گنجی، جنبش سبز و راههای پيش رو، فريبا داودی مهاجر
يکی از مباحثی که اين روزها يک بار ديگر ما با آن روبهرو هستيم اين ادعا است که اساسأ حرکت مردم ايران بعد از تقلب انتخاباتی، جنبش اجتماعی نه تنها نبوده بلکه به ادعای آقای اکبر گنجی اعتراض سياسی هم نبوده و تنها حرکتی ناشی از تبعيض اجتماعی بوده است. سخن اول و آخر من در اين مقاله اين است که حرکت مردم ايران کاملأ يک جنبش اجتماعی بوده است. متأسفانه دوستانی که در باب جنبشی نبودن حرکت مردم ايران پس از انتخابات مطالبی را تقرير کردند به کلی به تفاوت ماهيتی و ساختاری و کارکردی جنبشهای اجتماعی مدرن توجه نکردند
مناقشه در چگونگی حرکت هايی که در سالهای گذشته در بدنه سياسی ،اجتماعی ايران اتفاق افتاده امری جديد نيست و مسبوق به سابقه است و البته ميتواند دست اوردهای مناسبی را هم در صورت رعايت همه اما و اگرها به همراه داشته باشد . يکی از گروههای که همواره درگير اين چون و چرا ها بوده و هست فعالان جنبش زنان در ايران هستند که مدعی جنبشی بودن حرکت های زنان در ايران بودند و تعدادی چند از فعالان سياسی يا روشنفکران و يا جامعه شناسان در مقالات يا سخنرانی ها و مناظرات ادعا ميکردند که در ايران پديده ای به نام جنبش زنان وجود ندارد و آنچه به چشم ميخورد تنها مسئله زنان است .فعالان جنبش زنان هر چه مقاله نوشتند و مصاحبه کردند اين آقايان کوتاه نيامدند تا جايی که جنبش زنان ايران به چنان درجه ايی از تاثير گذاری رسيد که تعدادی از آن مدعيان، امروز خود از مدافعان جنبش زنان در ايران هستند .چرا که فعالان جنبش زن در کنار بحث های نظری در اين باره خود را درگير اين مباحث نکرده و وارد حوزه عمومی برای به ميان کشيدن مسئله زنان از حاشيه به متن شدند
يکی از مباحثی که اين روزها يک بار ديگر ما با آن روبرو هستيم اين ادعا است که اساسا حرکت مردم ايران بعد از تقلب انتخاباتی جنبش اجتماعی نه تنها نبوده بلکه به ادعای آقای اکبر گنجی اعتراض سياسی هم نبوده و تنها حرکتی ناشی از تبعيض اجتماعی بوده است
سخن اول و آخرمن در اين مقاله اين است که حرکت مردم ايران کاملا يک جنبش اجتماعی بوده است.
چرا که دارای ۴ ويژگی جنبش های جديد اجتماعی است.
ـ دارای گفتمان است
ـ متکی بر يک سری از تبعيضاتو شکاف های سياسی و اجتماعی شکل گرفته است.
ـ مجموعه ايی از گروهها و افراد و نهادها بدنه ان را تشکيل ميدهند
ـ حاضر به پرداخت هزينه است
که در طول اين مقاله به تفصيل به تک تک اين شاخصه ها اشاره خواهم کرد اما قبل از آن متعجبم که چرا جناب گنجی برای اثبات مدعای خود تنها به يک نظريه در باب جنبش های اجتماعی استناد ميکند که اين نظريه در سال ۱۹۶۰ و زمانی که جنبشهای کلاسيک اجتماعی در حال وقوع بود مطرح شد. زمانی که هيچ رد پايی از جنبش های جديد و مدرن نبود و اساسا نظربه پردازان برداشتی از آنچه در سالهای آينده اتفاق خواهد افتاد نداشتند . از آن زمان تا کنون دهها نظريه در سراسر دنيا در باب جنبشهای کلاسيک و مدرن مطرح شده که من متوجه نشدم چرا ايشان حرکت مردم ايران را تنها بر پايه يکی از آنها که انهم در باره جنبش های کلاسيک است تحليل نموده و چرا به ديگر نظرياتی که بخصوص در سالهای گذشته و پس از به وقوع پيوستن جنبشهای جديد ارائه شده توجهی نکرده اند . لازم به ذکر است که از سال ۱۹۲۰ که اين مبحث مورد توجه قرار گرفته صدها کتاب و مقاله و نظريه با توجه به شرايط زمان و مکان مورد توجه جامعه شناسان قرار گرفته است بخصوص از سال ۱۹۷۰ که نظريات مربوط به تجهيز و بسيج منابع به يک بحث کلی و محوری تبديل شد. از سال ۱۹۸۰ به بعد که مباحث مارکسيستی نيز کمرنگ شد توجه و تحليل جنبش های جديدو مباحثی تحت عنوان کنش های هويتی به وسيله افرادی چون هابرماس و آن تورن مطرح گرديد و نظريات ساختارگرايانه دهه ۱۹۶۰ به کلی جايش را به سمت تلفيق نظرياتی که متکی بر خرد و جامعه و روابط انسانی بودند داد .عناصری که موتور جنبش های اجتماعی جديد را تشکيل می دهند .
