جمعه 11 تیر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

پاسخی به عطاالله مهاجرانی، سخنگوی شورای نگهبان جنبش سبز، طنزنوشته ای از دانيال بهداد

"لابد صلاح کار را می دانند، هر چه باشد چهار تا پيراهن از من يک لا قبا بيشتر پاره کرده اند. اما زبانم لال، زبانم لال، هفت قرآن در ميان، مگر حضرت مهاجرانی دبير شورای نگهبان جنبش سبز هستند؟ عيال می گويد نشخوار آدميزاد حرف است، شکر خورده ، خامی کرده شما اين مرقومه را به دست ناشر نده که ما نبايد هيچ گزگ و بهانه ای به دست دشمنان بدهيم. با خودم فکر می کنم اين عيال ما پر بيراه نمی گويد در زمان حضرات نه کهريزکی بود و نه شيشه نوشابه ايی که در ما تحت رعيت فرو کنند."

جناب مستطاب آ شيخ عطاالله خان مهاجرانی بنده نوازی نموده به ما رعايای عامی لطف بسيار کرده، با شيرين زبانی بسيار که مخصوص متفکران اصلاحات چی است، تنوير نموده اهل دهات را. طوطيان شکر شکن شوند زين قند پارسی که آ شيخ عبدالکريم و آ سيد عطا بر زبان آرند.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


نطق فرمودند امام پيری ساده دل بود، از روی سادگی آ شيخ قصاب خلخالی را به قاضی القضاتی گمارد تا زبانم لال، احدی بی خدا در ولايت اسلامی لب به سخن نگشايد، البته که در قضيه اعدام نفوس بدستور امام، کسی نقشی نداشته و دستی بوده که نامه را نوشته، و چه بسا که آستين دست امر به هلاک نموده و دامان حضرات از شائبه قتل و تجاوز پاک تر از دامان مريم مجدليه است.

گيريم دامان هم که پاک نبوده باشد دم عيسی داشتند امام امت، خون همه محارب و ليبرال و زنديق را حلال نمودند. حالا آقايان از سر شکسته نفسی رجز نمی خوانند که منم خورنده خون ضد انقلاب، لطف بسيار می کنند اما رعيت بی چشم و رو نمک نشناسی می کند که هيچ نمک ارث پدری حضرات را در ولايت خورده و نمک دان می شکند. ای تف به اين روزگار.

عيال ما در کنجی نشسته مثل کنيز حاج باقر غر می زند که مرد تو نه جنم داری، نه نای ماچ کردن داری حالا چرا می خواهی موی دماغ مرد مردان اصلاحات شوی؟ هر چه به عقل ناقص خودم رجوع می کنم می بينم عيال هم حق دارد نه من خانه در پاسداران دارم، نه وکيل ملت بودم نه نشان لياقت از دست اکبر شاه گرفته ام و نه ويلای لواسان. پس چرا بايد پايم را از گليم خودم دراز تر کنم؟

اصلا رعايا همه واقفند که دوره تفتيش عقايد گذشته و بايد به عقايد اشخاص محترم چون حضرت مستطاب مهاجرانی کمال احترام را گذاشت و زمانی که جناب مستطاب آشيخ عطالله مهاجرانی می گويند "بالاخره از آغاز پيروزی انقلاب تا به امروز، افرادی با انقلاب مخالف بودند، با نظام جمهوری اسلامی مخالف بودند، با مرحوم امام خمينی مخالف بودند، با نهاد روحانيت مخالف بودند، عيبی هم ندارد سی سال مخالفت کردند، می توانند در واقع به اين مخالفت ادامه بدهند، ولی اين مجموعه نمی توانند مدعی جنبش سبز باشند."

لابد صلاح کار را می دانند، هر چه باشد چهار تا پيراهن از من يک لا قبا بيشتر پاره کرده اند. اما زبانم لال، زبانم لال، هفت قرآن در ميان، مگر حضرت مهاجرانی دبير شورای نگهبان جنبش سبز هستند؟ عيال می گويد نشخوار آدميزاد حرف است، شکر خورده ، خامی کرده شما اين مرقومه را به دست ناشر نده که ما نبايد هيچ گزگ و بهانه ای به دست دشمنان بدهيم. با خودم فکر می کنم اين عيال ما پر بيراه نمی گويد در زمان حضرات نه کهريزکی بود و نه شيشه نوشابه ايی که در ما تحت رعيت فرو کنند.

