تبارشناسی کودتای شصت، جنبش سبز در پيوند با کودتای خرداد شصت؟ (بخش اول)، محمود دلخواسته
اگر در خرداد ۶۰ حقی از ملت پايمال شدهباشد اين سکوت نيز مثل هر سکوت ديگری قربانيانی داشته و خواهد داشت؛ گذشته از عوارض وخيمی چون گسترش بیمهری و تخريب دائمی ميان اپوزيسيون جمهوری اسلامی و از اين رو پراکندگی نيروها، در وهله اول اين نسل جوان بعد از انقلاب در درون ايران است که بهمانند کسی شده که از بيماری از دست دادن مقطعی حافظه رنج میبرد ولی نمیداند چرا اينگونه شدهاست. فرضيه اين تحقيق اين است که اين فراموشی موضعی از علل اصلی سرگيجهگی موجود در هدف و روش و سخنگويی جنبش انقلابی سبز کنونی میباشد
[email protected]
" وقتی که اعتراض به يک تقلب انتخاباتی به سرعت کليت نظام را به چالش می کشد، نشان از آن دارد که نظام حاکم بر ايران، از نظر اکثريت ايرانيان، دچار بحران مشروعيت جدی بوده است. پرسش بعدی که در پی اين پرسش مطرح می شود اين است که رژيم حاضر که وارث يکی از عظيم ترين و مردمی ترين انقلابات قرن بيستم می باشد چگونه با مشکل جدی مشروعيت روبرو شده است؟ به قول معروف چه شد که چنين شد؟ گسست چگونه آغاز شد؟ و نقطه شروع اين عدم مشروعيت در کجاست؟"
درآمد
در سی ماهه اول انقلاب ما شاهد تقابل شديد دو گفتمان متضاد از اسلام و انقلاب ميباشيم. گفتمانی که اسلام را بيان قدرت و هدف از انقلاب را، بنا بر قول آقای بهشتی، استقرار "استبداد صلحا" (۱) ميداند و گفتمانی که اسلام را بيان آزادی و هدف از انقلاب را استقرار مردمسالاری ميفهمد. اوج اين تقابل در خرداد سال ۱۳۶۰ رخ ميدهد و برای حل اين تقابل به سود يک طرف، اولين رئيس جمهور بنی صدر، با استفاده از حق قانونی خود و بر اساس اصل ۵۹ قانون اساسی از آقای خمينی ميخواهد که با انجام رفراندم موافقت کند، زيرا که: " سالم ترين راه حل اينست که همه موافقت بکنند به مردم مراجعه کنيم و با رای عمومی آنچه بايد بشود، بشود." (۲) و آقای خمينی پاسخ ميدهد که: " اگر سی و پنج ميليون بگويند آری، من ميگويم نه" و باز تکرار ميکند: "...اگر همه مردم موافق باشند من مخالفت ميکنم." (۳) اين تقابل را که به سرنگونی اولين رئيس جمهور منجر شد، را ميشود اصلی ترين نقطه گسل و از دست رفتن مشروعيت رژيمی دانست که بعد از اين تاريخ و در استبداد، خود را بر جامعه تحميل کرد. بنا براين تبار شناسی اين تقابل و کودتای حاصل از آن و اثرات آن در جنبش سبز امری لازم مينمايد. اين از آن جاست که هيچ جنبش و حرکت اجتماعی بی ريشه نيست و بدون سعی در ريشه يابی آن، نه ماهيت جنبش،( حتی برای بعضی از شرکت کنندگان در آن) فهميده ميشود، نه انديشه راهنما و نه اهداف آن از شفافيت لازم برخوردار خواهند شد. گروهی از فعالان درون و بيرون جنبش سبز، بنابر انواع انگيزه ها و مصلحت سنجی ها، مايل نيستند پيشينه و سابقه جنبش سبز با همه ابعاد واقعی اش، بر مبنای حقيقت جويی، بازگو شود. در حالی که برای رسيدن به اهداف جنبش عمومی، تلاش برای نشان دادن استمرار انديشه آزادی و دموکراسی خواهی در ايران زمين يک ضرورت قطعی است و لازمه عمق و پهنا بخشی به جنبش است. تنها با فعال کردن حافظه تاريخی مردم ِدر جنبش است که می توان راه پيروزی را با کمترين ميزان خشونت هموار ساخت. جنبش سبز کنونی در ايران اگر می خواهد از اغتشاش و ابهام، چه در تشخيص هدف و چه در شناسايی عواملی که استقرار هدف را ممکن می کند، خارج شود و سرعت گيرد راهی ندارد جز اينکه با ذهنيت/خاطرات تاريخی جامعه انس بيشتری بگيرد. تحولات خرداد شصت يکی از کليدهای اصلی ورود به اين ذهنيت/خاطره جمعی است.
