پنجشنبه 24 تیر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آقای مهاجرانی، توجيه يا تحريف؟! علی ايزدی

[email protected]


يکی تيغ داند زند روزکار
يکی را قلم زن کند روزگار

مغنی بزن آن نوآيين سرود
بگو با حريفان به آواز رود

مرا با عدو عاقبت فرصت است
که از آسمان مژده نصرت است

دکتر مهاجرانی عزيز، راقم اين سطور اگر زير تيغ نباشد ، يقينا اهل تيغ نيز نيست! اما در مورد قلم گرچه چون شما از اهالی آن نيست اما دوستدارش است و دريغ از آنکه تير توجيه ای در ترکش خويش برای قدمی که خلاف قلمی برداشته می شود، داشته باشد!

اما غرض از اين تکمله با شما انديشمند و فرهيخته نگاهی است بر گوشه ای از نظراتتان در برخی محافل اهل قلم و بويژه در چند روز اخير در يک دانشگاه و محفلی برای پرسش و پاسخ در لندن، از آنجايی که متاسفانه مفاد سخنان تان را در سايت تان، مکتوب نيافتم بنابر اين به نقل از منابعی مورد وثوق به بررسی آن می پردازم و پيشاپيش از شما تمنای پوزش دارم، چنانچه در اين باره امانتداری به حد کافی رعايت نشده باشد.

موسوی و سکوت دربرابر کشتار دهه ۶۰؟!

در پاسخ به شرکت کننده پرسشگری که سوال می کند، چرا فقط کشتارهای سالهای گذشته را محکوم می کنيد و در باره قتل عام دهه ۶۰ و بويژه تابستان ۶۷ سکوت می کنيد و اينکه چرا آقای موسوی که در آنوقت نخست وزير بودند به آن کشتارها اعتراض نکردند؟

ظاهرا پاسخ شما معطوف گشت به اينکه چون سازمان مجاهدين خلق عملکرد غلطی داشته و با صدام همدستی نمود، بنابراين باعث شد تا قتل عام دهه ۶۰ حادث شود و کشتار کردها هم بواسطه عملکرد تجزيه طلبانه آنها رخ داد ! طبعا توضيح اين گونه شما، چنانچه حتی مقصودتان آن بوده که بخشی از کشتارها را خود آن سازمان ها دامن زده باشند، باز در شنونده اين را القاء می کند که قصدتان توجيه صرف آن جنايات بوده است! اما در يک تلقی منصفانه شايد بتوان به اين تاريخ سياه به شکل دگری نگريست که در آن امتساک به هرگونه توجيه ای اجتناب ناپذير نباشد:

۱ــ به نظر می رسد که شايد کسی که اين پرسش را مطرح کرده صرفا نگران آن کشتارها نبود ه ، به عبارت ديگر سخن وسوالش از مصاديق اين فرمايش امام علی بوده باشد که " کلمه حق يراد بهالباطل " ! اما حتی با چنين زاويه منفی به اين موضوع نگريستن نمی تواند ، باعث شود که شما به توجيه به جای توضيح و تبيين حقيقت تاريخی تمسک جوييد! و به ويژه در مورد سکوت مهندس موسوی پاسخ متقنی ارائه ننماييد ، گرچه در زمان لازم ايشان خود بايد برای روشن شدن حقايق تاريخی در مورد اعدام های آن سالهای سياه به توضيح راه گشا بپردازند.

۲ ــ چنانچه پرسشگری واقعا و صرفا قصد روشن گری حقايق را داشته باشد، می توان به پاسخی منطقی و مستدل به اين شکل پرداخت که:

اولا: شخص مهندس موسوی خود نيز در آن سالها با آن اعدام ها ، دست کم به شکل اجرای آنها موافق نبودند، اما اعتراض های احتمالی ای هم که طرح کردند به واسطه شرايط موجود و قدرت غالب در نطفه خفه شد ؟! که چنانچه اين فرض درست باشد بايد خود ايشان در شرايط مناسب پاسخگو باشند .

