جمعه 11 تیر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

حرکت پرده‌ای که گذشت زمان به‌روی زندگی ما کشيده‌است، در باره "يادها" نوشته ويدا حاجبی، فرنگيس حبيبی

فرنگيس حبيبی
کتاب "يادها" گوشه‌ای از غنای يک زندگی را نشان می‌دهد که رودخانه‌ای آرام نبوده است. هر چند ويدا حاجبی از واردشدن به عمق زندگی درونی و شخصی خود پرهيز کرده‌است، هرچند ميان بخش‌هايی که از زندگی ملموس کودکی، نوجوانی و زندان سخن می‌گويند و بخش‌هايی که بيش‌تر تحليلی، تاريخی يا سياسی ارائه می‌دهند، تفاوت لحن و جاذبه در درون متن به چشم می‌خورد ولی "يادها" متنی شيرين و گيراست و خواننده را يک نفس تا پايان هم‌راهی می‌کند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


توضيح: متن زير، سخنرانی خانم فرنگيس حبيبی به تاريخ شنبه ۲۶ ژوئن، در نشست معرفی کتاب "يادها" نوشته‌ی ويدا حاجبی است.

امشب به دور کتاب" يادها" جمع شده ايم که وظيفۀ معرفی آن به عهدۀ من گذاشته شده است . من اين کار را از روی جلد کتاب شروع می کنم که کار آزادۀ نيلچيانی، هنرمند نقاش است.

من در اين اثر صفحۀ موج داری می بينم که اگر حوض و آبنما باشد، عمقش پيدا نيست و اگر پردۀ تاب داری باشد، گذر نور را کم يا بيش نشان می دهد. در سطح چين دار پرده نقطه هايی حباب مانند با تراکمی متفاوت به چشم می خورند که يکنواختی امواج آبیِ و خاکستری را می شکنند. چيزی بر اين صفحه جاريست که شايد زمان باشد با رگه هايی روشن و نقطه هايی متمايز که در ذهن ما نقش بسته اند. اگر گوشه ای از پرده را عقب بزنيم، د رلايه های ديگر آن شايد نقش های ديگری پيدا شوند. اگر با تندی و دستپاچگی آن را به پس و پيش حرکت دهيم ممکن است از گرد و غباری که سال ها در آن خانه کرده است تا مدتی نتوانيم چيزی از نقش های پرده ببينيم.

اين ها گوشه ای از خيال هاييست که اين اثر آزاده نيلچيانی در من بر می انگيزد.

رفتن به سراغ يادها، براستی حرکت پرده ايست که گذشت زمان، زمانی پيچيده، پر تناقض و پر تلاطم، همراه با فراموشکاری های خواسته و ناخواسته، بروی زندگی ما کشيده است. پس به ياد آوردن کاری بس خطير و پيچيده است. حداقل دقت، شجاعت و صداقت می خواهد. که البته همۀ اينها نسبی است.

گفته شده است که خاطره نويسی و خود زندگينامه نويسی، در غرب با تجدد و معنا گرفتن فرد به عنوان عنصری يگانه، قائم به ذات، تجربه کننده بوجود آمده است، فردی که توانايی درک حقانيت و يگانگی اين تجربه را دارد.

وقتی ژان ژاک روسو اثر معروفش "اعترافات" را در حدود سال ۱۷۷۰ منتشر کرد، افکار عمومی، از اينکه کسی بروشنی و به ارادۀ خويش به گناهان خود ، نه در محضر کشيش، بلکه برای عموم در قالب يک کتاب، اعتراف کند و از جمله بگويد دزدی کرده است و از بازی های تن لذت برده است، سخت برانگيخته شد. هرچند که بعد ها پژوهشگران گفتند اين اعترافات از سوی روسو نوعی مظلوم نمايی و دستکاری افکار عمومی بوده است و آميزه ای از اعتراف و دفاعيه و مهرطلبی است.

