پنجشنبه 23 اردیبهشت 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"بوسه بر لبان دريا"، مسعود نقره‌کار

مسعود نقره‌کار
معلم‌کُشیِ حکومت اسلامی از اعدام هرمز گرجی‌بيانی و قتل ونداد ايمانی آغاز و با اعدام و قتل ده‌ها معلم و بردارکردن فرزاد کمانگر ادامه يافته‌است. حکومت اسلامی خيال کرده‌است که شست‌وشوی مغزی کودکان، نوجوانان و جوانان و تلنبارکردن خرافات و اوهام بر ذهن آنان، و نيز آلوده‌سازی هر چه بيش‌تر نظام آموزش و پرورش را با حذف معلمان دگرانديش متحقق خواهد کرد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


کينه ی ديکتاتورها به معلمان دگرانديش وروشنفکر, کينه ای تاريخی ست.ثبت اين کينه ورزی را نه فقط در خوانده ها و روايت های تاريخی مان , که در دو رژيم پهلوی و حکومت اسلامی تجربه کرده ايم. قصد من مقايسه ی رژيم پهلوی با حکومت اسلامی در اين عرصه نيست , که مقايسه ای غير منصفانه خواهد بود. ابعاد جنايات حکومت اسلامی نسبت به آنچه که رژيم پهلوی مرتکب شد, غيرقابل قياس است. نمونه ای ازاين تفاوت را محمد درخشش, از بنيانگذاران" جامعه معلمان ايران" در رابطه با سالگرد قتل دکتر خانعلی در تظاهرات معلمان در سال ۱۳۴۰ اينگونه بيان کرده است :
" ....آن روز که دوازدهم ارديبهشت ماه ۱۳۴۰ بسوی تظاهرات ميدان بهارستان گلوله گشودند و معلمی را کشتند و عده ای را مجروح ساختند, چنان طوفانی از خشم و نفرت سراسر جامعه را فرا گرفت که حتی اکثر ارگانهای حکومتی از جمله گروهی از نمايندگان مجلس شورا و سنا نيز زبان به اعتراض گشودندو بالنتيجه رژيم وحشت زده برای رهايی از اين مهلکه دولت منصوب خويش را فدا کرد.
در اين ايام کار سقوط و زوال در کشور ما بدانجا کشيده شده است که کشتار دهها هزار نفر از هموطنانمان بصورت امری طبيعی و عادی در آمده است . يکی از موارد بسيار خطرناک شتشوی مغزی نوباوگان کشور است, اما اين خطر تنها فرزندان کشور را مشمول نمی گردد, بلکه اين خطری است که مردم ايران را نيز تهديد می کند. زيرا مردم يک جامعه بالاجبار خود را با شرايط محيط و آب و هوايی که در آن زندگی می کنند تطبيق می دهند. بهمين دليل همانها که در " قيام معلم " مرگ يک معلم را تحمل ننمودندو طوفانی براه انداختند,امروز از کنار مرگ دهها هزار نفر از جوانان و هموطنان کشور خويش می گذرند و حتی گورستانها به صورت مراکز تفريحی برای گروه زيادی از آنها در آمده است....." (۱)

کينه ورزی به معلمان دگرانديش , روشنفکر و روشنگر پاره ای از کينه و ناسازگاری ِ ذاتی حکومت اسلامی با فکر روشن و علم و دانش است. اخراج, زندان , شکنجه و حذف فيزيکی اين دست از معلمان , روزمره گی حکومت اسلامی بوده است. اين حکومت از همان ابتدا بنای اش را برآلوده کردن مدارس و نظام آموزش و پرورش با انديشگی و افکار ارتجاعی اش قرار داد تا جماعتی از معلمان " مکتبی " و نوجوانان و جوانانی بار آورد که ناآگاهی و جهالت , و سرسپردگی و خشونت شاخصه ی فکری و رفتاری آن ها باشد.
معلم کُشی ِحکومت اسلامی از اعدام هرمز گرجی بيانی و قتل ونداد ايمانی آغاز و با اعدام و قتل دهها معلم وبردار کردن فرزاد کمانگرادامه يافته است. حکومت اسلامی بر اين خيال باطل بوده است که شستشوی مغزی کودکان , نوجوانان و جوانان و تلنبار کردن خرافات و اوهام بر ذهن آنان , ونيز آلوده سازی هر چه بيشتر نظام آموزش و پرورش را باحذف معلمان دگرانديش و آزادی خواه متحقق خواهد کرد. به همين دليل اين حکومت بر بنياد ويژگی ماهوی و ذاتی اش ,به " پاکسازی" , زندانی کردن , شکنجه و اعدام معلمان" غير مکتبی" در سراسر ايران رو آورد ه است تا يکی از موانع انقلاب ضد فرهنگی اش را از سر راه برچيند .
