سه شنبه 25 اسفند 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

کنشگران بی تاريخ نباشيم (نقدی از درون)، جلوه جواهری، تغيير برای برابری

تغيير برای برابری - پيش از ۸ مارس، روز جهانی زن، برخی از فعالان جنبش زنان در پی مطرح کردن خواسته های خود به عناوين مختلف بودند. بااين وجود، گرچه بحث زنان و خواسته های شان در رسانه ها منعکس شد، اما در اين روز، نتوانستيم آن طور که بايد و شايد مطالبات مان را در درون ايران با صدايی رسا مطرح کنيم و عملکردی متناسب با فضای کنونی، داشته باشيم. در واقع، به نظر می رسد فرصت روز جهانی زن در فضای سبز کنونی پاز ميان رفت. اما شايد اين موضوع تلنگری باشد تا هر کدام به اين بينديشيم که به چه دليل يا دلايلی روز زن را چنين در سکوت پيش رفتيم.

به نظر می‌رسد يکی از ضعف های جنبش زنان طی ماه های اخير، اين است که نتوانسته مطالبات خود را به طور «مشخص و هماهنگ» بيان کند. به عبارت ديگر، شايد مسئله اين است که چگونه می شود در فضای سياسی کنونی و با تکثر درونی جنبش زنان با خواسته های متنوع آن، مطالبات را طوری طرح کرد که «موثر» باشد و به جذب نيروی بالقوه جنبش بيانجامد.

جنبش زنان، جنبشی سياسی يا اجتماعی

در ماه های گذشته، برخی از صاحبنظران،‌ به سنجش رابطه جنبش زنان با جنبش سبز پرداخته اند. برخی بر اين باورند،‌ که جنبش زنان يک جنبش اجتماعی است که هنوز به سطح يک جنبش سياسی ارتقاء نيافته است. برخی نير بر اين باورند که جنبش هايی نظير جنبش زنان، خرده جنبش يا جنبش خاص بوده و در ذيل جنبش دموکراسی خواهی يا جنبش سبز که يک جنبش عام می دانند، قرار دارد.

حال پرسش اين است که آيا جنبش های اجتماعی نسبت به سياست در سطحی نازل تر قرار دارند و لزوماً بايد به يک جنبش سياسی تحول ماهوی يابند؟ به عبارت ديگر، ‌آيا جنبش های اجتماعی که به دنبال کسب قدرت نيستند نظير جنبش زنان، جنبش محيط زيستی يا جنبش دانشجويی، ‌جنبش هايی خاص به شمار می آيند؛ و در مقابل جنبش هايی که مسقيماً با دولت سر و کار دارند، مانند جنبش سبز يا چيزی که به نام جنبش دموکراسی خواهی مشهور است، جنبش عام يا کلان به حساب می آيد؟

رويکردی که معتقد است يک جنبش اجتماعی زمانی قدرتمند است و در واقع به حساب می آيد که به يک جنبش سياسی تبديل شده باشد، نگاهی خطی به پديده های اجتماعی از جمله جنبش های اجتماعی دارد و با همين نگاه خطی سعی دارد تحول درون آن ها را جستجو کند. در اين نوع نگاه، يک جنبش اجتماعی از سطحی نازل (که معتقد است اجتماعی است) به سطحی ارزشمند (که آن را سياسی می پندارد) در حال عبور است. چنين نگاهی رويکردی سياسی به مسئله دارد و سطح سياسی را مرجع يا مقصودی می داند که هر جنبش اجتماعی بايد به آن نايل شود. با اين نگاه، مرجع بررسی جنبش هايی نظير جنبش زنان و جنبش دانشجويی، سياست و آمدن به سطح سياسی است.

در نقد اين رويکرد بايد گفت که جنبش سياسی يا اجتماعی نسبت به هم ارجحيت ندارند. اين جنبش ها تعاريف متفاوتی دارند و نمی توان ارزش گذاری کرد که کدام يک برتر از ديگری است يا کدام يک در ذيل ديگری قرار دارد. تعاريف جنبش های اجتماعی يا سياسی، اصولاً ابزاری برای تحليل هستند، نمی توان بر اساس آنها هنجارگذاری کرد.

