آواز حقيقت در هياهوی تحريف تاريخ، علی افشاری
منازعه بين شيخ محمد يزدی و شيخ مهدی کروبی بر سر روايت درست از چگونگی مرجعيت آيتالله خمينی را میتوان بهمثابه بازتابی از دعوای سياسی در پوشش تاريخ نگريست. اين منازعه که در فاز بعدی با حضور حميد انصاری مسئول دفتر حفظ و نشر آثار آيتالله خمينی و پاسخگويی بعدی حجتالاسلام صالح مدير سياسی جامعه مدرسين حوزه علميه قم تداوم يافت، نشان میدهد که چه قدر پای سياستمداران در تبيين صحيح تاريخ، چوبين است
علی افشاری - ويژه خبرنامه گويا
صف بندی و جانبداری پيرامون اين کشمکش بر اساس پشتيبانی از جنبش سبز ،بيراهه ای است که حقيقت را قربانی مصالح سياسی گذرا می کند. سياست مداران عمدتا راويان خوبی برای نقل تاريخ نيستند. نگاه آنان به تاريخ خواسته يا نا خواسته از زاويه مصالح و اغراض سياسی شان می گذرد. آنان چنان وقايع گذشته را شرح می دهند که سير حوادث بر وفق مراد آنها پيش رود . اين ماجرا نشان داد که برخی سياستمداران وطنی حتی اگر معترض به تحريف تاريخ باشند باز در مقام هشدار ،عامدانه و يا ناآگاهانه تحريفی ديگر را رقم می زنند. البته ممکن است عمدی نداشته باشند. تنگنای زاويه ديد آنها و بی اطلاعی از ديگر ابعاد ماجرا، ناگزير حجابی بر ديدگان آنها می افکند و نعمت رويت حقيقت تاريخ را از آنان می ستاند.
شيخ محمد يزدی با روايت غلط از ماجرا کوشيد تا جايگاه تشکيلات و در اصل شخص خودش را ارتقاء دهد و خودشيفتگی کم نظيرش را ارضا سازد. البته اين اقدام او چه بسا ريشه در دلخوريش در اواخر دوره بنيانگزار جمهوری اسلامی دارد که با چماق اسلام آمريکايی و ضديت با خط امام نواخته شد . حزب الله وقت تهران با حمايت جناح چپ وی را از منبر مهديه تهران پايين کشيد و برای دوره کوتاهی عزلت سياسی را تجربه کرد. اما اصل ادعای او تا آنجاييکه که مرجعيت آيت الله خمينی را در سال۱۳۴۲ تثبيت نشده می داند که شهرتی درحوزه های علميه و مجامع مذهبی نداشت ،سخنی است درست و مقرون به واقعيت. اما زمانی که خود و جامعه مدرسين را منشاء معرفی وانتساب مرجعيت آيت الله خمينی می داند ،ره به تحريف تاريخ و بيان اکاذيب می برد. وی اساسا حتی در مقطع کنونی چنين جايگاه و مرتبه ای ندارد که بتواند حکم به مرجعيت کسی بدهد چه برسد به پنج دهه پيش که روحانی گمنامی بيش نبود و در توسن خيال نيز جايگاه کنونی اش را تصور نمی کرد. اساسا در آن زمان اعضاء موسس جامعه مدرسين به شکل مخفی فعاليت می کردند. برخی از آنها چون هاشمی رفسنجانی و سيد علی خامنه ای از سطوح پايين روحانيت بودند که انتساب مدرس وفاضل به آنها تعارفی بی مسما بود. در اصل زعيم آنها حضرات آيات منتظری ،مرتضی حائری، مهدی حائری تهرانی ،مشکينی، احمدی ميانجی ،نوری همدانی ،سبحانی،مکارم ،امينی ،ربانی شيرازی و آذری قمی بودند. نقش اعضاء جامعه مدرسين کمک به تشکيل نشست تهران علماء بلاد آنهم با همت آيت الله منتظری و امينی بود که حمايت کتبی سی و سه نفر از مجتهدين معروف و چند تن از مراجع شناخته شده تقليد باعث تثبيت و اشتهار مرجعيت آيت الله خمينی شد.
اما روايت حجت الاسلام کروبی با واقعيت های تاريخی نمی خواند و بيشتر شيفتگی ايشان به آيت الله خمينی را نشان می دهد. در اصل بزرگنمايی مراتب علمی و رجليت فقهی آيت الله خمينی ويژگی پاره ای از شاگردان ايشان است که به سطوح پايين سلسله مراتب روحانيت تعلق داشتند و از گرو همراهی سياسی ايشان هويت و موقعيتی کسب کردند.
