گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
22 اسفند» یادگار آنان که مقصدشان سال صفر بود، مسعود بهنود10 دی» عبرت نمی گیرید، مسعود بهنود 16 مهر» تعطيلات زودتر و دورتر، بلامانع است، مسعود بهنود
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! صدای سبز سلول، مسعود بهنودمنبع: جرس دکتر شکوری راد در دست های دستبند خورده خانم آذر منصوری، وقتی در راه زندان با انگشتان باز نشانه پیروزی ساخته بود، علامت ایستائی و ماندگاری جنبش سبز را دیده است. زیبا و منطقی است برداشت دکتر. من هم در کولاژ دست ساخته ی خانم منصوری از پایداری و امید نشانه ها دیدم. آن که با خرده جعبه دستمال کاغذی و بریده جعبه هائی که در اوین غذای زندانیان در آن می آورند ساخته شده. زمینه ای آبی که نشان می دهد زندانی از چه دورست، از هوای پاک و آسمان آفتابی، تکه ابرهائی هم می بینم در آن آبی که امید باران در آن درج است، در میانه تصویر درختی سبز برآمده بر برگریزان خزانی که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نیست. به باورم این نقاشی که همه جانش را از چند وسیله محدود در دسترس زندانی در سلول انفرادی می گیرد، یعنی جنبش سبز. همین که بی مناقشه به ذهن می آورد که کار خانم محترمی است در خلوت و سکوت سلول، در شهری که دولتمردانش ادعا می کنند زندانی سیاسی ندارند، خود هزار مقاله و فریاد، شعار و جمعیت است. دیده ام سبزه سبز شده در بشقاب را در سیزدهم روز بهار که شناور در آب های گوشه ای در دورترین جاهای زمین می رفت، نشانه آن که ایرانیم و از نسل مهاجران، آخرین ستم تاریخی که بر ساکنان این فلات رفته است. اینک این نشانه را چرا همگانی و جهانی نکنیم. سبزه ای از گندم را دیده ام در آبراهی در نروژ، دو قدم مانده به قطب و دیده ام سبزه روبان بسته ای را، در غروب سیزده نوروزی، شناکنان روی آب های صورتی رنگ جنوب مدیترانه. یک بار نیز همین دو سال قبل تنگ پر آبی دیدم در بغل یک چشم سیاه با دست های پنبه دوزی که در آن ماهی کوچک قرمزی بود، پسرک و ماهی کوچولویش به سمت رود خانه ای می رفتند در جنوب جزیره انگلستان. کودک می دانست دارد ماهی را از قفس تنگ آزاد می کند و از این شادمان بود. افسوس که ما چندان که به قدرت آلوده می شویم همین حس ساده کودکانه را از دست می دهیم. ماهی ها را می خواهیم چندان در تنگنای سلول نگاه داریم که حرکت از یاد ببرند. آن ها حتی نمی توانند ادعا کنند که خشونت را جمع کرده اند چون که خود موجد آن بودند، و خشونتی که یک بار رخ نمود و منش نشانه شکست صلح دوستان و آشتی طلبان دیدم از جانب کسانی بود که به ظاهر ماموریتشان مبارزه با خشونت و ایجاد امنیت است. اگر شک دارید به دکه روزنامه فروش ها بنگرید، روزنامه های منقد را بسته اند، روزنامه نگاران را بیکار کرده اند و آن گاه در روزنامه هایشان نه که پیام صلح و بهار نیست بلکه زشترویانی درج اند که انگشت ها گشوده بر بینی نهاده اند، برای تحریک سبزها. در فرصت دلخواسته شان، همه جان تاریک سرد و زردشان عیان شده است. در چنین روزگاری است که سبزها، با هر چه و به هر وسیله علامتی به هم بدهند، بدان معناست که خانم منصوری و دیگر بندیان و گروگان های جنبش سبز تنها نیستند و صدایشان شنیده شده است. Copyright: gooya.com 2016
|