در واقع، اينگونه رتبه بندی يا طبقه بندی از جنبش ها از جمله عام و خاص يا اجتماعی و سياسی قلمداد کردن آنها ممکن است ما را از فهم واقعيت جنبش های اجتماعی دور سازد. آن چيزی که ماهيت جنبش های اجتماعی را تشکيل می دهد، فرايندی است که طی آن يک مسئله اجتماعی يا موضوعاتی منازعه آميز به انگيزه ای برای کنش جمعی هدفمند ميان کنشگرانی با احساس تعلق يا اعتقادات مشترک تبديل می شود. به طوری که، باعث می شود تا آنها حول آن موضوع بسيج شده و به فعاليت های مستمر و اعتراضات مداوم دست بزنند. از اين زاويه،‌ جنبش های اجتماعی از يک طرف بر شبکه های غير رسمی و سازماندهی نامنسجم استوار هستند؛ که از همين جا تفاوت آنها با احزاب سياسی مشخص می شود. از طرف ديگر، جنبش های اجتماعی «فرايندی» هستند، به اين معنا که در طی زمان شکل گرفته، ادامه می يافته و دارای فراز و نشيب های بسياری هستند؛ که در اينجا از اعتراض های مقطعی و شورش ها تا حدود زيادی متمايز می شوند. هر چند که ممکن است درون يک جنبش اجتماعی، شورش هايی در قالب اعتراضات عمومی صورت بگيرد يا احزاب سياسی فعالانه عمل کنند. به طور نمونه، در سال های گذشته،‌ بسياری از گروه ها و شبکه های زنان نسبت به قوانين نابرابر و تبعيض آميز عليه زنان، به طور مستمر و در قالب حرکت های اعتراضی متفاوت، از سياست خيابانی گرفته تا جمع آوری امضاء و چانه زنی با مسئولان،‌ اعتراض خود را نشان دادند و خواهان تغيير قوانين تبعيض آميز در ايران شدند. اين اعتراضات فرايندی بوده که در طول زمان شکل و قوام يافته يعنی دارای پيشينه ای به اندازه صدسال مبارزه زنان عليه تبعيض بوده و استوار بر استمرار و پيگيری اين مطالبات بوده است.

در مقايسه جنبش های اجتماعی و حرکت های سياسی می توان گفت وجود کنشگران متکثر درون جنبش ها به آن خصلتی فراسياسی و فراايدئولوژيک می دهد. از همين رو، کنشگران جنبش های اجتماعی با تکثر شيوه و انديشه های موجود در آنها، برای رسيدن به اهداف خود صرفاً سياست را مدنظر ندارند يا مقصد آنها تنها تاثير بر سياست گذاری ها نيست؛ بلکه به دنبال تاثير بر افکار عمومی نيز هستند. از طرف ديگر، تنها نيروهای دولتی، نيروهای مقاومت در برابر جنبش های اجتماعی از جمله جنبش زنان نيستند، بلکه يکی از مهمترين عرصه های فعاليت اين جنبش ها، تغيير نگرش های مردم و تغييرات فرهنگی است. در واقع، جنبش های اجتماعی بر خلاف احزاب سياسی به دنبال تغييراتی از پايين هستند و اين به معنای نازل بودن سطح آنها نيست، بلکه متفاوت بودن مسيرشان را نشان می دهد.

جنبش های اجتماعی فراسياسی و فروسياسی هستند،‌ به اين ترتيب که در برخی مواقع از سياست فراتر می روند و برخی مواقع در ذيل آن قرار می گيرند. اين خصوصيت به هيچ وجه قابل ارزش گذاری نيست، ‌بلکه پديده ها را از هم متمايز می کند. کنشگران جنبش های اجتماعی در منازعات سياسی يا فرهنگی درگير می شوند بدين منظور که تغيير اجتماعی را خواه در سطح سيستمی و خواه در سطح غير سيستمی به پيش ببرند يا با آن مخالفت کنند. بنابراين، ممکن است تبلور خواسته های جنبشهای اجتماعی نظير زنان و دانشجويی در مسائل سياسی هم باشد يا نيروهای مقاومت در برابر آنها در سطح سياسی بروز کند اما اين دليل بر سياسی بودن اين جنبش ها نيست.

همانطور که گفته شد در رويکردی ديگر،‌ جنبش زنان جزء جنبش های خاص يا خرده جنبش به شمار آمده و در ذيل جنبش دموکراسی خواهی قرار می گيرد. در اين ديدگاه، اگر چه ممکن است هيچ نوع ارجحيتی به جنبش های خاص يا عام داده نشود، اما باز اين نوع نام گذاری هم ممکن است نوعی خطای روشی دربرداشته باشد. به ويژه در زمان هايی همانند مقطع کنونی، که خواسته هايی در سطح سياسی به صورت عمومی جو جامعه را در برمی گيرد، نتيجه ممکن است اين باشد که ‌خواسته های جنبش های اجتماعی که خرد يا خاص پنداشته می شوند نظير جنبش دانشجويی،‌ جنبش زنان يا جنبش کارگری،‌ فدای خواسته های جنبشی که عام پنداشته می شود، همانند جنبش سبز، شده و به نوعی به حاشيه رانده شوند. به وی‍ژه زمانی که اغلب رسانه ها يا اعتراضات عمومی حول جنبشی که عام شمرده می شود متمرکز هستند. شايد بر همين اساس است که در فضای کنونی با نوعی افول طرح خواسته های جنبش های اجتماعی نظير زنان در رسانه های عمومی مواجه هستيم.

