حق و حقوق از نگاه قرآن و علی، محمد جعفری
در اين مقاله قصدم پرداختن به سيستم حقوق، آزادی، استقلال و اختيار انسان در اسلام نيست، اما به بعضی از معانی حق و حقوق و موضوعاتی که در قرآن در اين رابطه مطرح شده گذرا اشاره میشود. علاوه بر آن، بخشی از اسناد بهجا مانده از دوران زعامت امام علی که نشان میدهد او اولين معمار دولت حقوقمدار است که حکومت را ملی کرده و به جد به مسئله حقوق و انواع آن پرداخته و به اجراء درآورده را با هم مطالعه میکنيم
بحث حق و حقوق انسان و يا بشر يکی از مهمترين، ابحاث دنيای معاصر و مدرن است. در دنيای امروز و در نزد غالب مردم کشورها و يا غالب دولتها حقوق شهروندی حد اقل به لحاظ نظری و مقوله حقوق انسان مطرح و امری بديهی و پذيرفته شده ای است.
در اين اواخر، مطالعۀ بعضی ازمقاله ها ، کتابها و يا مصاحبه ها ئی که بوسيله بعضی از به اصطلاح فيلسوفان، اسلامشناسان و يا مدعی اسلامشناسی کشور ما منتشر شده که نه تنها منکرشده اند که اسلام از حق و حقوق صحبت نکرده است بلکه آنچه هست تکليف يکطرفه ای بيش نيست و مسئله حقوق زاده فرهنگ مغرب زمين است. باز چنين افرادی اگر می گفتند که خلفا و حکام جبار و ديگر گروههای اجتماعی صاحب قدرت، در طول تاريخ مانع شده اند که به مسئله حقوق و انواع آن با توجه به متون اسلامی بويژه قرآن و نهج البلاغه، پرداخته و برای جوامع اسلامی روشن بشود، چندان جای مناقشه نبود. اين ادعای متفکران مسلمان مرا بسيار متعجب و شگفت زده کرد و بر آن شدم که در اين مورد به تحقيق و کنکاش مشغول شوم. وقتی مشاهده کردم که در قرآن بيش از۲۵۰ مرتبه در موارد مختلف کلمه حق را بدون در نظر گرفتن ساير مشتقات و کلمات مترادفی که منظور از آن حق است تکرار شده است که اگر آن ها را هم در نظر بگيريم شايد از سيصد هم تجاوز کند و در نهج البلاغه هم که در حقيقت بيانگر روش عملی امام علی در دوران خلافت آن حضرت است، به غير از کلمات مترادفی که منظور در آن ها حقی از حقوق بيان شده است، بيش از ۲۵۰ بار کلمه حق و حقوق بکار رفته است و امام علی در دوران حکومت خود آن ها را بکار برده است و تاريخ گواه صادقی بر اين مطلب است. در نتيجه اين تحقيقات، تعجبم دو چندان شد که اينان چگونه قران شناسان و اسلام شناسانی هستند که همگام با غربی ها، همۀ اين ها را ناديده گرفته اند. آيا جای شگفتی نخواهد داشت که اينها قران را مطالعه نکرده باشند؟ چرا؟ اما به نظر می رسد که اينان معانی حق و تکليف را در بيان قران و در بيان علی نفهميده اند. در واقع رابطه حق و تکليف، هم در منطق و بيان قران وهم نهج البلاغه وهم روش اجرائی حکومت امام علی، رابطه به اجرا در آوردن حق است. بدين معنی که تکليف و وظيفه هيچ نيست جز به اجرا در آوردن حق و حقوق. آيت الله منتظری هم در پاسخ سئوال اينجانب که پرسيده ام: «تکليف هم چيزی جز عمل به حق نيست». به حق متذکر شده اند " اين که نوشته ايد: تکليف هم چيزی جز عمل به حق نيست اگر مقصودتان از حق عام باشد که حتی شامل حق خداوند باشد حرف درستی است...»
اينگونه افراد دو دسته می باشند: دسته ای که نان را به نرخ روز می خورند و باب طبع و مذاق غربی ها برای تحويل گرفتن و مطرح شدنشان در نزد اينان ، چنين سخنانی نادرستی را بر زبان می آورند.
