گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
3 مرداد» تأييد حکم مهديه گلرو در دادگاه تجديد نظر، رهانا31 تیر» همسر مهديه گلرو: برای رساندن دارو به زندان مشکل داريم، کمپين بين المللی حقوق بشر 22 اردیبهشت» با ما بودی، بی ما رفتی، چو بوی گل، به کجا رفتی، نامهای از مهديه گلرو به ياد همبندی اعدام شدهاش شيرين علمهولی 12 اردیبهشت» سلامت مهديه گلرو در زندان، به طور جدی در خطر است، کميته گزارشگران حقوق بشر 7 اردیبهشت» سخنی با بازجو، نامه وحيد لعلی پور، به بازجوهای همسرش مهديه گلرو
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! نامه مهديه گلرو به همسرش از زندان اوين، فعالين حقوق بشر و دمکراسیدهانت را می بويند مبادا گفته باشی دوستت دارم. دلت را می بويند. روزگار غريبيست نازنين. دهانت را می بويند. شايد شاملو هرگز از خاطرش هم عبور نمی کرد که روزی اين شعر مصداق واقعی ۳۲ روز انفرادی و سه ماه بازداشت باشد. اين خط از شاملو لحظه ای در بازجويی از خاطرم گذشت که از بازجو پرسيدم دليل بازداشت وحيد چيست؟ و او هم چون هميشه با وقاحت گفت چون می دانستيم چقدر اياق هستيد و از رابطه شما آگاه بوديم می دانستيم با بودن او کار ما برای حرف کشيدن از تو آسان می شود. همان لحظه حس کردم دهانم را بوييده اند و از عشقی که در پستوی خانه پنهان نکرده بوديم آگاه شده اند اما عشق ميراثی نيست که چون پول در ته گوشه جيب پنهان بماند. می خواهم از اين پنهان آشکار بگويم. هر که هر چه می خواهد بگويد زبان نوشتن شفاف است خواه از عشق بنويسی خواه از عدالت. اين زبان آنقدر روشن است که اگر ابله ۱۰۰ بار هم بخواند باز چيزی دستگيرش نخواهد شد. اين حس در گوشه وجودم ماند تا امروز در سالروز پيوندمان بهانه ای برای گفتنش يافتم. عزيزم با خاطره ۲۰۹ ما قادريم بگوييم توانستيم يکديگر را در بزرگترين جولانگاه دشمن دوست داشته باشيم و می توانيم بگوييم زنده بوديم. حالا نيز بيش از سه ماه از آخرين بار که بدون اين شيشه های زنگ آلود نازيبا ديدمت می گذرد و اين هم سنديست ديگر بر اثبات عدالت و مهرورزی. اما همانقدر که تيغه بی عدالتی برای ما برنده بوده است تيغه عدالت نيز روزی برهنه خود را نشان خواهد داد. و اين نتيجه تلاش نسل ما خواهد بود که در سالهای سياه جنگ به دنيا آمديم و در سالهای بعد عاشق شديم. عشقی که به ما می گويد مايوس نباش چون سالهای خوب در انتظار ماست. اما از ۹ ماهی که بی تو سپری شد عزيزترينم. زندگی ما را به آزمون کشيد و نغمه هايم را به لابه لای نرده ها و ديوارها آورد. اينجا به هر سو بنگری جدايی است. روزهای ۲۵ سالگی در گوشه محبس می گذرد. روزها گم می شوند و تلخی بر زبانم جوانه می زند. آزادی ام محو شده و بسيار از دست داده ام و اندکی حتی نصيبم نشده و در اين نداشتن ها قربانی شده ام. می گويند در زندان غروب اندوه زايد و شب روح را می فشارد. اگر غمی در چشمانم ديدی از آن من نيست اندوه من بيش از بيرون اين ديوارها نيست که غم بی عدالتی و حق کشی اندوه را به نهايت رسانده بود و اينجا غم دوری توست که کارد را به استخوان می رساند. اينجا هيچ کس آنقدر که آزادی را دوست دارد نمی تواند کسی را دوست داشته باشد اما من ... بر تو ترديدها آوار خواهند شد و اميدت به شکست بدل می شود اما در همين لحظه است که بايد به ياد آوری تلاش برای بهتر زيستن را زنده گی کردن و نه زندگی کردن را. اگر خودت را از روزمرگی نجات نمی دادی و اگر خودت را پرت نمی کردی اکنون چشمه ای بودی در کوهستان که جز گوسفندی و چوپانی کسی به تماشايت نمی آمد چشمه ای بودی در کوهستان که جز گرگ پيری تو را نمی ديد. اما اينک زندگی ما درياييست که هيچ گاه بوی تعفن آب راکد را نمی گيرد. اينک بين ما فاصله هاست و می ترسم گمان کنی حقم را بر عشقم ترجيح داده ام اما عشقت نيز حق من بود که در کنار ديگر حقوقم غصب شد. و اينک سرشار از حسرت توام و آبستن تغييرات بزرگ. اندکی صبر سحر نزديک است. Copyright: gooya.com 2016
|