ثانيا: آقای موسوی آنچنان درگير جنگ بودند، که اصولا توان فکر کردن به اين موضوع هر چند مهم از ايشان سلب شده بود ، بويژه در آن برهه خطير که هرگونه اعلام نظری بر خلاف موضع آقای خمينی که جنگ را مهم ترين الويت می دانستند ، خود جرمی نابخشودنی تلقی می شد و اصولا دربرخی موارد برای حاکميت ، جنگ بهانه ای شده بود که هر گونه صدای اعتراض يا مخالفت را در دم خفه می نمود ! و ممکن بود که نخست وزير وقت ، مهندس موسوی به حق ناچار بودند بين شرايط بدتر که فضای توجيه اعدام های به ناحق و ظالمانه بود و موقعيت بد که خطر سقوط کشور در دامن دشمن تا دندان مسلح بود ، الويت را به دومی بدهند بناچار ودر برابراين ظلم بزرگ سکوت کنند ؟!

ثالثا: آيا اصولا کسی تاب مخالفت با يکه تازی های آيه الله خمينی را داشت که آقای موسوی ، گرچه به عنوان نخست وزير اين توان را داشته باشند ؟! از دگرسو در آن زمان هم بودند جناح يا افرادی که نسبت به موسوی نفوذ بيشتری بر آقای خمينی داشتند و طبعا اعتراض ايشان در مواردی جايی از اعراب نداشت ، البته اين هم به عنوان يک فرض تلقی می شود و از اينکه در فضای وحشت کشتارها، صرفا مجاهدين يا اکراد را مسئول بخوانيم ، منطقی تر به نظر می رسد!



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


رابعا: ممکن است بتوان به اين سوال اين گونه پاسخ داد که نبايد موسوی دوره نخست وزيری را با موسوی امروز مقايسه کرد ، هموکه در مدت يکسال از اولين بيانيه اش تا هجدهمين دچار يک تحول فکری شايد اجتناب پذير گشته ، از سه دهه پيش تا کنون انديشه اش بطرزشديدی دچار دگرديسی شده ، بنابراين بعيد به نظر می رسد که موسوی باذهنيت امروزش حتی با يک اعدام يا شکل ديگر خشونت موافق باشد ، چه رسد آنکه متوسل به توجيه آن شود.

به هرحال شايد شنيدن پاسخ همه اين پرسش ها در باب علت سکوت مهندس موسوی در برابر آن اعدام های دهشت بار در فرصت ممکن از خود ايشان بسيارمنصفانه تر از توجيه شما باشد ، آقای مهاجرانی عزيز فراموش نکنيد که اين شکل برخورد نه تنها به تبرئه شما يا ايشان منجر نمی شود که تشديد يک تخطئه تاريخی نابخشودنی را به دنبال خواهد داشت . بديهی است که شما در مورد شخص خودتان آن گونه که می خواهيد می توانيد به توجيه بپردازيد اما در مورد آقای موسوی نه هرگز ! چراکه اينگونه بد دفاع کردن از ايشان به عنوان رهبر سمبوليک جنبش نوپای سبز فقط به تخريب ايشان می انجامد نه تقويت وی ! گرچه بی ترديد قصد شما اينگونه نيست.

۳ ــ اما چنانچه مقصود از اين سوال واقعا اين است که بدانيم ، اصولا رهبران جنبش سبز در مورد گذشته چه نظر و موضعی دارند تا بفهميم در آينده چه خواهند کرد ، قطعا اين نگا ه نيز خطير و ظريف است ، به بيان ديگر با انديشه سياسی و عملی حاضر، آنان در فردای به قدرت رسيدن احتمالی با مخالفين خود چه خواهند کرد ؟ اما پاسخی که در اين رهگذرارائه خواهد شد قطعا بسيار خطيرتراز پرسش مورد نظر است و در اين وادی حتی شائبه ظهور کم ترين ترديدی در برخورد خشن رهبران جنبش سبز با مخالفين خود در فردای به قدرت رسيدن می تواند به تخريب آنان و ناکامی اين نهضت نو پا منجر شود!

بنابراين درچنين حالتی اثر تخريبی يک نگاه شتابان شما دکتر مهاجرانی متفکر به اصل واقعه که درآن بوی توجيه جرم و جنايت به مشام مخاطب می رسد ، می تواند ناخواسته دامنگير شما و مهندس موسوی به عنوان نشان اين جنبش گردد!

