گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
3 مرداد» بدون مشارکت همه اقليتها، پيروزی جنبش مدنی ممکن نيست، گفتوگو با جمشيد فاروقی، تهران ريويو
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! "يک فسيل زنده"، بازخوانی انقلاب اسلامی ـ بخش نخست، جمشيد فاروقی، تهران ريويوچيستان انقلاب اسلامی بخشی از چيستان اين جامعه است. همان جامعهای که هم وجود دولت امينی را ممکن میسازد و هم پديدار شدن پديدهای نامتعارف همچون انقلاب اسلامی را و هم در فرجامين نگاه، جنبشی را، که رهبراناش پادزهر همان زهری هستند که خود در کالبد اين جامعه پرمعما روان ساختندپيشدرآمدی بر ويرايش دوم آنچه که هر هفته در اين بخش منتشر میشود، تداوم يک کار پژوهشی و نظری وسيع است که سال گذشته در اثر اوجگيری جنبش سبز نيمه تمام رها شده بود. طوفان سياسی و شتاب لگام گسيخته رويدادها همه چيز را در سايه خود کشيده بود و عملا مجالی برای پرداختن به مسائل نظری و دامن زدن به مباحث روشنگر باقی ننهاده بود. گرچه بحران سياسی به پايان نرسيده است و بحران مشروعيت حکومت با گذشت هر روز حدت بيشتری میيابد و شکاف در دستگاه سامان يافته قدرت و بين گروههای اصولگرا نيز به گونهای دم افزون عميقتر میگردد، بر آن شدم تا اين کار سنگين را به هر روی در کنار کارهای روزانه خود تداوم بخشم و اين بار رها شده در نيمه راه را به فرجام برسانم. از اينرو و به پيشنهاد و توصيه سردبير “تهران ريويو”، آقای شروين نکويی، اين سلسله مقالات با ويرايشی جديد در اين وبگاه منتشر خواهد شد. جنبش سبز و بحران سياسی ناشی از رويارويی جامعه و دولت بار ديگر به پرسش بر سر ماهيت، آرمانها و اهداف انقلاب اسلامی موضوعيت بخشيد. ترديدی نمیبايست داشت که مهندسی آينده بدون جهيدن از فراز سايه گذشته ممکن نيست. و جهش از فراز سايه گذشته، به معنی ناديده گرفتن آن نيست، بل به معنی فائق آمدن بر آن است. و فائق آمدن بر گذشته، هيچ نيست مگر پرداختن به پروندههای بازی، که بی آنکه بررسی شده باشند، بايگانی و مختومه اعلام شدهاند. آيا جامعه ايران سی و يک سال پس از پيروزی انقلاب اسلامی، با آن آرمانها و اهداف همراه بوده است يا صاحبان قدرت با چرخاندن سکان از “مسير” و “خط” انقلاب منحرف شده و چنين نتيجهای را به بار آوردهاند؟ تحليل انقلاب اسلامی و تاريخ اين انقلاب را من “بازخوانی انقلاب اسلامی” ناميدهام و اين بازخوانی میبايست از طريق پرتوافکنی بر آنچه گذشت، رهيافت جديدی باشد به فهم مناسبات جامعه و دولت در ايران. پيش از آنکه انتظاری را برانگيزم که در برآوردنش بمانم، بايد تاکيد کنم که اين مجموعه مقالات مدعی داشتن پاسخی برای پرسش “معمای انقلاب” نيست، که اين ادعای است گزاف، بلکه مراد از نوشتن آنها، کاستن از ناروشنايیهاست برای نزديک شدن به چنين پاسخی. انقلاب اسلامی بهمثابه يک چالش نظری در اين نکته که انقلاب اسلامی و دولت برآمده از آن در تمامی سی و يک سالی که از اين انقلاب میگذرد، چالشی برای کشورهای منطقه و فراتر از آن چالشی بينالمللی بوده است، جای کمترين ترديدی نيست. اين