اصولاً عام و خاص کردن يک جنبش يا اجتماعی و سياسی دانستن آنها ممکن است نوعی حاشيه روی باشد. مسئله مهم اين است که در مقاطع سياسی مهم، حرکت های اجتماعی چگونه می توانند به مسير خود ادامه دهند و از فضای موجود بهره بگيرند، به جای آنکه فضای موجود هدايت آنها را در دست بگيرد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


استفاده از فرصت سياسی يا حل شدن در گفتمان سياسی

در ماه های گذشته، می توان گفت مطرح ترين موضوعی که ذهن فعالان اجتماعی و سياسی را به درستی به خود مشغول کرده، پديده ای به نام جنبش سبز بوده است. فضايی که از روزهای پيش از انتخابات به وجود آمد و در روزهای پس از آن به اعتراضات وسيع تبديل شد؛ فضای کنشگری است. فضايی که بسياری از شهروندان حاضر بودند و هستند تا برای خواسته های خود به خيابان بيايند و هزينه بپردازند. در چنين فضايی، اميد به تغيير، افراد معترض را به کنشگرانی هدفمند تبديل می کند. کنشگرانی که آمده اند تا به فعاليت های جمعی بپردازند و حاضرند که پای آن بايستند. از همين رو، ذهن فعالان اجتماعی در ماه های گذشته در گير و دار فهم و درک فضای موجود بوده است. اکنون جنبش های اجتماعی هم چون جنبش زنان در پی آن هستند تا رابطه خود را با اين جنبش جديد معلوم، و جايگاه خود را در ارتباط با آن مشخص سازند.

در بحث هايی که در ارتباط با جنبش زنان و جنبش سبز مطرح بوده، برخی جنبش سبز را وامدار تجارب گذشته جنبش زنان به ويژه کمپين يک ميليون امضاء دانسته اند. در مقابل، برخی نيز همان طور که گفته شد جنبش زنان را زير مجموعه جنبش سبز به عنوان يک جنبش دموکراسی خواهی معرفی کرده اند. اما به راستی جنبش زنان چه رابطه ای می تواند با جنبش سبز داشته باشد؟ در گير و دار همين تشخيص رابطه است که برخی در جنبش زنان معترض ‌اند که چرا جنبش زنان در قبال جنبش سبز سکوت کرده است. برخی نيز به دنبال نقب زدن به جنبش سبز هستند تا از فضای موجود دور نمانده و به اصطلاح در خلاء سخن نگويند. و گاه در اين راه، اهداف مقطعی خود را تغيير می دهند.

بايد ديد اين انتقاد که جنبش زنان در فضای کنونی چندان نتوانسته حرکتی در خور داشته باشد از چه منظری مطرح است. آيا به اين لحاظ، که جنبش زنان در پی مطالبات جنبش سبز نبوده و هزينه ای برای آن نمی پردازد؟ يا آنکه جنبش زنان ديگر پيگير مطالبات خود نيست؟

در اين رابطه شايد ذکر چند نکته مهم است. ابتدا آنکه جنبش های اجتماعی اگرچه ممکن است حوزه منازعه شان گاه با هم تداخل پيدا کند؛ اما جنبش هايی مستقل از هم هستند. بنابراين، تحت شرايطی اين جنبش ها به موازات هم حرکت کنند، بی آنکه در زير و زبر هم قرار بگيرند. به عبارت ديگر، آنها در طول هم نيستند، بلکه در عرض هم پيش می روند. به طور نمونه، در مقطع کنونی که جنبش سبز بيشترين توجهات را به خود معطوف کرده، نبايد تصور کنيم که چون بخشی از خواسته های زنان يا دانشجويان ممکن است در جنبش سبز (به دليل انباشتگی خواسته های موجود در آن) مطرح باشد يا به نوعی در امتداد آن تبلور يابد، بنابراين جنبش زنان يا جنبش دانشجويی جزئی از اين جنبش به حساب می آيند. بلکه، بايد بر استقلال اين جنبش ها از يکديگر اصرار ورزيم.