اعدام های ۶۷ ، پاسخ جرم با جنايت!؟

اگرچه بزرگترين خطای ايدئولوژيک مجاهدين خلق ، تبعيت از ماکياوليسم کور "هدف وسيله را توجيه می کند" بوده اما حاکمان وقت چه در توليد اين انديشه و چه در مرحله پاسخگويی به اين عملکرد مجاهدين به مراتب بيش از آنان به فلسفه نيکولو ماکياول متوسل شده و به آن لعابی از اسلاميسم که چيزی جز توجيه خشونت با توسل به دين ( و دراينجا اسلام )، بخشيدند.

آقای مهاجرانی، شما قطعا اين موارد را در تاريخ شوم قهر اسلامی و ولايت فقيه فراموش نکرده ايد که صرفا به جرم فروش چند نسخه نشريه مجاهد، عده ای نوجوان را به نام عدل اسلامی به کام مرگ فرستادند، حتی برخی که فقط برای کنجکاوی بعضا آن را می خواندند ، به ظن آنکه با سازمان مجاهدين همکاری دارند ، جان به جان آفرين تسليم نمودند، اما به نام اسلام و ولايت فقيه ، بنابراين چنانچه هنوز اندک ترديدی در شما در مورد قباحت هر گونه توجيه آن کشتارهای ددمنشانه وجود دارد ، توجه تان را به برخی موارد در تقبيح آن اعمال به نام اسلام ناب محمدی جلب می نمايم:

۱ــ بسياری از کسانی که صرفا از طرفداران سازمان مجاهدين بودند ، بعد از عمليات مرصاد يا به تعبير مجاهدين فروغ جاويدان ، در زندان ها بويژه دراوين به فوج فوج معدوم گشتند، خوب می دانيد که اين شکل قتل عام بيشتر حالت انتقام جويانه از مجاهدين داشت تا بواسطه آنکه آنان واقعا سزايشان اعدام بوده باشد ، به بيان ديگر حکام جمهوری اسلامی چون دست شان از مجاهدينی که در رکاب صدام حسين بودند کوتاه بود با ددمنشی به تصفيه خونين آنان که در زندان ها اسيرگشتند، پرداختند ! بدين گونه علاوه بر ارضای عطش انتقام ، قصد شان آن بود که برای همه گروه های مخالف اقتدارشان را که چيزی جز توحش قرون وسطايی بنام دين نبود به نمايش بگذارند! بنابراين اينگونه نيست که همه درحال همدستی مستقيم با صدام يزيد که البته بعدا به برادر صدام حسين برای برخی مسئولين تغييرنام داد! بوده باشند!

۲ ــ چه بسا عده ای ازهواداران سازمان مجاهدين که در زندان بسر می بردند ، اصلا با شکل مسلحانه مبارزه مخالف بودند ، اما به دلايل ايدئوژيک و گاها احساسی خود را طرفدار سازمان می دانستند ، اما آنان نيز طعمه مرگ گرديدند ، از سويی از نظر کادر رهبری مجاهدين ، برخی هواداران بيش از يک نوع گرايش فکری نمی توانستند ، گام فراتربگذارند ، بنابراين اصلا لياقت مبارزه مسلحانه را نداشتند ! اما جمهوری اسلامی در تابستان ۶۷ وقعی به اين معيارها و تقسيم بندی ها نمی نهاد ، صرف مجاهد بودن يعنی شايسته مردن!

۳ ــ اما درمورد اکراد باز شرايط به گونه ديگری بود ، بسياری از آنان هم که انديشه تجزيه طلبی نداشتند ،به آتش ديگران سوختند ، نبايد فراموش کرد که عد ه ای از آنان به صرف مخالفت وا عتراض در چرايی کم ترين عدم برخورداری از حداقل امکانات هم چون مسجد سنی ها به مخالف و دشمن و نهايتا تجزيه طلبی متهم و اعدام شدند .، در حاليکه اين شکل مخالفت با آنچه که مجاهدين خلق ، يعنی بخش مسلح اش به آن متهم بودند ، اصولا تفاوت داشت ، اما سهم آنان از خوان مرگ جمهوری اسلامی ، کمابيش با مجاهدين يکسان بود!

