دوشنبه 29 آذر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

خط خمينی، راه منتظری (تحرير دوم)، هوشنگ اسدی

هوشنگ اسدی
گمانم، سرنوشت "خط امام" که به خونين‌ترين استبداد تاريخ ايران انجاميد و "راه" منتظری که پاسخ دليرانه "نه" به قدرت بود، از دو زاويه به يک نتيجه واحد می‌رسد که تمامی تاريخ را هم گواه خود را دارد: دستگاه عريض و طويل شريعت به زعامت روحانيت به‌طور اعم و روحانيت شيعه به‌طور اخص قادر به تببين و اداره زندگی اين جهانی نيست

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


[email protected]

پايان خمينی و انجام منتظری – که يکی بر بستر خون رفت و ديگری بر بالهای سبز- ديدگاه هزار منظر"اسلام به روايت علمای شيعه" را به يک نتيجه واحد می رساند.
در آغاز که همين سه دهه پيش باشد ، جامعه ايران در اکثريت خود آغوش آرزوی صدساله آزادی رابروی "انقلاب اسلامی" گشود. گويی همه داستان تلخ مشروطيت در راهزنی قلمی جلال ال احمد که بازگشت به روحانيت و نظريه شيخ فضل اله را راه نجات ايران د رمتن عصر نو می ديد؛ و سرقت انقلابی علی شريعتی که قرائت مائوئيستی مارکسيسم را در اوراق سرخ و انقلابی واژگان مذهبی می پيچيد تا اسلام بی روحانيت به بهشت موعود مبدل شود، يکسره از ياد رفته بود.
هنوز صبحی بر" انقلاب اسلامی" نرفته بود که از ميراث آل احمد جز نامی نماند بر بزرگراهی و علی شريعتی تابلوئی شد بر خيابانی. آنچه باقی ماند ، بيشمار کسانی در کسوت روحانی بودند که " اسلام" را نجات بخش جهان معرفی می کردند. شرق و غرب را به اشارتی به تاريخ می سپاردند. ديدگاه سوسيالستی اقتصاد را به خر حوالت می دادند تا "خلايق" به خنده در آيند. سرمايه داری را زاينده فقر وفساد و فحشاء تبليغ می کردندو ناتوان در اداره امور جامعه. تاريخ گذشته ايران را يکسره" ستمشاهی" می خواندند. جهان مدرن را بی ترديد نفی می کردند. تمامی کشورهای اسلامی را با همه تنوع يگانه می پنداشتند ودر سياست و اقتصاد مهر باطل می زدند.
تمامی تاريخ خلاصه می شد ازظهور پيامبر اسلام تا عاشورای حسينی و آنهم در مسيری که " پنج تن آل عبا" رفتند ؛ و سپس در قيام ۱۵ خرداد ۱۳۴۱ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷.
قرار بود " اقتصاد اسلامی" همه مسايل اقتصادی امروز و فردای بشريت را پاسخ بگويد. فرياد می شد که "آزادی اسلامی" حرف آخر را خواهد زد. حتی بی وقفه برمنابر سخن از " انسان کامل" می رفت که پشت در بود گويا.
برمتن اين سخنان ، مدعا ها وو عده ها انتظار می رفت " مکتب اسلام" بروايت روحانيت شيعه راه بگشايد. ا زانقلا ب های ديگر هم " مکاتب" گوناگون بر آمده بودند. انقلاب فرانسه از نخستين زادگاه های "سرمايه داری" بود. انقلاب روسيه" سوسياليسم" را بر عرصه قدرت نشاند. هر دو انقلاب بر پشتوانه نظری روشنفکرانی استوار بودند که در مجموع تفسير واحدی ا زجهان داشتند و بعد از همه پيچ و خم ها به " الگو" واحدی رسيدند و با تعاريفی مشخص در سياست و اقتصاد.انقلاب های ديگر به يکی ا زاين دو مبنابر می گشتند ازجمله انقلاب مشروطيت که ريشه در روشنگری انقلاب فرانسه داشت.
اکنون نوبت " انقلاب اسلامی" بود که "مکتب" خود را مشخص کند،در برابر سوسياليسم و سرمايه داری بر کرسی بنشاند و نيک و بد آن را د رمنظر جهانيان قرار بدهد.
ديگر هنگام راه رفتن بر ابرها گذشته بود.بر زمين خشک واقعيت بايد مسير انقلاب مشخص می شد. ا زکدام راه بايد رفت؟ نوبت انديشه بودکه پاسخ دهد.