از نخستين معلمان " غير مکتبی " که قربانی تاريک انديشی حکومت اسلامی شدند هرمز گرجی بيانی و ۱۰ تن ديگر از معلمان شهر کرمانشاه بودند. (۲)
" ... تابستان سال ۵۸ در هنگام شروع نا آرامی در کردستان هرمز گرجی بيانی در منزل مسکونی اش در کرمانشاه دستگير و همراه با ده نفر ديگر به جوخه اعدام خلخالی سپرده شدچند روز بعد امام جماعت کرمانشاه در پاسخ به اعتراض مردم درمورد اينکه چرا به دروغ در راديو رژيم عنوان شده که هرمز در پاوه و مسلح دستگير شده, ضمن اعتراف به دروغ بودن اين مسئله عنوان کرد که" حرفهای گرجی بيانی از صد تامسلسل هم بدتر بود و به همين دليل او اعدام شد" (۳ )
قربانی گرفتن از معلمان در کشتار های سال های ۱۳۵۸ , ۱۳۶۰ , تابستان سال ۱۳۶۷ , قتل های زنجيره ای و جنبش سبزادامه يافته است. در کنار ارگان های شناخته شده ی حکومتی , گروه های فشار و کشتار حکومت اسلامی که از اراذل و اوباش حکومتی شکل گرفته اند نيز در سی سال گذشته در قتل معلمان دگرانديش نقش ايفا کرده اند. در کرمانشاهان مزدوران گروه شيت در دستگيری و اعدام معلمان اين شهر دست داشتند .(۴) , جنايتکاران گروه هايی همچون گروه قنات در جهرم و فداييان اسلام ناب محمدی و مصطفی نواب و سپاه سر بلند اسلام در تهران و شهر های ديگر ايران نيز از ميان معلمان قربانی گرفته اند.(۵) همين دست از گروه ها در قايم شهر, به سال ۱۳۵۸ ونداد ايمانی معلم روستای شيرگاه را به ضرب سر نيزه ژ. ث کشتند.(۶) و در کرمان حميد حاجی زاده معلم کرمانی را همراه با فرزند ده ساله اش در خواب با ضربات متعدد کارد به قتل رساندند .(۷)..... و تازه ترين جنايت حکومت گران اسلامی اعدام فرزاد کمانگر , معلم شجاع و آزاد انديش کُرد, به همراه چهار تن ديگر ازدگرانديشان و مخالفان حکومت اسلامی ست.
فرزاد کمانگر, معلم روستاهای کامياران در کردستان, طی ۶ سال اسارات خود در شکنجه گاه های حکومت اسلامی , تجلی شجاعت و آگاهی معلمان آزادانديش و آزاديخواه شد. نامه های او از شکنجه گاه ها و قتلگاه های حکومت اسلامی ,عاشقانه هايی سرشار ازدلاوری و دليری , عشق به انسانيت , آزادی و عدالت است . نامه هايی که پژواک صدای آزاديخواهی و عدالت جويی ِ انسان بزرگواری ست که با لبان اش بر دريا بوسه زده است (۸) :
" ......مگر می توان معلم بود و راه دريا را به ماهيان کوچولوی اين سرزمين نشان نداد؟ حالا چه فرقی می کند از ارس باشد يا کارون، سيروان باشد يا رود سرباز، چه فرقی می کند وقتی مقصد درياست و يکی شدن، وقتی راهنما آفتاب است. بگذار پاداشمان هم زندان باشد. مگر می توان بار سنگين مسئوليت معلم بودن و بذر آگاهی پاشيدن را بر دوش داشت و دم برنياورد؟ مگر می توان بغض فروخورده دانش آموزان و چهره ی نحيف آنان را ديد و دم نزد؟مگر می توان در قحط سال عدل و داد معلم بود، اما “الف” و “بای” اميد و برابری را تدريس نکرد، حتی اگر راه ختم به اوين و مرگ شود؟ نمی توانم تصور کنم در سرزمين “صمد”، “خانعلی” و “عزتی” معلم باشيم و همراه ارس جاودانه نگرديم. (۹)
