گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
2 فروردین» نگرانی در مورد وضعيت آرتين غضنفری، شهروند بهايی، کميته گزارشگران حقوق بشر27 اسفند» علاءالدین خانجانی و مهران روحانی، دو شهروند بهایی آزاد شدند، کميته گزارشگران حقوق بشر 21 اسفند» آزادی تعدادی از دستگیرشدگان بهایی ۲۱ بهمن ماه، رهانا 13 اسفند» بازداشت ايقان شهيدی و سما نورانی، دو دانشجوی محروم از تحصيل بهايی، يورش به منزل درسا سبحانی، فعال جنبش زنان، کميته گزارشگران حقوق بشر 10 اسفند» محکوميت ۵ شهروند بهايی شيراز به ۱۰ ماه حبس تعزيری، کميته گزارشگران حقوق بشر
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! نامه به ايرانام، آزيتا رحيمپوردوستم، خوبم، عزيزم، ma cherie اصفهان… مدتهاست که برايت نامه ننوشته بودم... دقيقاً سی و دو سال ولی با اين همه هيچوقت فراموشت نکردم ... هرگز... گردش کنار زاينده رود و پارک های مشرف به آن ... بستنی چمن زار ... صدای اذان از آن دورها. بوی نون تافتون و کاهگل پس از باران ...عطر گل های باغچه شب های تابستان جشن تولدمان که مامان هرگز فراموش نمی کرد ... جدول ضربی … کنار استخر که با بابا چيه حفظ می کرديم... شعرهای شوخی که درباره معلم هايمان می نوشتيم... پيک نيک های خارج از شهر ... چه تابستان، چه زمستان، چه با باد و چه با باران ... برف بازی با بچه های کوچه همسايه ... مشق شب که با پسر عموها روی فرش ولو می شديم و می نوشتيم ... قبل از رِنگ گرفتن و چند قر کمری با دخترعموها... تعطيلات داغ تابستان تهران نزد خاله جون و خنکی شب روی پشت بام... نه، من هيچ کدام را فراموش نکرده ام . …اصفهان ، تصدقت بشم ، دورت بگردم،نا زنينم، نميدانی چقدر دلم هوای تو را کرده تمام اين سالها، در قلبم گرم گرم نگهت داشتم و با خودم همه جا بردمت، در تمام سفرهايم، هر جايی که سرنوشت مرا با خودش برد. خاطرم هست وقتی بچه بودم، در کلاس درس اخلاق ياد گرفته بودم که بهايی کسی است که تمام سعی و تلاش خود را ميکند که آراسته به کليه صفات و فضيلت های انسانی شود (بهايی يعنی جامع جميع کمالات انسانی) و کوشش می کند که با داشتن قلبی پاک ، چون مرواريد، به انسانيت خود بيشتر دست يابد (قلب صافی چون دُر عطا فرما). سالها گذشت و کلمه «بها» معنی واقعيش را در زندگی ام پيدا کرد: زيبايی و نور و اين که اين تنها چيزی است که ارزش دارد : در نور قلب خودت و در نور قلب ديگران فقط و فقط عطر عشق مطلق را شکوفا باران نما، عشقی مملو از احساس همدردی و نيروی خلاقيت . بيش از سی سال داشتم که اين جمله را در دفتر خاطراتم نوشتم. از بسکه کتاب کلمات مکنونه (در روزه قلب جز گل عشق مکار) و هفت وادی (هر کسی بايد کتاب وجودخود را بخواند) را خواندم و دوباره خواندم ، بالاخره خط مشی زندگی ام را لمس کردم : از آن لحظه پی بردم که کليه افراد بشر هستند و مملو از نور و زيبايی و فقط کافی است که به طور خلاقانه و با احساس بهايی همدردی آنها را دوست داشته باشی و همراهی کنی تا شکوفا شوند. درک عميق اين جمله از ميرزا حسين علی نوری (بهاالله)، روشنفکر و فيلسوف ايرانی نيز می تواند در اين راه کمک بزرگی باشد :«در بطن ، شر وجود ندارد.» يعنی بدی به خودی خود وجود خارجی ندارد، بدی فقط و فقط فقدان خوبی است و همچنين يکی از سفارشات ديگر اين تهرانی انقلابی (بهاالله) که انسان ها را به ترک تعصبات (دينی، نژادی و جنسی) دعوت می کند و همانطوری که اينشتين در قرن بيستم گفت که زمان و مکان نسبی می باشند او هم در قرن ١٩ گفت که حقيقت امری است نسبی و هر انسانی می بايستی خودش دنبال حقيقت بگردد و همه و همه مرا به اين نتيجه رساند که هربشری از حقيقت شخصی خودش برخوردار می باشد و شايد هدف زندگی اين است که هر انسانی به حقيقت خودش دست يابد تا بتواند با دنيای درونی اش يکی شود و عيد رضوان خودش را جشن بگيرد. ...