دسته ديگر کسانی هستند که چون جمهوری ولايت مطلقۀ فقيه را حکومتی برخاسته از متن قرآن و اسلام پنداشته اند، موجبات دوگانگی در نفس خود شده اند و با خود در جنگی گرفتار آمده اند: زيرا از يکطرف قوانين خشونت بار قضائی ولايت فقيه را ضد حق و حقوق انسان و بشر می دانند و در چهار چوب اسلامی که معتقدند، چون بر پايه قدرت و نه آزادی بنا شده است، نتوانسته اند، اين مشکل را به نفع حقوق مردم حل کنند، از طرف ديگرچون خود را مسلمان می دانند و قادر نيستند که بگويند اسلام باطل است بهترين راه حل مشکل را پاک کردن صورت مسئله دانسته که بگويند: اسلام از حق و حقوق صحبت نکرده بلکه آنچه هست تکليف يکطرفه ای بيش نيست و مسئله حقوق، زاده فرهنگ مغرب زمين است و با ارائه اين راه حل با يک تير دو نشان زده اند: هم خود را فيلسوف، اسلامشناس و روشنفکر در نزد غربی ها و ديگران جا انداخته و هم اسلام را به خيال خود، برای خود و جامعه ايران حفظ کرده اند. غافل از اينکه وقتی می گويند که در اسلام حقوق و آزادی وجود ندارد و هر چه هست مقولات غربی است. نبايد بگويند که اگر اسلام همين است و جز اين نيست، پس ما را با چنين دينی چکار؟ اين چنين دينی بچه دردی می خورد؟ اگر اصلاً خود را از دست چنين دين و خدايش راحت کنيم، چه چيزی را از دست داده ايم؟ اگر دين باشد و حق و آزادی را نه تنها ذاتی انسان نداند بلکه اصلا در باره آن خاموش باشد، چنين دينی به چه کار انسان ميآيد؟ آيا نبايد فکر کنند که وقتی به جوانان ايرانی و غير ايرانی می گويند که آزادی و حقوق مال فرهنگ غرب است است و بايد آن را تمام و کمال از آن ها اخذ کنيم. ديگر چه نيازی به داشتن دين برايشان باقی می ماند؟ آيا آن معنويتی که شما به عنوان دين و يا معنويت مولوی از آن نام می بريد، بدون پذيرش حقوق و آزادی ذاتی انسان، چگونه معنويتی می تواند باشد ؟ و آيا اينگونه معنويت، ماديت کور نيست که به آن لباس معنويت پوشانيده ايد؟ !
در اين مقاله نيز قصدم پرداختن به سيستم حقوق، آزادی، استقلال و اختيار انسان در اسلام نيست
اما به بعضی از معانی حق و حقوق و موضوعاتی که در قرآن در اين رابطه مطرح شده گذرا اشاره می شود. علاوه بر آن در زير، بخشی از اسناد به جا مانده از دوران زعامت امام علی که نشان می دهد که او اولين معمار دولت حقوقمدار است که حکومت را ملی کرده و به جد به مسئله حقوق و انواع آن پرداخته و به اجراء در آورده را با هم مطالعه می کنيم:
چنانکه پيشتر گفته شد، در قرآن بيش از ۲۵۰ بار کلمه حق آمده است که بعضی از معانی حق و موضوعاتی که حق در آن ها به کار رفته به شرح زير است:
- در قرآن خدا حق ناب و مطلق ناميده شده به اين علت که آنچه از او صادر می شود حق است و غير حق از او صادر نمی شود. « و يعلمون الله هو الحق المبين»، براستی خدا است و به خدائی سزا است؛ « و يحق الله الحق بکلماته»، يونس/۸۲؛ احقاف/۳.
- حق راست و درست و صدق است،يعنی آنچه غير راست و صدق است باطل و زور است؛ «بل نقذف بالحق علی الباطل فيدمغه فاذا هوا ذاهق»، حق چون از خود هستی وقتی به باطل و زور زده می شود، آن را محو و نابود و می کند
- «و لا تلبسوا الحق بالباطل»،حق و باطل در هم نياميزيد، راست و دروغ درهم نکنيد
- حق بايستگی و شايستگی است « ما قدرا الله حق قدره»، حج/۷۲
- حق هست است «ذالک بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونه البا طل»، لقمان/۳۰ و هستی دارد اما باطل نيست است. يا حج/۶۲ و...
- حق نصرت است «حتی جاء الحق»
- حق ترازو، ميزان است « انزل الکتاب بالحق والميزان»، شوری/۱۷ انزل الکتاب باالحق، ای بالحقيقة و الميزان، يعنی العدل و سُمّی العدل ميزاناً، لان الميزان آلة لانصاف والتسويه.
- حق حاصل دسترنج است، مالکيت بر عمل خويش. « وخلق الله السموات و الارض بالحق و لتجزی کل نفس بما کسبت»، جاثيه/۲۲يا «ليس للانسان الا ما سعی»
- حق سهم، اندازه، مقدار معلوم است « والذين فی اموالهم حق معلوم»، معارج/۲۴.
- حق عدل است. «افتح بيننا و بين قومنا بالحق»، ای بالعدل يا « يوفيهم الله دينهم الحق»، يعنی حسابهم العدل يا «يعلمون ان الله هو الحق المبين»، ای العدل البیّن
- حق از اين جهت عدل هم گفته می شود چون عدالت خطی است که حق را از ناحق تميز می دهد و به عبارت ديگر بود را از نبود تشخيص می دهد. پس هرجا حق بود زور نيست و هر جا زور بود حقی از بين رفته است.
- حق است نقيض باطل «ذالک بان الله هوالحق» و غير من الالهة باطل
- حق مال است «واليملل الذی عليه الحق»، ای المال
- حق گواهی راست دادن است « وتکتموا الحق»، ای ولا تکتموا الحق. راست گفتن و گواهی حق دادن.
