دوشنبه 3 خرداد 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"۲۲ خرداد" روزی از آن جنبش زنان و جنبش سبز، نوشين احمدی خراسانی، مدرسه فمينيستی

نوشين احمدی خراسانی
جنبش سبز نيز از دل فضای انتخاباتی خرداد سال ۱۳۸۸ و به منظور دفاع از حقوق شهروندی شکل گرفت. در حقيقت "بهره‌گيری از فضای انتخاباتی" سرمنشاء روز ۲۲ خرداد برای جنبش زنان و جنبش سبز بوده‌است. و از همين رو پُربی‌راه نيست اگر ادعا کنيم که پيوندهای چندوجهی جنبش زنان و جنبش سبز، حتا در شکل‌گيری روزی مهم و ماندگار (۲۲ خرداد) در اين دو جنبش نقش داشته‌است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


مدرسه فمينيستی: ۲۲ خرداد امسال، دقيقاَ يک سال از رويش «جنبش سبز» می گذرد، جنبشی گسترده که به باور بسياری کسان، زنان نه تنها در «بدنه آن» نقش های مختلفی همچون سازماندهی و راهبری، نقش حمايتی و تدارکاتی و عملياتی داشته اند، بلکه موفق شده اند که تجربه ها و ويژگی های خاص جنبش خود (جنبش زنان) را نيز به آن منتقل کنند. ويژگی ها و تجربه هايی که شايد مهم ترين اش «خشونت پرهيزی» در پيکار مدنی و مبارزات اجتماعی است.

ارتباط جنبش زنان و جنبش سبز، رابطه ای چندسويه و انداموار است، چرا که اول از همه، زنان نيمی از جامعه (در هر طبقه، دسته، گروه و قشری) را تشکيل می دهند، بنابراين خيلی طبيعی است که در همه جنبش های «حق مدار»، «صنفی» و دموکراتيک در کشور، همدوش با مردان همان طبقه، صنف، گروه و دسته ، بخش انکارناپذيری از بدنه آن را تشکيل دهند، به ويژه آن که امروز زنان جامعه ما برخلاف دوران های گذشته صرفا به حوزه خانگی محدود نشده اند بلکه در عرصه عمومی و در تمامی حوزه های اجتماعی حضوری گسترده يافته اند و از اين روست که نقش آنان در جنبش های «حق مدار» و صنفی، نه صرفا به واسطه پشتيبانی از «شوهر، پدر يا همسر و برادر خود» که حضوری مستقل و به واسطه منافع «خود» است.

از اين ها گذشته موتور محرکه جنبش سبز عمدتا «طبقه متوسط شهری» است و جنبش زنان نيز بدنه اصلی و نيروی محرکه اش را طبقه متوسط شهری تشکيل می دهد، هر چند خواسته ها و تلاش رنج خيز کنشگران امروز جنبش زنان مانند مادر و مادر بزرگ هايشان در يکصدساله تاريخ معاصر ايران، عمدتا حول نيازهای طبقات و گروه های فرودست تر جامعه زنان، متمرکز بوده است. سوم آن که حرکت های مهم و اصلی جنبش های زنان در طول تاريخ ايران، حول مطالبات مبتنی بر «حقوق برابر شهروندی» و «مساوات مدنی»، شکل گرفته (مانند جنبش حق تحصيل و آموزش برای دختران، جنبش حق رای، جنبش حقوق برابر و...) و جنبش سبز نيز مانند جنبش زنان، حول مطالبه ی دموکراتيک کسب «حقوق شهروندی» (حق رای و انتخابات آزاد) تکوين يافته است.

چهارم آن که جنبش زنان در ايران، ويژگی مهم «اصل خشونت پرهيزی در مبارزه» را با خود حمل می کند و جنبش سبز نيز همين ويژگی خشونت پرهيزی را در مجموع از خود بروز داده است. و بالاخره پنجمين ويژگی مشترک اين دو جنبش، استفاده گسترده از امکانات نوين ارتباطی از جمله شبکه جهانی اينترنت و فضاهای مجازی و بهره گرفتن از بافت شبکه های اجتماعی و خانوادگی برای گسترش آگاهی و پيشبرد اهداف دموکراتيک جنبش است که هم در جنبش سبز و هم در جنبش زنان به خوبی از آن استفاده شده، و...

