دوشنبه 15 شهریور 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

سبز رؤيا بافتن را تجربه کنيد! اکبر کرمی

اکبر کرمی
خودپايی جمعی ايجاب می‌کند که مذهبی‌ها با عبور از خوانش‌های "دين هم‌چون قانون" و "دين هم‌چون دانش" و بسنده‌کردن به خوانش "دين هم‌چون بينش" راه را برای استقرار دمکراسی و نهادينه‌شدن استانداردهای حقوق بشر فراهم بياورند و غير مذهبی‌ها هم بايد با بسنده‌کردن به خواست‌های اساسی دمکراسی و حقوق بشر از بالابردن مطالبات جريان‌های مدرن جامعه بپرهيزند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


[email protected]

در روزهای نخست آزادی از زندان، در جلسه ای که با تعدادی از دوستان جوانم داشتم، گفت و گوی دلچسبی در مورد آينده ی جنبش سبز و خطاهای برخی از دوستان شکل گرفت. اين نوشته تقريری است از آن گفت و گو و اقراری است به بزرگی جوانان و نوجوانانی که با روياهای جنبش سبز قد می کشند و با خطاهای ما اميدهايشان را به آينده از دست می دهند. خواب هاشان رنگين و فرداهاشان پر رويا باد!

انسجام اجتماعی و اتحاد ملی از ضرورت های غيرقابل اجتناب و اولويت های نخستين جنبش سبز دمکراسی خواهی و حقوق بشر ستايی ايرانيان است. در مورد وحدت و وفاق بين نيروهای مختلف سياسی و جريان های گوناگون فکری، حرف و حديث های فراوانی وجود دارد، اما واقعيت اين است که در عمل، جريان های گوناگون سياسی و فرهنگی وقت و انرژی فراوانی را برای پاسخ گويی به يک ديگر و توجيح مواضع خود صرف می کنند و کلاف سردر گم گفت و گو را به يکديگر پاس می دهند. تازه بايد توجه داشت که اين حالت بهترين وضعيتی است که ممکن است وجود داشته باشد؛ چه، برخی از جريان ها حتی از پاس دادن اين کلاف سر در گم به يکديگر نيز پرهيز می کنند و در اساس تلاش دارند پاره ای از جريان ها را از پهنه ی گفت و شنود، حذف و فرايند گفت و گو را به پروژه ی تسويه حساب های سياسی تبديل کنند!

در اين فرصت، من از اين دست پادگفت و گو های تمامت خواهانه و تفرقه افکنانه که آب به آسياب استبداد و خودکامگی می ريزد، جاده را برای قلع و قمع آزادی و برابری صاف می کند و باد می کارد، می گذرم و توجه خود را در آسيب شناسی گفتمان وفاق و جستجوی وحدت، به نکته ای معطوف می کنم که کمتر مورد توجه قرار گرفته است.

به دلايلی که خواهم آورد ما همواره در گفت و گوهای خود - در بهترين برش های تاريخی و کم نظير ترين فرصت های اجتماعی - گرفتار گفت و گوهای بی پايان و چانه زنی های بی حاصل بوده ايم و از رسيدن به توافق های به هنگام، در شرايط بهينه ناتوانيم. توافق های نيم بند و قراردادهای دست و پا شکسته ی جريان های کم و بيش مترقی ما – اگر اصل اين ادعا را فعلن مورد خدشه قرار ندهيم- همواره در شرايط اورژانسی و نامتعادل و از سر اجبار شکل گرفته است؛ و تازه همين توافق ها برای ما که در نبش قبرهای تاريخی خبره ايم و هميشه در معرکه های درگذشتگان درگيريم، خود مايه ی دردسرهای تازه و بگومگوهای بی حاصل و درازدامنی بوده است!

دليل اين همه بلاهت – رک و پوست کنده - شايد آن باشد که ما ملتی هستيم که آينده ی خود را در گذشته می جوييم و چون حافظه ی تاريخی مناسبی نداريم، لابد آينده ی مناسبی هم در انتظارمان نخواهد بود. ما ملتی هستيم که از توان تصور و تخيل آينده ی خود و تفکر به آن بی بهره ايم. ما ملتی هستيم که برای آينده رويايی نداريم! اين گذشته گرايی معصومانه! که روی ديگر بی تاريخی ماست، اين بی رويايی تراژيک که روی ديگر مدينه ی فاضله گرايی است و اين پرگويی های کمديک که روی ديگری از بی خردی ماست، کم و بيش به اين نکته ی باريکتر از مو باز می گردد که ما از هنر توافق کردن، قرارداد نوشتن و ختم موقت و به هنگام گفت و گو بی بهره ايم. ما مردان هميشه ی جنگ و تسليميم؛ و از سنت حسنه ی تاريخ صلح و سازش دور افتاده ايم! نمودگار روشن اين مشت خالی، فقرمطلق ما در نهادهای مدنی قدرتمند و بنيادهای ملی تناور است که توجه و دقت در آن می تواند به درشت گويی های ناسيوناليستی خاتمه دهد. و نيز برای پايان دادن به برخی چانه زنی های احتمالی در شانه خالی کردن از زير بار اين اتهام سنگين، می توان به اين موضوع اشاره کرد که ما جزو معدود کشورهايی هستيم که هيچکدام از شخصيت های تاريخی خود را پاک نخواسته و نگذاشته ايم و از اين منظر، استاد به لجن کشيدن سرمايه های ملی خود هستيم؛ اين امر شايد ادامه ی منطقی فرآيند نخبه کشی در ايران باشد.

