یکشنبه 27 تیر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نامه زهرا رهنورد به ژيلا بنی يعقوب، کلمه

چه خوب پا جای پدر گذاشتی، پا جای وطن پرستان واقعی، آزاديخواهان، حق طلبان، شهيدان جنگ تحميلی... و کوله بار ميراث پدر را که دفاع از منافع ملی و ارزش های انسانی است با همه عظمت و شکوهش به اين سو و آن سو تداوم می بخشی؛ به افغانستان مظلوم ، عراق در هم شکسته، اردوگاههای فلسطينی صبرا و شتيلا و همه سرزمين هايی که اسير ظلم و تجاوز است ،سفر می کنی و گزارشگر مصائب و رنج های مردمشان می شوی.

پس از نامه پيشين زهرا رهنورد به فاطمه شمس، همسر محمد رضا جلايی پور، اين دومين نامه ای است که وی خطاب به همسر يک زندانی مظلوم می نويسد؛ اين بار اما مخاطب اين نامه، خود نيز به سی سال محروميت از حرفه روزنامه نگاری محکوم شده است؛ حکمی که در تاريخ حقوقی و سياسی ما بی سابقه است.

هر روز يک موقعيت بين المللی برای او… که با اين ظاهر فروتن و نسبتا کم سن و سال به يک روزنامه نگار ورزيده تبديل شده و نمونه ای از شجاعت، هويت و آزادی بيان زنان ايرانی است… جوايز خود را به مبارزانی چون نظرآهاری ها ،باستانی ها، زيد آبادی ها و امرآبادی ها، احمدی امويی ها و ديگران هديه می کند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ژيلا جان! به من اجازه بده تا کمی از گمنامی های نام آورانه تو سخن بگويم:

روزی دخترک پانزده – شانزده ساله، دانش آموز دبيرستان، مضطرب اما مصمم، غمگين اما اميدوار را شناختم. او را در روند مبارزه با ظلم و دادخواهی شناختم، شگفتا! اين دخترک، تنها با عريضه ای در دست، در مراجع اجرايی و قضايی چه می کند؟

فهميدم او، دختر پدری * است شرافتمند، وطن پرست، متعهد، صادق و سالم در وظايف شغلی، که به تازگی شهيد شده، آن مرد شريف که مسئوليت حفاظت انبوهی از بيت المال را بر عهده داشت، در نيمه شبی هولناک در يک شبيخون مخوف و طراحی شده به دست اشرار به شهادت رسيده بود و اينک اين دختر شجاع با رجوع به مراکز مختلف اجرايی و قضايی، اين در و آن در می زد تا با شناسايی عوامل اصلی آن حادثه غمبار که همه زندگی اش را تحت تاثير قرار داد، از تکرار چنين تعدّی ها و حوادثی جلوگيری کند.

اما ژيلا جان ،دست تقدير چه کار آموزی عجيبی را برای تو تدارک ديده بود… و اين تازه اول راه بود.

ده-دوازده سال پس از آن حادثه هولناک، زن و مرد جوانی در دانشگاه به ديدنم آمدند، با يک جلد کتاب اقتصاد سياسی جمهوری اسلامی که نقدی هم بر دوران نخست وزيری موسوی داشت، نوشته بهمن احمدی امويی و يک جلد از کتاب روزنامه نگاران که روايتی از زندگی روزنامه نگاران ايرانی در سالهای اخير بود، نوشته ژيلا بنی يعقوب.

همانجا فهميدم ژيلا، فرزند سواحل نيلگون دريای خرز با يک روزنامه نگار برجسته اقتصادی ازدواج کرده است و به قول مردم ايران در روند جنبش سبز، حالا “عروس بختياری” ها شده است.

البته اينگونه اصطلاحات جديد در واژه نامه انتخابات دهم هم حاکی از نوعی ميل به وحدت با همه تنوع ها و تکثرهاست که مردم را از شدت شوق وحدت و تغيير جويی به نوعی به هم وصل و خويشاوند می کرد؛ مثلا لرها به من می گفتند، دختر لر، موسوی را داماد لرستان و ترکها هم مرا عروس اذربايجان صدا می کردند.