مراجعه به منابع و خاطرات به جای مانده از بزرگان حوزه علميه قم نشان می دهد که آيت الله خمينی اگرچه فقيهی برجسته بودند و ذوق خاص و نوآوری هايی هم داشتند ولی هيچگاه در مقام اعلميت و يا مرتبه درجه يک حوزه قم نبودند. در اصل جايگاه ايشان و تفوق شان در حوزه بيشتر مرهون موقعيت سياسی و پياده کردن تز ولايت فقيه بود که عملا با تسخير قدرت ايشان را در مسند زعامت حوزه قرار داد. البته نمی توان به قطعيت در اين باب داوری کرد چون تشکيل حکومت توسط آيت الله خمينی جنبه دانش فقهی ايشان را تحت الشعاع قرار داده است. چه بسا در صورت عدم موفقيت ايشان در ميدان سياست بهتر می شد وزن و عيار واقعی مرجعيت ايشان را سنجيد. از سوی ديگر ويژگی بارز ايشان نه در تدريس فقه و اصول بلکه در تدريس فلسفه ،اخلاق ،عرفان ،معقول و اسفار بود. ايشان کار تدريس شان را با اين دروس شروع کردند و بعد ها کلاس سطح و خارج را برپا کردند. او از معدود مراجعی بود که آموختن فلسفه را بی ايراد می دانست و معتقد نبود که آگاهی از آن سست کننده ايمان و شريعت است.
آيت الله خمينی تحصيل علوم دينی را در شهر خمين آغاز کرد. اجداد او پدر در پدر از علمای دين بودند. جد اعلايش سيد محمد از خراسان به کشمير رفت و در آنجا ترويج مکتب اهل بيت و معارف شيعه می کرد. فرزندانش بعد ها به نجف رفتند. سيد احمد پدر بزرگ آقای خمينی بنا به خواهش يکی از بزرگان خمين از نجف به آنجا رفت و پدر ايشان سيد مصطفی نيز پس از خاتمه تحصيلات در نجف به خمين بازگشت ولی پس از درگيری با برخی از اشراف محلی ،کشته شد. نخستين استاد علوم دينی وی برادرش آيت الله پسنديده بود که به وی قواعد صرف و منطق آموخت. وی بعد ها به حوزه جديد التاسيس قم رفت و مراتب عالی تحصيلاتش را تکميل کرد. وی سطح را پيش آيت الله سيد محمد تقی خوانساری وسيد علی يثربی کاشانی آموخت. فقه و اصول را ابتدا در محضر آيت الله حاج شيخ عبدالکريم حائری وسپس پيش آيت الله بروجردی تلمذ کرد. فلسفه را پيش آسيد الوالحسن رفيعی قزوينی ،هئيت را پيش شيخ علی اکبر يزدی و عرفان و حکمت را نزد شيخ محمد علی شاه آبادی مشق نمود. وی پس از فوت مرحوم حائری موسس حوزه علميه قم در ۳۵ سالگی در سلک مدرسين درآمد و درس دادن را شروع کرد. اگرچه شايع است که ايشان از شيخ عبدالکريم حائری اجازه اجتهاد دريافت کرد . اما اين قضيه هنوز قطعيت نيافته است و کلا چگونگی دريافت اجازه اجتهاد ايشان در هاله ای از ابهام قرار دارد. معمولا در حوزه ها مرسوم است که مجتهدين از چند استاد برجسته خود و مراجع مشهور اجازه اجتهاد دريافت می کنند. اما در مورد ايشان اطلاعات مستندی وجود ندارد. عدم تحصيل و يا مباحثه در حوزه نجف و نداشتن اجازه اجتهاد از مراجع معروف حوزه هزار ساله شيعه، ديگر کاستی ايشان به شمار می رود. در آن زمان معروف بود که روحانيون نجف فارغ التحصيلان حوزه قم را بی سواد به شمار می آوردند. بر اين اساس معمولا بزرگان حوزه قم يا برای تکميل تحصيل به نجف می رفتند و يا با حضور در جلسات مباحثه در کلاس های مشايخ حوزه نجف، دانش و تسلط فقهی خود را ثابت می کردند. مرحوم آيت الله شريعتمداری از کسانی بود که مدتی را در حوزه نجف با صرف تکميل تحصيلاتش نمود و از دروس آقا سيد ابوالحسن اصفهانی ،ميرزای نائينی و آقا سيد ضياالدين عراقی استفاده کرد . در عوض آيت الله گلپايگانی با حضور در کلاس ها و محضر اشخاصی چون آيت الله سيد ضياء الدين عراقی مهارت فقهی خود را آشکار ساخت. هر دوی اين بزرگواران از مراجع معروف نجف اجازه اجتهاد دريافت کردند.