" .....دلم برای همه شما تنگ شده، اينجا شب و روز با خيال و خاطرات شيرينتان شعر زندگی ميسرايم، هر روز به جای شما به خورشيد روزبخير ميگويم، از لای اين ديوارهای بلند با شما بيدار ميشوم، با شما ميخندم و با شما ميخوابم. گاهی «چيزی شبيه دلتنگی» همه وجودم را ميگيرد..." (۱۰)
" ....کاش ميشد مانند گذشته خسته از بازديد که آن را گردش علمی ميناميديم، و خسته از همه هياهوها، گرد و غبار خستگيهايمان را همراه زلالی چشمه روستا به دست فراموشی ميسپرديم، کاش ميشد مثل گذشته گوشمان را به «صدای پای آب» و تنمان را به نوازش گل و گياه ميسپرديم و همراه با سمفونی زيبای طبيعت کلاس درسمان را تشکيل ميداديم و کتاب رياضی را با همه مجهولات زير سنگی ميگذاشتيم چون وقتی بابا نانی برای تقديم کردن در سفره ندارد چه فرقی ميکند، پی سه مميز چهارده باشد يا صد مميز چهارده، درس علوم را با همه تغييرات شيميايی و فيزيکی دنيا به کناری ميگذاشتيم و به اميد تغييری از جنس «عشق و معجزه» لکه های ابر را در آسمان همراه با نسيم بدرقه ميکرديم و منتظر تغييری ميمانيدم که کورش همان همکلاسی پرشورتان را از سر کلاس راهی کارگری نکند و در نوجوانی از بلندای ساختمان به دنبال نان برای هميشه سقوط ننمايد و ترکمان نکند، منتظر تغييری که برای عيد نوروز يک جفت کفش نو و يک دست لباس خوب و يک سفره پر از نقل و شيرينی برای همه به همراه داشته باشد.... " (۱۱)
" ....اتاق بازجويی مان همان اتاقی بود که راننده های شرکت واحد و معلم ها بازجويی شده بودند، ميز بازجويی همان ميزی بود که دانشجوها بر روی آن يادگاری نوشته بودند و تختی که من روی آن ميخوابيدم، همان تختی بود که "عمران" جوان بلوچ قبل از اعدام رويش نوشته بود دلم برای کوير تنگ شده، چشم بندمان هم همان چشم بندی بود که اعضای کمپين يک ميليون "فرياد خاموش" به چشم داشتند ، پس نبايد غريبگی کرد و نبايد همديگر را فراموش کرد، اينها همه يک جورهايی آشنايند، اينجا همه چون شمايند، راستی، فکر کن شايد فردا نوبت تو باشد..." (۱۲)
اوج شجاعت و جسارت رشک بر انگيز اين معلم جوان را , در بارگاه حکومت جنون و کشتار می توان در نامه های زير شاهد بود . او در نامه ای با عنوان" من يک معلم می مانم و تو يک زندانبان" خطاب به زندانبانان اش می نويسد :
".....اينبار که به ۲۰۹ برگشتم به درون سلولم بيا من برايت آرزوها دارم، نه از رنگ دعاهای تو که سراسر آتش است و ترس از جهنم، آرزوهای من پر از اميد و لبخند و عشق است. به درون سلولم بيا تا راز آخرين لبخند عزتی را پای چوبه دار برايت بگويم، ميدانم که باز بندی بند ۲۰۹ خواهم شد، در حالی که تو با همه وجود پر از کينه ات بر سر من فرياد ميکشی و من باز دلم برای تو و دنيای حقيری که دورت ساخته اند ميسوزد. من بر ميگردم در حالی که يک معلمم و لبخند کودکان سرزمينم را هنوز بر لب دارم...." (۱۳)
و در اوج گيری جنبش آزاديخواهانه و ضد ديکتاتوری در نامه ی " ديگر تنها کفش‌هايم مرا به اين خاک پيوند نمی‌دهد" می نويسد :
" .....اين روزها ديگر تنها در کوچه پس کوچه‌های شهرمان پرسه نمی‌زنم. دلم در ميدان هفت تير و انقلاب و جمهوری می‌تپد، در دستم شاخه گلی است تا به مادران داغدار اين شهر نثار کنم.
