چهارشنبه 1 دی 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ابر و باد و مه و خورشيد و فلک و تجربه يک "تحصن"، شادی صدر

شادی صدر
به‌عنوان يکی از امضاکنندگان فراخوان اوليه متحصنان برای آزادی نسرين ستوده که به‌دليل بلايای آسمانی و زمينی، نتوانست خود را به جمع متحصنان در مقابل دفتر سازمان ملل در ژنو برساند، آن‌چه می‌خوانيد، مرور کوتاهی است که اگرچه از درون است، اما از جايی به بعد، جا مانده و بيرونی شده است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


[email protected]
همه می گويند و می نويسند: کاری بايد کرد، اين تازه وقتی است که هنوز نسرين اعتصاب غذای خشک را شروع نکرده اما همه نگرانند. دادگاه برگزار شده و وکيل، واقع بينانه، حبس طولانی مدت را پيش بينی می کند. همسر نسرين در مصاحبه ای تنها چند روز مرخصی برای کمی بهبودی جسمی از آثار دو اعتصاب غذای قبلی را آرزو می کند و خبر می آيد که اتهام تازه ای به نسرين وارد کرده اند تا بتوانند توجيهی قانونی برای نگه داشتن او که از ۱۰۶ روز قبل در بازداشت موقت (؟!) به سر می برد در انفرادی پيدا کنند: اينکه در پيام ويدئويی که سه سال قبل برای مراسم جايزه حقوق بشر ايتاليا فرستاده، بی حجاب بوده است.
در اين نوشتار کوتاه بر آن نيستم که درباره بی پايگی و بی مايگی اين اتهام به لحاظ حقوقی چيزی بنويسم که درست به تجربه خيلی از فعالان جنبش زنان با بازجوهای وزارت اطلاعات يا نگهبانان زندان و يا قضات دادگاه انقلاب می ماند که هر يک از اينها، هرجا که در مقابل ما کم می آورند، به حجاب ما "گير می دادند" و با جملاتی نظير: خودتو بپوشون! (انگار که با مانتو و روسری و چادر زندان لخت باشی) سعی می کردند منکوبمان بکنند و زبانمان را که به زعم آنها دراز بود، کوتاه کنند. اتهام تازه ای که به نسرين ستوده وارد کرده اند هم از همين جنس است.
همه خشمگين هستند، از روند از ابتدا تا انتها غيرقانونی که با نسرين پيش گرفته اند؛ اگرچه همين روند در مورد بقيه زندانيان سياسی هم صدق می کند اما همه می دانند برای وکيلی که قانون می داند، درد بيشتری دارد لحظه لحظه بی قانونی را ديدن و حس کردن و تحمل کردن. مثلا اگر ندانی که چشم بند زدن، خلاف قانون است، شايد بتوانند به عنوان بخشی از مقررات زندان به تو حقنه اش کنند اما وقتی می دانی، نمی توانی اعتراض نکنی، نمی توانی چشم بند بزنی و دم نزنی و از همينجاست که درگيری تو با مقامات زندان، بازجوها و مقامات قضايی شروع می شود و خشم تو از اين همه بی قانونی و بی حقوقی، لحظه به لحظه بيشتر می شود و اين، همان اعتراض و همان خشمی است که به اعتصاب غذای خشک می انجامد.
خبر اعتصاب غذای خشک نسرين که می رسد، ديگر نمی توان مقابل کامپيوتر نشست و خشمگين شد و اشک ريخت و ... زندگی کرد. زندگی عادی بايد تعطيل شود، از آن رو که زندگی نسرين در خطر است. همه تصميمها در کمتر از ۴۸ ساعت گرفته می شود: به ژنو می رويم و مقابل در سازمان ملل متحصن می شويم! تعطيلات سال نو در پيش است و نگرانيم که رسانه ها و سازمان مللی ها همه سرشان به سفر و تعطيلات گرم باشد، که هست، تدارک گرفتن اجازه پليس و شهرداری و جا برای کنفرانس مطبوعاتی و چادر و وسيله گرم کننده و جای خواب و...هزار و يک کار ريز و درشت ديگر در شهر بوروکراتيکی مثل ژنو خيلی بيش از اينها زمان می خواهد اما تصميم، گرفته شده است و "اين زنان" وقتی تصميمی بگيرند ديگر ابر و باد و مه و خورشيد و فلک هم جلودارشان نيست؛ البته نام برنده ايرانی جايزه صلح نوبل، بسياری از روندهای اداری را سريعتر می کند.روز جمعه ۲۶ آذر (۱۷ دسامبر) بيانيه اوليه منتشر می شود، با ۷ امضا و همه ۷ نفر، بليت گرفته اند و قرار است يکشنبه شب به ژنو برسند که روز دوشنبه ساعت ۱ بعد از ظهر، تحصن با يک کنفرانس مطبوعاتی شروع شود. اما هيچيک از ما، فکر مشکلات جوی را نکرده بود و برف سنگين، برخی از فرودگاههای اروپايی را فلج می کند؛ پروازها يکی پس از ديگری لغو می شود، يکی سعی می کند خودش را با قطار برساند و در ايستگاه قطاری ميان راه، در ميان هزاران مسافر سرگردان ديگر، ساعتها زمين گير می شود، يکی ديگر در فرودگاهی ميانه راه مانده است و شيرين عبادی پس از لغو پروازش، سختی يک شب تا صبح در راه بودن با ماشين را در جاده های پر از برف به جان می خرد تا به موقع در کنفرانس مطبوعاتی حاضر شود. تحصن آغاز می شود، هرچند امکانات و تدارکات، تحت تاثير آسمان و زمين و زمان و مکان، با آنچه در ذهن تک تک ما بود فاصله زيادی دارد.
برای منی که پس از ۷۲ ساعت اضطراب و لغو شدن پرواز و ايستادن در صفهای طولانی بليت قطار و لغو شدن پی در پی قطارها و پياده و سوار شدن های پی در پی در ايستگاههای مختلفی که هيچيک، مقصد نهايی نيست، دقايقی هم بوده که وقت فکر کردن داشته ام، بيش از هر چيز، نفس خود "اعتصاب غذا"، مشغوليتی ذهنی بوده است. در بعضی از دقايق تنهايی و حيرانی با خود، از آن تنهايی های در جمع هزاران نفره آدمهای غريبه، از خودم می پرسيدم: نسرين چطور دلش آمده اين کار را بکند؛ اعتصاب غذای خشک که در واقع يک نوع خودکشی تدريجی است، وقتی تو خودت به عنوان وکيل حقوق بشری، ساليان سال از "حق حيات" دفاع کرده ای، چه معنی دارد؟ اصلا همه اينها به کنار، وقتی به دختر و پسر خردسالت فکر می کنی، چطور می توانی ادامه دهی؟ بعد به خودم نهيب می زدم که : "هی! يادت رفته؟! به همين زودی يادت رفته خشمی را که خودت داشتی روزی که با آن شکل وحشيانه دستگيرت کردند و وقتی انداختنت توی سلول انفرادی، عينکت را گرفتند و تو که بدون عينک تقريبا جايی را نمی بينی، از غذا خوردن خودداری کردی، سه روز غير از آب چيزی نخوردی تا بالاخره مجبور شدند عينکت را بهت پس بدهند، يادت رفته خشم مهار ناپذيری که از عمق وجودت می آمد بالا، خشمی که ناشی از بی عدالتی و بی قانونی و زيرسئوال بردن کرامت تو به عنوان يک انسان بود؟" و باز به خودم می گفتم: "يادت نرود نسرين الان ۱۰۶ روز است که هر روز و هر ساعت و هر دقيقه با بی عدالتی و بی قانونی و ناديده گرفتن کرامت انسانی خود روبه رو است، يادت نرود که خشم ناشی از اين بی عدالتی و بی قانونی، به اعتراض که حق نسرين است منتهی می شود." و باز، به خودم يادآوری می کردم که زندانی دست و پا بسته، در سلولی که حتی حق داشتن قلم و کاغذ را در آن ندارد، حتی حق فرياد کشيدن در آن را ندارد، چه وسيله ای دارد برای اعتراض، غير از خود و غير از جان خود؟!"
دوشنبه بعد از ظهر است، تحصن آغاز شده و من هنوز سرگردان پيدا کردن قطاری هستم که انگار هيچوقت نمی رسد. سازمانها و گروههای حقوق بشری زيادی از تحصن اعلام حمايت کرده اند و رسانه ها، پوشش خبری خوبی داده اند. ساعاتی بعد از شروع تحصن خبر می رسد که نسرين، پس از بستری شدن در بهداری اوين، به دليل مسئوليتهای مادرانه اعتصاب غذای خشک خود را شکسته است و اين، يعنی يک خبر خوب واقعی، يعنی نسرين هنوز زنده است، جايی در آن سلول تنگ و تاريک در بند ۲۰۹ دارد نفس می کشد و اين يعنی يک لبخند، که با خنده واقعی البته بسيار فاصله دارد، بر لب خيلی ها، از جمله تحصن کنندگان. تحصن کنندگانی که تلاش کردند بر بلايای آسمانی و زمينی فائق آيند، اولين تجربه کار مشترک خود را خارج از ايران با همه درسهای خوب و بدش پشت سر گذاشتند و هرکدام، به سهم خود درسهايی برای آينده آموختند.
هرچند تحصن، با پيام کميسر عالی حقوق بشر، ناوی پيلای، به پايان می رسد اما اين پايان داستان نيست؛ تو گويی اين داستان پايانی ندارد؛ بهاره هدايت و مهديه گلرو، در اعتراض به سلسله اقدامات غيرقانونی تمامی ماههای گذشته در زندان اوين اعتصاب غذا کرده اند؛ و من باز می پرسم: مگر راه اعتراضی ديگری باقی مانده برای زندانی سياسی غير از گذشتن از جان و سلامتی خود؟!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016