انقلاب يک دگرگونی عظيم بود که از منظر دامنه و گستره تاثيرات و پیآمدهای خود، در سراسر منطقه و از منظر برآمد نامتعارفش در پهنه گيتی، پديدهای يگانه و بیهمتا به شمار میآيد. از جانب ديگر، اين انقلاب همعرض تحولات سياسی و جابهجايیهای پیدرپی سياسی در اين يا آن کشور “جهان سومی” نيست. از اين رو، میبايست اين انقلاب را همچون چالشی نظری دانست که سی و يک سال پس از وقوعش، کماکان معمايش حل نشده و پژوهشگران هنوز در کار فهم و توضيح آن ماندهاند. در جامعهشناسی مدرنيزاسيون اصلی وجود دارد که طبق آن دولتها در مسير تاريخی تحول خود از دولتی سنتی به دولتی مدرن، از دولتی ساده به دولتی پيچيده فرا میرويند. به اين ترتيب میبايست يک دولت مدرن پيچيدهتر از يک دولت سنتی و غير مدرن باشد. اين اصل به موازات جامعهشناسی مدون غربی، يک تفسير لنينيستی هم دارد که سير تحول دولت از دولتهای سنتی به دولتهای طراز نوين را ترسيم میکند. به دولت برآمده از انقلاب اسلامی که بنگريم خواهيم ديد که اين دولت نقض آشکار اين اصل است. بر اساس اين اصل، میبايست دولت ايالات متحده آمريکا يا دولت سوئيس در قياس با دولت اسلامی از پيچيدگی بيشتری برخوردار باشد. حال آنکه چنين نيست و اين نيز بخشی از همان چالش نظری است که سخن از آن رفت. پيچيدگی دولت برآمده از انقلاب اسلامی و پيچيدگی قدرت و مناسبات دولت و جامعه به گونهای بازتاب همان پيچيدگی ذاتی انقلاب اسلامی است. اين انقلاب نه تنها دولتی پيچيده آفريد که همان هنگام جامعه را نيز پيچيده ساخت. جامعه ايران پس از انقلاب از حيث جامعهشناختی و در اثر رفتارهای هنجار شکنانه صاحبان قدرت و همچنين در سايه نارسايیهای پر شمار اجتماعی ناشی از مديريت غيرکارشناسانه، بسيار پيچيدهتر از جامعهای شده است که پس از سقوط حکومت پهلوی به پای صندوقهای رفراندوم رفت و به مشروعيت حکومتی رای داد که نه کارنامهای روشن داشت و نه برنامهای مشخص و تعريف شده. دو نسل پس از پيروزی انقلاب ناگزير از توهم و خوشبينی فاصله گرفتند و در آستانه انتخابات دهمين دوره رياست جمهوری و در ماههای پس از آن جنبشی را آفريدند که از حيث واقعبينی در تاريخ ايران بینظير بوده است. جنبش مدنی ايران و از جمله جنبش سبز نيز همين پيچيدگی را نمايندگی میکند. مناسبات پيچيده قدرت در ايران، لزوما هم دولتی پيچيده را مهندسی میکند و هم جامعه را به همراه جنبشهای اعتراضیاش. معمايی به نام انقلاب اسلامی من حدود سی و يک سال پيش، درست در همان نخستين ماههای پس از پيروزی انقلاب اسلامی، پژوهشی پيرامون اين انقلاب را در کتابی دوجلدی تحت عنوان “تحليلی مختصر از خردهبورژوازی در ايران” منتشر کردم. اين نخستين تحليلی بود که پيرامون اين انقلاب به زبان فارسی منتشر میشد. پس از آن، صدها مقاله و کتاب پيرامون اين انقلاب منتشر شده است. تحليلها و پژوهشهای که همه نيازمند نقد و بررسی جدی هستند. افزايش بیوقفه شمار تحليلها و پژوهشهای نگاشته شده پيرامون انقلاب اسلامی و دولت و جامعه برخاسته از آن، در واقعيت امر، نشان از اين چالش نظری دارند. چالشی برای شناخت اين