اين که ما چرا تا اين حد گرفتار گفت و گوهای بی پايانيم، شايد به ذات گرايی، مطلق انگاری و وحدت گرا بودن ما در پهنه ی هستی شناسی و شناخت شناسی بازگردد(دين خويی)؛ اما مساله ای که من در اين مجال قصد باز کردن آن را دارم وجهی از بنياد گرايی است که به گونه ای خيره کننده و خرد کننده تار و پود هستی ما را در خود تنيده است. اين گونه ی بنيادگرايی، با توجه به آنچه در بالا آمد، می تواند به جستجوی توافق در گذشته ها و بر سر بنيادها تعبير شود. اين که از «گذشته ها» به جای «گذشته» استفاده کرده ام بسيار مهم است و به مبانی پلورال هستی شناسی من مربوط می گردد و البته به پارادکس خود ارجاع (خودخور) موجود در اين ادعا نيز آگاهم و می دانم که چنين ادعايی با پيشنهاد اصلی اين نوشته سازگار نخواهد بود. با اين وجود بايد خواننده محترم توجه داشته باشد که يا با اين ادعاهای تکثرگرايانه ی من همراه است – که خب، حرفی برای گفتن نمی ماند – يا با من مخالف است، يعنی متفاوت و متکثريم – که در نتيجه باز هم حرفی برای گفتن نمی ماند- و ناگزير بايد نمد اتحاد ملی را از پشم پلوراليسم ببافيم و لابد بايد راه و رسم توافق کردن را در عين متفاوت بودن بياموزيم.

گفت و گو بر سر منابع و مبانی بسيار مهم است، اما اگر ما از توان توافق بر سر اختلاف های مان و علارغم اختلاف های مان بی بهره باشيم و نتوانيم از مطالعات تاريخی و بررسی های فلسفی خود بستری برای آينده فراهم آوريم و همه چيز را به حل و فصل اختلاف های تاريخی و فلسفی خود گره بزنيم، هميشه اول راهيم و جز جنگ و اختلاف سرنوشت ديگری در انتظار ما نخواهد بود. سراب جستجوی حقيقت - به ويژه در گذشته ها- و موکول کردن تفاهم، به هم نظری بر سر مبانی و تاريخ، همه چيز را به محاق محال خواهد کشيد؛ چه، گفت و گو از هر موضوعی چنان به تکثر آلوده است که عبور از آن، تنها به مدد توافق و رويا و با سرپنجه های درک نومينال از هستی (سوژه – ابژه) امکان پذير است. به جای چانه زدن در مورد تاريخ، برای همکاری و هم نظری بايد از روياهای خود کمک بطلبيم. به جای در افتادن در ورطه ی گفت و گوهای بی پايان، بايد به ختم دمکراتيک گفت و گو عادت کنيم. به جای جستجوی حقيقت، بايد به حقيقت دمکراسی و ضرورت تضمين حداقل آزادی و برابری (اعلاميه ی جهانی حقوق بشر) ايمان بياوريم.

در اين جا و برای روشن شدن بيشتر ادعای خود به دو نمونه از اين دست گفت و گوهای بی پايان و البته بی حاصل که به جان جنبش سبز افتاده است اشاره می کنم و برونشد از آن ها را به مدد رويا بافی برای جنبش سبز آرزو می کنم.