با توجه به معانی فوق، مشاهده می شود که حق دادنی و ستادنی نيست، بلکه ذاتی انسان است.
تا انسان از خود در نگذرد و از هر نوع منافعی شخصی و... چشم نپوشيده باشد، يا مسائل را نمی بيند و نمی فهمد و يا می بيند و درک هم می کند اما به خاطر منافعی دست به انکار آن می زند. نظير طلحه و زبير و ديگرانی که می دانستند که امام عملی به جز حق و عدالت انجام نمی دهد، اما چون منافع گروهی و شخصی خود را در خطر می ديدند، دست به انکار و انواع و اقسام توجيهات می زدند. جای تعجب نيست که چرا اينگونه اسلامشناسان با بسياری از راست گرايان در غرب هم صدا ميشوند. وقتی انسان مشاهده می کند که ياران صديق و اصحاب نزديک پيامبر وقتی پيامبر چشم از جهان بست، هنوز کفن و دفنش تمام نشده بود، چسان راه خلاف حق و عدالت پيمودند و به عصبيت و ساخت قدرت باز گشتند، از اين ها ديگر چه انتظاری می توان داشت؟ بگذار انکار کنند که در اسلام بحثی از حق و حقوق نشده است و آنچه که هست، بحث يکطرفه تکليف است. اما خوشبختانه قرآن و نهج البلاغه موجود است و اينان عِرض خود می برند و زحمت ديگران می دارند.
در دنيای امروز بحث از حقوق، امر عادی است. اما در دنيای ۱۵ قرن پيش که اصلاً در هيچ نقطه ای از جهان آن روز، بحثی از حقوق انسان در نظر و عمل در ميان نبوده است، مطرح کردن حقوق انسان و انواع مختلف آن و اينکه حقوق و آزادی ذاتی انسان است، مسئله ای بس شگرف می تواند باشد. در نهج البلاغه که در حقيقت بيانگر روش عملی حکومت امام علی است ويا چگونگی پياده کردن قرآن در عمل است و به همين علت امام می فرمود که «من قرآن ناطق هستم »، بيش از ۲۵۰ مرتبه در موارد مختلف از حق و حقوق و انواع آن صحبت به ميان آمده است. با هم به آن دوران و حکومت امام علی و نهج البلاغه آن حضرت ميرويم تا مطالعه کنيم که در نظر و عمل امام، مقوله حق و حقوق چه مقوله ای بوده است:
۱- حقوق ذاتی انسان است
در دنيائی که بحثی از حقوق در ميان نبود، امام به طور آشکار، بحث حق و حقوق مختلف را مطرح کرده و داشتن حق را سرچشمۀ خلقت انسان که در ذات او عجين است، معرفی می کند، و معرفتی که با آن حق را از باطل باز شناسد، خداوند به او داده است. امام بعد از بيان چگونگی خلقت انسان می فرمايند:
" سپس خداوند از روح خود در آن جسم دميد تا به صورت انسان در آمد، دارای انديشه ها که آن را به جولان در می آورد، و فکرت که آن را به کار می بندد، و اندامها که آن را به خدمت آرزوهای خويش در می آورد، و معرفتی که با آن حق را از باطل باز می شناساند." (۱)
در نظر و عمل امام، تکليف هم چيزی جز حق و ادای حق نيست: " همانا امام را جز آنچه به فرمان پروردگارش بر عهده دارد تکليفی نيست. وتکليف او : " ابلاغ اندرز، کوشش در نصيحت، زنده نگاهداشتن سنت و برپاداشتن حدود در مورد کسی که مستحق آن باشد، باز گرداندن نصيب صاحبان حق بی آنکه چيزی از آن کاسته شود." (۲)
آيت الله منتظری هم در پاسخ سئوال اينجانب که پرسيده ام: «تکليف هم چيزی جز عمل به حق نيست». (۳) به حق متذکر شده اند " اين که نوشته ايد: تکليف هم چيزی جز عمل به حق نيست اگر مقصودتان از حق عام باشد که حتی شامل حق خداوند باشد حرف درستی است، زيرا بخش زيادی از تکاليف فقط جنبۀ حق الهی دارد، هر چند بسياری از آن ها دارای حق الناس نيز می باشند. البته از آنجا که حتی همان تکاليف مربوط به حق خداوند مانند نماز، روزه و امثال اينها نيز چون ناشی از مصالحی است که در نهايت عائد خود انسانها می شود نه خداوند، می توان گفت آنها نيز به نوعی از مقولۀ عمل به حق خواهند بود. و اين که در رسالۀ حقوق امام سجّاد(ع) برای اعضاء و جوارح انسانها حقی قائل شمرده شده بازگشت آن به همان مصالح عائد انسان ها می باشد. (۴)
حقوق در نهاد انسان بوديعت نهاده شده است " ... و در آنچه از حقوق خود نزد شما بوديعت نهاده شده است حقوق الهی را رعايت کنيد. (۵)
امام می افزايد حق و باطل وجود دارد و نويد حکومت حق را در آينده می دهند: " حقی وجود دارد و باطلی و هر کدام از اين دو را مردمی است...و اگر حکومت حق اندک است اميد هست که بسيار گرد د." (۶)
علاوه بر اينکه امام حق را ذاتی انسان معرفی می کند، و در زمينه اجرائی هم در دوران حکومتش آن را در همه زمينه ها به اجرا می گذارد و تکليف را هم عمل به حق متذکر می شود و حق را يک امر دو طرفه معرفی می نمايد و نه امر مجرد يکطرفه.