فقط يک کبری نامی بود گويا زنا کرده بود، البته کسی هم نديده بود، اما به هر روی قاضی شرع تشخيص داده بود، دادند تا در وسط ميدان شهر چالش کنند و سنگش بزنند، يک احمد نامی هم بود محصل با ريش و موی بلند زبان درازی کرده بود در دانشگاه گرفتند تا جايی که می خورد کتکش زدند تا شايد ادب شود، نشد بعد بردنش روی ميز گفتند اعدامت می کنيم تا شايد اين بار ادب بشود، نشد، بعد اين بار سرش را توی خلا فرنگی کردند. البته که اين حرف ها همه نامربوط است و آشيخ عطالله همان زمان جشنواره فيلم بر گزار می کرد، تازه نويسنده ای متشخص به نام پائولو کوئيلو را زا فرنگ آورده بود و عوام کرور کرور می رفتند تماشا که در ولايت ما اصلا هيچ اهل دانش تا پيش از وزارت آ شيخ عطا نيامده بود.

القصه حالا که ملوک خانم دستم را در حنا گذاشتند بايد اعتراف کنم که يقين دارم آ شيخ عطاالله خان مهاجرانی يک قران هم پول دريافت نکرده اند تا اين صحبت را بکنند و همه صحبت از سر غيرت است، ترس که ندارد از کسی، بسيار صحيح فرمودند اين مخالفان انقلاب در جنبش سبز نيستند. حالا بروند پارچه سبز بخرند، در برابر سفارت خانه ها جيغ و داد کنند. سند شش دانگ اين جنبش در دست آقايان است، اصلا کل اين ولايت قابل حضرات را ندارد. نشنيده ايد که شاعر می گويد بخال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را؟ آ شيخ عطا هم بی منت مشاطه و سرخاب دلبری می کند از همه خلق.

اما ملوک خانم می گويد مردم که مغز خر نخورده اند بروند در خيابان شعار بدهند رای من کجاست؟ در آخر حصرت به دل بمانند در خيابان پهلوی يک شب جمعه به همراه دلبرکان دست در درست نتوانند راه بروند؟ آخر اين انصاف است؟ اصلا اين همسايه سبيل از بنا گوش در رفته ما از فردای روز انتخابات می گفت می روم تظاهرات تا عرق خوری را آزاد کنم. حالا من مانده ام چطور اين عيال را خر فهم کنم که فلانی جنبش دمکراتيک همان است که آ شيخ عطا فهميده نه يک کلمه کم نه يک کلمه زياد. همين اطاعت از ولی فقيه و شورای نگهبان و اينها. مگر جنبش دمکراتيک هدفش آزاد سازی اين جلف بازی ها و خدای نکرده مفسده است؟ نعوذ بالله اگر آزادی اجتماعی می خواستيم که همان خدا بيامرز داده بود، تازه خيلی هم از حضرات خوش قيافه تر بود، زبان فرانسه را هم مثل بلبل تکلم می کرد.

القصه خدا رفتگان همه را بيامرزد، در قاقازان ما يک ملايی بود يزدی کاشف العلوم، فخر الفلاسفه برای خلق الله مسئله می گفت، قبل از او هم هيچ عهدی در معنای آزادی و تساهل و تسامح غور نکرده بود. همون شير پاک خورده منبر می رفت و می گفت زنده باد مخالف من؛ عوام هم غريو بر می آوردند زنده باد مخالف من.

بعد می گفت نه آنگونه که شما می گوييد آمديم کسی مخالف مقام معظم رهبری بود، مخالف اسلام و مسلمين بود يا زبانم لال مخالف قانون اساسی بود. او که شامل اين کلام فلسفی نمی شود. مخالف نظام محارب است حکمش را هم که شرع خدا داده. اما همين ملای يزدی جحد زياد کرد تا دهاتی جماعت را با معنای آزادی و مردمسالاری دينی آشنا کند. اما خداوند عالميان به اين ملت هيچ هوش و حواس نداده. يک روز می گويند مرگ بر ديکتاتور می گوييم اشکالی ندارد بعد می گويند خب ديکتاتور همان خمينی را می گوييم. باز مرحوم ملای يزدی و آ شيخ عطالله به تکاپو می افتند منبر می روند نه ديکتاتور فلان است و بهمان است و امام قلبی مهربان داشتند.

عيال می گويد ترک عادت موجب مرض است، دست از سر کچل حضرات بردار. می گويم عيال شاهنامه آخرش خوش است، اين حضرات نتوانستند يک بار حقوق ملت را در برابر استبداد استيفا کنند. بقول ننه جونم اگر به اميد من منانی برو شوهر بکن بيوه نمانی. ما هم اگر به اميد آشيخ عطالله خان مهاجرانی بوديم که فاتحه ما خوانده شده بود.

يکی را تو ده راه نمی دادند سراغ کد خدا را می گرفت. حالا حکايت عطاالله خان مهاجرانی است که اينگونه دلبری می کند، عطا جان منتظر بمان ما دوستی کليد ولايت را می دهيم خدمتتان تا با آشيخ محسن کديور دو تايی هر دستوری داديد رعايا بی چون و چرا اجرا کنند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016