بسياری ديگر از اشتراکات و ويژگی ها را در ميان اين دو جنبش می توان يافت که آنان را در پيوندی چندوجهی، مستحکم و ناگزير با يکديگر قرار می دهد. و شايد به همين دلايل است که زنان فعال در هر دو جنبش، که در طول يک سال گذشته به طور خودجوش در پهنه جامعه و برای دفاع از حق شهروندی خود تعامل و مشارکت داشتند، لزوم تعامل و همکاری نزديک تر را عملا احساس می کردند و سرانجام، «همگرايی سبز فعالان جنبش زنان در ايران»، در روز جهانی زن (۸ مارس ۱۳۸۸) شکل گرفت و با تعاون و همدلی ميان جمعی از فعالان اين دو جنبش، به آرامی ادامه يافته است.

و باز شايد به خاطر همين پيوندهای مشترک است که حتا سبب شده روز ۲۲ خرداد، که در سال های اخير روز «ملی همبستگی زنان ايران» نام گرفته و به روزی مهم و تاثيرگذار در جنبش زنان تبديل شده بود ، امروز به روزی پراهميت برای جنبش سبز نيز تبديل شود. ممکن است که اين تقارن را يک اتفاق و حادثه قلمداد کنيم، ولی در حقيقت چنين نيست، چرا که شکل گيری روز ۲۲ خرداد، در جنبش زنان، بدان خاطر بود که فعالان اين جنبش پس از دوره ای فعاليت های زيربنايی و ساختن نهادها، برای اولين بار در سال ۱۳۸۴ تصميم گرفتند که با تشکيل ائتلافی از گروه های مختلف فکری، بروز گسترده بيرونی بيابند و موضوع «قانون» و «حق و حقوق» را به محور اعتراض خيابانی خود تبديل کنند. و جالب است که در آن سال، فعالان جنبش زنان، اين حرکت اعتراضی را در مقابل سردر دانشگاه تهران با توجه به وجود «فضای انتخاباتی» برگزيدند و با موفقيت سامان دادند.

در حقيقت، کنشگران جنبش زنان در سال ۱۳۸۴ با توجه به وجود فضای انتخابات رياست جمهوری، موضوع «حق زنان» و «حقوق شهروندی شان» در قوانين فعلی را به محور اعتراض خيابانی تبديل ساختند و بدين ترتيب جنبش زنان و خواسته هايش در اين روز (۲۲ خرداد) عموميت و گستردگی شايان توجهی يافت و در عين حال، سرمنشاء حرکت های آينده و هدفمند جنبش زنان هم شد.

جنبش سبز نيز از دل فضای انتخاباتی خرداد سال ۱۳۸۸ و به منظور دفاع از حقوق شهروندی شکل گرفت. در حقيقت «بهره گيری از فضای انتخاباتی» سر منشاء روز ۲۲ خرداد برای جنبش زنان و جنبش سبز بوده است. و از همين رو پُربيراه نيست اگر ادعا کنيم که پيوندهای چندوجهی جنبش زنان و جنبش سبز، حتا در شکل گيری روزی مهم و ماندگار (۲۲ خرداد) در اين دو جنبش نقش داشته است.

در چهار سال پياپی، برگزاری پُر هزينه ی سالگرد ۲۲ خرداد، به منظور تداوم و بزرگداشت حرکت اعتراضی ۲۲ خرداد ۱۳۸۴ برای جنبش زنان، امری مهم و سرنوشت ساز بود (همانطور که امروز برای جنبش سبز مهم و حياتی است) بدين سبب در سال بعد يعنی در سال ۱۳۸۵ فعالان جنبش زنان در سالروز ۲۲ خرداد نيز به خيابان آمدند و تجمع اعتراضی شان را در «ميدان هفتم تير» برگزار کردند هرچند که با خشونت و بداخلاقی نيروهای پليس روبرو شدند. اما خشونت ورزی پليس، نه فقط باعث نااميدی يا افراط گرايی و تند شدن شعارهای جنبش زنان نشد بلکه از دل آن تجمع مسالمت آميز زنانه، ائتلاف گسترده ای تحت نام «کمپين يک ميليون امضاء» شکل گرفت. چرا که وِيژگی مدنی و خشونت پرهيزی جنبش زنان، فعالان اين جنبش را به جای سوق يافتن به افراط گرايی، به طور اصولی ترغيب و وادار به کشف «راه هايی جديد مدنی» برای تداوم حرکت مسالمت آميز شان کرد. امروز نيز جنبش سبز، سالگرد تولد خود را ( اولين ۲۲ خرداد را) برگزار می کند ، و ما فعالان جنبش زنان به سهم خود اميدواريم که اين نوزاد يکساله (جنبش سبز) نيز با تجربه اندوزی از اتفاقات يک سال گذشته و برآورد دستاوردها و هزينه های سنگينی که پرداخته، بتواند با ياری صادقانه ديگر جنبش های «حق مدار»، راه های بديل متکثر و جديدی را کشف کند تا ادامه حرکت صلح جويانه اش را هر چه بيشتر تضمين و گسترده نمايد.

