جمعه 16 بهمن 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

فقه بازیچه قدرت، علی افشاری

علی افشاری
کشمکش بین شیخ محمد یزدی و شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی در ماه های اخیر حاوی ابعاد مختلفی بود. اما نوع مواجهه طرفین دعوا، ناخواسته حاشیه ای را آشکار ساخت که اهمیت آن در بن بست شکنی معضلات سیاسی کنونی کشور ارزش زیادی دارد و بر کلیت متن آن برتری پیدا می کند. در واقع این منازعه روشن می نماید که مبنای اصلی شکل دهنده نظر واقعی کثیری از کارگزاران بلند پایه جمهوری اسلامی نسبت به اصل ولایت مطلقه فقیه چیست.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


کشمکش بین شیخ محمد یزدی و شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی در ماه های اخیر حاوی ابعاد مختلفی بود. اما نوع مواجهه طرفین دعوا، ناخواسته حاشیه ای را آشکار ساخت که اهمیت آن در بن بست شکنی معضلات سیاسی کنونی کشور ارزش زیادی دارد و بر کلیت متن آن برتری پیدا می کند. در واقع این منازعه روشن می نماید که مبنای اصلی شکل دهنده نظر واقعی کثیری از کارگزاران بلند پایه جمهوری اسلامی نسبت به اصل ولایت مطلقه فقیه چیست.

به عبارت دیگر در تحلیل ریشه های این اعتقاد ، ملاک هایی چون خلوص دینی، تبعیت از تعالیم معصومین، ارتباطش با ادعای نیابت عامه فقها در زمان غیبت امام زمان، قوت نظری، کارآمدی آن در اندیشه سیاسی شیعه، اعتقاد و باور قلبی و جایگاه آن در نظرات علمای بزرگ تشیع تعیین کننده نیستند بلکه میزان نزدیکی به شخص ولی فقیه و برخورداری از عطایای این همنشینی، نقش اصلی را دارد.

به عبارت دیگر با بررسی فاکتور سهم خواهی از قدرت، می توان این معادله را حل کرد.بنابراین مناسبات فقه- قدرت ،شاه کلید فهم چرایی و نوع اعتقاد به ولایت فقیه است. البته این ادعا شامل همه نمی شود و کسانی بوده و هستند که بنا به ملاک های ذکر شده از این نظریه در قرائت های مختلفش دفاع می کنند اما تعداد آنها در بین مسئولین حکومتی کم شمار است.

شیخ محمد یزدی امروز مدافع دو آتیشه نظریه انتصابی ولایت فقیه است . بر طبق این نظریه گزینش ولی فقیه توسط خداوند صورت می پذیرد و نمایندگان مجلس خبرگان این عطیه الهی را کشف می کنند . از این رو مقبولیت و انتحاب مردم در مشروعیت ولی فقیه هیچ نقشی ندارد. این اعتقاد تکیه گاه حمایت نامشروط جریان سیاسی همسوی وی را از رهبری مطلقه آقای خامنه ای تشکیل می دهد که هیچ قید و بند و محدوده ای را برای اعمال ولایت وی به رسمیت نمی شناسند.

به قول آقای مصباح یزدی مخالفت با فرامین ولی فقیه در حکم سرپیچی از اطاعت پروردگار است. به باور آنها مشروعیت قانون اساسی از ولی فقیه است و اساسا بدون وجود ولی فقیه مقتدر ، وحدت کشور ، همبستگی ملت ، دین و ایمان مردم و امنیت میهن آسیب جدی می بیند. صرفنظر از بی پایگی این نظریه که مراجعه اجمالی به آراء شارحان ، فقها و متلکمان بزرگ شیعه و ملاحظه واقعیات حاکم بر مدیریت کشور ، بی اعتباری آن را روشن می سازد ، اما دیگاه دیگری در مقابل این بازتولید مناسبات سلطانی در قامت فقه وجود دارد که هاشمی رفسنجانی یکی ا زنمود های این نگرش در زمانه کنونی است. این جریان بر قرائت ولایت فقیه انتخابی و مقید تاکید می کند که مقبولیت مردمی ، اصلی لازم برای محقق شدن ولایت فقیه است و حوزه اعمال ولایت وی نیز محدود به قرار داد با مردم ، قانون اساسی و احکام اسلامی در قالب شرع می گردد.