در واقع، اين جنبش ها مستقل از هم هستند، اگر چه ممکن است در قسمت هايی از خواسته ها يا انتخاب شيوه های عمل، با هم اشتراکاتی داشته باشند. يا حتا ممکن است بخشی از فعالان اين جنبش ها در برخی کنش ها و حرکت ها، به هم بپيوندند. مانند زمانی که جنبش دانشجويی به ياری جنبش زنان در ۲۲ خردادها (روز همبستگی جنبش زنان) و کمپين يک ميليون امضاء آمد يا زمانی که مادران عزادار به ياری زندانيان دربند اين روزها شتافتند. چنين حمايت هايی را نبايد به معنای ادغام جنبش ها با يکديگر پنداشت، بلکه اين به معنای متحد شدن جنبش ها با هم در عين حفظ استقلال عمل و خواسته هايشان از يکديگر است.

از طرف ديگر، بايد گفت که جنبش های اجتماعی، قدرت شان لزوماً در انتقال حوزه منازعه شان به رويارويی با دولت يا ادغام با حرکت های سياسی، نيست. بلکه، جنبش ها زمانی قدرتمند می شوند که در کشاکش زمان، و در ميان افت و خيز مسائل سياسی يا بزنگاه های سياسی، بر خواسته های خود اصرار ورزند.

به زعم بسياری از فعالان اجتماعی، جنبش زنان به عنوان جنبشی قدرتمند در طول سال های گذشته توانسته تاثيرگذاری بسياری بر فضای کنشگری در ميان جنبش های اجتماعی داشته باشد. می توان گفت يکی از دلايلی که جنبش زنان را به جنبشی تاثيرگذار تبديل کرد، بيان و پيگيری خواسته هايی مشخص و ملموس بود. اين ويژگی، يعنی «مطالبه محوری»، توانست بر فضای سياسی قبل از انتخابات نيز تاثير بگذارد. به طوری که بسياری از گروه های سياسی و دو کانديدای رياست جمهوری (موسوی و کروبی) بيانيه های مطالبه محور صادر کردند.

نکته ديگر، شيوه های متکثری بود که فعالان جنبش زنان در پيگيری مطالبات شان اتخاذ کردند. آنها در استفاده از اين شيوه ها، بيشتر هدف را مدنظر قرار داشتند و اينکه در چه مقطعی چه شيوه ای می تواند بيشترين تاثير را در نزديک شدن به هدف بگذارد. به طور نمونه، آنها زمانی به سياست خيابانی روی آوردند که چندان خوشايند بسياری از گروه ها نبود و اين شيوه برای جنبشی مانند جنبش زنان راديکال و انقلابی گری تصور می شد. اما چون به زعم بخشی از فعالان جنبش زنان، اعتراض خيابانی می توانست بر فضای رکود و منجمد سال ۸۴ و ۸۵ تاثير بگذارد، اين شيوه اتخاذ شد. از طرف ديگر آنها زمانی که شيوه برگزاری تجمعات خيابانی را مطرح کرده و به کار بردند، سعی در عمومی کردن گفتمان آن نيز داشتند. در واقع، آنها خواسته ای اجتماعی را به خيابان کشاندند و در برابر آن نيز به عمومی کردن بحث آزادی تجمعات به استناد اصل ۲۷ قانون اساسی، پرداختند. با اين حال، دفاع از آزادی تجمعات، به هدف اصلی جنبش زنان تبديل نشد و فعالان اين جنبش را از اهداف خود دور نساخت. آنها زمانی که برگزاری تجمع را ناکارآمد يا ناکافی پنداشتند، به شيوه های ديگر روی آوردند؛ از جمله شيوه جمع آوری امضاء که روشی ترکيبی از آموزش همگانی، سياست خيابانی، و کنش جمعی در برابر قانونگذاران بود. در هر حال، اهداف مشخص، به که مطرح ترين آنها تغيير قوانين تبعيض آميز بود، برای فعالان جنبش زنان به ويژه فعالان کمپين يک ميليون امضاء، در طول سه سال گذشته پابرجا ماند. به طوری که هر زمان، کنشگران کمپين يک ميليون امضاء به زندان می افتادند، از درد و رنج زن زندانی و تاثير قواينن نابرابر و تبعيض آميز بر او سخن می راندند. يعنی حتا محيط زندان و تنبيهی که برای آنان در نظر گرفته می شد، آنها را از بازگويی و پيگيری اهداف شان، دور نمی ساخت. همين استراتژی بود که توانست در طول سال های گذشته نه تنها مطالبات زنان را در زمينه تغيير قوانين تبعيض آميز عمومی کند، بلکه گفتمان مطالبه محوری را در ميان جنبش های اجتماعی متداول سازد.