جنبش سبز و ظهور عامليت مبتنی بر «خانواده ی زن محور»

واقعيت آن است که در جنبش سبز ـ چنانچه همه شاهد هستيم ـ زنان بسياری حضور دارند که فارغ از آن که خود را فمينيست تلقی کنند يا نکنند اما با آگاهی جنسيتی در پی حقوق شهروندی خود هستند. آنان در اين پيکار مدنی تنها نيستند و اغلب به همراه اعضای خانواده، در اين تلاش دسته جمعی شرکت دارند بنابراين، نقش آگاهانه و عامليت آن ها لزوماَ از نقشی مبتنی بر «فرد / زن » سرچشمه نمی گيرد بلکه اين عامليت جديد زنانه با توجه به هم سرنوشتی شان «با بقيه اعضای خانواده شان» است که خواهی نخواهی دعاوی «فردگرايانه» را کمرنگ ساخته و عامليتی متفاوت را در مقابل زورگويی و دخالت گسترده اقتدارگرايان در نفی حقوق شهروندی، برجسته ساخته است.

اين تفاوت در نوع عامليت زنان که تحت تاثير شرايط متفاوت اجتماعی و ظهور جنبش سبز، برجسته و مسلط تر شده به معنی «عدم عامليت» در ميان زنان و جنبش زنان نيست بلکه اتفاقاَ به معنی تاثيرپذيری زندگی زنان از جنبه های گوناگون زندگی اجتماعی (در فضای ناامن سياسی کشورشان) و چند وجهی بود موقعيت آنان است. در چنين بستری، اين «هم سرنوشتی» زنان با شوهران و فرزندان و برادران شان بود که تولد عامليت تازه و نوپديدی را سبب شد، و در حال حاضر کانون مقاومت و محمل مناسب دفاع شهروندی در ايران امروز به شمار می آيد. البته اين زنان نه مانند گذشته در «پناه و دنباله ی خانواده هايشان» که اين بار در جايگاه پذيرش يک مسئوليت تاريخی و «پرچمدار افتخارآفرين خانواده هايشان» برای احقاق حقوق شهروندی خود در تلاش اند و حتا اعضای مذکر خانواده را نيز به دنبال خود می کشند.

می خواهم بگويم نشانه های انکارناپذيری وجود دارد که به بانگ بلند به همه ما اعلام می کند که اتفاقا بخش بزرگی از فعالان و علاقمندان جنبش زنان داخل کشور، هر چند در نوع پيشين فعاليت شان وقفه حاصل شده اما لحظه ای عامليت خود را از دست ندادند، بلکه به خاطر تغيير معادلات قبلی (به دلايلی همچون: حضور جنبش سبز و ظهور ميدان های جديد مبارزه برای کسب حقوق برابر، اراده اقتدارگرايان برای نابودی کامل جامعه مدنی، تغيير در گفتمان دولت با شهروندان و در معادلات سياسی و نتيجتاَ شکاف در حاکميت، ناامن شدن رو به تزايد فضای فعاليت های مدنی در کشور، و...) بوده که عامليت مبتنی بر«فرد / زن» آنان ــ که در چند ساله گذشته «در جنبش زنان تقويت شده بود» ــ در شرايط تازه، به ناگزير در ابعاد و کيفيات ديگری گسترش يافته است تا از اين طريق به حقوق شهروندی و برابر دست يابند. يعنی شرايط جديد سياسی و تکثر ميدان های کسب حقوق برابر، در مجموع سبب گرديد عامليت زنان در قالبی جديد مبتنی بر «خانواده ی زن محور» برجسته و هويدا شود.