به هر رو، تا آن زمان پرده برکندن از زندگی خصوصیِ خويش در قالب نوشته معمول نبود. بعدها خاطره نويسی با ضمير اول شخص، رمان اتوبيوگرافيک و يا اتوبيوگرافی fiction رواج يافت.

در ايران، اگر سفرنامه نويسی را کنار بگذاريم، اولين يادداشت های روزانه، يا خود زندگينامه نويسی ها در اواخر دورۀ قاجار نوشته شدند. خاطرات اعتماد السلطنه و حيات يحيی از اين دست بودند و هنوز هم دارای ارزش آموزندگی بسيار و آينۀ فرهنگ و جامعۀ در حال تحول آن زمان هستند. اما در اين آثار هيچگاه "منِ خلوت" اين نويسندگان به ارادۀ خود و آگاهانه جرئت و مجال بيان نيافت.

در مورد خاطرات تاج السلطنه، داستان تا اندازه ای متفاوت بود و اين زن پا را از حدِ نقل زندگیِ دربار و مسائل روز فراتر گذاشت و زندگی درونی خود را تا اندازه ای برملا ساخت.

بايد گفت که خاطره نويسی و خود زندگينامه نويسی، پس از انقلاب رونق يافت. انگار ناقوس انقلاب و لرزه ای که بر همۀ ارکان زندگی جامعه و فرهنگ و سياست انداخت چندان فنا پذيری هر آنچه هست را آشکار ساخت که ميل به حفظ و انتقال تجربه ها و زيسته ها باعث نوشته شدن دهها و دهها کتاب خاطرات شد. البته ميل به اعتراف ، توجيه خويشتن و عبرت آموزی و نياز به تقسيم کردنِ باری که کنشگران سياسی بر دوش داشتند در شکوفايی اين سبک نوشتار نقش مهمی بازی کرد. مقولۀ تاريخ شفاهی برای نحستين بار چند سال پس از انقلاب مطرح شد.

اين کتاب ها، از خاطرات سياستمردان دوران شاه گرفته تا مسئولان بلند پایۀ دوره های مختلف جمهوری اسلامی، تا کادر های برجستۀ اپوزيسيون، اغلب به شرح روند تحولات سياسی پرداخته اند. نويسندگان با کاربرد ضمير "من"، شخصيت، جايگاه و مسئوليت خود را تشريح کرده اند. در اين کتاب ها کمتر پيش آمده است که منِ غريب، منِ زندگی روزمره، منِ پشيمان، منِ سرگردان، من جوينده و پرسنده، بدون توسل به شعر و داستان و بدون مواجهه با مصاحبه کنندۀ نوعی، از خود سخن بگويد. در اين عرصه، تا آنجا که شناخت من اجازه می دهد، روز ها در راه شاهرخ مسکوب يک استثناء درخشان است. کتاب ديگری ، در حوزه ای ديگر، در برملا کردن خودِ سرگردان و خودِ گرفتار در تناقضات بيشمار سياسی ، فکری و عاطفی، "خاطرات يک شورشی" نوشتۀ مسعود بنی صدراست که در اين مسير، راه درازی را رفته است.

همين جا يک پرانتز بار می کنم: خاطراتی که با نام مستعار نقل می شوند، به نظر من، نه تنها دارای قابليت استناد بسيار ضعيفی هستند بلکه، اگر به تصوير پرده بازگرديم، وجستجوی زمان رفته برمنِ نويسنده را هدف خاطره نويسی بدانيم، اسم مستعار خود پرده ايست مضاعف ومحملی برای مسئوليت گريزی در قبال آنچه ميگوئيم.
پرانتز بسته.

کندوکاو در بارۀ خاطره نويسی در ايران امروز پژوهش های چند گانه و دقيقی می خواهد و من تنها اين مقدمه را گفتم تا به کتاب "ياد ها" برسم.