از اين رو، شايد انتقادی که به جنبش های اجتماعی به ويژه جنبش زنان – که در سال های گذشته بيشترين نيرو را صرف عمومی کردن مطالبات خود با شيوه های متفاوت کرده – وارد است، اين نيست که فعالان اين جنبش در جنبش سبز حرکت هايی سودمند ندارند؛ بلکه نکته مهم و انتقاد اساسی می تواند اين باشد که جنبش زنان همانند سال های گذشته، ديگر پيگير مطالبات مشخص خود نيست. در واقع به نظر می رسد، جنبش زنان به نوعی پراکنده گويی همانند سال های اوليه اصلاحات که نياز به زمان برای بازيابی خود پس از سال ها سرکوب داشت، بازگشته است.

به اين ترتيب، می بينيم که فضای کنشگری موجود، بيش از آن که به فعالان جنبش زنان اميد ببخشد و آنان را به سوی جذب کنشگران در چنين فضايی آکنده از شور و هيجان بکشاند، آنها را به نوعی انفعال کشانده به طوری که حتا برای خواسته هايی که از پيش، جامعه را برای پذيرش آن تاحدودی آماده ساخته بودند نيز حرکتی در خور و تاثيرگذار انجام نمی دهند.

بی تاريخ نباشيم

برای بررسی عملکرد جنبش زنان در ماه های گذشته، می توان نگاهی به بيانيه های ماه های اخير انداخت و گذری کوتاه بر آنها داشت. شروع اين ماجرا را شايد بتوان در بيانيه «همگرايی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات» و حرکتی که حول آن شکل گرفت، رديابی کرد. در اين بيانيه از کانديداهای رياست جمهوری خواسته شد تا در سياست ها و برنامه های خود، دو مطالبه اساسی را مورد توجه قرار دهند: ۱) پيگيری مجدانه پيوستن ايران به «کنوانسيون رفع هرگونه تبعيض عليه زنان»؛ ۲) تلاش در جهت رفع قوانين تبعيض آميز عليه زنان و به ويژه بازنگری و اصلاح اصول ۱۹، ۲۰، ۲۱ و ۱۱۵ قانون اساسی، به منظور گنجاندن اصل برابری جنسيتی بدون قيد و شرط.

در تشريح اين بيانيه می توان گفت که دارای يک نقطه قوت و يک نقطه ضعف عمده بود. نقطه قوت آن طرح مطالبات زنان با بهره گيری از فرصت سياسی در فضای انتخابات بود. تا از يک سو بتواند بر کانديداهای رياست جمهوری برای طرح مطالبات زنان کنار مطالبات ديگر، تاثير گذارد و از سوی ديگر بتواند آگاه سازی عمومی را در پی داشته باشد. با اين وجود، نقطه ضعفش اين بود که مطالبات آن، به تجارب سال های گذشته فعالان جنبش زنان بی توجه بود. منظور من آن نيست که مطالبات نسبت به هم دارای اولويت هستند، بلکه وقتی ۵ يا ۶ سال به طور مداوم روی خواسته هايی مشخص تمرکز صورت می گيرد شايد نابخردانه به نظر آيد که در نزديکی فرصتی ناب، مطالبه ای که به ويژه در تاريخ گذشته امتحان خود را پس داده است، به يک باره، برای بار ديگر مطرح شود. به نظر می رسد زنان طيف اصلاح طلب که در اين حرکت حضور داشتند فراموش کرده بودند که چگونه در مجلس ششم زمانی که بيشترين وقت خود را صرف پيوستن به کنوانسيون کردند، سرانجام تصميم گرفتند که به دنبال تغيير قوانين باشند، يعنی ايرادات قانونی را که به گفته خودشان شامل ۷۰ درصد قوانين ايران بود، بر طرف سازند. يا فعالانی که از طيف مستقل تر جنبش زنان بودند فراموش کردند که در سال ۸۵ زمانی که تجمعی در رابطه با تغيير قوانين در سالروز همبستگی جنبش زنان برگزار کردند به اين نتيجه رسيدند که مطالباتی ملموس تر به جای تغيير قانون اساسی مطرح کنند. تا اين مطالبات، نه آنقدر بزرگ به نظر بيايد که کانديداها فقط به نشانه آری سر تکان داده و در فردای روی کار آمدنشان بگويند ريسک بالايی دارد، و نه اينکه برای مردم ناشناخته و ناملموس باشد.