هر چند در ظاهر و در نگاه اول ممکن است به نظر برسد که اين رويکرد تازه از مفهوم عامليت، پديده و رويکردی «سنتی» است که به مانند انقلاب سال ۵۷ زنان را از استقلال محروم می کند و آنان را به دنباله روی از افراد مذکر خانواده های شان وا می دارد اما واقعيت چيز ديگری است و آنچه در جنبش زنان با توجه به پيوندش با جنبش سبز ظهور يافته، (يعنی عامليت مبتنی بر «خانواده ی زن محور» که عرصه تازه ای برای کسب حقوق برابر است) اساسا مبتنی بر «جنس دوم» بودن زنان نيست، بلکه اين بار برخلاف تحولات سياسی گذشته، به خوبی می توان «تفوق گفتار و کردار مبتنی بر آگاهی جنسيتی» را بر اين پايگاه مقاومت اجتماعی (مقاومت خانوادگی) ديد و از تکثير و بازتوليد الگوی «خانواده برابر» به شکلی جهشی و گسترده در اين جنبش، لذت برد. بی شک مدل «خانواده برابر« که ما جنبش زنانی ها طی دو دهه گذشته سعی می کرديم از طريق طرح گفتمان برابری خواهانه در سطحی نه چندان گسترده بازتوليد کنيم خوشبختانه امروز به یُمن حضور جنبش سبز و نقش فعال کنشگران جنبش زنان در آن، اين الگو (چه در سطح رهبری اين جنبش و چه در بدنه آن) در سطحی وسيع و در لايه های زيرين جامعه در حال تعميم يافتن است.

اگر ما در جنبش زنان، برابری خواهی را عمدتا در سطح گفتمان در ميان افکار عمومی گسترديم و به سطح يک «خواسته» ارتقاء داديم، اين گفتمان اکنون در جنبش سبز به شکل ارائه «الگوی خانواده برابر» تبلوری عينی و ملموس برای جامعه يافته است. الگويی که هم در سطح رهبری، تغييراتی ايجاد کرد و هم در بدنه جنبش بازتوليد و عموميت يافت.

تحول ساختاری در سطح رهبری: تغيير رويکرد رهبری «مرد محور»، به رويکرد «خانواده محور»

در طول تاريخ معاصر ايران، هميشه بخشی از پايگاه مقاومت در برابر هجمه دولتها به جامعه مدنی را «خانواده» شکل و سازمان می داده است اما آن زمان (به خصوص در انقلاب سال ۵۷) اين پايگاه مقاومت، به هزار و يک دليل تربيتی، تاريخی، فرهنگی و به ويژه اقتصادی، محوريتی مردانه داشته است. در واقع رويکرد عامليت در انقلاب ۵۷ عمدتا بر شالوده و فرمول مرسوم «فردمحور» و يا حداکثر « مرد / خانواده» استوار بوده که زنان را به دنباله روی وا می داشته است. اما امروز نه تنها بخش اصلی پايگاه مقاومت مردمی و دفاع شهروندی در برابر انواع و اقسام دست اندازی ها به حريم خصوصی و حقوق اجتماعی را خانواده ها تشکيل می دهند بلکه اين پايگاه مقاومت در حال حاضر محوريتی «زنانه» يافته يعنی از «خانواده / مرد» بر مدار «خانواده / زن» چرخيده است. سمبل چنين مقاومتی را می توانيم در خانواده ی اغلب فعالان شناخته شده ی جنبش سبز ـ حتا در بخشی از رهبری آن ـ نيز مشاهده کنيم.

فارغ از علت های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی اين رويکرد تازه، به هر حال آنچه که آشکارا می بينيم اين است که رهبريت فردگرايانه با محوريت مردان (رهبری «مرد محور»)، عملا تضعيف و رهبريتی «خانواده محور» جايگزين آن شده است. و امروز نه تنها در بدنه جنبش سبز، کانون «خانواده» و عمدتا با جسارت و محوريت زنان، در مرکز ميدان مقاومت مدنی قرار دارد بلکه در بخش های متنوع رهبری جنبش نيز اين مسئله تسری يافته است به طوری که در سطوح متکثر رهبری جنبش سبز، (به جای رهبران مرد) ما شاهد «رهبريت خانوادگی» هستيم مانند «زهرا رهنورد – ميرحسين موسوی»، «فائزه هاشمی – هاشمی رفسنجانی»، «فاطمه کروبی – مهدی کروبی»، و نظاير چنين خانواده هايی که در جنبش سبز فراوان اند.

