شنبه 2 بهمن 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آلترناتيو و نبرد نظريه‌ها، جمعه‌گردی‌های اسماعيل نوری‌علا

اسماعيل نوری‌علا
مبارزه‌ی سياسی در گوهر خود چيزی جز نبرد نظريه‌ها نيست، همچون نمايشنامه‌ای که ما بهتر است با آگاهی از نقش‌های آن به انتخاب نقش خويشتن اقدام کرده و در اين راه از تأثير پيوندهای اجتماعی، امتيازات، محروميت‌ها، عقده‌های سرکوب شده، و تربيت‌های گوناگونی که در مسير عمرمان ديده‌ايم غافل نباشيم تا بتوانيم يا در صف محافظان وضع موجود قرار گيريم و يا به گروه‌های خواهان تغيير آن بپيونديم؛ عليه آن‌چه در وضع موجود داريم قيام کنيم و يا با تمام توان از آن‌چه داريم به دفاع بپردازيم. شرکت غافلانه در کار سياسی عاقبتی جز روياروئی با فاجعه ندارد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


[email protected]

هر روند فکری اول و آخری دارد و اين دومی منتجهء نهائی آن اولی است. افلاطون می گفت: «مهمترين بخش هر کاری آغاز آن است» و خواجه عبدالله انصاری با خوف می ناليد که «همه از آخرت می ترسند اما من هراسناک ازل ام» و ر سخن اش اين معنا نهفته بود که در ازل آفرينش وضعيت آدمی در آخرت کار تعيين شده است؛ نوعی «جبرمداری» عارفانه که در زندگی روزمره نيز قابل ادراک است. يعنی، هر آنکه به «آخر» می انديشد بايد نگران «اول» باشد؛ چرا که، بقول شاعر، «خشت اول چون نهد معمار کج / تا ثريا می رود ديدار کج». توضيح ها، تحليل ها، تفسيرها و موضع گيری های ما نسبت به مسائل و وضعيت های گوناگون، همه از آبشخوری اوليه سيراب می شوند و شاخ و برگ و گل می دهند.
حتی اگر جريان تغييرات پديده ها در عالم هستی را امری مداوم و پايدار و استمراری بدانيم، اين اساساً خاصيت هر «روند» (يا «پروسه») است که سر و تهی داشته باشد. يعنی، در واقع، ذهن ما همواره «سير مداوم تغييرات» را تکه تکه می کند و هر تکه را به شکل «روند» ی می بيند که ابتدا و انتهائی دارد.
اغلب هم شکل گيری «ابتدا» در سطح خودآگاه ذهنيت ما رخ نمی دهد و ما اغلب، بی اطلاع از آنچه در ناخودآگاه مان گذشته، به اظهار عقيده می پردازيم و، مثلاً، وضعيت سياسی کشورمان را تحليل می کنيم و می کوشيم تا تحولات آيندهء آن را پيش بينی کنيم. به عبارت ديگر، درک ما، تحليل و تفسير ما، و پيش بينی های ما همگی مشروط به يک «روند ذهنی» اند که چند و چون آن را اهل علم معمولاً در نحوهء تشکل نظريه ها (يا تئوری ها) توضيح می دهند.
در اين توضيح، روندی که «نظريه پردازی» نام می گيرد، هميشه با يک «پيشفرض» آغاز می شود که عبارت است از «فهم ِ مجمل نظريه پرداز از وضع موجود ِ پديدهء مورد نظر اش» و، در نتيجه، فهم مجمل و نيمه آگاه او از عواملی که در راستای تغيير دادن آن وضع موجود در کارند.
در واقع، به دليل تفاوت «پيشفرض ها» است که می توان در مورد يک «وضعيت خاص» به «نظريه ها»ی متعددی رسيد که اعتبار و صحت و سقم شان کلاً به چند و چون پيشفرض هاشان ارتباط دارد.
مثلاً، اگر پيشفرض ما آن باشد که زمين مسطح است و اجرام آسمانی از يک سوی آن برآمده و در سوی ديگرش فرو می روند (نوعی «پيشفرض» که اغلب، و به غلط، با خود «نظريه» يکی گرفته می شود) خود بخود ما به نجوم بطلميوسی می رسيم که چيزی جز برآيش و متحقق شدن يک نظريه نيست که اعتبار خويش را از آن پيشفرض می گيرد و، در عين حال، می تواند کمک کند تا منجمين حرکات اجرام آسمانی را به دقت توضيح دهند، پيش بينی کنند، و قرن ها هم بخش عمده ای از علم بشری را بر اساس آن سامان دهند. اما کافی است تا آدمی همچون کپرنيک پيدا شود، پيشفرض را عوض کند، و زمين را کره ای شکل و يکی از اجرام آسمانی بداند، تا يکباره هيئت بطلميوسی به موزه های علوم سپرده شود و هيئت کوپرنيکی جای آن را بگيرد. يعنی زيربنای هر «نظريه» نخست «مشاهدهء وضع موجود و عوامل تغيير آن» است و سپس تشکيل «پيشفرض»، و آنگاه برساختن «نظريه» ای بر شالودهء پيشفرض انتخاب شده.