اين روزها فقط تنهايی ابراهيم در بازداشتگاه سنندج بر دلم سنگينی نمی‌کند، ديگر برادران و خواهرانم تنها در زندان‌های سنندج و مهاباد و کرمانشاه نيستند، ده‌ها خواهر و برادر دربند دارم که با شنيدن فريادشان اشکم سرازير می‌شود و با ديدن قيافه‌های رنجورشان و لباس‌های پاره‌شان بغض گلويم را می‌گيرد و بر خودم می‌بالم برای داشتن چنين خواهران و برادرانی. ديگر اين شهر برايم آن شهر غريب و دلگير با ساختمان‌های بلند و پر از دود و دم نيست....." (۱۴)
فرزاد در سوگ " احسان فتاحيان" نوشت :
" .....فقط رفيق بگو... بگو می‌خواهم بشنوم چه بر زبان‌ات چرخيد آن‌گاه که صدای پا و درد به هم می‌آميخت؟ می‌خواهم ياد بگيرم کدام شعر، کدام سرود، کدام آواز کدام اسم را به زبان بياورم که زانوی‌ام نلرزد. بگو می‌خواهم بدانم، که دل‌ام نلرزد آن‌گاه که به پشت سر می‌نگرم... سفرت به خير رفيق...." (۱۵)
و سرانجام سفر فرزاد هم آغاز شد, سفری به قلب ميليون ها آزاديخواه و آزادانديش . سرنوشتی که نوشته بود, به سراغ اش آمد, از شکنجه گاه نوشته بود تا هم عشق اش را به " صمد" نشان داده باشد و هم يگانگی اش را با ماهی های کوچولوی سرخ :
" ....ماهی کوچولو آرام و شيرين در سطح دريا شنا ميکرد و با خود می گفت: حالا ديگر مردن برای من سخت نيست، تأسف آور هم نيست، حالا ديگر مردن هم برای من... که ناگهان مرغ ماهی خوار فرود آمد و او را برداشت و برد. ماهی بزرگ قصه اش را تمام کرد و به ۱۲۰۰۰ بچه و نوه اش گفت حالا ديگر وقت خواب است. ۱۱۹۹۹ ماهی کوچولو شب بخير گفتند و مادر بزرگ هم خوابيد اما اين بار ماهی کوچولوی سرخ رنگی هرکاری کرد خوابش نبرد. فکر برش داشته بود..." (۱۶)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زيرنويس و منابع:

۱- محمد درخشش , روز معلم , به مناسبت سالگرد ۱۲ ارديبهشت ماه سال ۱۳۴۰ , از انتشارات مجله مهرگان , ۱۲ ارديبهشت سال ۱۳۷۷ , امريکا ( واشنگتن. دی.سی)
۲- درميان قربانيان کشتارهای سال ۵۸-۵۷ معلمان وچهره های فرهنگی نيز وجود داشتند , که می توان به اعدام شخصيت ارزشمندی چون خانم فرخ رو پارسای( معلم و پزشک ) اشاره کرد.
يادداشت های خلوت تنهائی
۳- http://astireh.blogspot.com/2006/09/blog-post_115876168882200692.html
۴- گروه شيت يا شورای ياوری تهيدستان «شيت» , ر.ک به تارنمای بيداران ,مصاحبه با مجيد دارابيگی
دو شنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۷
۵- مسعود نقره کار , در باره گروه قنات , مقدمه ای بر کشتار دگرانديشان,صص ۲۴۲-۲۲۳ , نشر پيام آلمان, سال ۲۰۰۸
۶- مسعود نقره کار , گزارش يک قتل سياسی , از سرزمين رنج , نشر انديشه( آلمان ) , سال ۱۳۷۸
۷- مسعود نقره کار , بخشی از تاريخ جنبش روشنفکری , جلد سوم , قتل های زنجيره ای , انتشارات باران, ۲۰۰۲
۸- برگرفته از سروده ای از فرزاد کمانگر
۹ تا ۱۶- مجموعه نامه های فرزاد کمانگر , تارنمای اخبار روز , نامه های يک اعدامی, دوشنبه ۲۰ ارديبهشت ۱٣٨۹ - ۱۰ می ۲۰۱۰
http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=29204

نامه ی فرزاد کمانگر، معلم محکوم به اعدام، به دانش آموزانش - اسفند ۱۳۸۶
www.akhbar-rooz.com
به ققنوس های ديار ما - اسفند ۱۳۸۶
www.akhbar-rooz.com
بنويسيد درد و رنج ، بخوانيد زندگی - ارديبهشت ۱۳۸۷
www.akhbar-rooz.com
بندی بند ۲۰۹ - تير ۱۳۸۷
www.akhbar-rooz.com
من يک معلم می مانم و تو يک زندانبان - دی ۱۳۸۷
www.akhbar-rooz.com
از تو نوشتن قدغن - بهمن ۱۳۸۷
www.akhbar-rooz.com
نسل سوخته - ارديبهشت ۱۳۸۸
www.akhbar-rooz.com
نامه فرزاد کمانگر در سوگ احسان فتاحيان - آبان ۱۳۸۸
www.akhbar-rooz.com
دومين نامه ی فرزاد کمانگر پس از اعدام احسان فتاحيان - آبان ۱۳۸۸
www.akhbar-rooz.com
ديگر تنها کفش‌هايم مرا به اين خاک پيوند نمی‌دهد - آذر ۱۳۸۸
www.akhbar-rooz.com
"روژگار يکی سيره گلم" - دی ۱۳۸۷
www.akhbar-rooz.com
فرشته هايی که دوشنبه ها می خندند - اسفند ۱۳۸۸
www.akhbar-rooz.com
ما هم مردمانيم... - فروردين ۱۳۸۹
www.akhbar-rooz.com
قوی باش رفيق - نامه خطاب به به معلمان دربند - ارديبهشت ۱۳۸۹
www.akhbar-rooz.com
پاييز در چشمان ميديا - آخرين نامه ی فرزاد کمانگر - ارديبهشت ۱۳۸۹
www.akhbar-rooz.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016