در طول سال گذشته (۱۳۸۸) و حوادث بعد از انتخابات شاهد بوديم که در اکثر اين خانواده ها، زنان نقش محوری و روحيه «مقاومت» را بيشتر از همتايان مردشان از خود بروز دادند. از همين روست که شايد بازتوليد همين الگوی «خانواده برابر» و نقش محوری زنان در چنين خانواده ای سبب شده که در يک ساله اخير محافظه کاران بيش از آن که برای نمونه به ميرحسين موسوی حساس باشند، زهرا رهنورد را مرتبا مورد تاخت و تاز قرار می دهند، و يا در برخوردهايشان به خانواده هاشمی رفسنجانی نيز نسبت به حضور فائزه هاشمی به شدت حساسيت نشان دهند. جسارتی که امثال اين زنان نام آشنای جنبش سبز در حوادث پس از انتخابات از خود نشان دادند گاه بيش از همسران و برادران و پدران شان، مورد توجه افکار عمومی قرار گرفته و سبب ساز حرکت بوده است. چرا که حضور و پيگيری اين زنان در مبارزه برای کسب مساوات مدنی، تنها گوشه ای از تحول بزرگتری است که در گستره کلی جنبش سبز و در اکثر خانواده های طبقه متوسط اتفاق افتاده و در لايه های زيرين جامعه در حال گسترش است و به نظر می رسد اين رويکرد در نوع عامليت، يکی از نقاط عطف پيوند جنبش زنان و جنبش سبز (همگرايی سبز فعالان جنبش زنان) را تشکيل می دهد.

نمونه های موثر ديگر از اين نوع عامليتی که عمدتاَ توسط کنشگران جنبش زنان به حرکت درآمد همچنان فراوان و فعال است از جمله حرکت «مادران عزادار» که دقيقا حول عامليتی مبتنی بر «خانواده ـ زن» شکل گرفت، و می دانيم که اين حرکت تاثيرگذار نيز اتفاقا از سوی فعالان جنبش زنان آغاز شد. همچنين حرکت متين و سنجيده «مادران صلح» در حمايت از خانواده های زندانيان سياسی و ايجاد حلقه های نمادين غيرخشونت آميز در راهپيمايی ها و ايجاد و بسط گفتمان های خشونت پرهيز که در ارتباط با جنبش سبز پيش بردند، همگی بر محور اين عامليت و از سوی فعالان جنبش زنان شکل گرفت.

همينطور حرکت بديع نگارش و انتشار نامه های عاشقانه همسران و دختران زندانيان سياسی نيز کنشی آگاهانه و خلاق بود که آن هم عمدتا از سوی زنان عمدتا دين باور به راه افتاد که در جنبش زنان فعال بودند و اکنون از خانوادههای زندانيان سياسی کشور محسوب می شوند. و يا حرکت «کميته همبستگی زنان عليه خشونت های اجتماعی» که در جهت بسط گفتمان سازی و تفوق ديدگاه خشونت پرهيزی از همان ابتدا از سوی فعالان جنبش زنان در جامعه مدنی ايران مطرح شد و به آرامی گسترش يافت و در زير پوست جنبش سبز نفوذ کرد.

همچنين حرکت های اعتراضی برای جلوگيری از اعدام شهروندان يا حرکت هايی که حول حمايت از بازداشت شدگان پس از انتخابات انجام گرفت (مانند برگزاری مراسم روز تولد زندانی ها، مراسم افطاری ها، آش نذری ها که همه اين حرکت های اعتراضی و سمبليک، اغلب در محوطه مقابل زندان اوين صورت می گرفت) و نيز برگزاری مراسم دعای کميل و جلسات قرآن خوانی زنانه در پايتخت و در اکثر شهرها، همچنين ديد و بازديدهای نوروزی از خانواده های زندانيان سياسی و نظاير اين کنش های جمعی زنانه که عمدتا از سوی زنان مسلمان و مدافع حقوق برابر در جنبش سبز اتفاق افتاد. می خواهم بگويم که بخش مهمی از اين حرکت ها و کنش های درون جنبش سبز اغلب تحت عنوان «خانواده های زندانيان سياسی» پيش رفت که آن هم عمدتا با تکيه بر سنت های زنانه و فارغ از ايدئولوژی ها و دسته بندی های رايج ، و به ابتکار و همت زنان (و به ويژه فعالان نوگرای دينی و سکولار جنبش زنان) شکل گرفت و به ديگر نيروهای اجتماعی نيز تعميم يافت. اين فعاليت ها بر نوع حرکت و ادبيات جنبش سبز تاثيری قابل ملاحظه، ماندگار و اميدوار کننده داشته است.