بر خلاف نظر آقای کروبی جا افتادن مرجعيت يک روحانی صرفا تابعی ا ز اراده وی نيست بلکه بايد به اين جايگاه شناخته شود و منزلتی کسب کند. کسب مرجعيت صرفا تابع اعلام و آمادگی خود فقيه و مجتهد است مهم به رسميت شناخته شدن اين ادعا و پذيرش آن توسط جامعه متدينين در سطح گسترده است. هر مجتهد جامع الشرايطی می تواند اعلام مرجعيت بکند . برای اين کار نيازی به دريافت مجوز ندارد. فقط چند اصل را بايد دارا باشد تا مرجعيت وی منعقد شود. نخست چاپ رساله و توضيح المسائل است. سپس تقليد جماعت مشخصی است. شرط بعدی توانايی پرداخت شهريه است که کمک می کند تا داعيه مرجعيت تثبيت گردد. آيت الله خمينی پس از درگذشت مرحوم حائری به تدريج در زمره مدرسان شناخته شده و معروف قم در آمد. کلاس هايش برقرار بود و نقش مهمی نيز در ساماندهی حوزه قم داشت بگونه ای گه وی در انتقال آيت الله بروجردی به حوزه قم و تثبيت مرجعيت فراگير و واحد ايشان فعاليت تعيين کننده ای داشت. اما اين موقعيت برجسته در جايگاه يک مدرس و محقق بود نه يک مرجع تقليد. ايشان هيچگاه تا زمانی که مرحوم بروجردی در قيد حيات بودند ادعای مرجعيت نکردند. موقعيت برجسته وی نيز پس از سرد شدن روابط با مرحوم آيت الله بروجردی برای مدتی تضعيف شد. کلاس های پر رونق ايشان ابتدا در خصوص امور معقول ،عرفان ،اسفار و فلسفه بود که به تدريج از بيست نفر به صد ها نفر افرايش يافت . کلاس سطح و خارج را با اصرار مرحومان منتظری و مطهری آغاز کرد که در آغاز فقط با حضور اين دو نفر بود و تعجب اهل فضل وقت حوزه قم را نيز بر می انگيخت که چرا برای درس فقه و اصول پيش حاج آقا روح الله رفته اند.(۱) اما به مرور اين درس رونق پيدا کرد و حتی به ۵۰۰ نفر رسيد. البته بايد در نظر داشت که اين رقم اگرچه نشان از موققيت کلاس های ايشان داشت اما در قياس با کلاس های بزرگان وقت حوزه مانند آيت الله بروجردی عدد بزرگی به نظر نمی آمد. به عنوان مثال در کلاس های درس فلسفه آيت الله منتظری در همان زمان ۴۰۰ نفر شرکت می کردند.
پس از رحلت آيت الله بروجردی بحث تعيين جانشينی ايشان آغاز شد اما با توجه به همطرازی افراد مورد نظر کسی پيدا نشد که زعامتش همانند ايشان مقبوليت عام داشته باشد ناگزير مرجعيت پراکنده و غير متمرکز شد. آيت الله خمينی در اين زمان نه تمايلی برای مرجعيت نشان داده بود و نه عملا در اين جايگاه شناخته شده بود. بيشتر بزرگانی مانند مرحومان حضرات آيات آسيد عبدالهادی شيرازی ،محسن حکيم، ابوالقاسم خوئی و سيد محمود حسينی شاهرودی در نجف ،شريعتمداری ،گلپايگانی و مرعشی نجفی در قم ، ميلانی در مشهد ، سيد احمد خوانساری در تهران، بهبهانی در اهواز و ابوالحسن رفيعی در قزوين مطرح بودند .بيان برخی از خاطرات در اينجا روشنگر مسئله است.
آيت الله منتظری می گويد: " پس از درگذشت آيت الله بروجردی ،آقايان شريعتمداری ،گلپايگانی و مرعشی نجفی که بعد ها به مراجع ثلاثه معروف شدند ،بيشتر برای مرجعيت مطرح بودند. آقای خمينی اصلا زمينه ای نداشت. اگر چه خواص به ايشان نظر داشتند. ايشان رساله و حاشيه بر عروه الوثقی اش را منتشر نکرده بودند. ايشان ابا داشت از اينکه رساله شان چاپ گردد. همان وقت در منزل آقای گلپايگانی به جهت تسليت گفتن برا ی درگذشت آيت الله بروجردی ازدحام جمعيت بود اما حتی يک نفر به منزل آقای خمينی نيامد. همه مراجع برای آيت الله بروجردی فاتحه گرفتند اما آقای خمينی نفر پانزدهم يا شانزدهم بود که ختم گرفت" (۲).