متاسفانه در داخل و خارج گروه هايی از فعالان سياسی هستند که برخی مقاطع زمانی مثل خرداد ۷۶ را بسيار بيش از آنچه واقعيت داشته باشد برجسته می کنند و بخشی ديگر را مثل خرداد ۶۰ را بی محابا سانسور يا قطعه قطعه می کنند. اما اين کسان توجه ندارند که وقايع خرداد ۶۰ بخش بسيار مهمی از تاريخ دموکراسی خواهی در کشور ما را تشکيل ميدهد. برای اينکه بفهميم چقدر جامعه جوان مشتاق دانستن بيشتر در باره اين مقطع تاريخی است می توان به بازتاب اخبار شخصيتهای مطرح آن روز در رسانه های عمومی توجه کرد. گاه گاه که سخنی يا عملی از سوی فعالان و جريانهای خرداد ۶۰ به فضای عمومی وارد می شود، به دليل واکنشهای گسترده نسبت به آن سخنان يا رفتارها می توان به عينيت دريافت که گويی آن بخش سانسور شده هنوز که هنوز است زنده است و در ناخودآگاه مردم جای مستحکمی برای خود دارد. اين پژوهش کوششی در اين راستا ميباشد تا اثرات تحولات اين دوره را از وجدان ناخود آگاه جامعه وارد وجدان آگاه کند و بدينوسيله با شفاف سازی حساسترين دوران انقلاب، به جنبش دموکراسی خواهی ايرانيان در حد امکان ياری رساند.
آگاهی، مسئوليت و سکوت
آگاتا کريستی، نويسنده انگليسی، در يکی از معروفترين رمانهای جنايی اش با عنوان "قتل در اورينت اکسپرس"، داستان وقوع قتلی در يک قطار را می نويسد که کارآگاه جنايی در تحقيقاتش برای پيدا کردن قاتل به تک تک مسافران قطار رجوع می کند اما هر جا می رود با ديواری از سکوت روبرو می شود. به هر حال کارآگاه به دليل تجربه و مهارتی که در کارش دارد تحقيق را رها نمی کند و سرانجام با کاری طاقت فرسا موفق می شود ديوار سکوت را بشکند و درست همان لحظه است که متوجه رمز اين سکوت فراگير می شود؛ علت سکوت اين بوده است که تمامی مسافران در اين قتل دست داشته اند. بنظر می رسد که اين داستان شباهت بسياری به کودتای خرداد ۱۳۶۰ دارد. در کودتای خرداد ۶۰ بر عکس کودتای ۲۸ مرداد که به همراهی خاندان پهلوی، روحانيت قدرت طلب وابسته و دستگاههای اطلاعاتی انگليس و آمريکا، رخ داد و در ايران و جهان، وقوع اين کودتا به رسميت شناخته شد و حتی رئيس جمهور آمريکا کلينتون از ايرانيها در اين رابطه معذرت خواست، در مورد کودتای خرداد شصت بر ضد اولين رئيس جمهور کشور، اينگونه نيست و جز معدودی وقوع آن را به رسميت نمی شناسند.