جنبش هايی که به تمامی به لحاظ فراگيری و هدف و روش وابزار و سازماندهی با جنبش های کلاسيک تفاوت دارند و چنانچه يک جامعه شناس چنين جنبش هايی را با شاخصه های جنبش های کلاسيک تحليل کند دچار خطای فاحشی شده است . درباره اين جنبش ها نظريه پردازانی چون لترپی و گرلاخ و ويرجينيا اچ هاين به تفصيل صحبت کرده اند . آنها جنبش های اجتماعی را به سلول های نيمه مختار تشبيه کرده اند که هر کدام ميتوانند به شکل نيمه متمرکز عمل کنند و رهبر عالی نداشته باشند و هر سلول نيمه مختار نيز بر اساس روابط شخصی و چهره به چهره حتی با دوستان و همسايگان و همکاران شکل بگيرد .در اين نظريات به الگوهای عضوگيری و ايدئولوژی اشاره شده .الگوهايی که حتی نظريه پردازان بعدی به
آن اشاره نکردند و اين دو الگو را برای جنبش های جديد لازم نمی ديدندو به عنصر گفتمان مشترک به جای ايدئولوژی تاکيد کردند. عنصری که يکی از شاخصه های جدی در جنبش های اجتماعی جديد است .
اين نظريه پردازان معتقدند جنبش های جديد دارای اهداف غير سياسی تر و سازماندهی کمترهستند حتی بسياری از سلول های نيمه مختار به رغم فعاليت سياسی به صورت رسمی برای به دست گرفتن قدرت سياسی کوشش نميکنند .و در حالی که کل جنبش غير ايدولوژيک است اما گاهی بعضی هسته های خود مختار ميتوانند ايدئولوژی داشته باشند ولی آن را در کل فرايند جنبش دخيل نميکنند .
به عبارتی ميتوان گفت همه افراد درگير در جنبش اجتماعی بدون آنکه بگويند چه کسی هستند ميگويند که چه ميخواهند و اين همان نکته ای است که برای گذار به دموکراسی در ايران به وسيله کليه فعالان جنبش بايد بر آن تاکيد شود تا همه گروههای سياسی و اجتماعی بتوانند حول يک محور و يک کمپين به دور هم جمع شده و استراتژی واحدی را پيگيری کنند .
متاسفانه دوستانی که در باب جنبشی نبودن حرکت مردم ايران پس از انتخابات مطالبی را تقرير کردند به کلی به تفاوت ماهيتی و ساختاری و کارکردی جنبش های اجتماعی مدرن توجه نکردند .
"آنتونی گيدنز" در کتاب جنبش اجتماعی خرد، جنبش های اجتماعی را کوشش جمعی برای پيشبرد منافع مشترک با تامين هدفی مشترک از طريق عمل جمعی خارج از حوزه نهادهای رسمی تعريف ميکند و" ترنر و کيليان "در کتاب رفتار جمعی جنبش اجتماعی را اقدام دسته جمعی مجموعه ای از افراد جامعه برای تبليغ و ترويج و يا عملی ساختن و يا حتی جلوگيری از يک تغيير و به طور کلی پخش ايده ها و يا مطالباتی در بخش يا پاره ايی از جامعه در بين گروههای اجتماعی يا عده ايی از افراد بسيج شده بيان ميکند .