لرها، آقای کروبی را شير مرد لرستان می ناميدند و مجذوب و فدايی آن همه شجاعت و فصاحت شده بودند و اين نمادی است از آگاهی مردم آزاديخواه، نوعی از کثرت شناسی در کانون آرمانهای آنان که در وحدت و هويت ملی نهفته است که لر و ترک را در يک خويشاوندی ملی تعريف می کنند.

کيست که بر سر شوق نيايد، هنگامی که می بيند برای توافق بر آزادی و دمکراسی و قانونگرايی، وحدت شهری، ايلياتی، روستايی، قومی، زبانی و نژادی سراسر ايران را فراگرفته است.

متاسفانه برخی از جناح های افراطی راست، از سرکينه توزی يا حسادت يا کم سوادی اين اصطلاحات را به ريشخند می گيرند و نمی دانند و يا نمی خواهند بدانند در دنيای مدرن و تبعات و بارها و واژه شناسی های آن چه می گذرد؟ و چه اشکالی دارد که ژيلا بنی يعقوب که آزادگی و قلمش شهره خاص و عام در سطح ملی و جهانی است؛ در عين حال، فرزند گيلان و عروس بختياری ها هم هست.

… من که از شدت شوق به ايران در سفرهايم وجب به وجب اين خاک به خون عجين شده را بوسيده ام، آن را توتيای چشمم کرده ام، هميشه گفته ام که همه جای ايران سرای من است و بنابر شغل پدرم، چهار گوشه ايران زندگی کرده ام، زبانهای محلی را ياد گرفته ام ،که با تمام همشهری هايم در اين سرزمين شکوهمند، در ايران بزرگ که يا فارس هستند يا ترک يا گيلک يا بلوچ و عرب يا کرد و لر، همنوايی و همدلی کنم و از اين تلألوء زبان و قوميت به ياد بوستانهای پر طراوتی باشم که عطرشان مشام جان ملت ها را سيراب کرده است و امروز حق آنهاست که به فرهنگ و زبان خود ببالند اما خود را ايرانی بدانند… بگذريم!

آری! حالا ژيلا بزرگ و بزرگتر شده و با همسر محبوبش بهمن، دو نويسنده، دو روزنامه نگار، يا دو بال پرواز، به سوی تعالی ها رهسپار شده اند، يکی در زندان کوچک و يکی ديگر در زندانی بزرگتر اما هميشه با هم و با هدفی روشن.

ژيلاجان، چه خوب پا جای پدر گذاشتی، پا جای وطن پرستان واقعی، آزاديخواهان، حق طلبان، شهيدان جنگ تحميلی… و کوله بار ميراث پدر را که دفاع از منافع ملی و ارزش های انسانی است با همه عظمت و شکوهش به اين سو و آن سو تداوم می بخشی؛ به افغانستان مظلوم ، عراق در هم شکسته، اردوگاههای فلسطينی صبرا و شتيلا و همه سرزمين هايی که اسير ظلم و تجاوز است ،سفر می کنی و گزارشگر مصائب و رنج های مردمشان می شوی.

ژيلا جان، در جنبش سبز، تو گزارشگر زيبايی ها و تلخی ها بوده ای، تو روزنامه نگاری و جوهر قلمت تعهد و خون دل.

آخر ما، روشنفکران، هنرمندان، روزنامه نگاران، طرفداران حقوق بشر، ما که اسلحه ای نداريم جز قلم مان، قلمی که آنقدر شريف است که خداوند به آن سوگند خورده: “نون و القلم و مايسطرون” و اگر به قلم متعهد نباشيم پاک، باخته ايم؛ هم دنيا و هم آخرت را.

اما همه ی ما، تو و همسرت ژيلا و بهمن، به خاطر همين تعهد پاکباخته ايم و خدا را به نعمت انتخاب اين راه شکر می گوييم.

زهرا رهنورد - تهران

بيست و دوم تيرماه ۱۳۸۹

*پدر ژيلا بنی يعقوب ،انبار دار يکی از واحدهای بزرگ کالا و خدمات بنياد مستضعفان، به هنگام انجام وظيفه، در پی حمله اشرار به اين انبار کالا جان باخت.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016