سه شنبه 25 خرداد 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آيا هر ايدئولوژی و آيينی را بدون مطالعه رد کردن يا پذيرفتن، درست است؟! گلمراد مرادی

اين پرسشی است که بسياری از جوانان ما با آن روبرو هستند و چه بسا بيشتر اختلافات والدين با آنها بر سر همين پذيرفتن يا رد کردن کورکورانه يک ايدئولوژی و يا آيين ويژه ای است. بنده ازهمين جا و بادلسوزی تمام، به آينده سازان يعنی نو نهالان و جوانان مملکت يادآوری می نمايم که هيچ ايدئولوژی وهيچ آيينی را بدون مطالعه دقيق نه بپذيرند و نه رد کنند. حالا اگر از هم اکنون، بدون هيچ نياز مادی و معنوی هر ادعا و نظريه ای تحت پرسش قرار گيرد، بدون شک آينده ای روشن و درخشان، در انتظار انسان ها خواهد بود. شايد چنين تزی از نظر مادی به سود نباشد، اما از نظر معنوی احساس غرور به انسان دست خواهد داد و بدون شک، در درازمدت، مفيد خواهد بود. شماها نونهالان عزيز بايد بدانيد که برخی از والدين محترم اغلب براين باوراند که آدم بايدبه دانايان وصاحب نظران دراين امور، همانند گذشتگان خود، اعتماد داشته باشد. آنها از فرزندان خويش نيز، چنين انتظاری را دارند. اما اکثر جوانان کشور برخلاف نظريات والدين محترم، احتمالا پيرو اين جمله معروف، از يک سياست مدار نامدار اند که گفته است: اعتماد بسيار خوب است اما اطمينان داشتن بهتر است و يا به منبع و صاحبنظری با اطمينان، اعتماد کردن بهتر است. پس در اينجا به احتمال قوی آن اختلاف نظر بين والدين و فرزندان آغاز می شود. اختلاف بين چشم بسته پذيرفتن و پرسشگريست. در اينجا است که نبردی سخت بين دوقطب که همديگررا صميمانه دوست می دارند، در می گيرد. اين نبردی است ما بين دگم و تقليد گرائی با دانائی و منطق. نبردی است مابين شستشوی مغزی داده شده و عادت مزمن با پذيرش حقيقت واستدلال منطقی. نبردی است که تکنولوژی مدرن ارتباطات، جبهه های آن را از نو برروی ما گشوده است. اين نبرد توپ و تانک زره پوش نيست، بلکه نبرد جهل با نا آگاهی است. نبردی است که برخی از والدين قلب پاک ما همراه عوامفريبان در يک سمت آن ايستاده اند و جوانان پرسشگر و جويای حقيقت در سمت ديگر آن. اينجا است که از انسان روشنفکر و آگاه از هردو طرف بردباری و متانت طلب می شود که چگونه مبارزه کنند که زيانی به طرف مقابل نرسانند وطرفين درباره قبول ياتحميل و رد هرتئوری و آيينی بادقت بيانديشند. دراوايل قرن بيست و يکم واقعا بايد خون گريه کرد، برای آن جوانان انتحاری که نمی دانند چکار می کنند و خودرا با هزارها آرزو همراه بی گناهان دگر به جهان نيستی وعدم می فرستند. فقط به اميد پوچ و واهی بهشت برين! بايد زار زار بحال والدينی گريست، هنگامی که شنيده می شود، آنها فرزندان دل بند خودرا بخاطر اين که روزه نگرفته و نماز نخوانده اند به عنوان بی دين و مخالف با آيين حاکم به نيروهای جهل تحويل داده اند و آنها را به جرم "محارب با خدا" اعدام کرده اند. غم انگيز تر آن است که اين مادران و پدران را به شبکه تلويزيونی اين دستگاه جهل و نادانی آورده اند و آنها در برابر چشمان ديگر انسانها به اين عمل شنيع و زشت خود با صراحت افتخار می کنند. زيرا اين کار تفتيش عقايد و تحويل دادن فرزندان خودرا به جنايتکاران تاريخ، خدمت به دين دانسته اند. گويا آنها نيزهمانند جوانان انتحاری درقبال وعده رفتن به بهشت برين مرتکب اين چنين جنايتی شده اند. بيچاره به آن والدين که حتا بخاطر بهشت هم شده، اگر حقيقت نير داشته باشد، فرزند خودرا قربانی به بهشت رفتن کنند. چه والدين عقب افتاده و خود خواهی! خوب، ببينيد جهل و نادانی تاکجا ريشه دوانده است؟ تا اعماق قلب انسانی که جگرگوشه خودرا فدای موهوماتی می کند که خودشخصا هيچ اطلاع دقيقی ازآن ندارد. زيراهيچگاه لای کتاب مقدس راباز نکرده است که واقعيت را ملاحظه کند و بخواند و اگر باز کرده و خوانده است با تأسف بايد گفت که نفهميده است و يا نمی خواسته بفهمد.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ازهمه اينها بگذريم، در جهان نوجوانی اين گونه والدين و قبل ازآنها احتمالا دانايان و صاحب نظران درامور، تاحدود زيادی مورد اعتماد می توانستند باشند، زيرا هنوز آنها اغلب نه همه، همانند امروزه، مزور و متقلب نبودند و ايدئولوژی يا فلسفه ی آيينی که تبليغ و موعظه می کردند از روی باورشان بود نه از روی حقه و نيرنگ. به مرور زمان، اين موعظه و تبليغ خاص يواش يواش به عادت برای شنوندگانش تبديل می شد و اغلب حرفهای اين موعظه گران و مبلغان، مورد اعتماد قرار می گرفتند و اگر فقط يکی ازاينان صادقانه خود به سخنان خويش باور می داشت، بياناتش در جامعه جذب می شد و عادت را تقويت می کرد و ترک اين عادت نيز بطوری که می بينيم دشوار است. اما برگشت از کژراهه نشد ندارد و دير يا زود ممکن است. حالا اين عادت خوب باشد يا بد، هدف اين نوشته نيست، بلکه هدف آنست که برای رد يا قبول هر فلسفه و آيينی، خود مطالعه کنيم و هيچگاه تقليدی نباشيم. مثلا چون فلان کس مورد اعتماد من، باور به آيينی دارد و يا فلسفه ای را رد می کند پس حتما راهش درست است! تازه اگر راه آن شخص مورد اعتماد درست هم باشد، دليل برآن نيست که انسان بدون مطالعه هر تزی را رد کند و يا بپذيرد. بهر حال آدم بايد خود بخواند و اگر مسئله تفهيم نشد، می تواند از شخص مورد اعتماد بپرسد و با او بحث کند و بعد از قانع شدن مدعی رد يا قبول شود. بنده خود بارها شنيده وديده ام که گفته می شد، چون برخی از دانشمندان و همچنين چند ميليارد انسان به يک ايدئولوژی يا آيين باور دارند، لذا من هم باور می کنم و بايد راه آنها را قبول کنم. در ادامه می شنيدی: آخر مگر می شود، همه اين "دانشمندان" و چند مليارد انسان، راه کژ بروند؟ اين تقليد و مقايسه ای است که ما را به سرا زيری بس خطرناک و تندی هدايت می کند. ما هيچگاه ازخود نمی پرسيم، ازکجا بايد بدانيم که آن دانشمند قلبا اعتقاد دارد و يا همه آن مردم آگاهانه ايدئولوژی و يا آيينی را پذيرفته اند و نه تقليدی؟ بنده يقين دارم که همه اين مردم قربانی چنين مقايسه و تقليدی اند و به نظر من اگر "دانشمندی" بظاهر آيين يا ايدئولوژی خاصی را می پذيرد، فقط به خاطر جاه و مقام و منزلت است و حفظ محبوبيت خويش در ميان همان ميليونها انسان های مقلد؟ به علاوه منکه افکار آن ها را نخوانده ام و اعتقاد به علم غيب هم ندارم که ازآن طريق دريابم: آيا اين "دانشمندان" اعتقاد دارند يا نه! بنده هنگامی که درباره کثافت کاری وبچه بازی کشيش های کاتوليک می خوانم و هوس بازی و نيرنگ ملاهای وطنی را می بينم که آنها احتمالا صد بار بهتر از محتوای بنده از کتب مقدس اطلاع دارند و می دانند چه دراين کتب هست وبهمين دليل به اندرز آن توجهی نمی کنند! زمانی که باور بوريس نيکولايويچ يلثين در روسيه و ادوارد شيواردنادزه در گرجستان را به ايدئولوژی کمونيستی می بينم، ديگر نمی توانم تقليدی چيزی را بپذيرم و کلاه سرخود بگذارم. فراموش نکنيم، هزاران سال است که مذاهب سر مردم شيره می مالند و رهبران دينی با آگاهی کامل از محتوای کتب مقدس، دست بهر کاری که در اين کتب، انجام آن ممنوع اعلام شده، می زنند. اما آن را برای عوام طور ديگری موعظه می کنند. برخی از به ظاهر پيروان ايدئولوژی های مردمی نيز همينطور. برای نمونه اين دوفرد نامبرده آخری بيش از ۲۵ سال در رأس حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروی بودند ودفاع از ايدئولوژی طبقه کارگر را تبليغ می کردند. اما يک شبه، از شاخه راست ايدئولوژی سرمايه داری، راست تر هم شدند. پس تقليد و پيروی کور کورانه ما را به راهی نمی برد که درست باشد. يکی از رهبران آيين ياری، سلطان سهاک(۱)، در حدود هفتصد سال پيش سروده ای به کردی گفته است: مبنی بر اينکه، "ياران به دنبال پدران خود (چشم بسته) نرويد که بر سردو راهی معطل خواهيد ماند". درواقع محتوای اين نوشته ی بنده به دورمحور اين سروده می چرخد.

من گاهی در دفتر کارم با برخی از مهمانان ناخوانده، مانند "شاهدان يوحووه"، رو برو می شوم. اغلب در را بر روی آنان می گشايم و با وصف وقت کمم، آنان را به نشستن دعوت کرده و با تعارف چای و آب سرد و غيره پذيرائی می کنم. اگر چه همه يک هدف را دارند و آن تبليغ برای آيين مسيحيت بطريق خود آنها است. اما من به حرفهايشان نيز گوش فرا می دهم. متأسفانه بارها اتفاق افتاده است که من با احتياط پرسشی را از کتاب مقدس مطرح می نموده ام و متوجه می شدم که آنها را با مشکل پاسخ روبرو کرده ام و گاهی پاسخ درست حسابی هم نمی توانستند بدهند و می خواستند يک پاسخ کليشه ای برای آن جورکنند که ازقبل به آنها گفته شده بوده و يا در خلال رهنمونها شنيده بودند. هنگامی که از بنده می شنيدند که ديگر آن زمانها گذشته است که ما هرچه را کورکورانه و با اعتماد به کشيشها و ملاها بپذيريم و يا بدون مطالعه رد کنيم. اکنون ما بايد باکمک ابزار مدرن ارتباطی دجيتال و پيشرفت تکنولوژی و در دسترس بودن اطلاعات وسيع و کتب و ترجمه های فراوان، خود درباره هرموضوع مطالعه کنيم و به باورهائی فرق نمی کند، آيينی و يا ايدئولوژيکی و غيره برسيم، آنها کمی به هم ديگر نگاه می کنند و عاقبت چند بروشور از کيف در می آوردند و از من اجازه می خواستند که روی ميز بگذارند و بعدهم می رفتند. جالب است، گر چه من شرط مهمان نوازی را خيلی محترمانه بجای می آوردم، اما آنها ديگر به سر وقت من، نمی آمدند و ديگر پيدايشان نمی شد. هرچند بارها شنيده شده که "شاهدان يوحووه" سمج ترين و سرسخت ترين و با پشتکارترين مبلغان و ميسيونرها يند! و اگر آنها را هم بيرون بياندازی، باز خواهند آمد. اما من از ديدار مجدد با آنها بی بهره می شدم! خوب، آنها بدنبال شکار گوش بفرمان می گردند. گويا بنده شکار خوبی برای آنها نمی توانستم باشم. کسانی می توانند شکار ايدآلی باشند که گوش فرا دهند و هيچ پرسشی نکنند وپاسخ همه پرسشهای زندگی را برای خداوند توانا و قادر مطلق بگذارند. متأسفانه حتا آنها خود نمی دانستند که اين سر فرمان به دست دگری سپردن عاقبت به ديکتاتوری ختم خواهد شد.