و د رجواب اين ضرورت تاريخی، آيت اله خمينی کليات می گفت و کنار می نشست. مرتضی مطهری نظرگاهی داشت متفاوت با بهشتی. طالقانی سخن ديگر بر زبان می راند . بازرگان حرفش متفاوت بود. و چندان نپائيد که بيشمار" واقعيت مطلق" سر بر آورد. "اسلام به روايت علمای شيعه" به اجزای خود تقسيم شد.
رسيدن به ديدگاه نظری واحد ممکن نبود. و هرگز ممکن نشد. روشنفکران از انديشه فلسفی واحد متکی بر زندگی زمينی است که مکاتب سياسی و اقتصادی را استخراج می کنند.
انقلاب اسلامی برچنين بستری راه رفتن نداشت. ازارائه "مکتب دير" که نه شرقی باشد و نه غربی که هيچ از ساختن
" الگو" هم ناتوان بود.نخستين آزمون زمان تصويب قانون اساسی رخ نمود. پيش نويس قانون اساسی که بر اساس قانون اساسی فرانسه و توسط مسلمانان دانش آموخته در مکاتب عرفی نوشته شده بود به همان سرنوشت دچا رشد که قانون اساسی مشروطه.
اگر علمای جانبدارانديشه شيخ فضل اله توانسته بودند قانون اساسی عرفی مشروطه را رنگ تند شرعيت بزنند، اين بار پيروان آنها قانون اساسی انقلاب را – غير از يکی دو بند قابل تفسير- بر ديدگاه شيخ استبداد استوار کردند.
قنون اساسی برآمده از آرايش قوای آغاز انقلاب متناقص و چند وجهی بود. در سياست بيشتر به استبداد مجال می داد، در حقوق جانبدار شرعيت بود و د راقتصاد ملغمه ای از سرمايه داری تجاری و سوسياليسم بدوی را در دستور کار قرار می داد.
بر اساس متنی متناقص اداره جامعه ای سخت پيچيده که در قلب حوادث مهم جهانی هم قرار داشت ؛ امکان پذير نبود. پس ، "زور" جانشين نظريه پردازی وجامعه شناسی شد.آيت اله خمينی بعنوان نظريه پرداز ولی فقيه، عاجز از تببين نظری انديشه های اقتصاد سياسی و بويژه اقتصادی ، " خط امام" را با تفکيک" اسلام آمريکائی" از" اسلام انقلابی " عرضه کرد.
پيشتر "آيت اله طالقانی" آن"مفسرکبير" قرآن غمگنانه بر عصای نا اميدی تکيه زده و در صحن مجلس بر باد شدن "آرمان" راد يده بود. شايد درهمين اندوه جهان رانابهنگام ترک گفت. اينک نوبت نوانديشان دينی از تبار مهندس مهدی بازرگان بود که قربانی " خط امام" شوند.
حوادث نشان داد که "خط امام" باز تعريف نظريه شيخ فضل اله نوری است ؛ يعنی اولين و آخرين الگوئی که از متن فرهنگی روحانيت شيعه قابل استخراج است: بازگشت به صدر اسلام در شبه جزيره عربستان. د راين الگو سياست معنای شمشير دارد و اقتصاد جز تجارت نيست.
" خط امام" در زمان هر دو ولی فقيه اين الگوی بدوی راد نبال کرده و در مسير خود همه کسانی را که بابر داشت ها ی ديگر از چپ و راست وميانه قدمی به سوی جهان مدرن برداشته اند، بيرحمانه حذف کرده است و می کند.
تعلق به " خط امام" پذيرش بی چون وچرای قوانين اعلام نشده آن است: دين و دنيا را بايد به "ولی فقيه" سپرد. با پول نفت بايد تجارت کرد و باشمشير مردمان را به سکوت واداشت. در دوران اخير حتی سکوت هم پذيرفته نيست. "بصيرت" يعنی اعلام حمايت از " خط امام" به قدم يازبان .
تنها يک "راه "می ماند : خطر. و حسينعلی منتظری آن" فقيه گرانقدر" که " حاصل عمر امام" بود، در خطيرترين ايام برسر اين دو راهی قرار گرفت ود رموقعيتی که شايد در تاريخ يگانه باشد: در چند قدمی قدرت.
برخی براين باورند که قتل عام زندانيان سياسی د رتابستان ۶۷ طرح امنيتی – سياسی چندمنظوره ای و از جمله برای روشن کردن تکليف جانشينی در زمان آيت اله خمينی بوده است . بايد د رعمل معلوم می شد که رهبر آينده با تائيد و ياسکوت قتل عام زندانيان بيگناه بر تخت خونين ولايت جلوس خواهد کرد و يا با اعتراض راه حذف نهائی خويش را فراهم خواهد ساخت.
دستگاه خوفناک امنتيی – نظامی که سالها جنگ روانی در مورد ساده لوحی آيت اله منتظری را پيش برده واو را هدف اصلی لطيفه ها ساخته بود، چه منتظری دستهای خونين قدرت را می فشرد و چه به آن پشت می کرد ، برنده بود.