مرور حوادث اين ماه، حتی، تنها از طريق خاطرات آقای رفسنجانی و با تمام سانسورهايی که در کتاب انجام شده هنوز در روشنی تمام به ما ميگويد که بر حوادث اين ماه نامی جز کودتا نميتوان نهاد. بنا براين اجازه بدهيد به گزارش های روزانه آقای رفسنجانی (۴) و روزنامه ها بنگريم: ۶ خرداد: " امام گفتند: بنی صدر بخاطر اطرافيان نابکارش خود را حذف ميکند." ۱۲ خرداد: آقای سلامتيان ( ن:نماينده اول اصفهان)...ميخواسته سخنرانی کند، حزب اللهی ها مجروح کرده اند و مراسم را بهم زده اند و او با چادر فرار کرده." در ۱۷ خرداد ۶۰ به دستور رئيس ديوان عالی کشور آقای دکتر بهشتی و حکم آقای لاجوردی دادستان انقلاب مرکز، روزنامه ها فله ای بسته می شود. در ۲۰ خرداد: " آقای بنی صدر، در کرمانشاه است و گويا به دستور امام تحت نظرند که از کشور فرار نکنند." ۲۲خرداد : "حمله به دفاتر همآهنگی زياد است." و در ۲۳ خرداد: " تظاهرات پراکنده ای عليه و له آقای بنی صدر در تهران و شهرستانها رخ می دهد. چند نفری هم تا به حال تلف شده اند." در ۲۴ خرداد در بيرون مجلس دو نماينده مجلس حامی بنی صدر، سلامتيان و غضنفر پور، از ترور جان سالم بدر بردند: " غضنفر پور و سلامتيان از مجلس بيرون رفتند و در درب مجلس با يک فرد سپاهی برخورد داشتند که کار به اسلحه کشی رسيد." در ۲۵ خرداد خانه بنی صدر مورد حمله قرار گرفت." نزديک غروب، صدای انفجار مهيبی آمد. بعداً معلوم شد، در حياط کاخ مسکن بنی صدر، انفجار رخ داده است. ممکن است کار خودشان باشد و ممکن است از مخالفانشان، بعداً روشن خواهد شد." و در همان روز آقای خمينی به مجلس دستور حذف رئيس جمهور را ميدهد: " احمد آقا تلفن کرد و گفت: امام ميفرمايند زودتر مجلس در مورد آقای بنی صدر، تصميم بگيرد. امروز بنی صدر، جواب مغرورانه ای به اظهارات امام داده است..." و اين در حاليست که آقای خمينی سمتی در قانون اساسی نداشت که چنين دستوری را بدهد. نه تنها اعتراضی به آقای خمينی، از طرف مجلس صورت نگرفت که ايشان حق ندارند چنين دستوری را بدهند بلکه با اجرای دستور نشان داد که آلتی ميباشد بی اختيار در دست رهبر. ۲۸ خرداد: در حاليکه دشمن هنوز در خاک وطن به سر ميبرد و جنگ ادامه دارد، سپاهيان را از جبهه جنگ خوزستان به تهران آورده و در پارک خرم اسکان داده و هاشمی و بهشتی شب به ديدارشان رفته اند. و رئيس جمهور که هنوز قانوناً رئيس جمهور است را وادار به مخفی شدن می کنند و به قول آقای محمدی گيلانی حکم هفت بار اعدام او به عنوان باغی با غين در رسانه ها منتشر می شود. در روز ۳۱ خرداد که بسياری از نمايندگان مستقل و آزاديخواه مجلس به خصوص از طيف مهندس بازرگان و نهضت آزادی در هنگام ورود به مجلس آشکارا از سوی چماقداران تهديد به ترور می شوند، جلسه ای برخلاف مفاد قانون اساسی برای عدم کفايت سياسی رئيس جمهور تشکيل می شود و او برکنار می شود. ظاهرا به بنی صدر پنج ساعت حق دفاع از خود داده شده است، ولی وقتی که قبلا حکم هفت بار اعدام او به عنوان باغی با غين داده