بنظرمن رد يا قبول هرفلسفه ايدئولوژيکی يا آيينی، بدون آگاهی دقيق از محتوای آن، کاريست بس عبث وشانسی است که انسان به سيستمهای ديکتاتور اعطا می کند. اطمينان دارم اين نکته برای همه انسانهای مترقی واضح وروشن است که اکنون با پيشرفت سريع دستگاههای مدرن الکترونيک اطلاع رسانی، بدون مطالعه و تحقيق، کورکورانه پذيرفتن، مارا به دورانهای پيش از تاريخ و يا حداقل قرون وسطا بر می گرداند و اين را هيچ انسان عاقلی نمی خواهد. يعنی قابل باور نيست که انسان دارای فکر بدون گدار به آب بزند و ديگر کلاه موعظه گران سرش برود. بنده باور دارم، هر انسانی دارای نظر خاصی در زندگی است. منتها نه در همه زمينه ها. اجازه دهيد در اين زمينه دو پرسش ساده را مطرح کنم و کوشش شود پاسخی برای آنها بيابيم: آيا انسان می تواند در هر امری صاحب نظر باشد، اگر درباره آن امر مطالعه نکرده باشد؟ آيا اگر ما برروی يک عقيده کهنه که بی محتوا بودن آن ثابت شده، تأکيد و پا فشاری کنيم، درست است؟ خيلی کوتاه و به نظر من نه! مثالی داريم بسيار ساده، اگر چه همه يعنی ازکلاس پنج ببالا می دانند که زمين کروی است و علم اين را ثابت کرده است و بشر با اقمار و ديگر وسايل نقليه چندين بار محيط اين کره خاکی را پيموده است، به فرض اگر ما هنوز معتقد باشيم که زمين پهن است و خدا آن را برای رفع مايحتاج بندگانش گسترده است! آيا ازاين تزدفاع کردن، خويشتن را سبک کردن نيست؟ و به ريش ما نمی خندند؟ اين خود پرسشيهائی اند درپاسخ پرسش پيشين.