حسينعلی منتظری با اتکاء به حسی اشراقی که از عمق باورهای دينی او می آمد،" راه" را برگزيد و از قدرت حذف شد. و طرفه اينکه مضمون لطيفه ها در باره منتظری به القاب توهين آميز در صفحات کيهان مبدل شد. " شيخ سفيه" جای" فقيه عاليقدر" را گرفت.
واين تازه آغاز کار بود. سيدعلی خامنه ای که به جهان مدر ن به مراتب نزديکتر از استادش حسينعلی منتظری بود، با ساز الفتی داشت و با شعر نردعشق می باخت، بعد از گزينش بعنوان رهبر نه تنها به تمامی تسليم "خط" شد ، بلکه به نماد تاريخی آن مبدل گرديد.
حسينعلی منتظری براه خود ادامه داد، تعرض و حبس خانگی و توهين را پذيرفت و در فصلی نو که جامعه سبز شده بود و ولی فقيه دو م فرمان کشتار می داد، به نماد مذهبی مقاومت مبدل شد ."راه" او نه به گنبد و بارگاه طلائی " امام استبداد" ، بلکه به گورسبزی در تاريخ ، رسيد.
در تاريخ جمهوری اسلامی، حسينعلی منتظری دومين روحانی بلندپايه و انقلابی بود که با درک اشراقی خودتوانست از دام قدرت بگريزد ، د رحلقه اصحاب" خط امام" در نيايد و زندگی اين شانس کمياب را در اختيارش بگذارد که براستی رستگار شود.
نخست ،آيت اله طالقانی بر اين" راه" رفته بود. اگر تاريخ ديگر می شد و او د رمسند قدرت قرار می گرفت وبا تکيه آن سازمان مسلح برآمده از انديشه دو گانه علی شريعتی ؛چه بسا امروز تصوير ديگری از|"پدر طالقانی" در برابر ما بود.
حسينعلی منتظری، اما موقعيت خطيرتری داشت. او جانشين رهبر و در فاصله کوتاهی با کسب قدرت تمام بود. شايد ، شايد همين درک موقعيت تاريخی پيوند نهان خود را با اشراق مذهبی او در اتخاذ تصميم آشکار ساخت. شايد، شايد اوکه از بسيار نزديک با ساز وکار قدرت آشنائی داشت و جهان برساخته شاگردانش را می ديد، دريافته بود که پياده کردن شعارهای اول انقلاب آرزوئی محال است.
و تمامی اين انديشه های جان سوز يکی شد و حسينعلی منتظری را در نه تاريخی ا ش به قدرت رستگار کرد.
و براستی ، اگر حسينعلی منتظری سکوت می کرد تا به قدرت برسد و امور را چاره کند، قادر باين کار بود؟ گيرم می توانست مانع اعدام ها شود، با مافياهای صد رنگ ثروت و قدرت چه می کرد؟ بنيان ها و نهادهای متعدد پنهانی را به کجا می فرستاد؟ و تازه اگر بر همه اينها فائق می آمد و جان سالم بدر می برد، پاسخ جامعه امروزين را چه می داد؟آيا قادر بود از متون و سنت هزار واندی ساله، پاسخ های عصر نو را استخراج کند؟
اصلاح طلبان نظام در زمان حيات آيت اله منتظری به بن بست رسيده بودند. محمد خاتمی هرچند سند رسمی حبس خانگی او را امضاء کرده و به خشم از درجه "علما"ئی حذفش کرده بود، اما در مجموع د رچها رچوب انديشه مرجع زندانی می گنجيد.
همه ناکامی همراهان محمد خاتمی در اين نبود که عملا نمی خواستند از "نظام" فراتر بودند، آنها از ديدگاه نظری هم توانائی ارائه راه حل ديگری نداشتند و نمی توانستند داشته باشد. رهبری جنبش سبز هم با همين بن بست روبروست. و از قضا پيروان ديدگاه شيخ فضل اله اين امکان نظری اين راداشته و دارند که استبداد خود را باد اده های سنتی و تاريخی غنی و فرمول بندی کنند.

گمانم، سرنوشت "خط امام" که به خونين ترين استبداد تاريخ ايران انجاميد و " راه" منتظری که پاسخ دليرانه "نه" به قدرت بود، از دو زاويه به يک نتيجه واحد می رسد که تمامی تاريخ را هم گواه خود را دارد: دستگاه عريض وطويل شريعت به زعامت روحانيت بطور اعم و روحانيت شيعه بطور اخص قادر به تببين و اداره زندگی اين جهانی نيست.

راه هيچ بهشت خيالی را با شمشير نمی توان گشود.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016