شده است، در خانه اش بمب انداخته ميشود و حتی غضنفری پوری که قبلا پيام رئيس جمهور را قبلا در مجلس، ۲۴ خرداد، خوانده بود سبب خشم خمينی ميشود: " امام که از راديو شنيده بود ( ن: پيام بنی صدر که بوسيله غضنفر پور خوانده شد) از خوانده شدن اطلاعيه از تريبون مجلس، انتقاد کرده بودند." و بعد به همين علت اين نماينده دستگير " و بنا بر گزارش نماينده کميته حقوق بشر سازمان ملل متحد – که از ايران و زندانها ديدن کرده بود- سخت شکنجه شد" (۵) نشان از اين دارد که حتی اگر بنی صدر ميپذيرفت که با شرکت در مجلس، به کودتا شکل قانونی ببخشد، امکان نداشت که بگذارند که او زنده پا به مجلس بگذارد چه رسد که اجازه پنج ساعت دفاع به او بدهند. و اين در زمانی ميباشد که قبلا از آقای خمينی خواسته بود که به خانواده اش امنيت جانی بدهد و خود برای حفظ جان مجبور می شود مخفی شود و از اين منزل به آن منزل نقل مکان کند تا زمانی که در مرداد ماه از کشور خارج می شود. رژيم پس از خروج او از کشور، به کسانی مثل آقای لقايی که به اولين رئيس جمهور پناه داده بودند نيز رحم نمی کند و آنها را به همراه کسانی از نزديکترين همکاران بنی صدر مانند مشاور رئيس جمهور در حقوق بشر، دکتر منوچهر مسعودی.شهيد صدر الحفاظی از دفتر رياست جمهوری و شهيد نواب صفوی روزنامه نگار، اعدام ميشوند. آنانی نيز که مانند محمد جعفری سردبير روزنامه نقلاب اسلامی اعدام نميشوند ولی سالها در بدترين شرايط در زندان بسر ميبرند، تنها به خاطر مداخله آيت الله منتظری بود که از مرگ جان سالم بدر بردند. حال سوال اينست، حتی اگر دسترسی به اطلاعاتی که در اين تحقيق عرضه خواهد شد فراهم نبود و قضاوت را تنها با اين اطلاعات انجام داد، آيا اسم اين پروسه را جز کودتا چيز ديگری می توان نهاد؟
پرسشی که اين تحقيق با نگاهی تاريخی تلاش دارد پاسخی برای آن بيابد اين است که علت چنين سکوت فراگير در مورد کودتای خرداد شصت چيست؟ چرا در اين مورد خاص از بنيادگرايان و محافظه کار حاکم گرفته تا اصلاح طلبان حاضر در داخل و خارج و گروه های چپ تندرو در شکل حزب توده و چريکهای فدايی خلق اکثريت تا سلطنت طلب ترجيح می دهند مانند مسافران آن قطار ساکت باقی بمانند؟ اين طيف وسيع از نيروهای فعال سياسی در خرداد ۶۰ با وجود مخالفتهای شديدشان با يکديگر، انگار که همگی موافقتنامه نانوشته ای را امضا کرده اند تا در اين باره سکوت به ورزند. اما اگر در خرداد ۶۰ حقی از ملت پايمال شده باشد اين سکوت نيز مثل هر سکوت ديگری قربانيانی داشته و خواهد داشت؛ گذشته از عوارض وخيمی چون گسترش بی مهری و تخريب دائمی ميان اپوزيسيون جمهوری اسلامی و از اين رو پراکندگی نيروها، در وهله اول اين نسل جوان بعد از انقلاب در درون ايران است که بمانند کسی شده که از بيماری از دست دادن مقطعی حافظه رنج می برد ولی نمی داند چرا اينگونه شده است. فرضيه اين تحقيق اين است که اين فراموشی موضعی از علل اصلی سرگيجگی موجود در هدف و روش و سخنگويی جنبش انقلابی سبز کنونی می باشد.