در بدو امر به نظر می رسد که تفاوت نظری و دینی دو بینش ،علت تفاوت مشرب ها را توضیح می دهد و این دو فرد از ابتدای تشکیل جمهوری اسلامی چنین می اندیشیده اند. ولی مشاهده تاریخ پس از انقلاب و رصد کردن سیر تحولات موضعگیری های این دو فرد ،این تصور را باطل می سازد.

نگارنده از اساس با اصل ولایت فقیه مخالف است اما غرض از نگارش این متن آشکار سازی برخورد ابزاری است که از سوی برخی از قائلان آن صورت گرفته و می گیرد و این خود می تواند مستند محکمی در اثبات ضعف و نا استواری این نظریه در باب حکومت دینی باشد.

شیخ محمد یزدی در دوران آیت الله خمینی به جناح راست تعلق داشت که بخش غیر مسلط قدرت را تشکیل می داد و در عوض جناح چپ که تبار نیروهای اصلاح طلب حکومتی را تشکیل می دهد، حواریون آیت الله خمینی به شمار می رفتند. در آن مقطع وی نه تنها چنین حرف هایی را در باب ولایت فقیه انتصابی نمی زد بلکه دیدگاهی کاملا متضاد داشت. جناح سیاسی متبوع وی احکام ولی فقیه را ارشادی می دانستند که برای مسئولین و قوای سه گانه جنبه الزام آور ندارد و بر عکس این جناح چپ و شخصیت هایی چون سید محمد خوئینی ها ، یوسف صانعی، مهدی کروبی ، توسلی و ... بودند که اوامر ولی فقیه را واجب الاجرا می دانستند که سرپیچی از آن جایز نبود. این منازعه تا انجا کشید که جناح راست به مقاومت محدود در برابر نظرات آیت الله خمینی دست زد که البته با هجوم جناح چپ و بسیج نیرو های حزب الله وقت ناکام ماند و ماجراهایی چون اصحاب 99 نفر در مخالفت با نخست وزیری مهندس موسوی، عتاب علنی و کم سابقه آیت الله خمینی به آقای خامنه ای و خانه نشینی برخی از فعالان جناح راست منجر شد. این رویارویی در انتخابات مجلس سوم اوج گرفته و با انشعاب مجمع روحانیون مبارز از جامعه روحانیت مبارز به جایی رسید که شخصیت های جناح راست به مروجین اسلام آمریکایی و اشرافی متهم شدند. در آن دوران شیخ محمد یزدی آماج تند ترین حملات از سوی طرفداران آیت الله خمینی واقع شد بگونه ای که هنگام سخنرانی در مهدیه تهران، وی را ا زمنبر به پایین کشیدند و پس از آن نیز دیگر در مجامع عمومی و سیاسی حضور نیافت. حتی دلجویی بنیانگذار جمهوری اسلامی از وی و انتصابش به عضویت در شورای نگهبان نیز نتوانست به انزوای سیاسی وی خاتمه بدهد. شیخ صادق خلخالی جمله معروفی داشت که آقای خامنه ای را البته در قیاسی ناروا به مسیح تشبیه می کرد زیرا که به زعم وی توانسته مرده سیاسی چون رئیس اسبق قوه قضائیه را زنده کند!