سيد باقر گلپايگانی پسر ارشد آيت الله گلپايگانی ماجرا را اينچنين توصيف می کند: " جلسه ای با حضور کسانی مثل آيات عظام سيد محمد داماد، سيد احمد زنجانی، مرحوم امام، آقا مرتضی حائری، شريعتمداری، سلطانی، پدر آقای فاضل لنکرانی و آقا (منظو ر مرحوم آيت الله گلپايگانی هستند) پس از فوت مرحوم شريعتمداری تشکيل شد. در آن جلسه بحث مرجعيت پس از آيت الله بروجردی مطرح می شود. آن زمان شهريه طلاب رتبه درس خارج، ۶۰ تومان بود. در آن مجلس ۳ پيشنهاد مطرح می شود. حاج احمد خادمی ادامه دفتر شهريه آيت الله بروجردی را مطرح می کند. بعضی از بزرگان نظرشان اين بود که آيت الله حاج سيد احمد خوانساری از تهران به قم بيايد. اما هيچ کدام از اين دو طرح تصويب نمی شود و بحث بين حاضرين در جلسه پيش می آيد. مرحوم آيت الله شريعتمداری در آن جلسه می گويد من نصف هزينه شهريه را تقبل می کنم. نصف ديگر مانده بود. امام و مرحوم آيت الله حاج آقا مرتضی حائری اصرار می کنند به آقا که اين نصف را شما قبول کنيد. آقا می گويد من تمکن مالی ندارم. امام گفته بود حتماً بايد شما قبول کنيد تا کل شهريه را آيت الله شريعتمداری تقبل نکند. بعد ادامه داده بودند که من يکسری رفقايی در تهران دارم و می گويم وجوهات شان را برای شما بياورند."(۳)
مرحوم آيتالله دکتر مهدی حائری يزدی پسر موسس حوزه علميه قم در اين باره ميگويد:
"آقای شريعتمداری جُزوِ رؤسای روحانيت شيعه و در عداد آقای حکيم حساب ميشد و بعد از آقای حکيم در حقيقت شايد آقای شريعتمداری اول بود، و مقلدينش خيلی بيشتر از سايرين بود، دستگاه مادياش هم در اثر همين کثرت مقلدين خيلی گستردهتر از بقيه بود." (۴)
آيت الله شريعتمداری اولين نفری بود که از حاج شيخ عبدالکريم حائری اجازه اجتهاد دريافت کرد و شاگرد مقرب وی بود و درس های ايشان را همزمان برای همدورههای خود مانند حضرات آيات: آقای حاج ملاعلی معصومی (آخوند همدانی)، آقای سيد ابوالفضل موسوی زنجانی، آقای سيد رضا موسوی زنجانی و آقای حاج آقا روحالله موسوی خمينی تقرير و توضيح ميداد. (۵)
بيانات فوق نشان می دهد که آيت الله خمينی پس از درگذشت مرجع علی الاطلاق شيعه آيت اله بروجردی اساسا در موقعيت مرجعيت نبوده است و خود ايشان هم به اين حقيقت واقف بوده و می گفته به اندازه کفايت مدعی وجود دارد و نيازی به وی نيست. البته ايشان به واسطه نوشتن حاشيه بر عروه الوثقی و نگارش کتب متعدد در علوم معقول و منقول بالقوه در صراط مرجعيت قرار داشت اما اين ويزگی فعليت و عينيت در مقام عمل نيافته بود. ايشان نه رساله ای چاپ کرده بود. شهريه نمی داد و مقلدی هم در آن مقطع نداشت.
حتی پس از ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ و زندانی شدن ايشان ، هنگامی که می خواستند از فضلا و علماء قم تاييديه بگيرند ، عده ای به انتساب عنوان مرجعيت به آيت الله خمينی ايراد می گيرند. آقای منتظری در اين باب می گويد: " من متن تلگرافی را (که تهیّه کرده بودم) خواندم که از آقای خمينی به عنوان آيت اللّه و مرجع عاليقدر تقليد نام برده بودم ، يکی از آقايان گفت: ايشان که مرجع تقليد نيست!، چه کسی از ايشان تقليد میکند؟، گفتم من از ايشان تقليد میکنم ، پس ايشان مرجع تقليد است".(۶)
آقای کروبی و حميد انصاری سندی از ساواک در سال ۱۳۵۵ را مدرکی متقن بر مرجعيت آقای خمينی بر شمرده اند. اين سند شاگردان درس آيت الله خمينی را حدود ۵۰۰ نفر ذکر کرده و و همچنين دراين گزارش اعتراف شده است که امام خمينی درايالات مرکزی و غرب ايران مقلدانی دارد.اين درحالی است که درهمين گزارش تعداد شاگردان ديگر علما حداکثر ۲۰۰ نفر ذکر شده است.