نقطه آغاز بحران
به منظور پاسخ به پرسش بالا لازم است بيشتر در خصوص رابطه ميان قدرت و مشروعيت کنجکاو شويم. در دو دهه اخير بحث از رابطه قدرت و مشروعيت، حاکم بر جهان نظريه پردازی ها در رشته روابط بين الملل بوده است. اين بحث، هم به عنوان برونداد و هم به عنوان پاسخی فوری نسبت به بحران نظری ناشی از سقوط شوروی سابق ظهور کرده است. البته تمرکز بر روی رابطه مشروعيت و قدرت همچنين در پيوند است با تاثير بسيار زيادی که تئوری های پساساختارگرايی در انديشه سياسی مطرح ساخته است. به هر حال می توان گفت درک و فهم رابطه وثيق ميان قدرت و مشروعيت، به جز در ميان هواداران سخت سر ( hard core) در ميان ليبراليستها و نئو ليبراليستها، يکی از پذيرفته ترين سرمشقهای انديشه های سياسی نوين است.معنای اين تحول معرفتی در علوم سياسی اين است که امروزه تقريبا هيچ عقل سليمی نمی پذيرد که يک ساختار قدرت سياسی بدون حداقلی از مشروعيت سازی در بُعدی از ابعاد واقعيت اجتماعی بتواند شانسی برای تداوم خويش بيابد
لازم به توضيح نيست که هر واقعيت اجتماعی همزمان واجد بعدهای فرهنگی، اجتماعی، سياسی و اقتصادی است. حال وقتی که اعتراض به يک تقلب انتخاباتی به سرعت کليت نظام را به چالش می کشد، نشان از آن دارد که نظام حاکم بر ايران، از نظر اکثريت ايرانيان، دچار بحران مشروعيت جدی بوده است. پرسش بعدی که در پی اين پرسش مطرح می شود اين است که رژيم حاضر که وارث يکی از عظيم ترين و مردمی ترين انقلابات قرن بيستم می باشد چگونه با مشکل جدی مشروعيت روبرو شده است؟ به قول معروف چه شد که چنين شد؟ گسست چگونه آغاز شد؟ و نقطه شروع اين عدم مشروعيت در کجاست؟
برای پاسخ به چنين سوالی لازم می آيد که مقايسه ای بين انديشه راهنما و اهداف انقلاب، که سببِ آن خيزش عظيم شد، و واقعيت رژيم حاضر انجام دهيم. يکی از روشهای شناخت اهداف انقلاب مراجعه به بيش از ششصد شعار و صد و بيست و چهار مصاحبه آقای خمينی در سال ۵۶ و ۵۷ است. در اين شعارها و بيانات استقرار آزاديها و نظامی دموکراتيک از اهداف اصلی انقلاب اعلام شده بود و همين مطالبات در پيش نويس قانون اساسی نيز مدون شد. (۶) وقتی مجموعه اين شعارها و بيانها را با واقعيت رژيم جهموری اسلامی مطابقت می دهيم در می يابيم که تا چه اندازه در تقابل کامل با يکديگر قرار گرفته اند؟ اين تقابل ميان مطالبات انقلاب ۵۷ و واقعيت های پس از وقوع انقلاب بيانگر يک گسل عميق در درون ساختار سيستم سياسی جمهوری اسلامی است که نام ديگر زوال مشروعيت است.
