان بگذرد و نسل‌های آينده يک بار ديگر شما را «مقصر» بنامند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016