براستی، ۵ يا ۶ سال مداوم بر خواسته هايی مشخص پافشاری کردن و در نهايت حرکتی جديد را بدون اشاره ای به خواسته های پيشين آغاز کردن، چقدر می تواند به نفع جنبش زنان و عمومی کردن مطالبات آن باشد؟ البته نبايد از نظر دور داشت که ضعف عمده از فعالان کمپين هايی مانند کمپين يک ميليون امضاء نيز بود که با تمام تلاشی که در اين سال ها داشتند نتوانستند در چنين حرکتی موثر باشند و در فضای باز به وجود آمده پيش از انتخابات موثرتر خواست های شان را بيان کنند. شايد بتوان گفت يکی از دلايل چنين اتفاقی اين بود که کمپين يک ميليون امضاء در طول دو سال گذشته، بيش از اندازه به درون خود توجه داشته و نتوانسته ارتباط موثر با گروه های ديگر و حتا فضاهای جديد برقرار کند.

در نقد چنين حرکت هايی بايد گفت، در هنگامه ايجاد حرکت های جديد بايد به تاثير گذاری آن نيز توجه کنيم و با توجه به تاريخ مبارزاتی زنان پيش برويم. اين گونه از مسيری به مسير ديگر پرتاب شدن، از عمق جنبش زنان می کاهد و در نهايت به پراکندگی هر چه بيشتر آن می انجامد. اگر به تاريخ جنبش زنان ايران نگاه کنيم، می بينيم که در مواقعی توانسته موفق عمل کند که پيگيری مستمر بر خواسته های مشخص داشته است. مانند زمانی که بر آموزش متمرکز بوده يا بر حق رای زنان و در نهايت به نتيجه نيز رسيده است. نه آن که فعالان جنبش زنان هر بار بر خواسته های جديدی تاکيد کنند و از شاخه ای به شاخه ديگر بپرند.

بعد از انتخابات، پس از آنکه جنبش زنان توانست تا حدودی از کُمای حوادث پس از انتخابات بيرون بيايد، مجدداً بخش های مختلف جنبش زنان تلاش کردند تا مواضع خود را در قالب بيانيه هايی مشخص سازند. اين بيانيه ها برای تاثيرگذاری و بهره گيری از فضای اعتراضی به وجود آمده پس از انتخابات منتشر شدند؛ تا خاطر نشان کنند که نبايد تنها به شرح دلاوری ها و فداکاری های زنان در ميدان مبارزاتی «رای من کجاست» بسنده شود، بلکه به خواسته های آنان در پس شعارها نيز توجه شود. در واقع، دو نکته دارای اهميت بود: نخست آن که در فضای به وجود آمده، طرح مطالبات زنان همانند سال ۵۷ به فراموشی سپرده نشود؛ دوم آنکه، جنبش زنان در خلاء حرکت نکرده و بتواند در پيوستگی با فضای موجود، مطالبات خود را مطرح کند. با اين وجود، با بررسی بيانيه های پس از انتخابات شايد بتوان گفت که فعالان جنبش زنان در صدور اين بيانيه ها، به ويژه در طرح مطالبات و شيوه اتخاذ شده، به مراتب ناشيانه تر از گذشته عمل کردند. گويی جنبش زنان بيش از آنکه به دنبال پيگيری مطالباتِ تاثيرگذار بر فضای موجود باشد و بتواند گفتمان خود را عمومی کند، به دنبال زنده نگهداشتن يادمانی از جنبش زنان بود.

از جمله بيانيه های پس از انتخابات، می توان به بيانيه «پنج ماده ای زنان برای برون رفت از "بحران"» اشاره کرد. در اين بيانيه، راه حل های ۵ ماده ای بيانيه های موسوی و کروبی برای برون رفت از «بحران» مورد انتقاد قرار گرفت و اشاره شد که خواسته ها و حضور زنان در هيچ يک از اين بيانيه ها ملاحظه نشده است. همچنين تاکيد شد که «از فردای انتخابات به اين سو، يعنی از زمانی که مساله جذب آرا منتفی شده بود، به خواسته های زنان توجهی نشده است»؛ در نتيجه، برای جبران نقص بيانات موسوی و کروبی، و به سياق بيانيه های ۵ ماده ای آنان، پنج راه حل برای مسائل زنان پيشنهاد شد، که عبارت بودند از: ۱- لغو کليه قوانين تبعيض آميز و ضد زن موجود از جمله: قوانين مربوط به ازدواج، طلاق، چند همسری، حضانت، ارث، شهادت و...؛ ۲- به رسميت شناخته شدن حق زن بر بدن و ذهن خويش؛ شامل لغو حجاب اجباری و برقراری آزادی پوشش، آزادی انتخاب همسر و آزادی انتخاب گرايش جنسی؛ ۳- رفع خشونت عليه زنان در کليه عرصه های خصوصی و اجتماعی و جرم شناختن آزار جنسی دختران، قتل و خشونت "ناموسی"؛ ۴- جدايی دين از دولت؛ و ۵- محاکمه کليه دست اندرکاران، عاملان و آمران جنايات سه دهه گذشته.