کتاب "يادها" هم يک "منِ يگانه" و در عين حال خودمانی را بيان می کند، هم برش هايی را از تاريخ معاصر ايران بازميگويد، هم گره های تنگ بافتۀ جمعی را می نماياند و هم آن منِ متناقضی را نشان می دهد که در تنگنای گره های جامعه در حال تقلاست.

طبيعتاً "يادها" يادداشت روزانه نيست. فاصلۀ زمانیِ نسبتاً زيادی ميان روايت و رويداد وجود دارد و مسلم است که نگاه راوی بار تجربه های بعد از حادثه را با خود حمل می کند.

حال برای اينکه واقعاً وارد کتاب بشوم، از شيرين سميعی الهام می گيرم که با ويدا حاجبی، در دبيرستان انوشيروان دادگر همکلاس و هم نيمکت بوده، البته در ته کلاس. او در مقاله ای که در معرفی کتاب "يادها" در کيهان لندن نوشته است می گويد: سر کلاس درس، لحظه ای از کشيدن تصوير پا بروی برگهای دفترش غافل نمی شد و کتابچه های او پر از نقش پاهای همشکل بود.

اين خوی دوران نوجوانی را می توانيم اينطور تعبير کنيم که پا ، اين عامل حرکت، ويدا حاجبی را راحت نمی گذاشته است. والا کلاس که جای اين کار ها نيست.

همين پاهایِ مدام در حال حرکت است که او را، اغلب بدون برنامۀ قبلی، از تهران به پاريس و مسکو و ونزوئلا و دوباره به ايران و الجزاير وپراگ و کوبا و زندان و تبعيد برده است. پاهای کنجکاو، بی قرار و مهربان.

بيهوده نيست که فصل های کتاب با همين جا به جا شدن ها مشخص شده اند. اما اين جابه جايی تنها جغرافيايی نبوده است. شايد بتوان اصطلاح جابه جايی طبقاتی را در اين مورد به کار برد. ويدا حاجبی از خانواده ای بيرون آمده است که يک پهلويش به اشراف دوران قاجار بوده است و پهلوی ديگرش به زمينداران بزرگ،. با تجدد غرب همراه شده است و در دل اين تجدد جلب افق افکار چپ و انقلابی شده است و عشق به محرومان را در دل پذيرفته است و در ايران، در جستجوی محرومان و در تلاش برای رهايی آن ها، با کسانی همراه شده است که نه خاستگاه طبقاتی او را داشتند نه فرهنگ طبقاتی او را و نه پاهای اورا. اما آنچه اين همراهی تناقض آلود را ممکن ساخت و قوام بخشيد، علاوه بر شرافت و شدت آرزو، آن چيزی است که من برای يافتن مترادفی خانمانه برای آن به يکی دو فرهنگ لغت مراجعه کردم ولی واژه ای نيافتم. پس همان لغت عاميانه را می گويم : آن چيزی که اين دختررا باريشه ای فئودالی و شاخ و برگی بورژوا به نيمه چريکی دوستدار و مدافع پرولتاريا تبديل کرد، خصلت سرتقیِ او بود که با پدری آزاد انديش مجال بروز و رشد يافت. همين خصلت بود که به ويدا که درس قرآن و شرعيات را دوست نداشت اجازه داد در مدرسه تا مدتی خودش را ارمنی معرفی کند و از اين درس معاف شود.

خصلت ديگری که به عنوان جزئی پايدار از شخصيت اودر همۀ دوره های زندگيش نمايان است ، کنجکاوی است. همين کنجکاوی است که در کودکی او را واميدارد در شب های مهتاب، همراه برادرش قهرمان، مارهايی را که در روز کشته اند بر پشت بام رديف کنند و تمام شب به انتظار بنشينند و ببينند اين حکايت درست است که مار مرده در زير نور ماه دوباره زنده می شود. همين کنجکاوی او را که مسافری تازه وارد، بی زبان و ناآشناست در اولين روز ورودش به ليسبون، سوار يک تاکسی می کند تا راننده، زيبايی های شهر را به او نشان دهد. اين گردش تا دير وقت شب و در تپه های تاريک اطراف شهر ادامه می يابد وخوشبختانه به خير پايان می پذيرد.