همچنين، در کنار اين توضيح و تعريف، می توان به اين واقعيت نيز اشاره کرد که ما انسان ها، در فراسوی روند نظريه پردازی، می توانيم، با دقتی رياضی حتی، بفهميم که توضيح دربارهء يک «وضعيت» می تواند دارای چند گونه پيشفرض باشد. و اين توانائی است که به ما کمک می کند تا دريابيم «دامنه» ی تئوری های قابل ساخته شدن در مورد يک وضعيت چيست و اين دامنه تا چه حد می تواند زايندهء گروه بندی های عقيدتی باشد.
مثلاً، اگر بخواهيم در مورد تنوع عقايد سياسی، و بر بنياد آن، در مورد تنوع گروهبندی های سياسی و تحولات شان سخن بگوئيم، بزودی در می يابيم که هر عقيده، و گروهی که بر آن مبتنی است، خود برخاسته از پيشفرضی است که در مورد «وضع موجود و عوامل تغيير آن» در نظر گرفته شده، و بر بنياد آن نظريه ای سياسی شکل گرفته و اين يک خود منشاء عمل سياسی بر له و عليه وضع موجود شده است. همچنين با انتخاب يک «معيار معين» می توانيم حدس بزنيم که «دامنهء پيشفرض های ممکن» چه ميزان بزرگ يا کوچک است.
(البته اينکه پيشفرض های سياسی چگونه و چرا ساخته می شوند خود بحثی مشبع را لازم دارد که در حوصلهء مقالهء کنونی نيست اما بصورتی اجمالی می توان، از ميان دلايل متعدد، و تنها برای روشن شدن زمينهء بحث، به رابطهء وضع اقتصادی ـ سياسی ِ نظريه پرداز با «وضع موجود» اشاره کرد).
من، در مورد نگاه و نحوهء تحليل خود از اوضاع سياسی همواره عامل «تغيير» را بعنوان معيار معين ادراکات خود از وضعيت های ممکن انتخاب کرده ام؛ چرا که ذات هر روندی تغيير دائم آن است و گوهر هستی نيز چيزی جز ميل به تغيير دائم نيست. به همين دليل، در هر در مورد گروهبندی های سياسی نوشته ام اصل سخنم آن بوده که اين گروهبندی ها اغلب بر اساس «ميل به تغيير» و يا «مقاومت در برابر تغيير ِ» وضع موجود در بين مردم يک جامعه ساخته می شوند؛ و افراد متعلق به گروه های سياسی نيز وضع موجود را می نگرند، دلائل و عوامل ايجاد تغيير را در آن می بينند و، بسته به رابطهء خود با وضع موجود، به پيشفرض هائی گوناگون دست می يابند که همگی شان بيان چند و چون وضع موجود و نحوهء تحول آن اند.
در عين حال، نظريه پردازان بدان تمايل دارند که نظريه های خويش را بصورت آفرينش «نمونه» (مدل) متجسم کرده و ارائه دهند. يا اين توجه که يکی از دلايل قوت نظريه پردازی و «مدل سازی» کاستن از پيچيدگی ها و تأکيد بر عناصر سازندهء اصلی وضع موجود است.
به همين خاطر، اجازه دهيد که من نيز برای متجسم ساختن بحث خود از يک «مدل» استفاده کرده و «وضع موجود» را به ساختمانی تشبيه کنم که در معرض گذر زمان، باد و باران و برف و تابش آفتاب قرار دارد؛ و توضيح دهم که، در نگريستن به اين ساختمان، جه پيشفرض هائی را می توان مجسم کرد.
نخست با اين نکته آغاز می کنم که در مورد «ساختمان مورد نظر و عوامل تغيير دهندهء آن» می توان به سه پيشفرض عمده دست يافت و ـ البته ـ پيشفرض های بی شمار ديگر را می توان در فاصلهء موجود بين اين پيشفرض های سه گانه جا داد. اين پيشفرض ها چنين اند:
۱. وضع ساختمان بسيار خوب است، همه از آن راضی اند، و قدرت مقاومت آن در برابر عوامل تغيير دهنده چندان است که نمی توان تصور کرد که وضعيت کنونی اش به اين زودی ها دستخوش تغيير شود.