۴ ــ شما خوب می دانيد که در ميان اعدام شدگان دهه شصت ، کسانی ازسايرگروه های مخالف نيزوجود داشتند ، آيا حزب توده ، چريک های فدايی خلق شاخه اکثريت و راه کارگر، نيزاعضای اش با جمهوری اسلامی برخورد مسلحانه داشتند ؟ يا سابقه معاونت با صدام در دوران جنگ ؟! برای کشتار عده ای از آنها چه دليلی می توان اقامه نمود؟! آيا منطق مشترکی که در آن زمان کشتار مجاهدين را به آسانی توجيه می نمود ، درمورد قتل عام هواداران يا اعضای ساير گروه ها حکمفرما نبود؟!

۵ــ يکی از مسائل مهم و به بيانی دهشت بار شکل بعضی مجازات ها بود، آيا دختران نوجوان و نابالغی که بايد در زندان بسر می بردند تا پس از سالها درد و ملالت و نهايتا ازاله بکارت توسط زندانبان ها به کام مرگ می رفتند! کدام منطقی می تواند اين نوع جنايت بدتر از قرون وسطايی را به نام دين پذيرا باشد ؟ متاسفانه سابقه شوم ددمنشی های مسئولين وقت نظام درباره رفتارها در بعضی زندان ها با دختران جوان و نوجوان چنان براين حکومت سايه افکنده ، که هيچ انسانی در هر شرايطی نمی تواند پذيرای آن باشد، چه رسد آنکه بتوان به دنبال توجيه يا حتی توضيحی در آن باره گشت!

ريشه يابی زايش برخوردهای مسلحانه از طرف مجاهدين

آقای مهاجرانی با اندک نگاهی به آن سال های سخت می توان به درک علل و ريشه های موضعگيری مسلحانه مجاهدين رسيد ، به مصداق هرانقلابی فرزندان خود را می بلعد ، از همان آغازبحث ارث و ميراث به ميان آمد ، آيا برخورد آيه الله خمينی با جناح رجوی از همان ابتدا به بی مهری بنا نشد؟ اين درحالی بود که هنوز آنان نه مسلح بودند و نه حتی مخالف صريح تلقی می شدند ، سران سازمان به القای انديشه التقاطی در جامعه جوان متهم شده بودند ، که خود جای بحث دارد ، اما حتی اگر با چنين فرضی پيش رويم ، آن همه برخوردهای تند و طردی با سازمان در آن زمان چه توجيه ای می توانست داشته باشد؟ ! شما قطعا به خاطر داريد که آيه الله طالقانی برای نرسيدن به برهه خطيرو حساس بعدی چه خون دلی می خورد! و تا چه ميزان به جناح های تند رو وابسته به آقای خمينی توصيه عاجزانه می نمود که از برخوردهای حذفی و طرد اجتناب نمايند ، اما نتيجه ای حاصل نشد ، مسيرتند و تيز برخورد با منتقدين که هماره مخالف و وابسته به آمريکا تلقی می شدند و کمترين برچسب شان ليبرال بودن ، به راحتی طی شد ، اما علل و ريشه يابی زايش بستر خشونت از سوی برخی گروه های مخالف را که بطور کلی چيزی غير از معلول يک مجموعه پاسخ انفعالی يا انتقام جويانه نسبت به مواضع اوليه حاکمين تندرو نمی توان به حساب آورد، به طور اعم و اخص در ذيل خلاصه می نماييم:

