شنبه 26 دی 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نسل ما، نسل خشونت و اشتباه، الاهه بقراط، کيهان لندن

الاهه بقراط
آينده ايران در گرو يک همگرايی فراگير است که در آن همه گرايش‌های فکری و سياسی حضور داشته باشند. جنبش اعتراضی و اجتماعی ايران بسی فراتر از بيانيه‌ها و کشفيات "يک تن" و "دو تن" و "پنج تن" و "ده تن" است. هر اقدامی که در آن زنان، جوانان، چپ، راست، جمهوری‌خواه و مشروطه‌طلب، داخل و خارج، حضور نداشته باشد، راه به جايی نخواهد برد بلکه فقط جمعی خواهد بود که تنها در فکر احيای يک فکر، فقط يک فکر، فکر خودش، است. فکری که پيوند نمی‌آفريند بلکه حاملانش را مانند خمير به همديگر می‌چسباند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


کيهان لندن ۱۴ ژانويه ۲۰۱۰
www.alefbe.com


همزمان با ريزش نيروهای وابسته به نظام که يا به هر دليل و توجيهی استعفا می‌دهند، يا دين و ايمان خود را در کنار ثروت بادآورده در چمدان گذاشته و می‌گريزند، و يا با احساس مسئوليت، به مخالفان و اپوزيسيون می‌پيوندند، و در کنار امتناع گسترده‌ای که از سوی فعالان سياسی و اجتماعی و فرهنگی در برابر آن جريان دارد، رژيم مانند غريقی که برای نجات خود به هر چيزی چنگ می‌اندازد، چشمانش را حريصانه به دنبال افرادی می‌گرداند که بتواند آنها را بلاگردان خود سازد. افرادی مانند سعيد مرتضوی، دادستان بدنام تهران، که هيئت ويژه مجلس شورای اسلامی وی را روز ۱۶ دی مسئول جنايات کهريزک اعلام کرد. حال آنکه هنگامی که يک نظام به جايی می‌رسد که مجبور می‌شود وفادارترين و مطيع‌ترين عاملان خود را قربانی بقای ناممکن خويش سازد، خود به دست خويش، راه پايان را کوتاه‌تر ساخته و ناخواسته دست در دست سرنوشتی می‌نهد که تاريخ برايش رقم زده است.