اغلب دربحثها می شنويم که بعضی مدعی هستند که کاری به کار سياست ندارند وبنا به اعتراف خود هيچگاه مسائل سياسی را هم دنبال نکرده اند و نمی کنند و حتا باز هم به اعتراف خود هيچگاه پای صندوقهای رأی نرفته و نمی روند. مانند افراد "شاهدان يوحووه" و باور مندان "بهائی گری" درکشور خود ما. نا گفته پيدا است رژيمهای ديکتاتوری و شاخه راست سرمايه داری همين را می خواهند که تو سياسی فکر نکنی. بهمين دليل بزرگترين حمايتهای مالی بچنين مکاتب و گروههای اجتماعی می شود که سياسی فکر نکنند. ثروت هنگفت ساينتولوژی شاخه غير سياسی ديگر از مسيحيت را ببينيد که بانفوذ ترين گروه در بين تبليغ کنندگان مکتب بی تفاوتی است. خوب، تااينجا باور و اعتقاد هرفردی مورد احترام است و ما انتقاد و تفسيری برآن نداريم. اما شما واقعا اين نکته را خنده دار نمی بينيد، در آن هنگام که چنين شخصی ياشخصيتهای غيرسياسی در بحث برسر يک مطلب می گويند: "به نظر من يا ما، اين موضوع مثلا غلط يا درست است" و اگر از آنها پرسيده شود، چرا غلط يا درست است؟ در پاسخ خواهيد شنيد: برای اينکه من يا ما اينگونه حس می کنيم و احساس ما اين را بما می گويد! آنها هيچ استدلال درست و حسابی برای آن ندارند. زيراهيچ استدلالی ياد نگرفته اند پس حق هم دارند که ندانند. اما ماباز می پرسيم: آيا انسان می تواند دانائی ومنطق که ابزار آن فکر کردن و تحقيق است، حس کند؟! باز هم به نظر من نه، زيرا اگر کسی هيچ گاه به مسائل مهم جامعه، از نظر تاريخی و سياسی و ايدئولوژيکی توجه نکرده باشد، نمی تواند در آن باره نظر بدهد و هيچ تقصيری هم نمی توان متوجه او کرد. پس اگر چنين فردی نظر بدهد، نظراو نمی تواند مستند باشد، زيرا او احتمالا کمی ازموضوع شنيده است و شنيدنی که ناقص ارائه شود و يا هرچه خود بخواهيم از آن استنباط کنيم هم نمی تواند نظر مستدل باشد. در واقع هر انسانی بدليل مطالعه و تحقيق دارای يک نظر ثابت است. آدمهای غير سياسی نيز دارای يک نظر ثابت احساسی اند. اما اين نظر احساسی را نمی توان برای مسايل بغرنج اجتماعی و سياسی بکار گرفت. آنها می توانند احساس کنند که خداوند در وجوشان است، اما نمی توانند تحليل درست اجتماعی و اقتصادی از يک جامعه را به دست دهند. حالا بفرض و برهمين مبنا، اگر نظر فردی که دراصل غلط است، به رأی گذاشته شود واکثريت بياورد، آنگاه برای جامعه فاجعه ای غير قابل جبران ببارخواهد آورد که امروزه درکشور خودما آن را لمس کرده و می کنيم. حالا فرق نمی کند اکثريت باتقلب احمدی نژادی باشد، مانند آنچه که درانتخابات رياست جمهوری ۲۲ خرداد سال ۱۳۸۸ خورشيدی بود و يا اکثريت با نا آگاهی و بی خبری از قضيه باشد. هر دو پشت و روی يک مدال هستند. اگر پرسشهائی باشند در اين باره باز قلم خواهم زد و در خدمت هموطنان هستم.

دکتر گلمراد مرادی
هايدلبرگ، آلمان فدرال

(۱) آيين ياری متعلق به مردمان يارسان است که ريشه در تناسخ روح دارد و يک آيين کردی است که به شيوه نوشتاری بعد از اسلام بوجود آمده است. اکنون هم بسياری از ملت فارس و آذری و غيره نيز پيرو دارد. ابداء کننده نوشتاری اين آيين سلطان سهاک برزنجه ای است که حدود هفتصد سال پيش در کوههای هورامانات در مکانی بنام پرديور درکردستان می زيسته است. گويند ۱۳۰ سال عمر کرده اند و تيمور لنگ گويا پس از غلبه بر اتابگان لرستان از راه خرم آباد به تبريز در سال ۷۸۸ هجری قمری بحضور سلطان سهاک زسيده است و اورا يک شخصيت روحانی و خيلی پير ديده است که پند و اندرز ايشان بسيار با ارزش بوده. نگاه کنيد به تاريخ و فلسفه اهل حق (يارسان) صفحه ۱۱۷ چاپ سوئد سال ۱۹۹۹ ميلادی.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016