۱ ــ آقای خمينی برغم برخورداری از يک شخصيت کاريزماتيک و نقاط مثبت ، متاسفانه به کرات تندروی نيز می کردند، افراط گريهای ايشان به عنوان يک رهبر بلا منازع و از موضع ولی در واقع مطلق فقيه در برخی موارد خسران و خسارات سنگينی به ارمغان داشت ، به نظر می رسد يکی از ريشه های تولد استبداد دينی بعداز انقلابی که قرار بود خود با هرگونه خودکامگی ای بجنگد ، موضعگيری آقای خمينی در برابر مرحوم بازرگان نخست وزيردولت موقت و سپس در مورد آقای بنی صدر بود، از آنجايی که مهندس بازرگان با کياست و تقوايی که داشتند ، بزودی عطای داشتن آن مسئوليت سنگين را بر لقايش بخشيدند! و خود از معرکه خارج شدند ، اما اين موضوع در باره آقای بنی صدر اينگونه نمی توانست باشد ، اولا به واسطه تفاوت نوع مسئوليت اجرايی ايشان نسبت به آقای بازرگان ، ثانيا بدليل تيپ خاص شخصيتی ايشان که خود نيز همچون آقای خمينی اهل تعارف و مماشات نبودند ، گرچه صراحت و تند گويی ايشان در برابر آقای خمينی، متهم به مماشات يا بعضا حتی خيانت شدن ازعوامل اصلی درعزل ايشان تلقی می شود اما درسوی ديگرمشکل اصلی درانديشه تماميت خواهی آقای خمينی و اطرافيان ايشان ريشه داشت ، بطوريکه عليرغم ادعای اتکاء به آراء مردم و اينکه "ميزان رای مردم است" در عمل بيشتر ميزان صرفا رای آقای خمينی بود ! در جريان عزل آقای بنی صدر حتی اگر با اين فرض پيش برويم که واقعا ايشان بنا به دلايل عديده شايسته ابقا در پست رياست جمهوری نبودند ، نوع برخورد آقای خمينی در اين زمينه و اينکه در تاريخ های ۶ و۲۵ خرداد و اول تيرسال ۶۰ ايشان با تحکم خاصی در باره رئيس جمهوروقت اعلام می کنند که: "اگر ملت موافقت کند او مخالفت می کند و اگر ۳۵ ميليون بگويد بله، او ميگويد نه ... اگر اين ۳۵ ميليون بشودکه می گويند مرگ بر خمينی، او حکم عزل بنی صدر را امضاء خواهد کرد!" قابل ذکر است.

بديهی بود که وقتی با رئيس جمهور منتخب مردم ، حتی اگر واقعا آنگونه که متهم به خيانت شده بود ، می بود اينگونه اقتدارگرايانه و بی محابا برخورد می شد ، کسانی بسان مجاهدين اصولا برای آقای خمينی طبعا محلی از اعراب نداشتند که اندکی عطوفت و انعطاف دست کم انسانی که نه اسلامی مشمول حال شان گردد!

۲ ــ بدون ترديد بخشی از مسئوليت جناياتی که بعدها در مورد مجاهدين صورت می گيرد ، به عملکرد خود مجاهدين بر می گردد اما باز قسمتی ازاين موضعگيری های افراطی مجاهدين مربوط می شود به برخورد انفعالی آنان در پاسخ جمهوری اسلامی در قبال آنان ، در اين جا اصلا قصد توجيه جرم های سنگينی که مجاهدين در سوابق خود ثبت کرده اند را ندارم ، اتهاماتی چون بمب گذاری د ر دفتر نخست وزيری و يا حزب جمهوری در ۷ تير با هيچ معيار انسانی قابل توجيه نمی باشد ، اگرچه با زمزمه های نسبتا موثقی که اين روزها شنيده می شود ، مسئله ۷ تير در مورد سازمان مجاهدين بيشتردرحد يک اتهام است که يک ارتکاب جنايت ؟! اما به حرحال بخشی ازعملکرد آن سازمان اصلا با هيچ موازين اخلاقی قابل توجيه نمی باشد ، اما موضوع اصلی عدم اعمال عدالت در هم خوانی مجازات با جرم است!

۳ ــ آقای مهاجرانی فقدان فضای تحزب يکی از مشکلات بزرگ جامعه استبداد زده ايرانی در آن زمان و حتی امروز است و شما به اين موضوع خوب واقف هستيد ، بنابراين بخشی از مشکلات گروه هايی که بعدا دست به اسلحه بردند ، نبود امکان ابراز يک انتقاد ساده يا مخالفت منطقی بوده است ، متاسفانه حضور فضای کاذب اقتداردينی و اقتدارگرايی های آقای خمينی از دگرسو باعث می شد تا به اين مهم بيشتر دامن زده شود ، اصولا دربطن فرهنگ و جامعه ايرانی هماره بيماری يا نقصان عدم تحمل عقايد ديگران و انديشه های مخالفين مزمن شده است ، ما توان شنيداری مان در برابر نقد خويش ، بسيار محدود است چه رسد به انکه پذيرا و متحمل آن باشيم يا ازانتقاد در جهت اصلاح خويشان بهره گيريم ! بنابراين باز بخشی ازر يشه های اعوجاج گروه های سياسی مخالف راکه عملا همواره می بايست به صورت زيرزمينی فعاليت می نمودند ، دراين مهم بايد جستجو کرد ، به بيان ديگر از اين زاويه هم منتقد را به مخالف و نهايتا دشمن تبديل کردن هنری است !که عواقبش بيش و پيش از همه گريبانگير خودمان می شود آنچنان که در مواردی همچون سازمان مجاهدين شاهد بوده ايم.