از عجایب تاریخ اینکه شیخ محمد یزدی در جلسات بازنگری قانون اساسی با اضافه شدن قید مطلقه به اصل ولایت فقیه مخالفت کرد و چنین گفته است:

"بنده مخالف سپردن سرنوشت امت مسلمان به دست ولی فقیه ام تا هر کار می خواهد بکند، مطابق سلیقه و نظر شخصی خودش"1

همچنین وی در جلسه تعیین رهبری پس از فوت آقای خمینی در جایگاه مشاور ( به دلیل انکه فقهای شورای نگهبان به عنوان مشاور در جلسه دعوت شده بودند و نه در جایگاه عضو) به شدت با انتخاب آقای خامنه ای به دلیل فقدان تحصیلات حوزی بالا و دانش نازل فقهی مخالفت می نماید و خواهان برگزیدن آیت الله گلپایگانی می گردد. این تصمیم نیز با توجه به بازگویی خاطراتش در مصاحبه با مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، ریشه در روابط نزدیک وی با بیت آیت الله گلپایگانی و بخصوص با پسر شان سید مهدی داشت که احتمالا فکر می کرده بدینترتیب موقعیت سیاسی اش ارتقاء پیدا می کند و به جبران مافات دوران تلخ خانه نشینی می پردازد. اما آقای خامنه ای در ابتدا برای تثبیت رهبری اش نیاز به حمایت نیروهای راست سنتی داشت. از این رو وی را که از بزرگان جناح راست بود به ریاست قوه قضائیه منصوب کرد و از آن تاریخ به بعد نیز وی حرمت این موهبت را نگه داشته است و به قول یکی از نزدیکانش : " به گواهی سخنرانی ها و خطبه های نماز جمعه همواره از انتخاب آقای خامنه ای به رهبری نظام حمایت کرده و حتی بیش از آن با اطلاع از مقام علمی آیت الله خامنه ای از مرجعیت رهبر معظم انقلاب نیز حمایت نموده و آن را در جلسات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم مطرح نموده است".

از سوی دیگر هاشمی رفسنجانی در دوران ولایت آیت الله خمینی نزدیک به جناح چپ و نگرش ولایت مطلقه فقیه بود. در مجلس خبرگان نیز تلاش زیادی به عمل آورد تا ردای رهبری بر قامت آقای خامنه ای بنشیند تا موقعیتش به عنوان نفر دوم و قدرت سایه حفظ شود . بنابراین او کماکان مدافع ولابت مطلقه فقیه بود و در حذف جناح چپ از مصادر کلیدی قدرت با رهبری جدید و جناح حامی اش مشارکت کرد. اما با پایان یافتن ماه عسلش با رهبری در انتهای دوره اول ریاست جمهوری ، روابطش با رهبری تحول یافت و به مرور شیب اختلاف بین آنها زیاد شد. بدینتریب او به تدریج با دیدگاه انتصابی ولایت فقیه فاصله گرفت تا جایی که امروز رسما مدعی است بدون مقبولیت مردم ، اعمال ولایت فقیه مشروعیت ندارد و باید حکومت را تحویل داد. همچنین با طرح نظریاتی چون تشکیل شورای رهبری،ابداع فقه سیاسی ، تخصصی کردن مرجعیت ، اضافه کردن علوم جدید به مواد تحصیلی در حوزه ها ، عملا پایه های ولایت فقیه تنوری که حد افراطی گفتمان شیعه غالی است را متزلزل می کند . سخنان و مواضع جدید او بگونه ای است که مخالفانش در حلقه قدرت او را متهم می کنند که برنامه خلع ید از رهبری و یا تضعیف وی را دنبال می کند.

البته کسانی که با هاشمی در پیش از انقلاب معاشرت داشتند، باز گو می کنند که وقتی نمایندگان سازمان مجاهدین خلق با دست خالی از پیش آیت الله خمینی در نجف برگشتند و از برخورد سرد وی به هاشمی گلایه کردند ، وی چه تعابیر منفی نثار پیرمردی کرد که بعد ها پیروی از او به مثابه امام امت را از افتخارات خود می دانست!