۲- حق دو طرفی است
در نظر و عمل امام افزون بر اينکه حق دو طرفی است، بدون اجرای حق در جامعه نه عدالتی برقرار می شود و نه دينی پا برجا می ماند : "حق هيچکسی بر هيچکس جاری نمی گردد مگر اينکه بر او خود نيز حقی جاری شود و حقی بر عهدۀ کسی نيست مگر اينکه ازو بر عهدۀ ديگری است. اگر کسی حقی داشته باشد و بر گردن او در مقابل حقی نباشد، آن حق بطور خالص مر خدای سبحان است نه آفريدگان او را، به سبب توانائی او بر بندگانش، و به سبب عدل او در اموری که قضای او بر آن جاری است... و بزرگترين حق از اين حقوق، که خدای سبحان فرض نمود، حق والی است بر رعيت. و حق رعيت بر والی، فريضه ای است که خدای سبحان، برای هر يک از والی و رعيت واجب کرده است و آن را برای الفت آنان و ارجمندی دينشان، نظام قرار داد. پس کار رعيت صلاح نمی پذيرد مگر به صلاحيت و خوشرفتاری واليان، و کار واليان صلاح نپذيرد، مگر به ايستادن رعيت در فرمانبرداری واليان. پس وقتی رعيت حق والی را ادا کرد و والی حق او را ادا نمود، حق در ميان آنان عزت می يابد، و راههای دين بر پا می گردد و نشانه های عدل اعتدال می يابد و سنتها بر وجه خود جريان می يابد... " (۷) حسب تاريخ خطبه فوق در صفين ايراد شده است. در همين رابطه هنگامی که مردی به مدح و ثنای او پرداخت. امام که از ستايش و مدح خود نگران شده بود، فرمود: " ... به شما از بيم در حقوقی که از ادای آن فارغ نشده ام خوشرفتارم. و فريضه هائی که از انجام دادن آنم چاره ای نيست به ثنای جميل مستائيد و با سخنانی که با جباران سخن می گوئيد، با من گفتگو مکنيد و چيزهائی که از مردم خشمگين پنهان می داريد، از من پنهان مداريد و با من به مدارا معاشرت نکنيد و گمان مبريد که اگر حقی به من گفته شود، مرا سنگين و درشت نمايد يا در صدد بزرگنمائی خويشتنم...پس از مقالت حق به مشورت به عدل خوداری مکنيد و من در نفس خويش برتر از آنکه خطا نکنم، نيستم و از آن در عمل ايمن نيستم مگر که خدای سبحان که به نفس من مالک تر از من به آنست مرا کفايت فرمايد." (۸)
در همين مورد و در رابطه با وسيله برقراری حق خداوند بر بندگان امام متذکر می شود:" تقوا حق خدا است بر شما و حق شما را بر خدا برقرار می دارد و شما را اندز می دهم که برای تقوی ورزيدن از خدا ياری جوئيد و بوسيلۀ تقوی برای خدا به خدا مدد خواهيد" « اوصيکم بتقوی الله فانها حق الله عليکم، و الموجبة علی الله حقکم» (۹)
امام در حالی که از مردم برای گرفتن حق ستمديده از ستمگر ياری می طلبد، آشکارا بيان ميدارد: " و خدا گواه است که حق ستمديده را از ستمگر خواهم گرفت و ستمگر را مهار خواهم کرد تا او را به آبشخور حق بکشانم اگر چه خوش نداشته باشد." (۱۰) بعد از توضيح چند نکته فوق در امر حق و حقوق، به انواع ديگر آن پرداخته خواهد شد.