لازم به ذکر است که اين اين گزارش ساواک درباره مراجع طراز دوم پس از آيت الله بروجردی بوده است. اما ادعای اينکه ايشان در ايالات مرکزی و غرب ايران در ان تاريخ مقلدانی داشته است با واقعيت ها و مستندات ديگر تعارض دارد. اساسا آقای خمينی در آن مقطع رساله نداشته است . رساله ايشان اولين بار در سال ۱۳۴۰ منتشر شد.حال اينکه چگونه افرادی بدون رساله تقليد می کرده اند را گزارش نويس ساواک بايد توضيح دهد! به هر حال گزارش ساواک را نمی توان سندی قطعی برای روشن شدن واقعيت دانست و ممکن است گزارش نويس اشتباه کرده باشد کما اينکه اشتباهاتی اين چنين در اسناد ساواک کم نيست.
نکته ديگری که بايد در نظر گرفت ، مبنا قرار دادن تمامی اسناد ساواک در ارتباط با موضوع خاصی است تا بتوان به نتيجه درست ونزديک به واقعيت رسيد نه اينکه فقط يک سند را که مطلوب مدعا است در نظر گرفت. در تعدادی از اسناد ساواک که در جمهوری اسلامی منتشر شده است ، آيت الله خمينی را آخوندی سياسی معرفی می کند که چون در قياس با ديگر مراجع از مرتبه پايين تر فقهی برخوردار است ، از اين طريق می خواهد خود را در حوزه مطرح کند. در حوزه های آن وقت آخوند سياسی مرادف با آخوند بی سواد بود. حتی ايشان را تبديل به مدلی می کنند برای مقايسه و شناسايی ديگرانی نيز که در اين وادی وارد می شوند . به عنوان مثال سيد محمد صادق روحانی در اواخر رژيم پهلوی رويکرد انقلابی در پيش گرفته بود و نامه های تندی بر عليه دربار و دولت شاهنشاهی منتشر می ساخت. ساواک قم نقل به مضمون در گزارشی انگيزه اقدامات وی را مشهور شدن و بالا رفتن از نردبانی دانسته است که قبلا آيت الله خمينی از آن صعود کرده است. (۷)
مستند ديگر گزارشی است که روزنامه کيهان پس از فوت مرحوم آيت الله بروجردی منتشر کرده است. در اين مطلب اسامس هشت تن از مجتهدين طراز اول در قم را آورده است که امکان مرجعيت را بالقوه دارند از جمله حضرات آيات خمينی ، گلپايگانی، شريعتمداری، عبدالنبی اراکی ، سيد محمد محقق داماد، شيخ عباسعلی شاهرودی، نجفی مرعشی و سيد مرتضی لنگرودی . ترتيب اسامی بر اساس برتری دانش فقهی نيست. اين فهرست بر اساس مصاحبه های خبرنگار کيهان در قم با برخی از روحانيون صورت گرفته است. اين فهرست باز حداکثر، تاييدی است بر اينکه آيت الله خمينی صلاحيت قردی برای تصدی مرجعيت را داشته است اما چنين چيزی عينيت پيدا نکرده بوده است.
خود آيتآلله خمينی در ۱۴ فروردين ۱۳۴۰ در پاسخ به پرسش خبرنگار روزنامه کيهان درباره آينده حوزه علميه قم پس از رحلت آيتالله بروجردی فرمودند: «حوزه علميه قم را خدا حفظ میکند. قبل از مرحوم آيتالله [بروجردی] به دست ديگران محفوظ شد و بعد از ايشان هم امر با خداست، انشاءالله خداوند آن را حفظ خواهد کرد.» همانگونه که ديده می شود ايشان خود نيز داعيه ای برای مرجعيت در آن مقطع نداشته است.
آقای حميد انصاری وجود بالغ بر ٣٠ اجازه نامه شرعی برای وکلای آيت الله خمينی در سال ۱۳۴۰ را سندی دال بر مرجعيت ايشان دانسته اند . د رجالی که اين وکلا از خواص و شاگردان وی بوده اند که نظر به مرجعيت ايشان داشته اند و چنين امری اشتهار به مرجعيت را ثابت نمی کند.