با تکيه و تمرکز بر اين نمونه ها در واقع سعی دارم نشان بدهم که اتفاقا همه اين حرکت ها و جوشش ها و همدلی ها و همکاری ها که مبتنی بر عامليت « خانواده / زن » در جنبش سبز اتفاق افتاد تا حدود زيادی تحت تاثير کنشگری فعالان جنبش زنان بوده و سمبل های موجود در همه اين نوع فعاليت ها را زنانی تشکيل می دهند که غالباَ از شمار «فعالان با سابقه جنبش زنان» شناخته می شوند. حتا زهرا رهنورد به عنوان يکی از بی شمار نمادهای اين نوع عامليت، زنی است که سالها پيش از فراروييدن جنبش سبز، در حوزه مسائل زنان فعاليت می کرد و به عنوان فمينيست، همواره مورد بی مهری و غضب سنت گرايان بود.

طرفه آن که روابط و مناسبات خانوادگی «برابرگرايانه» در جنبش سبز و بازتوليد اين الگو، از دو سو محافظه کاران پدرسالار و زن ستيز را به چالش می کشد: يکم، حضور چنين الگويی از خانواده برابر و بازتوليد آن در سطحی گسترده، کل قوانين و ديدگاه های «قيم مآبانه» آنان را نسبت به زنان به زير سئوال می برد. و دوم، بازتوليد اين الگو در قالب يک جنبش وسيع اعتراضی، سطح مقاومت مردمی را در فضايی که خارج از دسترس آنان است افزايش می دهد و باعث رشد عينی ارزش های برابری خواهانه به صورت گسترده و عملی در حوزه عمومی می شود. از اين روست که نوک پيکان حملات خود را در سطوح رهبری جنبش سبز بر روی زنان قرار می دهند تا شايد با منفعل ساختن زنان در اين خانواده ها اين پايگاه مقاومت را حتا در سطوح رهبری جنبش، منفعل سازند و از سوی ديگر برای خنثا کردن نقش مرکزی زنان در خانواده ها (در بدنه اين جنبش اعتراضی) نيز با انواع و اقسام طرح ها و لوايح «ضد زن» و جداسازی های جنسيتی و طرح مجدد بحث «بدحجابی» (به همراه تبليغات گسترده و نمايشی حول اين موضوع) سعی دارند تا محوريت اصلی اين پايگاه مقاومت خانوادگی ـ يعنی زنان ـ را هرطور که شده از نفس بيندازند و از اين طريق شايد بتوانند (با دستکاری در مناسبات اجتماعی) و به صورت تصنعی، محل و ميدان نزاع را تغيير دهند.

البته می دانيم که از نظر برخی از فمينيست ها، چنين الگوهايی از خانواده برابر ـ که می تواند در ادامه همان گفتمان برابری طلبی جنبش زنان تعريف شود ـ «ايده آل فمينيستی» محسوب نمی شود ولی ما که در داخل کشور زندگی می کنيم اين نکته را متوجه شده و پذيرفته ايم که يک جامعه بزرگ و متکثر، با ايده آل سازی و تقدس فرمولها و کليشه هايی از فمينيسم، تغيير نمی کند بلکه با همين الگوهای موثر برآمده از تجربه زيسته و درون زاد که ميليون ها زن و مرد ايرانی می توانند در «زندگی روزمره» شان با آن هم ذات پنداری و انطباق يابند به تدريج تحول می يابد، همانطور که مثلا تغيير چند قانون مورد درخواست ما زنان در قوانين خانواده، ايده آل فمينيستی محسوب نمی شود اما تغيير همين قوانين در زندگی زنان ايرانی بسيار مهم است.