۳- حق انتخاب حاکم
امام حکومت را در عمل و نظر حق مردم می دانست به همين علت در اولين روز انتخاب به خلافت، در ميان موج جمعيت که مسجد را پر کرده بود، بالای منبر رفت و با صدای رسای خود گفت:
" مردم! همگی توجه داريد؟ اين است حق شما، هيچکس در آن حقی ندارد مگر کسی را که شما تعيين کنيد. ما ديروز با اين قرار از هم جدا شديم. اگر خواستيد آمادۀ بدست گرفتن آن می شوم و گرنه هيچ کينه ای نسبت به ديگری که آن را قبول کند به دل نمی گيرم."(۱۱) و آيت الله منتظری مطلب فوق را دقيق تر چنين آورده است:
" ای مردم ،اين امر (حکومت) امر شماست . هيچ کس به جز شما کسی که شما او را امير خود گردانيد، حق امارت بر شما ندارد، ما ديروز هنگامی از هم جدا شديم که من قول ولايت را ناخوشايند داشتم، ولی شما اين را نپذيرفتيد ، آگاه باشيد که من کسی جز کليددار شما نيستم ، و نمی توانم يک درهم را به ناروا از بيت المال برگيرم " (۱۲) ابن اثير در تاريخ کامل خود مطلب چنين آورده است: .« ايها الناس، ان هذا امرکم ليس لاحد فيه حق الا من امرتم.»، " ای مردم! اين امر[يعنی حکومت و تعيين زعامت آن ]، از آن شما است و هيچ کسی را در آن حقی نيست مگر کسی که شما اين امر را به او واگذار کنيد." (۱۳) آيا می شود روشنتر از اين گفت که حق تعيين اداره امور زندگی مردم بدست خود آنان است و نه کس ديگری؟
۴- حق در برابر انجام کار
امام در فرمانی به مالک اشتر که او را به فرمانروای مصر منصوب کرد،در رابطه با حکومت و حق، آورده است که خداوند مقرر فرموده حق هر يک از آحاد جامعه بر حکومت به ميزان شايستگی و کاری است که در جامعه و برای جامعه انجام می دهد " لطف حق، همۀ دسته ها را فرا گرفته و بر همۀ آنان گسترش يافته است و هر يک را به ميزان شايستگی کار، برگردن والی، حقی است ." « و فی الله لکل سعة، و لکل علی الوالی حق بقدر ما يصلحه»(۱۴)
علاوه بر نکاتی که در مورد حقوق انسان از زبان امام بيان شد، آن حضرت بعد از بدست گرفتن زعامت سياسی از جانب مردم، در نظر و عمل و به مناسبتهای مختلف، مبادرت به توضيح و روشن ساختن حقوق مردم کرد که به بعضی از ديگر آن ها در زير اشاره می رود:
۵- حق دانستن
امام دانستن مسائل را از حقوق مردم می شمرد و در نامه ۵۰ علی (ع) میخوانيم که بايد همه مسائل حکومت را با مردم در ميان گذاشت و علی (ع) هيچ چيز را از مردم پنهان نمیکرد و تنها اسرار جنگی را به خاطر مسائل امنيتی سری میدانست و دانستن را به معنای واقعی حق مردم میدانست.
" بدانيد که حق شما بر من آنست که رازی را از شما پوشيده ندارم مگر در امر جنگ، و کاری بی مشورت شما انجام ندهم مگر در کار حکم و اينکه در ادای حق شما در جائی که بايد درنگ روا ندارم و تا آن حق به شما نرسد از کوشش باز نايستم و حق شما در نظرم يکسان باشد وقتی چنين کردم بر خدای واجب آيد که بر شما نعمت فرستد و بر شما واجب آيد که طاعت من کنيد" (۱۵) . پنهان کاری که در بين تمام حکومتها اعم از دموکرات و ديکتاتور بشدت رواج دارد، اما علی به شدت از آن پرهيز ميکند، زيرا آن را خلاف حق ميداند.
نظر به اينکه امام به ساز و کار قدرت آگاهی دارد، و پنهان و مخفی کاری را خلاف حقوق مردم می داند، آشکار به مردم می گويد:" مردم! من هيچ اموری را از شما پنهان نداشتم." (۱۶) امام نه تنها خود از پنهان کاری بيزار است بلکه کارگزاران خود را هم از پنهان کاری برحذر می دارد تا مانع کسب قدرت ناروا شخصی خود نشوند، به همين علت امام در نامه ای به حارث همذانی می نويسد:" حذر از کاری که در نهان به جای آورده شود و به آشکار مايه شرمساری باشد. حذر از کاری که اگر کنندۀ آن را از آن بپرسند انکار آن کند يا پوزش طلبد. هر چيزی را که می شنوی بر زبان مياور و در دسترس مردم منه، چه، ممکن است دروغ از آب در آيد و آنچه را بتو می گويند فوراً رد نکن، که آنوقت نادانيت بروز می نمايد... هنگامی که بر حريفت چيره شدی او را ببخش تا عاقبت به خير باشی." (۱۷) در اجرای همين امر افزون بر اينها امام به کارگزاران خود هشدار می دهد و می فرمايد: که گمان بد را با توضيح آشکار اعمال خود همراه با دليل از مردم بزدايند:
" هرگاه مردم گمان کردند که تو در موردی زياده روی کرده يا ظلم نموده ای، عذر دليل خود را آشکارا به آنان بگو و بدان وسيله گمان بد ايشان را از خود دور بگردان. اين امر هم تمرين عدالت خواهی تو و هم ارفاق و مهربانی نسبت به توده و هم نوعی بيان عذر است که نتيجه آن، اقامه حق است که مورد علاقه و هدف تو است." (۱۸)
۶- حق خير خواهی، تعليم و تربيت و نياز مردم بر حکومت
از جمله حقوق ديگر مردم از حکومت، حق تعليم وتربيت و خيرخواهی و بر آوردن نياز آنها است است:
" ای مردم! همانا شما را بر من حقی است و مرا بر شما حقی. حق شما بر من اين است که خيرخواه شما باشم و نياز شما را از خزانۀ ملت چنانکه در خور امت است بر آورم و شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد و آداب آموزم تا دانا گرديد.