نقطه عزيمت مرجعيت آيت الله خمينی ماجرای اعتراض ايشان به لوايح ۶ گانه انقلاب سفيد شاه و ملت است. از اينجا است که نام ايشان معروف می گردد و به تدريج شهرت پيدا می کند. البته به اصرار شاگردان و طرفداران ايشان از سال ۱۳۴۰ رساله چاپ می کند و شهريه مختصری هم می پردازد اما مرجعيت ايشان شناخته شده نيست و فقط عده محدودی از آن اطلاع دارند. سخنرانی آتشين ايشان در ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ باعث بازداشت شان در سحرگاه ۱۵ خرداد و اعزام به پادگان عشرت آباد در تهران شد. از آنجاييکه ايشان به مرجعيت مشهور نبودند بيم و نگرانی در بين روحانيت و بحصوص شاگردان ايشان وجود داشت که مبادا رژيم شاهنشاهی ايشان را اعدام کند. بنا به اصل طراز قانون اساسی سلطنت مشروطه ،مراجع مصونيت از مجازات اعدام داشتند. از همين رو به کمک مراجعی چون آيت الله شريعتمداری ، آيت الله مرعشی نجفی و ميلانی و ديگر فضلا قرار شد تا از همه علماء معروف بلاد دعوت گردد تا در اعتراض به بازداشت آيت الله خمينی آيت الله قمی و محلاتی و تقاضا برای آزادی ايشان در تهران جمع شوند. اين اقدام به صورت خودجوش صورت گرفت. اما آيت الله منتظری نقشی محوری در جمع کردن امضا ها داشت. ايشان ماجرا را اينگونه شرح می دهند: من از اولين کسانی بودم که با آقای امينی از نجف آباد رفتيم به تهران و جزو کارگردانان بوديم ، به اين معنا که اعلاميه تنظيم کنيم، بعد از آقايان امضا بگيريم. آن وقت اول صحبت بود از قم آيت الله گلپايگانی ، آيت الله شريعتمداری و آيت الله نجفی به تهران بيايند. بعد گفتند آقای شريعتمداری رفته است. آن وقت ما به آقای شريعتمداری اعتراض کرديم که آقای گلپايگانی گله کرده و گفته ما بنا بود با هم به تهران برويم چطور ايشان تک روی کرده و خود شان به تنهايی رفته اند ،ايشان گفتند: " من حرکت خودم را به ايشان اطلاع دادم ، با هم بياييم يعنی در يک ماشين بنشينيم؟! بعد هم آيت الله مرعشی آمدند منزل آيت الله خوانساری؛ آيت الله ميلانی از مشهد آمدند، از اصفهان آيت الله خادمی آمده بود ، از رشت آقای ضيا بری به همراه آقای علم الهدی که چند روز قبل از زندان آزاد شده بود ،آمده بودند ، آقای کفعمی از زاهدان آمده بود ،آقای حاج سيد نصر الله بنی صدر به همراه آخوند همدانی از همدان آمده بودند، از تبريز آقای حاج سيد احمد خسروشاهی و آقای مجتهدی و هفت و هشت نفر ديگر آمده بودند که اطراف آقای شريعتمداری بودند، آقای شريعتمداری در باغ ملک شهر ری با اطرافيان خود بودند ، حاج آثا مرتضی حائری از فم و آقای کمالوند از خرم آباد ،از شيراز آقای سيد محمد امام و آقای سيد محمود علوی و آقای سيد احمد پيشوا از کازرون آمده بودند آقای صدوقی از يزد و آقای خاتمی از اردکان ،آشيخ محمد هاشميان از رفسنجان ، آقای سيد الوالحسن رفيعی از قزوين ،آقای نبوی از دزفول ، آقای جزايری و آقايان علم الهدی پدر و پسر از اهواز ، آقای سيد حسن رودباری از رشت ، ،آقای صالحی از کرمان و بالاخره چهل پنجاه نفر از علمای شهرستان ها آمده بودند، در اين ميان من و آقای امينی و آقای حاج مرتضی تهرانی به مناسبت چهلم شهدای پانزده خرداد يک چيزی تنظيم کرديم که از آقايان امضا بگيريم. اعلاميه داغ و تندی بود و چون خودمان احتمال داديم اين اعلاميه به تندی و تيزی را علما امضا نکنند لذا برای درجه بعد تلگرافی تنظيم کرديم به عنوان احوالپرسی خطاب به آقای خمينی و آقای قمی و محلاتی ،گفتيم اگر آن اعلاميه امضا نشد برای اين تلگراف امضا می گيريم، بعد رفتيم مجلسی که بنا بود در منزل آقای حاج سيد نور الدين طاهری در قلهک تشکيل شود، اکثر علما آمدند، گفتيم: شما علما از شهرستان های مختلف آمده ايد به تهران ولی مشخص نيست برای چه منظوری آمده ايد؟ گفتند خوب حالا چکار کنيم؟ گفتيم ما يک اعلاميه تنظيم کرديم آقايان اين را امضا کنند، بالاخره من اين اعلاميه را خواندم، گقتند نه اين تند است و نمی شود آن را منتشر کرد. بعد ما گفتيم پس يک تلگراف بزنيم، گفتند خيلی خوب است ، من متن تلگراف را خواندم که با اين عنوان شروع شده بود " محضر مبارک آيت الله العظمی آقای خمينی مرجع عالی قدر تقليد، رو نوشت: حضرت آيت الله محلاتی و حضرت آيت الله قمی دامت برکاتهم" ، بعد گفتند : اين تلگراف که به دست ايشان نمی رسد، گفتم : غرض رسيدن به دست ايشان نيست غرض اين است که انعکاس پيدا کند و دستگاه بفهمد که اينها بی صاحب نيستند، کمک و همراه دارند. در آن جلسه آقای حاج سيد نصر الله بنی صدر نيز از ما حمايت کرد و گفت چيز خوبی است ، اما مرحوم آخوند ملا علی همدانی يکدفعه دست به عصا شد و گفت : پاشيم برويم! يعنی ديگر جلسه به هم بخورد! من جلوی در را گرفتم ، گقتم نمی گذارم برويد آقا تا بگوييد کجای اين تلگراف اشکال دارد؟ بالاخره ايشان را نشانديم و امضا گرفتيم. البته در اين جلسه علمای تبريز نيامده بودند. عصر همان روز با آقای امينی رفتيم باغ ملک شهر ری که از آنها امضا بگيريم، حدود صد و پنجاه نفری آنجا دور آقای شريعتمداری بودند. من رفتم جلوی آقای شريعتمداری نشستم گفتم: آقا يک چنين چيزی را ما تنظيم کرده و متنش را امضا کرده ايم ،گفتند خوب است ،گفتم اجازه بفرماييد من به آقايان بگويم امضا کنند ،گقتند مانعی ندارد. خلاصه از برخی آقايان ديگر امضا گرفتيم و مجموعا شد سی و دو امضا" (۸)
آيت الله شريعتمداری نيز ماجرا را اينگونه توصيف می کند: "
ما همان موقع به تهران آمديم و در شاه عبدالعظيم تمام علمای شهرستانها را جمع کرديم و از مرحوم آيتالله ميلانی که در مشهد تشريف داشتند خواهش کرديم که به آنجا بيايند و چون در آنموقع راجع به آيتالله خمينی نظر محاکمه و شدت عمل داشتند و حتی روزنامههای آنموقع صحبت از اعدام میکردند، از آن نظر لازم ديديم که پيشگيری بشود. حضور ما در تهران يکی دو ماه طول کشيد و تا حدودی آن خيال باطل از بين رفت و يک اعلامیۀ يازدهمادهای صادر کرديم و تمام ادعاهای دولت را رد کرديم"(۹)
پسر آيت الله گلپايگانی روايت ديگری از علت غيبت پدرش بيان می کند. وی می گويد آقای گلپايگانی برای احتراز از افتادن در دام تيمسار پاکروان رئيس وفت ساواک به تهران نيامد که اينگونه وانمود نشود که آزادی آقای خمينی مرهون درخواست علما از شاه بوده است.(۳) در حالی که اساسا چنين پيشنهادی در جلسه تهران هيچگاه مطرح نشد و علما هم عريضه ای به شاه ننوشتند. اما آيت الله گلپايگانی نامه ای در تاييد مرجعيت آيت الله خمينی ندادند.
حضرات آيات شريعتمداری ، مرعشی نجفی، ميلانی و حاج شيخ محمد تقی آملی نيز طی اعلاميه های جداگانه ای بر مرجعيت آيت الله خمينی مهر تاييد زدند.
از اين مقطع به بعد است که آوازه مرجعيت آيت الله خمينی در جامعه و بخصوص بين علما و مراکز مذهبی پخش می شود و با فعاليت های تبليغاتی شاگردان و علاقمندان ايشان و بويژه اعضاء جامعه مدرسين حوزه علميه قم به تدريج تثبيت می گردد.
همانگونه که مشاهده شد سير تثبيت و فعليت يافتن مرجعيت آيت الله خمينی روند متعارف حوزه را طی نکرد و تاييديه علماء بلاد به دلايل سياسی و غير فقهی صورت گرفت. در اين ميان نقش آيت الله منتظری و آيت الله شريعتمداری در گرفتن تاييديه از مجتهدين پر رنگ تر بود اما آيت الله خمينی پاس و حرمت کمک آنها را نگاه نداشت. مرجوم آيت الله منتظری د راواخر عمر شان پيش دوستی گله کرده بود که اکثر عمر و رفاه خانواده اش را صرف خدمت به آقای خمينی کرد اما آخر چنين جوابی گرفت!