«همگرايی سبز جمعی از فعالان جنبش زنان» نمادی از پيوند جنبش زنان و جنبش سبز

و اما، با ظهور جنبش سبز (جنبشی که احترام به حق رای شهروندی را در سرلوحه کار خود قرار داده)، گروههای مختلف جنبش زنان هر کدام بنا به ظرفيت و توان خويش، انواع و اقسام راهکارها را برگزيدند تا در شرايط پُر فشار سياسی و هجمه های پياپی در طول سال گذشته، هر يک به سهم خود کانون های مقاومت جنبش زنان را تداوم بخشند. تنوع در روش پايداری و انتخاب آگاهانه ی ميدانهای مختلف مبارزه در مجموع باعث شد تا کليت جنبش زنان در اين تلاطم عظيم اجتماعی و سياسی «زنده و سرپا» بماند و بتواند روحيه و اميد کنشگری خود را «حفظ» و تداوم بخشد.

اما بی شک استمرار و بقاء کليت يک جنبش اجتماعی و «پويايی» آن، مستلزم جذب نيروهای تازه نفس به بدنه جنبش، و نيز ايجاد «گفتمان های تازه» برای راه اندازی موج فکری و تحرک اجتماعی به منظور تعميق و تداوم گفتمان برابری خواهی در قالب های تازه و قابل لمس است. منظور از جذب نيروهای جديد و تازه نفس، لزوماَ و حتماَ «افراد جديد» نيست بلکه منظور «نيروهای اجتماعی» است که می توانند «پتانسيل های جديد و عرصه های نوينی» را به روی فعاليت های جنبش زنان بگشايند.

اما پذيرش موقعيت های جديد و به خصوص بهره گيری از امکانات تازه ـ از جمله فضاهای مناسبی که جنبش های ديگر به وجود می آورند ـ نيازمند از خودگذشتگی، و شهامت روبرو شدن و خطر کردن برای ورود به عرصه های جديد و تقريباَ ناشناخته است، همچنين نيازمند «ميزان توان» کنشگران در برابر «هجمه های خشونت بار» نيز است.

اساسا وقتی ميزان خشونت و سرکوب در جامعه افزايش می يابد امکان اين که افراد و گروه ها بر اساس «توافق های قبلی» و يا تکيه بر پايگاه پيشين خود حرکت کنند عملا وجود ندارد، بلکه معمولا در چنين شرايطی آستانه ی تحمل و مقاومت کنشگر، و ميزان «حاشيه امنيتی» که افراد و گروه ها با توجه به سابقه مبارزاتی خود کسب کرده اند و حجم اندوخته های تجربی يکايک کنشگران است که سبب ساز شکل گيری کانون های متفاوت حول مطالبات گوناگون می شود. و بدين ترتيب است که حرکت ها مجدداَ شکل می گيرد و نيروهای باقيمانده با توجه به موقعيت، اعتقاد قلبی و زور فکری شان، جابه جا شده و يکديگر را در کانون های جديد مقاومت پيدا می کنند. از اين رو جا به جايی نيروها و شکل گيری کانون ها، ائتلاف ها، و توافقات جديد در چنين تلاطم های بزرگ سياسی، امری کاملا طبيعی است، و اگر خوشبين باشيم می توانيم بگوييم که همه اين تنوع و رنگارنگی در نهايت به نفع جنبش زنان تمام خواهد شد.