اما حقی که من بر گردن شما دارم اين است که در پيمان بيعت، وفادرا باشيد و در حضور و غياب من خيرخواه من باشيد و هنگامی که شما را بخوانم دعوت مرا پاسخ گوئيد و زمانی که فرمان دهم، فرمان بريد."(۱۹)
۷ - آب از حقوق همگانی است
اما نه تنها برای پيروزی بر دشمن از عهد شکنی و پشت پا زدن به پيمان و دروغگوئی، بهتان و.... بهره نمی جويد، بلکه تجاوز به حقوق ذاتی آن ها را نيز جايز نمی شمرد. وقتی لشگريان معاويه در جنگ صفين آب را در اختيار گرفتند و بر لشگريان امام بستتند و علی فرمان داد تا شريعه را پس بگيرند، و لشگريان امام با رشادت آب را تصرف کردند، معاويه به عمرو عاص گفت: در باره اين مرد چه فکر می کنی آيا به نظر تو آب را بر ما خواهد بست؟ عمرو عاص گفت: " کاری که تو با علی و همراهانش روا شمردی، علی با تو و يارانت روا نمی شمرد." (۲۰) قبل از اينکه آب به تصرف سپاه مولی درآمد، بعضی از ياران وی گفتند: «به خدا آب به آنها نخواهيم داد» امام آب را برای همه آزاد کرد و اجازه داد که شاميان نيز از آب بهره ببرند" ( ۲۱)
درست است که دراينجا از کلمه حق استفاده نکرده است اما با عمل خود نشان داد که استفاده از آب از حقوق همگانی است و همه حق استفاده از آن را دارند و نمی شود کسی را از استفاده از آن منع کرد.
۸- علی و حقوق حيوانات
اگرچه امام در مورد حيوانات و شهرها و اماکن مستقيم کلمه حقوق بکار نبرده است، اما بيان و عمل آن حضرت جای شک باقی نمی گذارد که آن ها نيز دارای حقوق هستند.
امام علی در مورد بر خورد با حيوانات وقتی بعنوان ماليات گرفته می شود، می فرمايد:" وقتی آن چهارپايان را به امين خود سپردی به او دستور ده که مبادا ميان ماده شتر و کره اش جدائی افکند و شير آن همه را بدوشد چندانکه کرۀ آن بی شير ماند، و مبادا از آنها سواری گيرد و بايد که به حيوان خسته مجال اکرامش دهد و بر چهارپايان از راه مانده آسان گيرد و در راندن شتران سوده پای و مانده از راه درنگ و آهستگی روا دارد و انها را از مقابل برکه های آب بگذراند و از چراگاهها و سبزه زارها به جاده های خشک و خالی نراند و چند ساعت يک بار به آنها استراحت دهد و در گذرگاههائی که گياه و آب دارد مهلت بخشد، تا سپس به اذن خدای آن ها را فربه و پروار و رنج نبرده و سختی نکشيده به ما رساند تا بنا به کتاب خدا و سنت پيامبر او (ص) آن ها را بخش کنيم. اگر چنانچه رفتار کنی پاداشت بزرگتر و به رشد والای انسانی نزديکتر است. "( ۲۲)
و يا در مورد شهرها و اماکن و بهائم انسانها را مسئول و متعهد می داند و درهمان اوايل خلافت، می فرمايد: «اتقوا الله فی عباده و بلاده، فانکم مسؤولون حتی عن البقاع و البهائم»." از خدا در مورد بندگانش و شهرهايش بپرهيزيد، پس شما حتی راجع به محلها و چهارپايان مسئوليد." ( ۲۳) وی در برابر کسانی که قصد دارند که اورا بفربيند که از عدالت و حقوق درگذرد، می گويد: " به خدا سوگند اگر هفت اقليم را با هر چه در زير آن است به من بدهند تا با نافرمانی خدا پوست جوی از دهان موری بربايم ، چنين نخواهم کرد." (۲۴)
۹- حق باطل شدنی نيست و مشمول مرور زمان نمی شود
در نگاه نظری و عملی علی حق مشمول مرور زمان نمی شود و حق باطل شدنی نيست. امام علی روز دوم بيعتش در مسجد به پا خاست و برنامه دولتش را چنين بيان کرد: "