نبش قبر و کالبد شکافی سوابق سياسيون

اما از سوی ديگر بايد ديد اصولا قصد سوال کننده از اينکه می خواهد بداند که شما يا مهندس موسوی در مورد کشتار مخالفان سياسی در آ ن سال ها چه نظری داريد يا چرا آقای موسوی اعدام ها ی متعاقب جنبش سبز را محکوم کرده اند اما در مورد دهه ۶۰ همچنان سکوت پيشه می نمايند !؟ چيست و بر آن اساس به پاسخی ب‍ی پيرايه و تحليلی دست يازيد:

اولا: وقتی کسی چنين پرسشی را مطرح می کند با يد بداند که سکوت فعلی آقای موسوی در مورد قتل های مخالفين در آن سالها دست کم درحال حاضر به معنای تاييد حتی ضمنی آن نيست ، چراکه با اندک درک از شرايط خطيرايشان در داخل کشور می توان به چرايی منطق سکوت ايشان پی برد ، اما با توجه به موضعگيری های شجاعانه ايشان در ماه های اخير و تحولات فکری سريع وی قطعا می توان پيش بينی کرد که در آينده نه چندان دور ايشان نيز مبادرت صريح به محکوميت جنايات دهه ۶۰ از سوی جمهوری اسلامی خواهند کرد! اما چنانچه بازدرشرايطی که زمينه مهيا ست، ايشان سکوت کنند ، آنگاه می توان وی را صراحتا به اعلام موضع مشخص مقيد نمود!

ثانيا: چنانچه مقصود از سوال اين بوده که چرا در آن سالها ، مهندس موسوی سکوت پيشه کرده ، آنچنان که به دلا يل فرضی آن پيش از اين پرداختيم، بايد يک موضوع را اضافه نمايم ، چه اصراری وجود دارد که بسياری از ما ها هنوز نياموخته ايم که به حال انسان ها و دگرديسی و تحول امروز شان نگاه کنيم و نه مدام با چرخشی به گذشته ، سوابق سياسيون و مسئولين را نبش قبر نماييم و آنگاه حتی صداقت انسان ها را با تمام صراحت امروزشان نيز مورد تشکيک قراردهيم !؟ آن دوستی که چنين سوالی را از شما آقای مهاجرانی مطرح می کند اصولا در پ‍ی چيست ؟! اما متاسفانه پاسخ دست به عصای يا توجيه گرايانه ايشان به ذهنيت فرضی پرسشگر و نتيجه گيری که می خواست پيشاپيش بدان نائل شود، دامن می زند، به بيان ديگر آن گونه پاسخ شما دست کم يک بعد ش بدانجا منتهی خواهد شد که قطعا سکوت موسوی علامت رضايش بوده است؟ و اين يعنی تخريب ناخواسته او؟!

ثالثا: با اين فرض پيش می رويم که همين امروز آقای موسوی اعدام های دهه ۶۰ را محکوم کند ودست به افشاگری بزند ، آيا درست در شرايط خطير ايشان واقعا اين حرکت ارزش آن را دارد که بدترين فشارها را بر وی روا دارند ؟ وجنش سبز نوپای امروز که سمبولی چون ايشان نماد راهبردی آن تلقی می شود با اعمال فشارهای مضاعف حاکميت تا دندان مسلح، ابتربماند ؟ با اندک درک شرايط امثال موسوی در داخل کشور می توان به آسانی پی برد که متاسفانه اعلام يک موضع صريح مخالف در مورد برخورد قهرآميز با مجاهدين درسال های دهه ۶۰، حداقل در شرايط فعلی نه تنها که راه گشای اثبات هيچ واقعيتی نخواهد بود ، بلکه مشکلات خفقان داخل را تشديد خواهد نمود ، اما اندک توجهی به فرازی از آخرين بيانيه موسوی ، در آنجا که به صراحت می گويند: "اينکه کشور ما بيشتراين اعدام ها را نسبت به جمعيتش در جهان دارد ، ناشی از بزهکاری گناهکاران نيست ، ناشی از رخ بربستن عدالت و مديريت و حکومت خوب در جامعه ماست . " مويد آن است که با اين نگاه به شرايط فعلی ، در مورد اعدام ها که نسبت به سال ۶۷ بسيارمحدود و قابل توجبه می باشد ، از طرف ايشان، وی در باره جنايات دهه شصت چه خاطره تلخی دارد!