در هر صورت عوامل و مؤلفه های پيوند ميان جنبش زنان و جنبش سبز همانطور که ذکر شد فراوانند و همين پيوندها زمينه ساز شکل گيری «همگرايی سبز جمعی از فعالان جنبش زنان» بود. اما در اين ميان متاسفانه برخی با ايجاد ترس هايی هم چون «هم ذات پنداری» غيرواقعی از جنبش مدنی سبز کنونی با جنبش اسلام سياسی سال ۵۷، و «خطر سياسی شدن جنبش زنان»، و يا با طرح گفتمان «قربانی سازی و سوء استفاده ابزاری» از جنبش زنان و يا طرح بحث های کليشه ای و غيرواقعی از مفهوم «استقلال»، سعی کردند که ضرورت پيوند جنبش زنان و جنبش سبز (که می تواند سبب ساز تقويت و همگرايی بخش وسيعی از نيروهای جامعه مدنی ايران باشد) زير سوآل ببرند و کنشگران جنبش زنان را از هر نوع تماس، تحرک و خطر کردن برای ورود به شبکه ها و عرصه های جديد مبارزه (گشوده شده توسط فعالان جنبش سبز)، بر حذر دارند اما واقعيت آن است که جنبش زنان، هرچند به لحاظ تاريخی جنبشی نوپاست اما طی دو دهه گذشته دارای شناسنامه، هويت و گفتمانی مستقل شده است ولی اگر در شرايط گوناگون نتواند خودش را با سطح عمومی پيکار مدنی در کشور منطبق سازد، حقيقتاَ نمی تواند قدرتمند شود و در اعماق جامعه ريشه بدواند حتا در بلندمدت نخواهد توانست «استقلال خود را نگه دارد». زيرا تفاوت ميان «انزواطلبی» با «استقلال گرايی»، از زمين تا آسمان است و برداشت غيرواقعی و يکسويه از مفهوم «استقلال» و خلط کردن اين مفهوم پويا و متحرک با مفهوم ايستا و غيرديناميک «انزواطلبی»، صرفا باعث می شود که فعالان جنبش زنان عملا از فرصت ها و امکانات قابل ملاحظه ی شبکه های مردمی در جنبش سبز محروم شوند.

از سوی ديگر گفتمان «سوء استفاده ابزاری»، گفتمانی مردانه است که نه تنها زنان را «صغير» بلکه به تبع آن، جنبش آنان را نيز صغير و همواره در معرض «سوء استفاده» از سوی «ديگری» و «غيرخودی ها» نمايش می دهد. به نظر می رسد در چهارچوب اين گفتمان مردانه، کليت جنبش زنان نيز مانند «دختر باکره» ای تلقی می شود که گويا اگر به عرصه جامعه وارد شود ممکن است مورد سوء استفاده جنسی قرار بگيرد و عصمت اش به باد رود. پس بهتر است در چهارديواری «خانه خود» منزوی و به دور از تلاطمات، خود را حبس کند.

سخن پايانی

ديدن، شناختن و سپس رابطه گرفتن با روندهای تازه در يک جنبش اجتماعی، مستلزم داشتن قلبی بزرگ و سينه ای گشوده و پذيرا، و در گرو ارتباط مستمر و آگاهانه با بدنه و اجزای مختلف آن جنبش است. چرا که اگر گروه های جنبش زنان با مخاطبان و اجزای بدنه جنبش يعنی ميليون ها زن جامعه ارتباطی ارگانيک و همدلانه داشته باشند بی شک تغيير و تحولات و نيازمندی های زنان جامعه، راحت تر و سريع تر به آنان منتقل می شود و تحت تاثير متقابل آن قرار می گيرند و رويکردهای تازه در درون جامعه زنان را بهتر هضم و در برابرش واکنشی منطقی نشان می دهند. می خواهم بگويم آن بخش از جنبش زنانی ها که ارتباط پيوسته تر، و احساس مسئوليت بيشتری در برابر نيازهای جامعه زنان دارند و حرکت خود را نه صرفا «برای زنان» بلکه در عين حال «همراه با زنان» تنظيم می کنند پرچمدار حرکت هايی شدند که منطبق با شرايط جامعه مخاطب شان بود و توانست به تقويت «جايگاه و محوريت زنان» و بالمآل «قدرت گيری» هر چه بيشتر آنان در تحولات جاری کمک کند و در نتيجه امکان تضمين «حقوق برابر» برای زنان را در تحولات آينده واقعا افزايش دهد.

هرچند نه «همگرايی سبز جمعی از فعالان جنبش زنان» و نه ديگر حرکت های پی گرفته شده در جنبش زنان در پيوند با جنبش سبز، هيچکدام با نگرشی «آرمان گرايانه» که گويا جنبش سبز می تواند «همه خواسته های زنان» را تحقق بخشد اتفاق نيافتاده است بلکه همه مدافعان وحدت و همگرايی، با اين اميد واقعی که تحقق خواسته جنبش سبز (احقاق حق شهروندی برای انتخاباتی آزاد)، بتواند راه دراز و پيچاپيچ دستيابی زنان به حقوق شان را هموارتر سازد، در اين راه قدم گذاشته اند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016