"... مردم!..من يکی از افراد شما هستم، نفع من نفع شما و ضرر من ضررشما است. من شما را به راه و روش پيغمبرتان می برم، و دستوری را در ميان شما اجرا می کنم که بدان مأمور شده ام... آگاه باشيد هر زمينی را که به کسی به تيول داده است و هر مالی از مال خدا را که بخشيده است به بيت المال بر می گردد. هيچ چيزی حق را باطل نمی گرداند. اگر ببينم که زنان با آن مالها ازدواج کرده اند و کنيزکان به مالکيت درآمده اند و در شهر ها پخش گرديده است همه را بر می گردانم، چه بدون شک، در عدل گشايشی است، کسی که از حق به تنگ آيد، ستم بيشتر او را در تنگنا قرار خواهد داد... مردم! آيا افرادی از شما اگر اين چيزهائی که در آن غوطه ورند از آنان گرفتم و به حقوق حقۀ خودشان باز گردانيدم، فردا نمی گويند:« پسر ابيطالب ما را از حقوق خود محروم کرد؟»، آگاه باشيد هر کس از مهاجران و انصار از اصحاب رسول خدا که به خاطر همنشينی با پيغمبر خود را برتر از ديگران می داند، برتری را فردا در پيشگاه خدا مطرح کند، اجر و ثوابش بعهدۀ خدا است. بدانيد هر کس که دعوت خدا و رسولش را اجابت و در نتيجه کيش ما را تصديق کرد و در دين ما داخل شد و رو به سوی قبلۀ ما آورد، مستوجب برخورداری از حقوق و حدود اسلام است. شما همگی بندۀ خدا هستيد. مال هم مال خدا است، لذا دارائيها به تساوی در ميان شما تقسيم می شود، هيچکس در مورد مال بر ديگری برتری ندارد، متقيان را هم بهترين پاداش در پيشگاه خدا است. چون فردا شود انشاء الله پيش ما بيائيد، و هيچکس از شما، هيچ عرب و عجمی که از مستحقان عطا است نبايد عقب بماند..." (۲۵)
بنا براين در قانون هستی حق باطل شدنی نيست و " حق را هيچ چيزی نمی تواند از بين ببرد " ( ۲۶)
حاکم، جامعه و هر فرد انسانی حقوق خويش را داراست و حاکم وظيفه دارد که نگاهبان و حافظ هر حقی باشد که درست به صاحب حق برسد. امام به حاکم مصر می نويسد: "در مورد حقوق خدای و حقوق مردم و حق خويش و خاندانت و کسانی که به آنان مهر می ورزی، انصاف رعايت کن، که اگر چنين نکنی، بيداد کرده باشی." (۲۷)
حاکم و زمامدار بايستی کوشا در اجرای حق و عدالت باشد. امام به فرماندار خود فرمان می دهد
" در اجرای حق به زيان خويش و دستيارانت، بيباک و کوشا باش و هرچه از اين راه به آنان رسد، گو رسد. و اين کار، گرچه بر تو گران آيد، اما چشم به پايان کار دار، که آن فرخنده است." (۲۸) و از ديگر حقوق مردم نسبت به حکومت، رسيدگی به کار تودۀ مردم با نهايت دقت است:
" هيچ چيز تر از ادای حقوقی که بر عهده داری هرگز بی نياز نگرداند. از حقوقی که بر عهده داری آن است که بر هوای و هوس خويش چيره باشی و در کار تودۀ مردم با نهايت کوشائی وارسی کنی" (۲۹)
۱۰- حقوق ضايع شده و مستمندان و مالهای نا روا
وقتی امام به خلافت رسيد تيولها و زمين هائی که عثمان از مسلمانان گرفته و به ناروا به بنی اميه که از خويشاوندان او بودند بخش کرده بود، مولا آنها را به مسلمانان باز گردانيد: " والله که اگر چيزی از آن اموال را بيابم که با آن، زنانی را کابين داده يا کنيزانی خريده باشند همانا که مال را به صاحبش باز می گردانم. هر آينه در عدل گشادگی است. پس آن کس که عدل بر او تنگ گيرد، ستم بر او تنگتر خواهد گرفت."(۳۰)
"خدای سبحان، حق مستمندان را در مال توانگران قرار داده است پس، هيچ فقيری گرسنه نماند، مگر اينکه توانگر از حق او بهره کشی کرده باشد.
خدای تعالی حق فقيران را از توانگران باز خواهد جست"(۳۱)
و نيز فرمود: " هيچ نعمت فراوانی نديدم مگر آنکه در کنارش حقی ضايع شده باشد. ما رايت نعمة موفورة الآّ و الی جانبها حق مضيع" (۳۲)
و يا و در جای ديگر بيان می کند: " خوار نزد من عزيز و گرامی است تا حق او را بگيرم. و افراد متکبر و گردنکش در نزد من خوارند تا حق مستمندان را از آنان باز ستانم." (۳۳) از نظر امام عامل فقر و گسترش آن در جامعه،افراد متکبرو گردنکش هستند که از حقوق خود تجاوز کرده و به وسيله قبضه کردن قدرت و يا در آن سهيم شدن ويا طرق مختلف ديگر به حقوق ديگران تجاوز کرده و به آن دستبرد زده اند.
هنوز در مورد حقوق در نظر و عمل امام حق مطلب بدرستی ادا نشده است و من در عجبم و برايم معما شده بود که چگونه با وجود چنين داده های انکار ناپذيری، متآسفانه بعضی از اسلامشناسان منکر آن می شوند که اسلام از حق و حقوق صحبت نکرده است و آنچه هست تکليف يکطرفه ای بيش نيست و مسئله حقوق، زاده فرهنگ مغرب زمين است.