تعجب من اين است که در ميان انبوه نظريات و ايده ها چگونه مخالفان ايده جنبشی بودن حرکت مردم ايران تنها يک نظريه را برگزيده و با اتکا بر ان همه اين حرکت عظيم اجتماعی را زير سوال بردند. انهم در حالی که از دهه ۱۹۸۰ اصولا متفکران جنبشها را تک علتی بحث نميکنند و بطور مثال روابط و چگونگی و چرايی را در شکل گيری جنبش موثر ميدانند و به محض فقدان يک عنصر با نا اميدی آن را به يک شورش اجتماعی بدون خاصيت که بدون عقبه يا بدون کارکرد است کاهش نميدهند.
"بلومر" متفکری است که ۵ نوع جنبش اجتماعی را مطرح ميکند و برای هر کدام شاخصه ها و ويژگی های منحصر به فرد بيان ميکند .چگونه ميتوان برای حرکت اجتماعی ايران با ابن همه پيچيدگی و ظرافت يک نسخه کلی پيچيد و به تاثيرات آن نسخه بر جامعه نحيف و شکننده ايران توجه نکرد.
"بلومر" ميگويد هر گونه فعاليت اجتماعی جمعی که يک نوع آوری در نظام اجتماعی ايجاد کند جنبش اجتماعی است و يا" کارمن بلوچی" معتقد است هدف و وسيله ميتواند يک جنبش اجتماعی ايجاد کند به شرط آنکه جامعه دارای انسجام و قدرت برخورد باشد و مرزهای اجتماعی را بشکند. يعنی هدف و وسيله وا نسجام و مرز شکنی را به عنوان شاخصه جنبش های جديد به جای سازماندهی و رهبری بيان ميکند .
"اسلمر" و "ويلسون "و" اسکات" بر عنصر همبستگی به جای سازماندهی تاکيد ميکنند و البته به عناصری چون تجهيزوبسيج و شکل بندی منافع توجه ويژه دارند .
از سوی ديگر اساسا امروز می توان درباره جنبش های جديد بحث کرد ولی به عناصر ديگری چون توسعه ارتباطات و امکانات ارتباطی و يا توسعه تکنولوژی اشاره نکرد و انها را به عنوان شاخصه های ديگر در نظر نگرفت .عناصری که در دهه ۶۰ بکلی متفاوت از امروز بودند .
از نظر نظريه پردازان امروزی جنبش های جديد از مرکزيت و رهبری و ايدئولوژی واحد برخوردار نيستند اگر چه خواست و هدف مشخص دارند اما هيچ برنامه عملی و مشخصی را مانند سازمان های اسکلتی متصلب مانند دوران تسلط انقلاب ها دنبال نميکنند. افراد و گروههای متفاوت در آن فعاليت ميکنند که هر فردی می تواند درک خاص خودش را از مبارزه و اهداف داشته باشد. برعکس همه آنهايی با هر نام و عنوان قصد دارند بگويند جنبش سبز اين است و جز اين نيست در حاليکه بدنه اجتماعی جنبش سبز را مردمی با عقايد و ارزش های مختلف تشکيل ميدادند . مسلمان و بهايی و جانباز و مسيحی و چادری و بی حجاب همه و همه در کنار هم با شعار رای من کجاست به خيابان امدند و با شعار جمهوری ايرانی حرکت را ادامه دادند و با مطالبات دموکراسی خواهانه و ضد ديکتاتوری بر جنبش سبز تاکيد کردند . آنچه مسلم است جنبش های اجتماعی نوين پويا هستند . از خود رفتارها و کنش های جديد نشان می دهند .تغيير و رشد جز لاينفک آنهاست مردم و رهبران در کنش و واکنش و يادگيری و اصلاح متقابل از يکديگر قرار دارند .
به طور مثال اگر چه مير حسين موسوی رهبری نمادين را بر عهده دارد مرتب و پا به پای جنبش رشد ميکند و هر گاه با توجه به تفکرات گذ شته اش از وی انتظار ايستايی ميرود مشاهده ميکنيم که در کنار مردم و شعار ها و مطالبات آنها ايستاده است . به گونه ايی که در بيانيه شماره ۷ صحبت از به رسميت شناختن عقايد مختلف ميکند .
در جنبش های جديد همه افراد جديد حق دارند و ميتوانند گرايش های جديد را به درون جنبش انتقال دهند . جنبش متعلق به هيچ عقيده و شخص و گروه و حزبی نيست .