آيت الله خمينی حتی پس از حضور در عراق نيز خود را در جايگاه مرجعيت درجه يک نمی ديد و در ديدارش با آيت الله حکيم از ايشان دعوت می کند تا ميدان داری نهضت را بر عهده بگيرد.(۱۱)
تاليفات و آثار آيت الله خمينی در زمينه فقه و اصول جز نوشتن حاشيه بر عروه الوثقی ، آثار ممتازی نيستند. حتی کتاب ولايت فقيه ايشان نيز به لحاظ غنای تئوری فقهی ضعيف است و بيشتر جنبه های شعاری و توصيفی دارد و استدلال های قرانی و فقهی در آن زياد وجود ندارد. در اصل کتاب الدراسات فی المحضر ولايت فقيه آيت الله منتظری و يا کتاب آيت الله جوادی املی در اين زمينه کتب اصلی و درجه يک هستند. پيروزی انقلاب اسلامی و قرار گرفتن آيت الله خمينی در راس مديريت کشور ديگر مجالی به ايشان نداد تا مباحث فقهی و دينی خود شان را تکامل بخشند. در دوران پس ا زانقلاب نيز اگر تعداد مقلد را شاخص اصلی اعلميت فرص کنيم. آيت الله خويی صاحب اين مرتبه بودند. شاخص های ديگر اعم از کميت و کيفيت تاليف کتاب و آثار علمی ، تاثير گذاری بر نظام آموزشی حوزه های علميه ،پرورش شاگردان برجسته و تعداد شاگردان را در نظر بگيريم آيت الله گلپايگانی نيز بر ايشان برتری می يابد.
بنابراين نتيجه می گيريم که آيت الله خمين اگرچه فقيهی برجسته بودند اما هيچگاه اعلم نشدند ودر تمامی دوران مرجعيتشان افراد ديگری بودند که به لحاظ فقهی از ايشان بزرگ تر بودند . مرجعيت ايشان در جمع کوچکی از سال ۱۳۴۰ شروع شد و پس از زندانی شدن در ۱۳۴۲ تثبيت شد. اشتهار و گسترده شدن آوازه مرجعيت ايشان از ابتدا با سياست گره خورد و معروفيت ايشان بيشتر در گرو نقشی است که در جايگاه يک مجتهد در راه اندازی يک انقلاب ، براندازی حکومت پهلوی و تشکيل حکومت دينی بر اساس نظريه ولايت فقيه ايفا کردند. ايشان نخستين فقيهی بود که در دوران غيبت در مصدر اداره امور جامعه قرار گرفت و به رويه مجتهدين متقدم مبنی بر تقکيک ولايت سياسی و دينی خاتمه بخشيد. اين نقش و تلاش های عملی و نظری ايشان برای اثبات اينکه حکومت حق مجتهد جامع الشرايط است، مهمترين عامل معروفيت و ثبت شدن نام ايشان بر عرصه تاريخ شد نه موقعيت ممتاز فقهی و يا اعلميت.
ميدان حقيقت و بحصوص کشف وقايع تاريخ را بايد از قطب بندی های سياسی دور کرد. بر اساس چالش ها و مرزبندی های سياسی نبايد به موضع گيری در خصوص حقايق تاريخی پرداخت. حجت الاسلام کروبی بيشک به خاطر شجاعتش در ايستادگی در برابر استبداد دينی و حمايت از مطالبات ملت در خور سپاس و احترام است اما گوهر حقيقت بر هر شخص و چهره ای هر چه قدر هم بزرگ و عزير باشد ، برتری دارد. کشف واقعيت های تاريخ معاصر عاملی مهم در شناخت نا رسايی ها و رسيدن به ساحل پيشرفت و سعادت است.
ــــــــــــــــــــــــ
۱- خاطرات آيت الله العظمی منتظری ، جلد ۱، صفحه ۱۹۳
۲- خاطرات آيت الله العظمی منتظری ، جلد ۱، صفحه ۱۸۸-۱۸۷
۳- سايت فرارو ، سيد مرتضی ابطحی
http://tourjan.com/?p=2304
۴- خاطرات دکتر مهدی حائری يزدی، صص ۹۴ و ۹۵
۵- مرجعی مظلوم و بیدفاع آيتالله العظمی سيد محمد کاظم شريعتمداری ،عبدالرحمن راستگو ،نشريه شهروند
http://www.amordad.org/forum/index.php?topic=17914.0
۶- خاطرات آيت الله العظمی منتظری ، جلد ۱، صفحه ۲۳۳
۷- انقلاب اسلامی به روايت اسناد ساواک
۸- خاطرات آيت الله العظمی منتظری ، جلد ۱، صفحه ۲۳۴-۲۳۱
۹- روزنامه اطلاعات ، دوشنبه ۱۴/۳/۱۳۵۸ صفحه ۸
۱۰- تاريخ شفاهی انقلاب اسلامی جلد۲، عبدالوهاب فراتی
۱۱- http://tondar59.tebyan.net/Weblog/tondar59/post.aspx?PostID=42652