سه شنبه 9 آذر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

برسان سلام ما را، سلمان سيما، ادوارنيوز

صدای پای زندان بان می آيد. داد می زند:« سلمان سيما تويی؟ چشم بند بزن بيا بيرون! » مرا از پله ها در حاليکه از زير چشم بند به سختی می توانم جلوی پايم را ببينم؛ پايين می برند و در راهروی ورودی بند ۲۰۹ بر روی يک صندلی می نشانند. نام ها و نوشته ها را بر روی دسته صندلی جستجو می کنم. نام محمد صادقی را می بينم و آهی می کشم. او و حسن اسدی زيدآبادی و فرزاد اسلامی و تعدادی ديگر را در شب سيزده آبان (۱۲ آبان) بازداشت کرده بودند. همان شبی که دستشان به ميلاد و من و تعداد ديگری از دوستان نرسيده بود. در خلوت انفرادی خدا را شکر می کردم که ميلاد هنوز آزاد است. "ميلاد اسدی ۱۱/۹/۸۸" اين را که می بينم آه در سينه می خشکد و بغض در گلو.
يک مامور می آيد و می پرسد:

_ به ملاقات می ری ؟

_ نه!

_ چرا ؟

_ نمی رم !

_ سلمان جان برو ! خانواده ات چه گناهی کرده اند ؟

_ نمی رم !

و ...



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


مرا به سلولم می برند. بغضی که خشکيده بود جاری می شود. بسيار ناراحت از اينکه ميلاد را گرفته اند ولی در پس ذهن خود به اين می انديشم که چطور ميلاد توانسته است؛ خودکار گير بياورد و در آن شرايط اسمش را بر روی دسته صندلی بنويسد؟

از آخرين باری که ميلاد را در منزل "احمد زيد ابادی" ديده بودم بيش از شش ماه می گذشت. من که اکنون آزاد بودم به اميد آنکه شايد بتوانم او را ببينم در روز دادگاهش به دادسرا می روم. ميلاد را در راهروی دادسرا می بينم و خوش و بشی با هم می کنيم. پس از مدتی ميلاد داخل دفتر قاضی می شود. سر و صدای دعوای قاضی عادل! و با انصاف! شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب "قاضی مقيسه" را می شود شنيد.
قاضی به ميلاد گفته است:

_ چرا با راديو فردا مصاحبه کرده ای؟

_ اولا که مصاحبه جرم نيست و منع قانونی ندارد و ثانيا من مصاحبه نکرده ام.

_ من می گويم که جرم است يا نه؟ خودت بودی! من ديشب فايلش را گوش داده ام. بودی يا نبودی ؟

_ اگر جرم است پس چرا آقای احمدی نژاد اين همه با رسانه های خارجی مصاحبه می کنند؟ در ضمن جناب آقای قاضی شما که اکنون برای اولين بار است مرا می بينيد و صدای من را می شنويد از کجا فهميديد که صدايی که ديشب گوش داده ايد متعلق به من بوده است؟

بعدها دوباره ميلاد را در بند ۳۵۰ می بينم. من را از دو الف و پس از يک هفته اعتصاب غذا به بند می آورند. اولين نفری را که همچون پدرم در آغوش می گيرم؛ دکتر محمد نوری زاد است. چشمان من به دنبال علی مليحی و ميلاد اسدی است. علی با آن شوخ طبعی هميشگی اش مرا در آغوش می گيرد. دکتر محمد اوليايی فر با لبخندی می گويد: « وکيل و موکل هر دو در زندان!» و با هم می خنديم. ضياء نبوی، مجيد دری، کوهيار گودرزی، عباس کاکايی، حسين نورانی نژاد، غلام عرشی، ماهان محمدی، علی زاهد، فرزاد مدد زاده و ساير دوستان و هم بنديان خوش آمد می گويند. از علی سراغ ميلاد را می گيرم و معلوم می شود که ميلاد حمام است. افسوس اينکه ای کاش دوالف هم مثل ۳۵۰ بود تا لا اقل می توانستم مهدی خدايی را نيز همچون ديگر دوستان در آغوش بگيرم با من است.(او هنوز نيز پس از گذشت نه ماه حبس در بند دو الف زندانی است.)

بعد از استحمام؛ ميلاد به استقبال من می آيد و مرا به صرف کمپوت دعوت می کند تا پس از يک هفته اعتصاب غذا به قول خودش جان بگيرم. به اصرار من کمپوت را دو نفره می زنيم. اين را بگويم که به دليل تعطيلی طولانی فروشگاه و اتمام اجناس فروشگاه؛ کمپوت در بند ناياب بود و همچنين وقتی که از ورود ميوه به بند جلوگيری می شود و نيز وقتی که می فهمی ميلاد تنها کمپوتش را به تو داده است به ارزش واقعی اين عمل پی می بری. به ايثار و مناعت طبع اين بشر.

با ميلاد در هواخوری بند با هم گپی می زنيم و او از نحوه شطرنج بازی کردنش در دوران انفرادی می گويد و من از دو ماه انفرادی او و نحوه بازجويی اش می پرسم. مقاومت شجاعانه او را پيش از اين شنيده بودم. با زيرکی خاصی به حرفش می گيرم.

از بازجويی های او فقط کافی است بدانيد:

س _ راجع به فلان بيانيه تشکل غير قانونی دفتر تحکيم وحدت توضيح دهيد:

ج _ دفتر تحکيم وحدت تشکلی قانونی و شناسنامه دار است و بيانيه مذکور نياز به توضيح ندارد؛ اگر توضيحی لازم بود داخل بيانيه داده می شد.

در پرونده ميلاد نوشته اند که به هيچ وجه با بازجويان همکاری نکرده است.

شايد بسياری ندانند که سيد ميلادی اسدی به مدت دو ترم در "دانشگاه آزاد واحد _ تهران جنوب" تحصيل کرده است. از ميلاد همين بس که زمانيکه در ترم اول بود اقدام به اخذ مجوز نشريه دانشجويی "قطره" نمود. البته ميلاد رويه اش را در دانشگاه آزاد با تجربه بيشتر در دانشگاه خواجه نصير ادامه داد. او در آنجا نيز مدير مسؤول نشريه دانشجويی "درنگ" بوده است. به ياد ندارم دانشجويی را که در ترم يک و دو صاحب امتياز و مدير مسؤول يک نشريه دانشجويی بوده باشد. البته بديهی است آن نشريه ای را که ميلاد منتشر کند بعد از انتشار چند شماره توقيف می شود.
ميلاد!

شنيده ام آن "ملافه دو اسب" ات را که خيلی دوست داشتی وقتی ضياء را تبعيد کرده اند به رسم يادگار به او هديه داده ای. روز آخر را خاطرت هست؟ گفتم:« آزاد می شوم.» و تو به من خنديدی!

ميلاد امروز يکسال است که بدون حتی يک روز مرخصی در زندانی. امروز يکسال می شود که ما شرمنده تو می شويم. شرمنده چشمان منتظر مادرت!

راستی ميلاد به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را!
پی نوشت: بديهی است با توجه به جميع شرايط و همچنين گذشت مدتی نسبتا طولانی از و گفتگو های داخل متن عين عبارات نيست ولی کوشيده شده است تا به آنچه گفته و بيان شده است نزديک باشد. آنجا که عين عبارت ذکر شده است گيومه به کار رفته است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016