ويژگی ديگر اين جنبش ها اين است که نه تنها در گستره سياست که در گستره جامعه تحقق يافته است. پس افراد ميتوانند احساس مشترک پيدا کرده و با عمل جمعی مشترک که ناشی از يک سلسله تبعيض های اجتماعی است تاثير گذار باشند . افرادی که حقوق فردی و گروهی اشان پايمال شده و سرکوب شديد و خشن را تجربه کرده اند و به دنبال فضای مناسب هستند . حميد رضا جلايی پور ميگويد بايد اين افراد حاضر به پرداخت هزينه هم باشند .
بدين ترتيب ميتوان گفت آنچه در ايران پس از تقلب انتخاباتی اتفاق افتاد يک جنبش اجتماعی بوده است که البته در زير مجموعه آن ميتوان خرده جنبش های اجتماعی را رد يابی کرد . که حاملان آن در فضايی مسدود و سراسر از نابرابری و نهادهايی که دچار عدم کار ايی هستند . افرادی که سر خورده هستند و رضايت مند نيستند اما فعاليتی آگاهانه دارند و درشرايط مختلف هزينه و فايده کرده وعقلانی عمل ميکنند . هر چند که حتی اگر جنبشی به هر دليلی از ادامه راه باز ماند و يا شکست خورد نميشود گفت که اساسا جنبش نبوده است .
در سخنرانی که جناب گنجی پيرامون جنبش سبز نمودند از ابتدا سوال کرده اند سبز بودن چه معنايی دارد ؟ سبز بودن جنبش نيست . سبز يک رنگ است در حاليکه که سبز بودن تنها يک اسم نيست يک نماد است . هويت است .پر از نشانه و تعريف يک حرکت اجتماعی است . نشان دهنده برون دادها و درون دادهای جنبش است . يک حرکت را از حرکت های ديگر تفکيک ميکند و دهها پيام درون خود دارد . مناقشه و گفتمان را معنی ميکند . حالا مهم نيست سبز باشد يا صورتی مهم اين است که اين نماد باشد و اين نماد هر چه باشد بی معنا نيست .
ايشان در قسمتی ديگر از سخنرانی ميگويد آنچه در ايران گذشت خرده جنبش بود در حاليکه اساسا مفهوم جنبش کلان با خرد متفاوت است . جنبش اصلاحات يا جنبش سبز يا جنبش دموکراسی خواهی اساسا جنبش کلان است که حول شکاف های اجتماعی تشکيل ميشود مثلا جنبش مردم سالاری که يک جنبش کلان اجتماعی است که به تعبير جناب جلايی پور حول شکاف خودی ها و غير خودی ها شکل گرفت و گفتمان ان توضيح ميداد که چرا جامعه به لحاظ تفکر و مذهب به خودی و غير خودی تقسيم شده است و شبکه وسيعی پيرامون ان شکل گرفت و سلسله ايی از اعتراضات مدنی پيرامون ان بود . و البته ذيل اين جنبش کلان ۹ جنبش خرد قابل رديابی بود .جلايی پور معتقد است اين خرده جنبش ها ميتواند نيمه بيدار باشد . ميتواند با نسبت و عمق های تفاوت نسبت به هم شکل بگيرد . ميتواند فعال و يا درون لايه های اجتماعی نهفته باشد و جنبش زنان و جوانان و سبزها و حقوق بشری ها و کارگری ها از اين دست هستند . در جنبش سبز همه خرده جنبش ها بودند اما خود جنبش نبودند. زير سايه جنبش بودند . به جنبش سوخت ميدادند .انرژی ميدادند ولی ماهيتا با يکديگر متفاوت بودندو بايد توجه نمود که فقط خرده جنبش ها نيستند که فاقد تشکيلات و سازمان و رهبری هستند بلکه جنبش های کلان هم ميتوانند از چنين الگويی تبعيت کنند .
جناب گنجی در ادامه سخنرانی خود بيان نمودند بايد به تمايز" نارضايتی " از اعتراض سياسی توجه کرد ايشان گفتند آنچه در ايران وجود داشت نارضايتی اجتماعی بود نه اعتراض سياسی.