شايد نيازی به ذکر اين نکته نباشد که ساده نگری است اگر نقطه شروع اين گسست را به دوران انتصاب آقای احمدی نژاد و يا حتی دوران تبديل شدن آقای خاتمی و از پروسه دگر ديسی که از رئيس جمهور اصلاح گر، بقول خودشان، ايشان را به يک تدارکاتچی تبديل کرد، برگردانيم. تحولات اخير همه نشانه های دم دستی و فعلی از يک بحران سی ساله اند. اين موضوع ريشه در همان بهار انقلاب دارد. پس برای شناخت دقيقتر بايد به خاستگاه اصلی گسست برگشت؛ بايد به سی ماهه اول انقلاب باز گشت زيرا شکاف شگل گرفته در نظام پس از انقلاب در اين دوران بود که به اوج خود رسيد و به جراحی های عميق منجر شد. در همين سی ماهه آغازين است که نزاع ميان دو ديدگاه و دو بينش اصلی شرکت کننده در انقلاب به اوج خود می رسد. نبردی هر روزه ميان وفاداران به اهداف مردمسالارانه انقلاب و نيروهايی که در پی استقرار استبداد در فرم دينی آن بودند، در گرفته بود. به قول آقای هاشمی رفسنجانی در نامه معروفش به آقای خمينی در اواخر بهمن ۵۹ و نيز در پاسخ به سوال آقای محمد مجتهد شبستری، دعوا دعوای دو اسلام بود؛ اسلام فقاهتی در برابر اسلام ليبرال. (۷)
اين دوران، در عين اهميت بسيار آن، يکی از سانسور شده ترين دوران انقلاب است و عجيبتر اينکه حتی در محافل آکادميک خارج از ايران نيز اين دوران بسيار کمتر از دورانهای ديگر انقلاب مورد مطالعه قرار گرفته است. و عجيبتر اينکه اکثر مقالات و فصول کتابها (۸)، مهر تاييدی شده است بر قرائت رسمی حوادث اين دوران. تحقيقات بيشتر حالت توصيفی و بسيار کمتر توضيحی می باشند و انگار که سنجشگری انتقادی که لزوما بايد يکی از اصلی ترين لوازم انديشيدن متفکر باشد، در مطالعه اين دوران يا بکار گرفته نشده است و يا از آن استفاده حداقلی شده است. چه توضيح معقولی برای اين پديده می توان ارائه کرد؟ چرا از ديد بسياری از پژوهشگرن انقلاب ايران درگيری ميان دو اسلام متضاد جدی گرفته نشده است؟ يک توضيح ساده برای اين موضوع شايد اين باشد که فهم تحولات سالهای آغازين انقلاب عمدتا در درون گفتمانهای قدرت صورت گرفته است. بدين معنا که محققان با يک پيش داوری سترگ به مطالعه اين دوران پرداخته اند؛ به اين معنا که در آن دوران همه نيروها در گفتمان قدرت می زيسته اند و لذا دعوای استبداد و آزادی مطرح نبوده است. همين پيش فرض زوايای کوری برای پژوهشگران ايجاد کرده است و مانع تجزيه و تحليل امور واقع آنگونه که واقع شده اند، شده است. (۹)
خلاصه اينکه، به نظر نويسنده، نقطه شروع گسل عدم مشروعيت، به کودتای خرداد سال شصت بر ضد اولين رئيس جمهور ايران باز می گردد که در آزادترين انتخابات از آن روز تا امروز مورد اعتماد اکثريت مردم ايران قرار گرفت. آقايان خمينی و رفسنجانی از کودتای خرداد ۶۰ به عنوان انقلاب سوم ياد می کنند. چرا اين کودتا با وجود تغيير تاريخی که در ماهيت رژيم و جهت انقلاب ايجاد کرد، در هاله ای از سکوت پيچيده شده است، تا جايی که خصوص نسل جوان شايد کمترين اطلاعی از آن نداشته باشد؟
ـــــــــــــــــــــــ
پانويس ها:
۱- دکتر غلام علی صفاريان و مهندس معتمد دزفولی: " سقوط دولت بازرگان،" ۱۳۸۲ ص ۱۴۳
۲- انقلاب اسلامی، ۳۰ خرداد ۱۳۶۰
۳- علی غريب. ايستاده بر آرمان. چاپ ۱۳۸۵ ص ۹۶
http://enghelabe-eslami.com/2010-05-09-17-33-55/84-2010-05-14-08-37-39.html
همچنين مراجع شود به سخنرانی ايشان در يو تيوب:
علی غريب. ايستاده بر آرمان. چاپ ۱۳۸۵ ص ۶۰