برخورد ابزاری و دوگانه محدود به این دو نفر نیست و جمع زیادی را در بر می گیرد. نوع نگاه مجمع روحانیون مبارز و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به عنوان پدر خوانده های حنبش اصلاحی 2 خرداد به ولایت فقیه در دهه شصت کاملا شبیه موضع کنونی حواریون آقای خامنه ای بود و بر عکس اکثریت جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین نگاه انتقادی به ولایت مطلقه فقیه داشتند. در اصل مسئله تئوری ولایت فقیه نبوده و نیست بلکه، جدل بر سر این است که شخص ولی فقیه، کی باشد و حلقه نزدیک خود را از چه کسانی انتخاب کند. دوری و نزدیکی به مرکز قدرت ،فاکتور اصلی تعیین کننده چگونگی اعتقاد به ولایت فقیه است. این اصل در مورد برخی از نیروهای سپاه و اطلاعات هم صدق می کند. حسین شریعتمداری بازجو در دهه شصت منتقد رفتاری بود که خود در زشت ترین و جنایت آمیز ترین شکل در دهه های هفتاد و هشتاد عمل کرده است.

مقایسه رفتار و مواضع آقای خامنه ای در دوران ریاست جمهوری و رهبری دیگر مصداق این ادعا است که چگونه از میانه روی و اعتقاد به ولایت فقیه مشروط به حوزه احکام اسلامی و تحت حوزه های علمیه به دیکتاتوری تمام عیار و مدافع دو آتیشه ولایت فقیه مطلقه و" فوق حوزه و فقاهت" تنزل می یابد.

این تذبذب تنها و تنها از آفات قدرت در نظامی بر می خیزد که بر مبنای تمرکز اختیارات گسترده در راس هرم قدرت شکل گرفته است که اراده و تصمیمات وی عنصر اصلی توزیع قدرت سیاسی است. چنین جایگاهی چه در قالب فقیه باشد باعث تباهی جامعه می شود و برخی را چنان خوار می کند که برای برخورداری از امتیازات قدرت و یا نقش آفرینی در عرصه حکومت ، بسته به تغییرات روزگار چهره عوض کنند و با اصول ، مقدسات ، اندیشه و مصلحت همگانی برخورد ابزاری کنند.

در حالی که در نظام های مدرن و مردم سالار چهارچوبی غیر فردی و مبتنی بر اصول تدوین کرده اند تا توزیع قدرت بگونه ای جریان یابد که کرامت انسانی و مصلحت جمعی به نحو مناسبی تحقق یابد و بازیگران میدان قدرت و سیاست، آستانه بوس هیچکس نشوند.

بنابراین برای تجزیه و تحلیل نظام ولایت فقیه و مکانیزم کار کردن آن در سی سال گذشته، بیشتر باید عنصر "اراده معطوف به قدرت " در کارگزاران آن را بررسی کرد. البته برونداد ها و پسامد های نظام ولایت فقیه شگفتی های بیشتری دارد که نشان می دهد اصل در این دستگاه همراهی با ولی فقیه زمانه است نه توجه به اقتضائات و ملزومات نظری این تئوری سیاسی.

مشت های گره کرده غوغا سالارانی که در پشت بیت آیت الله حسینعلی منتظری و منزل آیت الله آذری قمی شعار مرگ بر ولایت فقیه را سر می دادند، به نحو رضایت بخشی این ادعا را تایید می کنند. این جماعت توجه نداشتند که آیت الله حسینعلی منتظری واضع و تئوریسین ولایت فقیه در جمهوری اسلامی است و جدی ترین کتاب را در تبیین نظری و توجیه مذهبی این اصل نوشته است و به قول خودش " ولایت فقیه را علم کرده است" و یا آذری قمی کسی بود که مبالغه آمیز ترین روایت را از ولایت فقیه طرح کرد تا جایی که بنا به نظر او، ولی فقیه حتی می تواند اصل توحید را تعطیل کند! برای آنها این مسائل مهم نبود ، فقط می دانستند ولی فقیه زمانه که زندگی، منافع و موقعیت آنها به وجود او پیوند خورده است، دل خوشی از اظها رنظر فقهای منتقد ندارد و در نتیجه حکم برخورد و اسائه ادب را صادر کرده است!

اینجا است که احکام اسلام، باور های قدسی تشیع و حتی خود اصل ولایت فقیه بازیچه هوی و هوس یک فرد می شود تا جایی که اعتقاد به خدا، پیامبر، معاد و اصول دین اهمیت دست دوم در برابر تبعیت از فرامین شخصی و اراده خوسرانه ولی فقیه پیدا می کنند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016