جايگاه دين در جنبش سبز نمونه ی قابل تاملی از ناتوانی ما در رسيدن به توافق در بزنگاه های سياسی و تاريخی است که می تواند آينده ی اين جنبش را با خطرات سهمگينی همراه کند. پاره ای از مذهبی ها در اين جنبش با ايمان به رستگاری دينی در پی آنند که غيرمذهبی ها را يا به راه بياورند - با دامن زدن خوش خيالانه به گفت و گوهای کلاسيک در پهنه ی دين شناسی- يا در ميانه ی راه، راه خود را از آنان جدا کنند – با دامن زدن به انگاره های «دين هم چون قانون» و «دين هم چون دانش». نقطه ی اتکای اين دست جريان های مذهبی، واقعيت سختِ مذهبی بودن بخش های قابل توجهی از جامعه است که گاهی از يادها می رود.
به طور وارونه، پاره ای از غير مذهبی ها و نيز لايه هايی از مذهبی های مدرن با آگاهی به مقدورات و مقدرات جهان مدرن، همت خود را سخت در پی سکولار کردن جنبش گذاشته اند و تلاش می کنند يا طرف مقابل را به اين حقيقت تازه! هدايت کنند، يا دست آخر از ديدن لايه های مذهبی جنبش و بخش مهمی از پازل ايران عزيز طفره بروند.

خودپايی جمعی ايجاب می کند که مذهبی ها با عبور از خوانش های «دين هم چون قانون» و «دين هم چون دانش» و بسنده کردن به خوانش «دين هم چون بينش» راه را برای استقرار دمکراسی و نهادينه شدن استانداردهای حقوق بشر فراهم بياورند و غير مذهبی ها هم بايد با بسنده کردن به خواست های اساسی دمکراسی و حقوق بشر از بالا بردن مطالبات جريان های مدرن جامعه بپرهيزند. درک مناسب از فرايند پيچيده و مطبق توسعه نايافتگی و نيز پازل ايران، نشان ميدهد که هيچ يک از پاره های گونه گونه ی مذهبی و غير مذهبی اين پازل، قابل هضم و حذف نيست. از اين منظر عبور از نکبت توسعه نايافتگی سياسی در گرو نيروی فرزانگی ما در غلبه بر اين اختلاف هاست. به باور من، راه ما از حذف يا هضم اختلاف هايمان نمی گذرد. درک اين اختلاف ها به عنوان يک فرصت و موهبت طبيعی و تلاش برای مصادره و بهره برداری مناسب از آن ها در سايه ی توافق های بهينه و قراردادهای به هنگام، همه ی آن چيزی است که آينده ی جنبش سبز به آن گره خورده است.

طرح پوزش خواهی از برخی از عملکردها در گذشته و تقاضای توبه نامه نويسی از سوی برخی از شخصيت های مهم و تاثير گذار جنبش سبز، نمونه ديگری از اين دست گفت و گوهای بی پايان و شاخ و شانه کشيدن های بی حاصل است که انرژی فراوانی را به هدر می دهد.

پاره ای از رهبران متکثر اين جنبش، تاکيد غيرقابل درکی به آوردن بدون شناسنامه ی افراد و گروه ها در تجمعات مختلف جنبش سبز دارند؛ در حالی که پاره ای ديگر، با پيش کشيدن بخشی از شناسنامه ها در پی تواب سازی و پوزش خواهی گروه ها و افرادند و هر دو فراموش کرده اند که تاريخ پر فراز و نشيب - اما کامياب - بشريت که نتيجه ی آزمون ها و خطاهای تاريخی ماست منتظر اين حرف ها نمی ماند.

اگر قرار باشد برای رسيدن به اتحاد از شناسنامه های خود و نام های کوچک مان عبور کنيم، جنبش سبز به چه کارمان می آيد؟ و اگر قرار باشد از گذشته ها پوزش بطلبيم، حد اين بازگشت به عقب تا کجاست؟ و چرا؟ و چه کسی بر اين بازنگری ها داوری خواهد کرد؟

جستجوی خطاهايمان و مته به خشخاش گذاشتن های تاريخی، البته در کلاس های درس و فضاهای آکادميک می تواند بسيار آموزنده و بارآور باشد؛ اما اين دست جستجوهای علمی و گفت و گوهای تاريخی با مچ گيری های سياسی و تواب سازی های ايديولوژيک بسيار متفاوت است. و نيز محاکمه ی جنايت کاران و پرده برداری از جنايت ها برای پرهيز از تکرار تاريخ بسيار مهم و غير قابل اجتناب است؛ اما دادرسی عادلانه با هوچی گری های سياسی و تسويه حساب های تاريخی متفاوت است.

بدون عبور از اين کنجکاوی های کودکانه و پيشنهادهای "پت و متی" رويايی برای جنبش سبز نمی ماند و رويا بافی برای جنبش سبز تمام خواهد شد. فرصتی برای طرح خواب های آشفته و گلايه های بی بته نمانده است؛ سبز بودن و سبز رويا بافتن را تجربه کنيم.

استانبول ۱۳/۶/۱۳۸۹


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016