۴- هاشمی رفسنجانی، "عبور از بحران" موسسه فرهنگی- هنری طاهر-ليلا. چاپ سوم سال ۱۳۷۸
۵- روزنامه انقلاب اسلامی شماره ۷۴۹ ص۱۶
۶- اين مطالعه موضوع تز دکترای نويسنده تحت عنوان "گفتمانهای اسلامی در خصوص قدرت و آزادی در انقلاب ايران در فاصله سالهای ۱۹۷ تا ۱۹۸۱" که در دانشگاه اقتصاد و علوم سياسی لندن انجام گرفته است و اميد آنست که هر چه زودتر به فارسی ترجمه شود؛
Islamic Discourses of Power and Freedom in the Iranian Revolution, 1979-81, London School of Economics and Political Science, 2007, United Kingdom
۷- به مقدمه کتاب نقدی بر قرائت رسمی از دين اثر محمد مجتهد شبستری، انتشارات راه نو. ۲۰۰۷ مراجعه کنيد
گرچه اين دوران از حساسترين دوران انقلاب بوده است، ، در خارج حتی يک کتاب آکادميک که به اين دوره اختصاص داشته باشد وجود ندارد. آنچه هست، تا آنجايی که نويسنده تحقيق کرده است، تنها چندين مقاله يا فصلهايی از کتابهايی است که در مورد انقلاب نوشته شده است. البته در داخل کشور چند کتاب در اين رابطه نوشته شده که از منظرهای متفاوت همان قرائت رسمی را تکرار کرده اند. البته در خارج کشور تحقيقاتی جدی در اين رابطه، مانند تحقيقات محمد جعفری و علی غريب، منتشر شده است، ولی، تا جايی که نويسنده تحقيق کرده، هنوز اين تحقيقات در کارهای آکادميک بکار گرفته نشده اند
۸- برای نمونه به کارهای زير مراجعه شود؛
Mohsen M. Milani, The Making of Iran’s Islamic Revolution: From Monarchy to Islamic Republic (Boulder: Westview Press, 1988), p. 324. See also Milani, “The ascendance of Shi’i fundamentalism” and Farideh Farhi, States and Urban-Based Revolutions: Iran and Nicaragua (Illinois: University of Illinois Press, 1990), pp. 113-16. Gholam R. Afkhami, The Iranian Rrevolution: Thanatos on a National Scale (Washington, DC: Middle East Institute, 1985).
يا کسانی که کاملا اين دوران را دور زده و انقلاب را عين فاندامانتاليسم و بنيادگرايی ميدانند
For instance, see Fred Halliday, Islam and the Myth of Confrontation (New York: I. B. Tauris and Co. Ltd., 2003), p.44 and Said Arjomand, “Ideology as episodic discourse: the case of the Iranian revolution”, American Sociological Review, 57, no. 3 (1992), p. 355. John L. Esposito, ed., The Iranian Revolution: Its Global Impact (Miami: Florida International University Press, 1990) and Graham E. Fuller, The Centre of Universe: the Geopolitics of Iran (Connecticut: Westview Press, 1991) or Efrain Karsh, ed., The New Global Threat: The Iran-Iraq War, Impact and Implications (London: The MacMillan Press, Ltd., 1989).
۹- نکته جالب اينست که در نمايه جلد اول کتاب خاطرات آقای رفسنجانی، عبارت " انقلاب سوم" وجود دارد، ولی وقتی به صفحه مورد نظر مراجعه می شود، عبارت برداشته شده است. به احتمال بسيار زياد، عبارت، انقلاب سوم، بعد از مرور دوباره از متن کتاب برداشته شده، تا سرنگونی رئيس جمهوری را امری نه چندان با اهميت جلوه دهند، ولی فراموش کرده اند که عبارت را از نمايه نيز بردارند:
هاشمی رفسنجانی، عبور از بحران، موسسه فرهنگی – هنری طاهر-ليلا ۱۳۷۸. ص۲۲۷
Hashemi Rafsanjani, Oboor az bohran [Storming the Crisis], Tehran: Moaseseye Farhangee Honari-ye Taher-Leyla, 1999 [1378]), p. 227.