نشانه‌های تجربی
اينها همه نشانه است. نشانه ريزش و فروپاشی است. از نترسيدن مردم تا گيجی و دستپاچگی رژيم، از استعفاهايی که در اعتراض به کشتار و يا برعکس، در اعتراض به عدم قاطعيت حکومت در برابر مخالفان صورت می‌گيرد، تا بلاگردان‌های رژيم، همگی نشانه فروپاشی است چرا که يک نکته بسيار مهم در معادله قدرت بين حکومت و مردم به هم خورده است.
در تمام سال‌های گذشته که برای خيلی‌ها اين گونه به نظر می‌رسيد که جمهوری اسلامی سرنوشت محتوم ايران و ايرانی است، و خيلی‌ها رسالت خود را در تئوريزه کردن آن و تطبيق زندگی جامعه با بقای ناگزير اين رژيم می‌ديدند و «اصلاحات» ايشان نيز چيزی جز همين تئوری و تطبيق نبود که اثبات و حقانيت خويش را در دور متناوب «انتخابات» و چرخه فرساينده «یأس و اميد» در ميان مردم می‌جست، در تمام آن روزهايی که بسيار دشوار بود که توضيح داد چنين نيست و اين لباس کهنه و پوسيده بر ذهن و تن جامعه، به دلايل تاريخی، سياسی، اجتماعی و اقتصادی، سرانجام دريده خواهد شد، دلايلی که فقط بايد به وجود آنها يقين داشت تا دريافت يک حکومت دينی قرون وسطايی، حتی اگر «اصلاح‌طلبان» در آن قدرت را در دست داشته باشند، سوخت و ساز طبيعی جامعه را مختل می‌کند، آری، در تمام اين مدت، معادله قدرت بين حکومت و مردم بطور بطئی و ناديدنی در حال تغيير و تحول بود تا سرانجام به اين نقطه رسيد.
در سالهای قدرقدرتی حکومت، مردم تنها به ابزار نمايش مشروعيت و قدرت رژيم تبديل شده بودند. آنها در بهترين حالت، در گروه‌های پراکنده، در برابر بی‌عدالتی‌هايی که نسبت به آنها صورت می‌گرفت، با کمترين امکانات صنفی، واکنش نشان می‌دادند. اعتراضات دانشجويی، زنان، کارگران، و انبوه مزدبگيران در بخش خدمات، هر بار از زير خاکستر سنگين فشار و ارعاب و فرسودگی مزمن، جرقه‌ای می‌زد و خاموش می‌شد. و گاه مانند ۱۸ تير شعله‌ای می‌کشيد که بی‌رحمانه زير چکمه‌های سرکوب، گويی برای هميشه، خاموش می‌گشت. با اين همه، قانون‌مندی‌های اجتماعی به کار خود مشغول بودند و با هر افت و خيزی که مردم داشتند، بر کفه آنها می‌افزود و سنگين‌ترش می‌کرد. آن زمان هنوز بر خيلی‌ها روشن نبود اين وضع نمی‌تواند ادامه داشته باشد. هيچ کس نيز نمی‌دانست کی و به چه دستاويز سرانجام اين رودرويی صورت خواهد گرفت و حکومت و مردم در برابر يکديگر صف‌آرايی خواهند کرد.
امروز اما ديگر بر همه روشن شده است که اين وضع نمی‌تواند ادامه داشته باشد. «اين وضع» اما به يکباره در ۲۲ خرداد ۸۸ پديد نيامد. در آن روز اما يک اتفاق بسيار مهم افتاد: آن جابجايی تاريخی که بنا بر يقين علمی، انتظارش می‌رفت، ليکن معلوم نبود کی و چگونه روی خواهد داد، يعنی جابجايی و تغيير در معادله قدرت، تکوين يافت. مردم پس از سال‌ها واکنش‌های پراکنده، برای نخستين بار، حکومت را به واکنش وا داشتند. واکنشی که هنوز ادامه دارد.
من هر بار در بحث اپوزيسيون، اعم از داخل و خارج، که برخی آن را انکار می‌کردند و برخی، از جمله مخالفان و همچنين خود رژيم، به تمسخر می‌گرفتندش، همواره بر اين اصل تأکيد کرده‌ام که هرگاه اپوزيسيون از واکنش‌ به اعمال و سياست‌های رژيم که از اعلاميه و بيانيه و نامه‌نويسی فراتر نمی‌رود، به مرحله‌ای برسد که حکومت را به واکنش در برابر خود وادارد، يعنی حکومت مجبور شود آن را جدی بگيرد، آنگاه می‌توان گفت گام به مرحله‌ای نهاده‌ايم که می‌توان از موضع قدرت سخن گفت.