جنبش سبز و "سبزهای سرخ"!

آقای مهاجرانی شما درجلسه پرسش و پاسخ اخيرتان در لندن ، ضمن طبقه بندی حاميان جنبش سبز به سه گروه عده ا‍ی را بنام سبز سرخ طبقه بندی نموديد ، يعنی آنانی که همکلام يا طرفدار آمريکا هستند و در باره يکی ازمهم ترين آسيب های جنبش سبز اشاره داشتيد که:

"اگر کسانی که بنام جنبش سبز صحبت می کنند ... گمان می کنند که با نئوکان ها می توان به دمکراسی رسيد، با نئوکان ها جنبش سبز می شود به پيروزی برسد ، اين حتما يک اشتباه بسيار بسيارمهم است و حرکت ضد ملی و ضد تجربه تاريخی است."

تا اينجا من هم با شما موافقم، اما اگر تلويحا می خواستيد به اين استنتاج برسيد، آنچنان که در موردی اعلام داشتيد ، که اين گروه نيز نيزنمی توانند جزء حاميان واقعی اين جنبش در نظر گرفته شوند ، اين سخن را نمی توانم پذيرا باشم! اما در آنجا که اذعان داشتيد:

" از آغاز پيروزی انقلاب تا به امروز، افرادی با انقلاب مخالف بودند، با نظام جمهوری اسلامی مخالف بودند، با مرحوم امام خمينی مخالف بودند، با نهاد روحانيت مخالف بودند، عيبی هم ندارد، سی سال مخالفت کردند ، می توانند در واقع بازهم به اين مخالفت ادامه دهند ، ولی اين مجموعه نمی تواند مدعی جنبش سبز باشد ، جنبش سبز در يک مسير حرکت کرد ، بالاخره انتخاباتی برگزار شد ، افرادی آمدند در انتخابات شرکت کردند ، رای دادند بعد آمدند گفتند رای ما کو؟ بالاخره جمعی بودند که درانتخابات شرکت نکردند و آن را به رسميت نشناختند ، من نمی گويم که آنان حق اعتراض و رد را ندارند و مبارزه انجام ندادند، اما ..."

در باره اين اعلام موضع تان که با واکنش های مختلفی مواجه شد ، ضمن آنکه آنرا يک اشتباه استراتژيک و به تعبيری تاريخی شما تلقی می کنم، توجه تان را به چند مهم در اين باره جلب می نمايم:

۱ ــ اگرچه آغاز و بهانه جنبش سبزاعتراض به تخلف و تقلب وسيع انتخاباتی بود ، اما ادامه و امتداد آن لزوما ارتباطی به انتخابات رياست جمهوری سال گذشته ندارد ، به بيان ديگر مردم ايران سال ها بود که در انتظار بهانه ای بودند تا اعتراض خويش را نسبت به حاکميت ولايت فقيه که تدريجا به ولايت وقيح (!) و جورو جفا تبديل شده بود ، به نحوی اعلام نمايند ، بنابراين امروز حاميان جنبش سبز از شعار رای من کو؟ و رايم را پس بده به شعور کشورم را و ايرانيت آزادم را به من بازپس دهيد ، رسيده اند!

۲ ــ عده ای زيادی بودند که اساسا در انتخابات شرکت نکردند و آن را فرمايشی ونمايشی می دانستند ، اما دراعتراضات پس از انتخابات حضور فعال داشتند ، خون دادند، شما می دانيد ، همان ندا که به يکی از سمبول های مبارزات اين جنبش تبديل شد ، در انتخابات شرکت نکرده بود ! اما حق اعتراض داشت ، اصولا کسی که می گويد شعار من کو ؟ نبايد لزوما رای دهنده بوده باشد ، ما از خانواده بزرگ ايران سخن می گوييم چطور ممکن است که کسی که در انتخابات شرکت نکرده خون برادرش را در سنگفرش های خيابان خانه و وطن اش ببيند و خاموش بماند !؟ اما شما چگونه می توانيد اينها را از اين جنبش جدا نماييد ؟ با کدام منطق؟!

