جمعه 7 اسفند 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جنبش سبز و مجازات اعدام، بهرام حسين‌زاده

بهرام حسين‌زاده
تا زمانی که انتقاد ما بر اعمال خشونت و "مجازات اعدام" بر دور محورهای خاصی چون "دوستان‌مان" می‌گردد نمی‌تواند اين خواست و تبليغ ما به‌عنوان امری جدی تلقی شود. این وظیفۀ ما سبزهاست که به‌عنوان جنبشی مبتنی بر عدم خشونت، با صراحت تمام در مقابل مجازات اعدام بايستیم و در این عرصه تنها به نفی آن در مورد هم‌رزمان سبزمان بسنده نکنیم بلکه خواستار نفی آن برای تمامی آحاد جامعه فارغ از دیدگاه‌های سیاسی و موقعیت‌های اجتماعی‌شان باشیم

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


انسان‌هايی که خواستار لغو مجازات اعدام هستند، بطور عام و بدون استثناء خواستار لغو آن برای تمام مواردند، زيرا بنابر تجربه ديده‌اند که اعمال اين مجازات هيچ سودی در بر نداشته است؛ اگر چه اعمال کنندگان اين مجازات هميشه مدعی‌اند که اين امر "مایۀ عبرت" ديگران می‌شود.
تا کنون ديده نشده که در پيامدِ اعمال مجازات اعدام، آمار جرم و جنايت در جامعه‌ای کاستی گرفته باشد، که حتی برعکس، عموم جوامع اجرا کنندۀ اين مجازات، از لحاظ آماری در وضعيتی بمراتب بدتر هستند برای وقوع خشونت، تا جوامعی که اين مجازات را لغو کرده‌اند.
البته آشکارا بايد گفت که بالا بودنِ ميزان وقوع جنايات در جوامع دارای مجازات اعدام، به اين دليل نيست که چنين مجازاتی در آنجا اعمال می‌شود بلکه همان پيش‌زمينۀ فرهنگی که در يک ملت، چنين روحيه‌ای خشن را سبب می‌گردد که بتوانند آدم "بکشند"، سرمنشاء وجود اين مجازاتِ خشن از سوی دولت و قانونگزاری آن جامعه می‌شود.
در جوامع اروپای غربی، همپا با لغو مجازات اعدام، چنان فرهنگی در جامعه حاکم است که افراد بسيار نادری "توانايی" آن را دارند که "آدم بکشند" يعنی چيزی که در جوامعِ جهان سوم بسيار راعی‌ست. برای جوامع ما يک نزاع، عموماً به "خونريزی" ميانجامد و موارد بيشماری ازين خونريزی‌ها به قتل منجر می‌شود. شايد تنها ده درصد نزاع‌ها بدون خونريزی ختم به خير شود. اما بطور مثال در اروپای غربی يا کشورهای اسکانديناوی، درست برعکس است، آدميان در اين جوامع از همان آغاز کودکی فرامی‌گيرند که در نزاع‌ها، درگيری فيزيکی نيافرينند و شايد صرفا در دو سه درصد موارد، کار به زد و خورد بيانجامد. اينگونه است که آنان توانايی چاقوکشی و خون بپا کردن را فاقدند.
در جوامع ما حتی در تصادفات رانندگی، با اينکه خطايی صورت گرفته که بايد پليس و دادگاه مقصر را تشخيص بدهند، اما پيامد بيشتر موارد منجر به درگيری و نزاعی‌ست عموماً خونين. در حاليکه يک تصادف رانندگی در جوامع پيشرفته، به سادگی با تلفن کردن به پليس و رد و بدل کردن مشخصات و بيمه و خوشرويی خاتمه می‌يابد.
رواج خشونت در جامعۀ ما، پيامد تصوراتی‌ست که از تاريخمان به ارث برده‌ايم، تصوراتی که "مردم" از خود دارند، "دولت" از خود دارد، مفهومِ کهنۀ "قدرت" و نگرشِ مندرس از "کنترل".
اينکه به هر نحو بايد به مقاصد خود رسيد و آنچه که اصلا محل تأمل نيست همين "شيوه"های پيشبرد مقاصد است و درست آنهم در حاليکه فريادِ «هدف وسيله را توجيه نميکند»مان گوش فلک را کر کرده است.
