یکشنبه 8 فروردین 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

روايت فرزندان بدرالسادات مفيدی از نحوه برخورد ماموران امنيتی، کلمه

ملاقات در زندان دولتی که ادعا می کند اسلامی است

دستش جوهری بود. تازه از بازجويی امده بود. ظاهرا در تمام اين مدت و تقريبا هرروز به صورت فشرده بازجويی می شده است. از خشن بودن بازجويی ها گله داشت و اين که از سی سال پيش شروع کرده‌اند. چند بار هم تکرار کرد که اجازه صحبت در مورد بازجويی ها را ندارد.نمی دانست برای چه دوباره سراغش امده‌اند. می گفت بيش از بيست روز است که به دليل ناراحتی قلبی شبها به او قرص زاناکس که ارام بخش قوی ست، می دهند. صبح ها به سختی از خواب بيدار می شود و بيشتر اوقات حالت گيجی دارد. اشاره کرد يک بار انقدر گيج بود که دل بازجويش به رحم امد و بازجويی را تعطيل کرد.


کلمه: دو دختر بدرالسادات مفيدی دبير انجمن صنفی روزنامه نگاران درباره بازداشت مادرشان مطلبی را نگاشته اند که نسخه ای از آن در اختيار سايت «کلمه» قرار گرفته است.

به گزارش کلمه ، متن اين روايت به شرح زير است:



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ساعت ده شب روز هفتم دی ماه، روز بعد از واقعه عاشورا پنج نفر از مامورين وزارت اطلاعات با نشان دادن يک حکم کلی از سوی دادستان تهران که مربوط به کسانی که در جريان تشييع پيکر ايت اله العظمی منتظری شرکت داشته‌اند بود، به خانه ما امدند. پس ازبازرسی خانه و جمع کردن وسايل شخصی هر چهار نفرمان، پدر و مادر را با خود بردند.

پدرمان پس از تحمل پنجاه و دو روز بازداشت انفرادی در بند ۲۴۰ زندان اوين و با سپردن وثيقه آزاد شد.

ولی مادرمان….

اولين ملاقات با او روز پنجشنبه دهم بهمن به صورت کابينی انجام شد (با وجود داشتن نامه ملاقات حضوری دادستان). روحيه عمومی وی ان موقع خيلی خوب بود.

مادرم گفت که با هيچ يک از مامورين دادستانی برای تفهيم اتهام و صدور حکم بازداشت روبرو نشده است. به اعتراضش هم توجهی نکرده‌اند. بازجويی هايش هم در طول بيست روز اول بازداشت انجام گرفته بود. از ان به بعد تا روز پانزدهم اسفند وی را چندين بار در سلولهای مختلف انفرادی و عمومی جابجا می کردند بدون اينکه هيچ بازجويی از وی شده باشد يا دليلی برای اين کار به او بگويند.

از طريق يکی از ازادشدگان با خبر شديم که مادر را پانزده اسفند و پس از پنجاه و دو روز بلاتکليفی و پايان بازجويی ها دوباره به بند ۲۰۹ برگردانده‌اند. تلفن هايش از همان روز قطع شد و ملاقات های کابينی را هم ممنوع کردند.

اقای جعفری دادستان تهران چهارشنبه نوزدهم اسفند به پدرمان گفت که ماموران وزارت اطلاعات به دليل عدم همکاری مادر با ازادشدن وی مخالف هستند. البته گفته بود که “برويد و فردا ملاقات کابينی بکنيد، هفته بعد هم دستور ملاقات حضوری ميدهم. به قاضی ايشان هم گفته ام پرونده را سريع رسيدگی کند”.

فردايش که ملاقات ندادند (به گفته ی مامور زندان به حکم قضايی وی ملاقات ممنوع است). بعد از چند روز رفت و امد، بيست و شش اسفند اقای جعفری نامه دستور ملاقات حضوری را برای روز اول فروردين صادر کردند.

صبح روز اول سال نو مامان يک تماس کوتاه تلفنی دو دقيقه ای گرفت. در حالی که صدايش به شدت می لرزيد، تنها التماس دعا داشت. گفتيم داريم با نامه ملاقات می اييم.

به در زندان که رسيديم خانواده يکی از زندانيان بند ۲۰۹ بيرون امدند. جويا شديم، گفتند از ملاقات می اييم. ماموران نامه ما را که ديدند گفتند ملاقات برای دو هفته تعطيل است. برويد و پس از پانزدهم بياييد. اصرار ما هم نتيجه نداد.

پنجشنبه پنجم فروردين با نااميدی به سالن ملاقات زندان رفتيم. جمعيت زيادی بود. ظاهرا ملاقات ها شروع شده بود.

باز هم به نامه توجه نکردند ولی گفتند فعلا می توانيد کابينی مادرتان را ببينيد.

مادرمان را که ديديم باورمان نمی شد. فشارهای بيست و پنج روز انفرادی به شدت ضعيفش کرده بود. مثل هميشه شاداب نبود و بسيار نگران می نمود.

برخلاف دفعات قبل ماموران بالای سرش ايستاده بودند تا مبادا حرفی نزند.

پريشان و نگران بيرون امديم. تماسهای مکرر پدر با دادستانی و قاضی کشيک مستقر در زندان به انجا رسيد که گفتند بعدازظهر برای ملاقات حضوری بيايد.

برخلاف اصرار پدر همراه او جلوی در زندان امديم. به او اجازه دادند داخل برود. باورمان نمی شد ولی چند لحظه بعد بيرون امد و اشاره کرد که شما هم بياييد.

به همراه يکی از ماموران وارد محوطه شديم. مادرمان راديديم که داخل بک پژو نشسته بود. ظاهرا نميدانست که برای چه او را به در زندان اورده‌اند.

از ماشين بيرون امد. سه نفری در اغوشش گرفتيم. بغضش ترکيد و ماهم به دنبال او.

سوار ماشين شديم و به ساختمان چند طبقه ای که همان نزديکی بود رفتيم. ما را به اطاقی بردند در حالی که همان مامور در ميانه در ايستاده بود.

نيم ساعتی کنار او بوديم. بسيار پريشان بود، مثل اينکه فشار زيادی را تحمل می کرد.

دستش جوهری بود. تازه از بازجويی امده بود. ظاهرا در تمام اين مدت و تقريبا هرروز به صورت فشرده بازجويی می شده است. از خشن بودن بازجويی ها گله داشت و اين که از سی سال پيش شروع کرده‌اند. چند بار هم تکرار کرد که اجازه صحبت در مورد بازجويی ها را ندارد.

نمی دانست برای چه دوباره سراغش امده‌اند. می گفت بيش از بيست روز است که به دليل ناراحتی قلبی شبها به او قرص زاناکس که ارام بخش قوی ست، می دهند. صبح ها به سختی از خواب بيدار می شود و بيشتر اوقات حالت گيجی دارد. اشاره کرد يک بار انقدر گيج بود که دل بازجويش به رحم امد و بازجويی را تعطيل کرد.

طی نيم ساعت بارها ياد ايه ای از قران کرد که اشاره می نمايد که همه مرگ را ملاقات می کنند “کل نفس ذائقه الموت”.

مرتب از ما طلب بخشش می‌کرد. اين قدر زير فشار بود که برای رهايی از ان راهی نمی ديد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016