حالا ويدا حاجبی در دهۀ هفتاد زندگيش،پس از عبور از تپه ماهور ها و سنگلاخ های سياسی و مادی و عاطفی، در نقطه ای در مقابل پردۀ خاطراتش ايستاده است و توجهش رابه ويژه به آن تاب هايی معطوف کرده است که موقعيت متناقضش را در گره گاه های سياسی زندگيش نشان می دهد. آزاد از آنچه خود "هويت سياسی جمعی" می نامد، چشم دوخته است به مصلحت انديشی های کاذب سياسی ، ونيز به کج فکری های همبندانش که از خريدن شيراز فروشگاه زندان خودداری می کردند، يقين داشتند که عمر چريک شش ماه است، رنگ های شاد را مضموم می شمردند و شامپو، کرم نرم کننده پوست، تلويزيون و ملافه را تحريم کرده بودند. او به ياد می آورد که توانسته است در مواردی اين تعصبات خشک را تعديل کند و آشکار و پنهان رنج می برد که چرا برخورد تحليلی جدی با ريشه های اين فرهنگ نکرده است و در مواردی خود با جديت پيرو اين سختگيری بوده است.

برخی از همبندانش با خواندن يادها، صحنه های ديگری از زندان را به ياد آورده اند: از جمله پاهای تاول زده اشان را در پی هواخوریِ پابرهنه در آفتاب چهل درجه. نه به دستور بازجو و شکنجه گر بلکه به تجويز انقلابيون برای بالا بردن ظرفيت مقاومت. جسم و روح بايد به هر قيمت مقاوم می شد. يک زندانی انقلابی يک همبند ريزچثه را چنان با ماتحت به زمين می کوفت که سرش از درد تير می کشيد.

در چنين جوی بی شک دشوار بود از چيزی به جز مبارزۀ آرمانی، شهادت و مقاومت سخن گفت.

همبندی به ياد می آورد: که روزی در حين هواخوری از ويدا در بارۀ فلسفۀ رقص فلامنکر پرسيده است و ويدا خيلی آهسته شرحی در اين باب داده است و بعد در گوشه ای ، کاملاً دور از چشم همبندان ديگر چند حرکت و فيگور فلامنکو را به او نشان داده است: " باور می کنيد همين صحبت کوتاه غذای فکری دو سه روز من بود. آن شب من خواب فلامنکو ديدم".

ويداحاجبی گوشه ای از فضا و افقهايی را که در تجربۀ سی وپنج ساله اش در بيرون زندان و در گوشه وکنار دنيا اندوخته بود به زندان برد ولی امروز اين پرسش برايش مطرح شده است که آيا فضای زندان همۀ آن افق های ديگر را محو نکرد؟ پاسخ رامين، فرزند ويدا به اين پرسش روشن است.و در پايان کتاب آمده است: " ويدا وقتی از زندان در آمده بودی فرهنگت عوض شده بود".