اصفهان، عزيز دلم، اگر بدانی چقدر دلم برايت تنگ شده دوران نوجوانی سپری شد و سالهای بلژيکی از راه رسيدند، همچنان پر بار وغنی اقيانوس عظيم سرنوشت، گاه بی امان و سخت و گاه ملايم و آرام، شنا کردن و بالغ شدن بالجبار را به من آموخت. در راه جستجوی حقيقت، جستجوی حقيقت درونی خودم به اين نتيجه رسيدم که انسان در جهانی زندگی می کندکه فاقد از هر گونه هدف می باشد و بشر کاملا تنهای تنهاست. اما با داشتن اراده مصمم قادر به بوجود آوردن تغييرات می باشد و برای اين کار هم فقط و فقط می تواند به خودش متکی باشد: به قدرت فکر و نور قلب خودش. در تمام اين سالها، رفتارهای غير انسانی که در ميهن خودم از راه دور شاهد آن بودم، به دفعات خواب را از چشمانم ربودند. از خودم می پرسيدم: کشتار و شکنجه انسان هايی که هدفی به غير از شکوفايی و به جلوه رساندن نور و زيبايی در هم نوعشان ندارند، آخر چرا؟ انقدر رنج و عذاب برای نزديکان وهايشان، آخر به چه دليل؟ خانواده نادانی و ترس از آنچه که نمی شناسيم از طرفی و حرص و طمع و آز و قدرت مستی از طرفی ديگر انسان را به سوی رفتارهای غير منطقی سوق ميدهد. برادر يکی از دوستان دبيرستانم را که پس از شش سال زندانی کشيدن اعدام کردند، فقط برای اينکه قبول نکرد از اعتقادات کمونيستی خود دست بکشد، برای چی؟ و يا برادر زاده يکی از بهترين دوستان بهايی ام که تا ديروز بلاتکليف در زندان اوين گرفتار بود، بدون آنکه بداند اتهامی که به او زده اند چيست و حتی بدون حق دسترسی به وکيل، آخر روی چه حسابی؟ سرما وگرسنگی کشيدن و تحقير شدن، برای هيچی٠ و اين خانمی که دستگير شد فقط به دليل اينکه قبول نکرده بود شوهرش زن دوم بگيرد؟ می گريم با تمام وجودم و خشم و طغيانم را فرياد می زنم از اين همه بی عدالتی. چاره چيست؟ چه بايد کرد؟ آيا کار ديگری به غير از بسيج کردن جامعه بين المللی از دستمان بر می آيد؟ برای اينکه مقام و منزلت و حقوق انسانها رعايت شوند به ويژه اقليت هايی که تحت تبعيض قرار دارند که چه بهاييان در ايران باشند، چه بومی های استراليا و چه هم جنس گرا يان در آفريقای جنوبی؟ ديگر چه کار می توان کرد؟ به غير از عاشقانه تر زيستن، داشتن زندگی مملوتر از صداقت و هماهنگ و هم نواتر بودن با حقيقت درونی وجود خودمان؟ ما که اينطرف دنيا آزادانه زندگی می کنيم ، ما که از تمام حقوقمان بهره مند هستيم؟ و تو ای اصفهان، هم چنان دلتنگ توام. بروکسل جايگزين تو نشد، نه. ولی اينجا هم آشيانه من است، لانه ای گرم که خانواده ام، رفقايم و شغلم مرا صميمانه در بر گرفته اند. اينجا خانه من است با تو در ته قلبم، اين است احساس من. خوشحالم و راضی از زندگی کردن در کشوری که همه چيز آن مطابق ميل من است : انسان هايش، موسسات کمک به انسان هايش، همه جا پر از بيشه و جنگل، مملو از... و من همه و همه و آزادی وجود داشتن، فکر کردن و شکوفا شدن... کافه ها، سينماها، ظهرهای شعر خوانی، نمايشگاه های عکاسی، باد و برف و باران و... هم چنين رنگين کمان اين شهر و ديار را دوست می دارم. اصفهان، je t'aime آزيتا رحيمپور Si vous désirez recevoir l’original de ce texte en français, merci de m’envoyer un courriel. Should you wish to receive this text in English, please send me an email. [email protected] ويدئوها مردم وطنم اصفهان تهران بلژيک بروکسل نور و زيبايی = بها Copyright: gooya.com 2016
|