۳ ــ ايرانيانی چون راقم اين سطور هم بوده اند که اصولا حق رای نداشته اند ، کسانی که سال ها دوراز وطن و پناهنده هستند و به دور هويتی چون يک شناسنامه ايرانی ، طبعا حق مشارکت در انتخابات را نداشته اند و اين از لحاظ منطقی قابل فهم است ، اما چگونه می توان گفت که به صرف عد م شرکت درانتخابات ، آنان نيز به زعم شما آقای مهاجرانی نمی توانند خود را مدعی اين جنبش بدانند؟!

۴ ــ به تعبير زيبا و اعتراف عميق آقای موسوی عده ای در انتخابات شرکت کردند تا بين بد و بدتر ، بد را گزينَش کنند ! بنابراين لزوما با نهاد روحانيت و انقلاب موافق نبودند ، آنگاه چگونه شما می توانيد هواداران اين جنبش را در دايره تنگی که ترسيم کرده ايد ، محدود نماييد ، اين درحالی است که نيز خوب می دانيد ، عده بسياری که در انتخابات شرکت کرده اند اصلا هرگز به نهادی به نام روحانيت اعتقاد ندارند ! مگر نه آن است که اصولا يکی از دلايل اقبال بسيار زياد مردم در انتخابات به مهندس موسوی نسبت به آقای کروبی غير معمم بودن ايشان بوده است ، اين در حالی است که سابقه مبارزات آقای کروبی بر عليه حاکميت فعلی و افشاگری های ايشان در جهت کمک به زندانيان سياسی شناخته شده در سال های اخير و آزادی آنان ، چيزی است که اساسا در پرونده آقای موسوی عليرغم تمام شايستگی که ايشان دارد ، دست کم در سال های اخير ديده نمی شود!

۵ ــ آقای مهاجرانی عزيز، اين درست است که نه شما ادعای سخنگويی جنبش سبزرا داريد و نه کسی از آن سو شما را بدين سمت گمارده ، اما به لحاظ موقعيت خاص تان و سوابقی که بويژه پس از خروج از ايران داشته ايد ، ممکن است اين برخورد قاطعانه تان در تقسيم بندی اين جنبش ، شبهاتی را دامن زند و آنچه را که آقای موسوی در بيانيه های خويش منعکس کرده اند را می تواند بعضا خدشه دار نمايد، که در اينجا به چند مورد کوتاه آن اشاره می شود:

در فرازی از بيانيه ۱۷ آمده که: "ما يک دولت و نظام صادق و با شفقت و مبتنی برآراء مردم می خواهيم که به تنوع آراء و عقايد مردم نه به شکل تهديد که بلکه به صورت يک فرصت نگاه کند."

در آخرين بيانيه آمده: "نفی هرگونه انحصار فکری، رسانه ای و سياسی و هم چنين مبارزه با حذف فيزيکی هر انديشه و ديدگاه در سرلوحه اهداف جنبش سبزقرار دارد ... شعار هر ايرانی يک ستاد اينک می تواند به شعار هر ايرانی يک جنبش تبديل شود."

از بيانيه ۱۸ آقای موسوی به عنوان منشورجنبش سبز ياد می شود و به حق همينطور است، اما آيا شما می خواهيد تبصره و تذکره ای به اين جنبش بيفزاييد ؟! آقای مهاجرانی نبايد فراموش کرد که بسياری از انحصار طلبی های پس از انقلاب که منجر به اعوجاج آن شد ، سرآغازش ازهمين تفاسيرمنحصر به فرد در حوزه انديشه يا سياست نشات گرفته است ! بنابراين به عنوان عضوی بسيار کوچک از جامعه بزرگ آزاد مطبوعاتی و دست کم يک شهروند کوچک ترين ، از شما می خواهم که با محدود کردن اين جنبش سبز به علايق و سلايق، بنيان گذار بدعتی مجدد در تبديل اين حرکت همگانی به استبدادی نو نباشيم ! آنچنان که درباره انقلاب سال ۵۷ حادث گرديد.

فردا که پيشگاه حقيقت شود پديد
شرمنده رهرويی که عمل بر مجاز کرد!

علی ايزدی - رم


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016