بااين جمله، به يکی ديگر از محور های کتاب می رسيم که از نظر برخی از کسانی که يادها را خوانده اند شايد عميق ترين و زيباترين بخش کتاب باشد و آن حضور پيدا و پنهان رامين در اين کتاب است. حضوری که از همان نخستين صفحۀ کتاب از شکيبايی بی کرانش با خبر می شويم. "برای پسرم، رامين با شکيبايی بی کرانش" و در پس اين جمله، ويدای تحليلگر، ويدای سرتق، ويدای بی قرار رنگ می بازد و ويدای عاشق، نوازشگر و پوزش خواه رخ می نمايد. بيهوده نيست که گوشه هايی که از رامين صحبت به ميان می آيد از نادر صفحاتيست که عمق طراوت و گاه سوزندگی يک احساس، و نه يک انديشه و تحليل ، بر متن جاری می شود. آنجا که رامين چهار ساله که تا به حال دو سه بار از اين کشور به آن کشور کشيده شده است، در آستانۀ جدايی تازه ای از مادر به او می گويد" وقتی بزرگ شدم درس تنها نگذاشتن را خواهم خواند". و يا آنجا که در سن ده يازده سالگی هنگاميکه ساواک ويدا را تحت فشار گذاشته بود که عفو بنويسد، يواشکی در ملاقاتی در زندان به مادرش می گويد"برای من هيچ کاری نکنی ها، هرچه به نظر خودت درست تره بکن".

رابطۀ اين دو موجود که ظاهراً جای زيادی را در کتاب نگرفته است ولی در واقع يکی از بستر های اصلی کتاب و زندگی آن هاست، آنقدرزيبا و عميق است که من همين جا به رامين پيشنهاد می کنم او هم يادهايش را بنويسد. بويژه آنکه دستی هم در نوشتن دارد. اين را از جمله، از انشائی که در جوانی در کلاس فرانسه نوشته است می توان حدس زد. موضوع انشاء:" ديوارها و اماکن پاريس"
"اولين باری که پاريس را ديدم چهار سال داشتم. چهرۀ مادرم را به ياد دارم که در فرودگاه منتظرم بود. از مدتها پيش در انتظار چنين لحظه ای بودم. پاريس مأمن مادرم بود، شهری مهمان نواز. از آن پس هر وقت وارد پاريس می شوم قلبم به تپش می افتد. پاريس را دوست دارم همچون کودک چهارساله ای که اتاق پدر و مادرش را دوست دارد. شکاف بزرگ و ترک کهنۀ ديوار به نظرش زشت نمی رسد".

باری کتاب ياد ها گوشه ای از غنای يک زندگی را نشان می دهد که رودخانه ای آرام نبوده است. هر چند ويدا حاجبی از وارد شدن به عمق زندگی درونی و شخصی خود پرهيز کرده است، هرچند ميان بخش هايی که از زندگی ملموس کودکی، نوجوانی و زندان سخن می گويند و بخش هايی که بيشتر تحليلی تاريخی يا سياسی ارائه می دهند، تفاوت لحن و جاذبه در درون متن به چشم می خورد ولی "ياد ها" متنی شيرين و گيراست و خواننده را يک نفس تا پايان همراهی می کند. نثر پاکيزه و رفت و آمدهايی که در زمان می کند بر جاذبۀ آن می افزايد. نگاهی نقاد در سراسر کتاب در کار پرسش و جستجوست. بدون آنکه نامی از کسی برده شود يا لحن پرخاشگری در آن بکار رفته باشد، نوعی رفتار و فرهنگ اجتماعی و سياسی در آن به نقد کشيده شده است.

اين کتاب بی شک ياد هايی را در ذهن خوانندگان معاصرش بر می انگيزد. اين بدان معناست که کتاب به زندگی خود ادامه خواهد داد، همچنانکه نويسنده در راه کاوش در خاطراتش پيش خواهد رفت. او خود در آخرين جملات کتاب مينويسد.
" پسرم پس از خواندن کتاب داد بيداد، با آرامش هميشگيش گفت: "ويدا وقتی از زندان آمده بودی فرهنگت خيلی عوض شده بود"
شگفت زده پرسيدم: چرا بعد از بيست و پنج سال اين رو بمن ميگی؟ "آخه خودت که به اين مسئله نرسيده بودی"
و من در سایۀ نگاه شکيبای پسرم به معنای رسيدن ميانديشم و از خود می پرسم آيا به اين مسئله رسيده ام يا هنوز در راهم؟"


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016