در بيانيه پيش از انتخابات با وجود نقطه ضعفی که مطرح شد اما بايد اذعان داشت که ائتلاف به وجود آمده حول آن، هم توانست طيف وسيعی را همراه خود سازد و هم آنکه مطالبات مندرج در آن مرتبط با مسائل زنان بود. اما بيانيه ۵ ماده ای که در خارج از ايران صادر شد، به نظر می رسد که بسيار عجولانه، بدون مشارکت طيف های مختلف جنبش زنان، بی توجه به تاريخ فعاليت های جنبش زنان، و بدون رسيدن به اجماعی «قابل قبول» ميان فعالان جنبش زنان ايران، مطرح شد. از ميان مواد پنجگانه اين بيانيه، ماده های ۴ و ۵ اصولاً خواسته هايی زنانه نبودند، و ماده ۲ نيز موضوعی بود که کنشگران جنبش زنان در داخل ايران – چه در سطح مردمی و چه در سطح سياسيون و حتا روشنفکری – در رابطه با آن فعاليت خاصی انجام نداده و دست به آگاه سازی نزده اند. به نظر می رسد قصد نويسندگان بيشتر اين بوده که بيانيه ای در قد و قامت بيانيه های موسوی و کروبی صادر کنند تا بتواند بر فضای کنونی تاثير گذاشته و گفتمانی زنانه را در کنار گفتمان غالب جاری سازند. اما چگونه ممکن است جمعی از زنان در خارج از کشور بدون هم فکری و مشورت با زنانی از داخل، بيانيه ای صادر کرده و آن را بيانيه ۵ ماده ای «زنان» برای برون رفت از «بحران» بنامند و انتظار داشته باشند تا اين بيانيه بتواند چنان تاثيری داشته باشد؟ چطور انتظار داريم تا افرادی که رهبران جنبش سبز خوانده می شوند، از خواسته هايی حمايت کنند که نتوانسته ايم برای آن خواسته ها طيف وسيعی از فعالان زنان را همراه کنيم و به اجماع حداقلی برسيم؛ اجماعی که زنانی از داخل حاضر باشند پای آن بايستند و هزينه بيان و عمومی کردن اين خواسته ها را بپردازند؟

بيانيه ديگری که در همين زمينه منتشر شد، با عنوان «نامه جمعی از فعالان جنبش زنان به موسوی و کروبی» در رسانه های جنبش سبز انعکاس يافت. در اين بيانيه که بدون نام حقيقی و با امضای جمعی از فعالان جنبش زنان منتشر شد، از موسوی و کروبی خواسته شده تا از مطالبات زنان ايرانی غافل نمانند. در اين نامه بيان شده است که پيش از انتخابات، وعده هايی به زنان ايرانی درباره حقوق مسلم آنها داده شد، اما بعد از انتخابات و رويدادهای پس از آن، اين وعده ها در بيانيه های موسوی و کروبی به فراموشی سپرده شد. سپس، بيانيه به نقش برجسته زنان ايران در جنبش سبز اشاره کرده و خاطر نشان می کند که زنان ايرانی با تجربه هايی که از ناديده انگاشته شدن مطالبات زنان در انقلاب مشروطه و انقلاب ۵۷ داشتند اجازه نخواهند داد مطالبات و هويت آنها در پس مطالبات ديگر به فراموشی سپرده شود.

در اين بيانيه به درستی اشاره شده که در بزنگاه های سياسی ممکن است خواسته های زنان، با اين استدلال که مسائل سياسی مهمتر است، ناديده انگاشته شوند. در واقع، اين بيانيه بر اهميت طرح خواسته های زنان در مقطع سياسی کنونی پافشاری می کند و نشان می دهد که طرح اين خواسته ها بر اعتبار جنبش سبز نيز می افزايد. اما درست در جايی که بايد خواسته های مشخصی را بيان کند تا آقايان موسوی و کروبی از اين پس به آن توجه بيشتری نشان دهند؛ با کلی گويی در عبارت «طرح لغو تبعيض های جنسيتی» در واقع خواسته ای را مشخص نمی کند. پس از اين همه سال مبارزه، گويی بر سر همان پله اول ايستاده ايم و بايد در قالب يک جمله کلی، انتظار داشته باشيم که گوش شنوايی بيابيم. به طوری که، اگر اين بيانيه نام موسوی و کروبی را بر خود نداشت، بعيد می دانم شانسی برای مطرح شدن در رسانه های جنبش سبز می يافت.