يقين علمی
رژيم خود اين موقعيت را با تقلب در انتخاباتش فراهم آورد. اينک اپوزيسيون در آن مرحله است. ما يک تجربه سياسی و اجتماعی بی‌همتا را از سر می‌گذرانيم و خود در بوته آزمايش و آزمون قرار گرفته‌ايم و جای شرمندگی است که بررسی علمی اين تجربه با احساسات رقيق و بی‌اعتبار و گاه فرصت‌طلبی‌های شگفتی‌برانگيز روشنفکرانِ نسلِ خشونت و اشتباه چنان در سايه قرار می‌گيرد، که ايرانيان يک بار تاوانش را همان زمانی پرداختند که به جای «فيس بوک» و «تويتر» صدای «امام» در «نوار کاست» بين همان «روشنفکران» دست به دست می‌گشت.
همان‌ روشنفکران اين بار نيز باز شيپور را از سر گشادش می‌زنند و با کنار هم قرار دادن دو رژيم پيشين و کنونی، به اين نتيجه بی‌بديل می‌رسند که نبايد اشتباهی را که آن زمان در رابطه با آن رژيم کردند، اين بار نيز مرتکب شوند! و کيست که نداند اين تنها يک بهانه برای نگه داشتن «جمهوری اسلامی» به شکلی ديگر است. چرا که اگر واقعا معتقدند اشتباه کرده‌اند، پس بايد به نفی انقلاب شکوهمند‌شان بپردازند. حال آنکه آن را می‌ستايند! چه کسی است که معتقد باشد اشتباه کرده است، ولی نتيجه اشتباهش را بپرستد؟!
اين جنبش، که به نظر من از نظر شکل و مضمون، يک جنبش انقلابی و در نوع خود (از جمله به دليل تکنولوژی ارتباطات و ابتکارهای ستودنی نسل‌های جوان) بی‌همتاست، هنوز با افت و خيزهای فراوان همراه خواهد بود. هنوز عناصر دخيل در آن، چه از سوی حکومت و چه از سوی اپوزيسيون، بايد نقش‌های مثبت و منفی خود را تا به آخر بازی کنند. اينطور نيست که همه نقش‌های مثبت به اپوزيسيون و هرچه نقش منفی است به حکومت داده شده باشد. اگر زمامداران جمهوری اسلامی هنوز بتوانند «صدای انقلاب مردم» را بشنوند، می‌توانند نقش مثبت خود را در اين تغيير بزرگ تاريخی که هم اکنون از سوی حکومت به خون و خشونت آلوده شده است، بازی کنند. اگر نيروهای اپوزيسيون، به ويژه «روشنفکران» نتوانند مسير تاريخ و قانون‌مندی‌های اجتماعی را تشخيص دهند و مانند هميشه نقش «پارازيت» را در اين روند بر عهده بگيرند، و يا اگر «سران جنبش سبز» در شرايطی که حکومت گيج و دستپاچه و متزلزل است، اشتباهی مرتکب شوند که مردم تضعيف شده و حکومت به تجديد قوا بپردازد، آنگاه تا شکست، هر چند مقطعی، می‌توان پس رفت. يک چيز اما مسلم است: اين شرايط نه اينکه تا ابد، بلکه اساسا مدت زيادی نمی‌تواند ادامه يابد.
رژيم ايران امروز در شرايطی نيست که بتواند وارد معامله شود. هر چه سرکوب و بگير و ببند شديدتر باشد، به همان اندازه رژيم ناتوان‌تر از توافق و سازش است. چنين رژيمی تنها می‌تواند برود! خيال خام است اگر کسی بر اين باور باشد که جمهوری اسلامی به بيانيه هفدهم موسوی پاسخ مثبت خواهد داد و يا آنچه را در آن «نهفته» است و ديگران کشف‌اش کردند، به چيزی خواهد گرفت. از همين رو، آينده ايران در گرو يک همگرايی فراگير است که در آن همه گرايش‌های فکری و سياسی حضور داشته باشند. هوچی‌گرانی که به نوعی نقش «چلبی‌ها» را بر عهده گرفته‌اند، در بلندمدت، از جنبش عقب خواهند افتاد. جنبش اعتراضی و اجتماعی ايران بسی فراتر از بيانيه‌ها و کشفيات «يک تن» و «دو تن» و «پنج تن» و «ده تن» است. به ويژه آن که همه اينها در دور پيشين، در انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن، يا درون نظام و يا بيرون آن، آزمايش پس داده‌‌ و اشتباه کرده‌اند. تحليل‌ و عمل‌شان، چه چپ سنتی و چه مذهبی و چه ملی خط تيره مذهبی، در تمامی سال‌های گذشته، از همان زمان انقلاب تا همين اخيرا و «اصلاحات» همگی اشتباه و غلط از آب در آمده است. به چه دليل و به کدام اعتبار فکری و عملی بايد سخنان آنها را جدی گرفت؟! آنها در برابر رژيم شاه و شاپور بختيار همان گونه اشتباه کردند که امروز در برابر اين رژيم و «امکاناتش» اشتباه می‌کنند!
دوران، دوران همگرايی‌های فراگير است. هر اقدامی که در آن زنان، جوانان، چپ، راست، جمهوری‌خواه و مشروطه‌طلب، داخل و خارج، حضور نداشته باشد، راه به جايی نخواهد برد بلکه فقط جمعی خواهد بود که تنها در فکر احيای يک فکر، فقط يک فکر، فکر خودش، است. فکری که پيوند نمی‌آفريند بلکه حاملانش را مانند خمير به همديگر می‌چسباند. يک جنبش اجتماعی که در آن همگان حضور دارند، به کشف و شهود نمی‌پردازد بلکه تصحيح می‌کند. درست همان گونه که در برابر خشونت سينه سپر می‌کند تا زمامداران جمهوری اسلامی و وابستگانش را نيز از خشونت متقابل جمعيتی که به خاک و خون کشيده شده است، در امان بدارد. جنبش آزادی و دمکراسی‌خواهی ايران اين همه را نه از نسل ما، نسل خشونت و اشتباه که انقلاب اسلامی بر شانه‌هايش به پيروزی رسيد، بلکه از زندگی تجربی و يقين علمی‌اش به پيروزی جامعه باز بر جامعه بسته آموخته است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016