زمينه‌‌های خشونتِ "مردسالارانه" و اينکه هر مشکلی را بايد با "زور" از ميان برداشت درين موضوع بوضوح بچشم می‌خورد. يکی از دلايلم برای اين ادعای اخير، استفاده از همين "تجاوزات جنسی" در زندان‌ها و جامعه است. تجاوز بمثابه "چيرگی نر" برتر، بر آنکه مورد تجاوز قرار می‌گيرد بعنوانِ "ماده" زير چيرگی و سلطۀ مردانه. حتی زبان‌‌مان نيز حامل همين نوع نگرش مردانه و روزگويانه است.
اما بايد از جايی اين دايرۀ لعنتی و اين تسلسل نفرين‌شده را قطع کرد. اينکه آدمکشی و خشونت، قبحی در جامعه ندارد و حتی بخصوص در موارد ناموسی بنوعی تحسين می‌شود، اينکه خشونت و توحش در کتک زدن ديگری و قلدر بودن، امری ستوده است. اينکه "حذف" بيشترين کاربرد را حتی در روابط سياسی جامعه پيدا کرده است و اگر در مواردی "حذف" نميکنيم، نه برای آن است که بدان اعتقادی نداريم، بلکه از آن روست که توان و نيروی لازم برای حذف را نداريم، همه و همه بسترهای بازتوليد خشونت‌اند.
اينکه فرهنگ جامعه يا قانون حقوقی، کداميک راحت‌تر دگرگون می‌شود، در ظاهر چنين می‌نمايد که اين "قانون" است که با اهتمام قوه مقننه ميتواند سريع‌تر با چند مصوبه دگرگون شود اما از سوی ديگر اين "قانونگزاران" بعنوان آحادی از همين جامعه، تابعی از فرهنگ خشونت اجتماعی هستند. بهمين دليل نبايد از "فرهنگ‌سازی" پيرامونِ نفی خشونت و در راس آن نفی مجازات اعدام بعنوان خشن‌ترين نوع خشونت، غفلت کرد.
برخی از خواست‌ها، صرفا منافع اقشار و يا طبقات خاصی را بيان می‌کنند که بهمين دليل مورد توجه و حمايت ساير اقشار و طبقات اجتماعی قرار نمی‌گيرند، اما اين مبارزه برای نفی خشونت و مجازات اعدام، يک امر فراطبقاتی‌ست که نفع کل آحاد يک جامعه را فارغ از موقعيت سياسی و اجتماعی در بر دارد. چه بعنوان فردی از اقشار فرو دست و مخالف حکومت و يا حتی بعنوان فردی در حاکميت نظام، همه و همگی در معرض خشونت و حتی اعدام می‌توانند قرار بگيرند. تاريخ معاصر در جوامع متلاطمی مانند ما، متاسفانه سرشار از کشت و کشتار است. هيچ جابجايی قدرتی نيست که بدون خشونت و خونريزی انجام گيرد.
اما اين وظيفۀ ما سبزهاست که بعنوان جنبشی مبتنی بر عدم خشونت، با صراحت تمام در مقابل مجازات اعدام بياستيم و در اين عرصه تنها به نفی آن در مورد همرزمان سبزمان بسنده نکنيم بلکه خواستار نفی آن برای تمامی آحاد جامعه فارغ از ديدگاه‌های سياسی و موقعيت‌های اجتماعی‌شان باشيم. حتی برای شکنجه‌گران و آدمکشان حاکم نيز خواستار مجازات اعدام نباشيم. جانيان غير سياسی و سياسی و هر انکس که موجودی‌ست از آحاد اجتماع، بايد در برابر اعمال مجازات اعدام مصونيت داشته باشد.
اختلاف و تضاد ميان آدميان می‌تواند هر چه باشد، اما وقتی که پای مرگ به ميان می‌آيد ما همه واحدی يگانه در برابر آنيم. ما نبايد نقش دستياران مرگ را بازی کنيم. من از بدترين جانيان در برابر مرگ دفاع ميکنم.
فراموش نکنيم که جنبش سبز، صرفا يک جبهه سياسی نيست، بلکه همزمان، نيرويی‌ست "فرهنگ‌ساز" با اتکای به ديدگاه‌های اقشار مدرن و متمدن شهری. حتی اگر نتوانيم حکومت را پس برانيم آنچنان بستری از فرهنگ اجتماعی می‌سازيم که خود آنان ناتوان از باقی ماندن بر راس چنين جامعه‌ای باشند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016