از طرف ديگر، نقصی که در بيانيه قبلی وجود داشت، يعنی به اجماع نرسيدن و همراه نکردن گروهی از فعالان جنبش زنان و عدم اتخاذ شيوه ای دموکرات، در اين بيانيه به انتهای خود رسيده است. قطعاً هر جمعی حق دارد بيانيه ای منتشر کند و نظر خود را مطرح سازد، بی آنکه نظر ديگران را جويا شود. اما آيا پسنديده است چنين بيانيه ای را که توسط چند نفر و بدون نام نوشته شده به نام «بخشی از جنبش زنان» معرفی کرد و اين جنبش را در اين حد کوچک نشان داد. از طرف ديگر، بيانيه ای که حتا يک نفر حاضر نشده زير آن را با نام خود امضاء کند، چگونه می خواهد بر رهبران يا سخنگويان جنبشی تاثير گذارد که کنشگران آن، به خيابان می آيند و برای مطالبه ای به نام «رای من کجاست» جان شان را از دست می دهند. چطور انتظار داريم که آنها از مطالبات ما حمايت کنند، وقتی خودمان حاضر نيستيم برای مطالبه ای که مطرح می کنيم وقت بگذاريم، آن را با ديگران به مشورت بگذاريم، يا برای آن هزينه ای بپردازيم. به ياد دارم که چگونه در آموزش جمع اوری امضاء به صورت چهره به چهره در کمپين يک ميليون امضاء تاکيد می شد که آنچه با ايمان و شور از ته دل ما بر می آيد می تواند بر مخاطبمان تاثير بگذارد و اگر خودمان ايمان به کاری که می کنيم نداشته باشيم، نبايد اميدوار باشيم که مخاطب ما تاثير پذيرد. بنابراين، در اينجا نيز بايد گفت که چطور با اين شيوه بيان مطالباتمان انتظار حمايت و همدلی داريم، وقتی خودمان به کاری که ميکنيم آنقدر ايمان نداريم؟ در واقع، ضعفی که در صدور بيانيه های اخير وجود داشت، نتيجه ناهماهنگی درونی جنبش زنان بود. تا زمانی که اين ناهماهنگی وجود دارد، شايد نبايد خيلی خوشبين باشيم که صدايمان خوب يا درست شنيده شود. جنبش زنان با پشتوانه و در امتداد حرکت های پيشين خود از جمله کمپين يک ميليون امضاء که به زعم بسياری برخی ويژگی های جنبش سبز وامدار آن است، می تواند با قدرت بسيار در صحنه حاضر شود و با قدرت بسيار، خواسته های مشخصی را بيان کند؛ به جای آنکه پراکنده گو باشد و پی در پی از اين شاخه به آن شاخه بپرد.

اگر همدلی مان بيش از اين باشد، نياز نداريم تا ديگران را مجاب کنيم که مطالبات ما را فرياد بزنند، بلکه صدای رسايمان به گوش آنها خواهد رسيد. به زعم من، ناديده انگاشتن خواسته های زنان نه از ضعف جنبش سبز بلکه از عملکردِ ضعيف جنبش زنان در ماه های اخير بوده است. شايد سکوت سبز در روز زن نيز از پيامدهای عملکرد پراکنده، بدون پشتوانه تاريخی، بدون فکر و بدون همراهی فعالان جنبش زنان با يکديگر باشد.

در پايان بايد گفت، جنبش های اجتماعی اگر چه بايد با هم تعامل داشته و به ياری هم بشتبانند و در فصل مشترک های شان همراه هم باشند، اما بايد استقلال شان را از هم نيز حفظ کنند. به يک معنا، جنبش زنان در صورتی می تواند به ياری جنبش سبز يا جنبش های ديگر بيايد که استقلال خود را حفظ کرده و در درون خود قوی عمل کند. اگر اين چنين نباشد، نه تنها نمی تواند تجربه های خود را به جنبش سبز منتقل کرده و همياری موثری داشته باشد بلکه خواسته های آن نيز درون اين جنبش حل خواهد شد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016