به لحاظ حقوق و عدالت و رعايت آن از جانب حکومت، فرمان امام به مالک اشتر با آنچه که بشر تا به امروز بدان رسيده است، بسی فاصله دارد. هنوز جامعه بشری راه درازی در پيش دارد تا در رعايت حقوق مختلف انسان به درجه رعايت حقوقی که در حکومت امام ملحوظ شده است، برسد. به همين علت است که می گوئيم که حکومت علی در عِداد حکومتهای موجود نيست، بلکه حکومت و رهبری سياسی پيامبر و حضرت علی(ع) تجسم عينی يک الگو و يا اسوه مردمی برای جوامع انسانی و سرمشقی برای گستردن عدالت و آزادی در سطح جهان است وهيچ کسی را نشايد مدعی باشد يا بگويد: چون علی به رهبری حکومت انتخاب شده، پس حکومت مال ما است. حکومت و داشتن اختيار تعيين سرنوشت انسان بدست خود از بديهی ترين حقوق انسان است.
محمد جعفری
[email protected]
نمايه و يادداشت
۱- نهج البلاغه، خطبه ۱، ترجمه دکتر اسد الله مبشری، ص ۵۵.
۲- همان سند، خطبه ۱۰۵، ص ۳۹۳ .
۳- از نامه ششم اينجانب محمد جعفری به آيت الله منتظری بتاريخ ۲۲ آبان ماه ۱۳۸۸.
۴- از پاسخ نامه مورخ ۲۰آذرماه ۱۳۸۸ آيت الله منتظری (قبل از رحلت) به اينجانب.
۵- نهج البلاغه، خطبه ۸۶، ترجمه دکتر اسد الله مبشری، ص ۲۹۵.
۶ – همان سند، خطبه ۱۶، ص ۱۰۳.
۷- همان سند، خطبه ۲۱۶، ص ۸۶۹-۸۶۵.
۸- همان سند، ۸۷۱.
۹- همان سند، خطبه۱۹۱، ص ۷۵۷-۷۵۹.
۱۰- همان سند، خطبه ۱۳۶، ص ۵۱۷.
۱۱- امام علی، ج۲،ص ۳۳۹؛ ترجمه تاريخ طبری، ج۶، ص ۲۳۳۶؛
۱۲- مبانی فقهی حکومت اسلامی آيت الله منتظری ، ج۲ ، ص ۲۹۰ .
۱۳- انديشه آزادی در نهج البلاغه، کرمی فريدنی محمد تقی خلجی، ص۱۱۸ به نقل از کامل ابن اثير، ج۳، ص۱۹۳.
۱۴- نهج البلاغه، ترجمه دکتر اسد الله مبشری، بخش دوم، فرمان امام به مالک اشتر، ص ۲۱۳.
۱۵- همان سند، بخش دوم و سوم ، نامه ۵۰، ص ۱۹۵.
۱۶- امام علی صدای عدالت انسانی، ج۲،ص۹۹۸.
۱۷- نهج البلاغه، نامه ۶۵، به حارث همذانی.
۱۸- امام علی صدای عدالت انسانی، ج۲،ص ۹۹۷.
۱۹- نهج البلاغه، خطبۀ ۳۴، ترجمه دکتر اسد الله مبشری، ص ۱۷۳.
۲۰- تاريخ يعقوبی، جلد دوم، ترجه دکتر محمد ابراهيم آيتی، ص، ۸۹ ؛ مروج الذهب و معادن الجواهر، مسعودی، جلد اول ، ترجمه ابوالقاسم پايند، ص۷۳۴.
۲۱- تاريخ طبری، جلد ششم، ترجمه پاينده، ص۲۵۱۳
۲۲- نهج البلاغه، بخش دوم و سوم، ترجمه دکتر اسد الله مبشری، ص ۹۱و۹۳ .
۲۳- همان سند، خطبه ۱۶۷، ص ۶۵۰ و ۶۵۱.
۲۴ – همان سند، خطبه ۲۲۴، ص ۹۰۱.
۲۵- امام علی ابن ابيطالب، عبد الفتاح عبد المقصود، ترجمه سيد محمد مهدی جعفری، ج ۲، چاپ ششم۱۳۷۹، ص۳۴۷ و ۳۴۸.
۲۶- امام علی صدای عدالت انسانی، ج ۳،ص ۱۰۷۴.
۲۷- نهج البلاغه، فرمان به مالک اشتر، ترجمه دکتر اسد الله مبشری، ص ۲۰۵.
۲۸- همان سند، بخش دوم و سوم، ص ۲۳۳.
۲۹- همان سند، ص ۲۵۱و ۲۵۳ .
۳۰- همان سند، خطبه ۱۵، ص ۹۹.
۳۱- نهج البلاغه قصار الحکم ۳۲۸.
۳۲- امام علی (ع) صدای عدالت انسانی،جرج جرداق، ترجمه سيد هادی خسروشاهی، ج ۱، ص ۱۳۴.
۳۳- نهج البلاغه، خطبه ۳۷، ترجمه دکتر اسد