معما. پيچيدگیهای انقلاب اسلامی خيلی سريع نشان داد که تحليلها و پژوهشهای صورت گرفته پيرامون اين انقلاب و برآمد نامتعارف سياسی آن، قادر به اقناع خردِ پرسشگر نبودهاند. من ظرف اين مدت بسياری از آثار نوشته شده پيرامون اين رويداد بزرگ سياسی را خواندم و به بسياری از آنها نيز در اين مجموعه مقالات اشاره خواهم کرد. اما اين آثار گرچه بر اين يا آن عرصه از انقلاب اسلامی پرتو افکنده و از حجم و گستره ناروشنیها بسيار کاستهاند، باز بر اين باورم که تاريخ معمای انقلاب اسلامی همعرض خود انقلاب اسلامی بوده و همراه با آن سالمند میشود. به سخن ديگر، انقلاب اسلامی ايران چالشی است که حتی پس از گذشت سی و يک سال، از وزن و فشارش چندان کاسته نشده است. از معمای انقلاب اسلامی سخن گفتيم. اخيرا رسم شده است که پژوهشگران از “معماها” سخن بگويند. از معماها و نه از پاسخها. اين را بايد به فال نيک گرفت، چون کفه معماهای تاريخ معاصر ايران، در ترازوی سنجش پژوهشها بسيار سنگينتر از کفه پاسخهاست. بسياری از پاسخها نيز چنان سست و کم مايهاند که در کارزاری ساده با چند پرسش تکميلی رنگ میبازند و اعتبار خود را يکسره از دست میدهند. آری، بايد فاش گفت که تاريخ ايران، تاريخ معماها و چيستانهاست. و در اين بين، انقلاب اسلامی چيستان بزرگ تاريخ معاصر ايران است. نقطه شروع پژوهش نخستين پرسشی که بايد به آن پاسخ داد اين است که نقطه شروع اين بازخوانی کجاست. يا به سخن ديگر، بازخوانی انقلاب اسلامی را بايد از چه زمانی شروع کرد؟ از جنبش تنباکو؟ از انقلاب مشروطه؟ از پانزدهم خرداد؟ يا از شهريور ۵۷ يا از بهمن همان سال؟ از منظر تئوريک میبايست بين يک انقلاب و تاريخ آن انقلاب تفاوت قائل شد. اين چنين است که انقلاب بهمن ۵۷ و تاريخ انقلاب بهمن ۵۷ دو موضوع متفاوت هستند. در بسياری از پژوهشها، تفاوتی بين انقلاب و تاريخ انقلاب قائل نشدهاند. انقلاب يک رويداد است و انقلاب بهمثابه يک رويداد، يک لحظه تاريخی است. بهعنوان نمونه، بسياری از پژوهشگران ايرانی و غيرايرانی بين جنبش مشروطه و انقلاب مشروطه تمايزی قائل نشده و از انقلاب مشروطه همواره با عبارت انقلاب ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۱ ياد کردهاند. جنبش و شور انقلابی پيش و پس از بروز يک انقلاب بديهی است که نمیتواند در ظرفيت يک لحظه تاريخی بگنجد. انقلاب اسلامی ايران در قياس با انقلاب مشروطه بگونهای صحيح در پژوهشها بازتاب يافته و از آن بهمثابه انقلاب بهمن ۵۷ يا حتی انقلاب ۲۲ بهمن ياد شده است. انقلاب همچون يک تحول عظيم اجتماعی، تاريخی طولانی دارد و رد پای اين تحول بزرگ را میبايست در سالها و حتی در دهههای پيش از آن جستوجو کرد. اما آيا میتوان برای پژوهش يک انقلاب و زمينههای شکلگيری آن لحظهای تاريخی را تعيين کرد؟ از منظر علمی، تعيين يک نقطه شروع برای بازخوانی يک انقلاب کار صحيحی نيست. انقلاب پديدهای تک علتی نيست و از آنجا که برآيند علتهايی متفاوت است، لزوما صاحب چند تاريخ موازی است. تاريخ علتهای اقتصادی وقوع اين انقلاب لزوما بر تاريخ علتهای سياسی وقوع آن منطبق نيست. و تاريخ تحولات اجتماعی، مردمشناسانه و فرهنگی اين انقلاب نيز ناظر بر روندی هستند که لزوما هم طول و هم عرض اعتراضهای سياسی نيستند. به سخن ديگر، هر انقلابی چند تاريخ دارد و قائل شدن يک تاريخ برای يک انقلاب، عملا ره به ساده کردن اين تحول عظيم اجتماعی میبرد. از اين رو بررسی انقلاب اسلامی ايران نمیتواند منطبق بر نگاهی تک سويه از گذشتهای مفروض به اين رويداد باشد. بازخوانی انقلاب اسلامی لزوما نگاهی است از سکوی حال، از بحران مشروعيت فراروئيده از دل جنبش سبز و همانهنگام برآمده از بازنگری آن مجموعه عواملی که اين انقلاب را باعث شدند. دو تصوير! اگر نتوان برای شروع تحليل انقلاب اسلامی ايران و برآمد سياسی نامتعارفش، آن لحظه تاريخی را برگزيد که ره به اين تحول عظيم برده باشد، ناگزير میبايست کار را از جای ديگری آغاز کرد. انقلابی نامتعارف، نگاهی نامتعارف را طلب میکند. از اين روست که من اين بازخوانی را با دو تصوير شروع میکنم. دو تصوير از ايران، يکی از ايران امروز و ديگری از ايران نيم قرن پيش. مقايسه اين دو تصوير فضايی را ايجاد میکند که بر بستر آن میتوان گام به گام در دالان تاريک و ناروشن اين انقلاب پيش رفت. از تصوير پنجاه سال پيش شروع میکنم. تصوير نخست، تصويری است از دولت علی امينی در سال ۱۳۴۱. دليل من در گزينش دولت علی امينی و سال ۱۳۴۱ به تصويری برمیگردد که پژوهشگری آمريکايی در همان هنگام از ايران ارائه کرده است. اين پژوهشگر آمريکايی لئونارد بايندر Leonard Binder نام دارد. حدود نيم قرن پيش، يعنی در سال ۱۹۶۲، بايندر کتابی نوشت به نام “ايران، تحولات سياسی در جامعهای در حال گذار”. با آنکه اين کتاب نگاهی دقيق و متفاوت به شرايط اجتماعی ايران دارد، آن چنان که بايد و شايد مورد توجه پژوهشگران ايرانی و پژوهشگران مسائل ايران قرار نگرفته است. حال آنکه وی در اين کتاب فراموش شده، زمينههای فهم بسياری از تحولات و رويدادهای ايران را ممکن میسازد و با پرتوافکنی داهيانه به برخی از گرههای ناپيدای اجتماعی ايران، رهيافت به پاسخهايی قانع کننده به پرسشهای کلان اجتماعی ايران را تسهيل میکند. رويکردمان به انقلاب ايران را با تصويری آغاز خواهيم کرد که اين پژوهشگر نزديک به دو دهه پيش از انقلاب اسلامی از جامعه ايران ارائه کرده است. تصوير نخست تصويری که لئونارد بايندر از جامعه ايران ارائه میکند، تصوير ايران است در آستانه انقلاب سفيد. در آن عهد، علی امينی، نوه مظفرالدينشاه، رياست دولت را برعهده دارد. بايند بر اين باور است که در ايران هيچ چيز سپری نشده است. هيچ چيز به فرجام قطعی و تاريخی خود نرسيده است. پرونده همه چيز باز است. پرونده همه تاريخ باز مانده است. بايندر معتقد است که ايران “کلکسيون اضداد تاريخی” است. جامعه ايران مجموعهای از ويژگیهايی است که با يکديگر ناساز و متفاوتند. در تاريخ همواره چيزی جايگزين چيزی میشود. نظمی جايگزين نظمی، شيوهای توليدی جايگزين شيوه توليدی ديگری، و… اما در ايران کمتر چيزی جايگزين کمتر چيزی شده است. در ايران زايش “نو” پيامآور مرگ “کهنه” نبوده، بلکه اين دو همسفر و همسفره يکديگر شدهاند. “نو” برای محو و نابودی “کهنه” هيچگاه به ميدان نيامده است. نوعی روحيه سازش بر فضای فرهنگی و سياسی کشور حاکم بوده و هست. و اين نخستين باری نيست که اين اضداد تاريخی در اين کشور شيوه همزيستی در پيش میگيرند. اسلام که میآيد، هويت اسلامی جايگزين هويت ايرانی نمیشود، با هم کنار میآيند. اسلام در ايران بر خلاف جوامع عربی، آيينهای پيش از خود را نابود نمیکند، خود چهرهای متفاوت از آن چيزی میيابد که در جهان اسلام معمول است. زبان عربی هم جايگزين زبان فارسی نمیشود، زبان تفاهم با هم را میآموزند. اين چنين است که اسلام از مصر با آن تمدن ديرينهاش يک جامعه عربی میسازد اما در ايران خود ناگزير “ايرانی” میشود. بايندر در تحليلی که از شرايط اجتماعی دوران زمامداری علی امينی ارائه کرده است، مينويسد آدمی میتواند در ايران در عين حال شاهد همزيستی همه آن خصايص متفاوتی باشد که به ايران از يکسو خود ويژگی میبخشند و از سوی ديگر آن خصايصی که ايران را با ساير کشورهای همسايه خاورميانه شبيه و ماننده میسازند. هرگاه گفته بايندر را با نگاهی فلسفی بنگريم، مراد او از اين گفته اين است که ما “ايران” و “نه ايران” را در کالبد يک جامعه داريم. و اين “نهايران” نفی ايران نيست، مکمل آن است. بايندر برای تکميل کلام خود جهانگردی را مثال میآورد که از سر تفنن گذری به ايران داشته است. و آنگاه نظر احتمالی اين جهانگرد را به تحليل مینشيند. بايندر میگويد جهانگردی که تنها برای مشاهده اندک چيزی و گفتگو با چند تنی به ايران سفر کرده باشد، ممکن است با قيافهای حق به جانب بگويد که ايران کشوری است با نظام سلطنت مشروطه. اما همين جهانگرد میتواند با همان صراحت مدعی شود که ايران کشوری است با يک حکومت خودکامه. يا مثلا بگويد که ايران کشوری است با يک دولت ملی، و يا يک حکومت دين سالار و اشرافی هزار فاميل، يا اليگارشی کلان زمينداران و ژنرالهای صاحب قدرت، و يا باغ زيبا و فريبنده کاملترين و گستردهترين هرج و مرج و درهم ريختگی ممکنه. در تعميم آنچه که بايندر درباره ايران گفته است، هرگاه فرض را بر آن نهيم که ده جهانگرد در آستانه انقلاب سفيد به ايران سفر کرده و خواسته باشند مشاهدات خود را از شرايط اجتماعی ايران بيان کنند، میتوانستند با ده ارزيابی متفاوت از ايران باز گردند. براستی میبايست کدام ارزيابی را معتبر شمرد؟ آيا اگر همين ده جهانگرد سه دهه پس از انقلاب سفيد به ايران سفر میکردند، آنگاه چه ارزيابی از ايران پس از انقلاب اسلامی میداشتند؟ بايندر ادامه میدهد که در ايران هيچ چيز را به تاريخ و حافظه تاريخی نسپردهاند. و چون هيچ چيز سپری نشده است، ما شاهد حضور همهنگام همه آنها هستيم. بايندر ۴۸ سال پيش اين حکم را بر زمين میکوبد که ايرانيان هنوز تصميم تاريخی خود را نگرفتهاند و مسير تحولات آينده کشور را برنگزيدهاند. آيا ايرانيان پنج دهه پس از انتشار کتاب بايندر تصميم خود را نسبت به آينده کشورشان گرفتهاند؟ بايندر در ادامه مینويسد درنگ مردم در اتخاذ تصميم تاريخی خود به آنجا انجاميده است که با بی ميلی و رغبت در کالبد حکومتی جان بدمند که سرشار است از اضداد و ناپايداری و تزلزل، درست همچون تاريخ خود اين کشور. بايندر اين تصوير درخشان از سرنوشت تيره و تار جامعه ايران را چنين به پايان میبرد: دولت ايران يک فسيل زنده است. دولتی که حيات خود را مديون و وامدار هيچ کس نيست. نه شاه، نه وزيران، نه سرکردگان ارتش، نه بوروکراتها و صد البته نه روشنفکران، هيچ کس و هيچ کس اين دولت (دولت علی امينی) را آن چنان که هست، نمیخواهد. ارزيابی بايندر از دولت علی امينی واقعی است. اما پرسيدنی است که چگونه چنين چيزی ممکن است؟ چگونه ممکن است که دولتی که هيچکس خواهانش نيست، زمامدار اداره کشور باشد؟ تصوير دوم در آستانه نوروز سال ۱۳۸۷ خورشيدی، سردبير نشريه اينترنتی “روزآنلاين” از من خواست چند سطری پيرامون نوروز و ايران بنويسم. آنچه که من دهها سال پس از انتشار کتاب لئونارد بايندر در وصف جامعه ايران نوشتم، بیشباهت به تصويری نبود که بايندر از دولت امينی عرضه کرده بود. من از جمله چنين نوشته بودم: “تاريخ ايرانشهر دو صد چند پرونده باز بر دوش خرکی لنگ نهاده است. چهره هزارهها بر تصوير لحظه نقش میزند هنوز. هيچ چيز در تاريخ اين کهن سرزمين سپری نشده است. حکايت ماست که بیکم و کاست، همچنان باقی است. شمعی پت پت کنان بر سر سفره هفتسين، و چشمان حيرتزده ماهی تنگ بلور از مشاهده تکرار سنت، سنت تکرار. و اين انتظار کشنده که کسی بيايد، طرحی نو دراندازد و رشته تسبيح تکرار بگسلد. اين انتظار ديرپای بد فرجام! در تاريخ ايرانشهر، هيچ چيز جای هيچ چيز را نگرفته است. بين سنت و مدرنيته پيکاری درخور در نگرفته است. در اين سرزمين، زايش نظمی نو، مرگ نظم کهن نبوده است. آن چه هست، آرايش آن چيزی است، که پيش از اين بوده است. در زادگاه من، فاصله بين توليد مدرن و توليد سنتی چند صد سال نيست، گاه چند صد متر است. مرز بين فلسفه و حکمتش يکسره ناپيداست. پزشک و حکيمش در همسايگی هم زندگی میکنند. و همچنين عطار و داروخانهچیاش. روشنفکر پسامدرنش فرزند قاری پير ده است. اديبش تاريخدان است و مهندسش فيلسوف. و بيش از ده ميليون شاعر دارد. سرزمينی که شهروندانش همه کارشناس به دنيا میآيند. و دست روی هر کس که بنهی، يا سياستمدار است يا چيزی از آنان کم نمیآورد… مستورش مست است و مستش عارف. زهدش فرزند خوانده ريا. مربیاش شلاق به دست، مدرسهاش زندان. بوستانش از جنس شعر، گلستانش از جسم شعر، سرزميناش اما حجم سروده بيابان. عدالتخانهاش جولانگاه رندان. شهروندانش مسافران کاروانی ره گمکرده، از گذشته کنده يا ناکنده، از فهم حال درمانده، مانده در کار جهان.” انقلاب اسلامی محصول و فرآورده چنين جامعهای است. چيستان انقلاب اسلامی بخشی از چيستان اين جامعه است. همان جامعهای که هم وجود دولت امينی را ممکن میسازد و هم پديدار شدن پديدهای نامتعارف همچون انقلاب اسلامی را و هم در فرجامين نگاه جنبشی را، که رهبرانش پادزهر همان زهری هستند که خود در کالبد اين جامعه پرمعما روان ساختند. به نقل از [تهران ريويو] Copyright: gooya.com 2016
|