سوال من از ايشان اين است اگر حضور ۳ ميليون انسان در خيابان اعتراض نيست پس چه اتفاقی بايد بيافتد که ما حرکتی را اعتراضی بناميم.
اگر مردمی که زير باران گلوله و باطوم و کتک و بازداشت و شکنجه اعتراض نداشتند پس مشغول چه کاری بودند. اگر کشته شدن ندا و کيانوش و دهها انسان ديگر نشانه اعتراض نيست پس نشانه چيست؟ اگر اين همه فعال سياسی و اجتماعی در زندان اعتراض نميکنند پس چه ميکنند. امروز عيسی سحرخيز و عبدالله مومنی و بهاره هدايت و زيد ابادی تنها به دليل احساس تبعيض در زندان هستند ؟ خود ايشان مگر جز بخاطر اعتراض اعتصاب غذ ا کرد و يا حرکت زنان در ۲۲ خرداد مگر نه انکه اعتراض به قوانين زن ستيز بود .
جناب گنجی در قسمت مفصل ديگری ازمباحث خود در چند بند به اخراج و اخراج و اخراج از جنبش اشاره ميکند . جناب گنجی اخراج و حذف موضوع من و شما و خيلی رهبران سياسی واپوزسيون داخل و خارج است . موضوع مردم نيست . مردم ايران در روزهای پس از تقلب انتخاباتی زن ومرد دست در دست هم فرياد ميزنند نترسيد نترسيد ما همه با هم هستيم . اساس اين حرکت پس از سالها تکه تکه کردن مردم به هر نام و اسم ونشانی يک پارچگی و همدلی بود .از مردمی که در آن روزها در کوه وخيابان زير بار گلوله و باطوم بودند بپرسيد . هيچ کسی اخراج نميشد . چرا که اين مردم خسته از ۳۰ سال حذف امده بودند تا در مقابل يک رژيم سراپا خودی و غير خودی بيايستند. هر کسی که امروز با هر عنوانی سخن از اخراج و يا حذف در جنبش سبز ميکند در واقع هنوز رسوبات تفکر جمهوری اسلامی را در پس ذهن خود دارد .
انچه بديهی است جنبش سبز يک اتفاق نبوده و نيست . بی عقبه و بدون آينده نخواهد بود. يک شورش کور و هيجان اجتماعی هم نيست . جنبش سبز يک پروسه است. بر روی يک سلسله اتفاقات و شکاف های اجتماعی شکل گرفته است .بر اساس يک محفل وحزب و جبهه يا يک نهاد بوراکراتيک يا باند بازی شکل نگرفته است. حرکتی نبود که يک روز مردم را به خيابان بياورد و فردا فراموش شود .اندکی ارتباط با جوانان داخل ايران نشان ميدهد که چگونه با ارزوها و اميدها يشان پيوند خورده است
اعضايش مورد تنبيه قرار نميگيرند .اعضای جنبش به ان آحساس تعلق ميکنند . حتی اگر مثل من به هيچ کانديدايی رای نداده و طرفدار تحريم باشند .
هر حرکت سياسی که در آينده ايران اتفاق بيافتد فرزند جنبش سبز خواهد بود . فرزندی که در کف خيابان و در کهريزک و اوين و بازداشتگاهها و پای صندوق های رای متولد شده است.
اين حرکت چاره ايی به جز قبول و پذيرش ارای مردم از قبل انتخابات ازاد در ايران با حفظ و پای بندی به حقوق بشر نخواهد داشت .
انچه ميبايست اويزه گوش ما بماند اين است که ما بايد در کنار مردم و همراه مردم ما بشويم . تنها را نترسيدن ما شدن است . روشنفکر عرصه عمومی از ميان مردم عبور ميکند و خواستهای مردم را بر اساس سليقه های شخصی تعريف نميکند . و به جای آنکه همواره سخن از کاستی ها بگويد دست بالا زده ودر جهت انسجان اجتماعی تلاش ميکند .
و سخن اول و آخر آنکه حرکت مردم ايران کاملا يک جنبش اجتماعی بود چرا که دارای ۴ ويژگی جنبش های جديد اجتماعی است.
دارای گفتمان است
متکی بر يک سری از تبعيضات شکل گرفته است.
مجموعه ايی از گروهها و افراد و نهادها بدنه ان را تشکيل ميدهند
حاضر به پرداخت هزينه است.