۲. وضع ساختمان، از لحاظ شالوده و زيربنا خوب است اما در ظاهر و روبنای آن خرابی هائی وجود دارد که بايد به تعمير آن پرداخت. اگر سقف سوراخ شده و چکه می کند، بايد آن را مرمت کرد؛ اگر گچ ايوان ريخته و نقش اش زايل شده بايد آن به دست گچکاری کارآزموده سپرد تا به حال اول برگرداندش؛ و نکاتی از همين دست...
۳. وضع ساختمان از لحاظ شالوده و زيرساخت ها خراب بوده و، به اصطلاح بناها، «کلنگی» شده است.
به اعتقاد من، در هر جامعه ای می توان به هر سهء اين پيشفرض ها برخورد و مشاهده کرد که چگونه اشخاص گوناگون «نظريه» های مختلفی را بر بنياد آنها می آفرينند. اما، مهم آن است که از ميان اين سه پيشفرض، نخستين شان يا با انکار ضرورت تغيير همراه است و يا در برابر آن مقاومت می کند و بازتابندهء باور (يا «پيشفرض» ِ) منتفعان از وضع موجود بشمار می آيد که می خواهند تا وضعيت را آنچنان که هست «حفظ کنند». حاصل اين گونه نگاه و پيشفرض، «تئوری محافظه کاری» است که بر اساس آن، معتقدان به بی عيب بودن ساختمان، تنها به اين فکر می کنند که چگونه بايد از بروز تغييرات در آن جلوگير شد.
اما دو پيشفرض ديگر بر «ضرورت تغيير» اشتراک نظر داشته و تنها در مورد تئوری مربوط به «نوع تغيير» تفاوت نظر پيدا می کنند. يکی شان ضرورت تغيير را در «لزوم تعميرات» بنا می بيند و ديگری معتقد است که ساختمان ديگر کلنگی شده و بايد فکر تغييراتی بنيادی در آن بود.
از ميان اين دو پيشفرض، آنکه از «لزوم تعميرات» خبر می دهد موجب می شود که معتقدانش بشدت در پی اصلاح وضع موجود برآيند و از بر اساس «تئوری اصلاح طلبی» معتقد باشند که اگر دست به تعمير ساختمان نزنند خرابی ها زيادتر شده و کار را به ساختار و شالودهء ساختمان می رسانند. سقف چکه کننده فرو می ريزد، اثاثهء داخل اطاق ها را ويران می کند، پی ها را می پوساند، و... اما اگر بموقع و درست اقدام شود می توان ساختمان را نجات داد و به شکل اول اش برگرداند. پس، در اين پيشفرض، نظريهء مبتنی بر تعميرات (تئوری اصلاح طلبی) نظريه ای واپس گرا است و؛ در عين تأکيد بر ضرورت تغيير، می کوشد تا از هرگونه تغيير بنيادين جلو گيری کند.
اما سومين نگاه به وضع موجود، که آن را کلنگی می يابد، نيز خود دو نوع تئوری را می آفريند:
۱. «تئوری دگرگونی منطقی و کم هزينه» (يا رفورميسم): يعنی اگرچه وضعيت ساختمان بايد کلاً دگرگون شود اما اين کار بايد با استفاده از مصالح مفيد آن و با کمترين هزينه ای انجام گرفته و ساختمانی نو بوجود آيد.
۲. «تئوری فرو ريختن سريع و قاطع ساختمان و نوسازی کامل» (انقلاب گرائی): يعنی اين ساختمان را بايد بکلی کوبيد و مصالح و آشغال هايش را هم به دور ريخت و ساختمانی نو را بر فراز اين زمين بر پا داشت.
حال اگر بخواهيم اين «تئوری ها» را کنار هم، و بر روی يک بردار خطی بچينيم، بنا بر رسم و زبان سياسی، تئوری محافظه کاری در منتهی عليه راست اين بردار قرار می گيرد، پس از آن تئوری اصلاح طلبی است، در دست چپ آن تئوری دگرگونی خواهی را داريم و در منتهی عليه ِ چپ ِ بردار نيز به تئوری فروريزی (براندازی) می رسيم.
تغيير (حرکت به سوی غير و «ديگری» شدن)، استحاله (از حالی به حالی «ديگر» در آمدن) و تطور (از طوری به طوری «ديگر» مبدل شدن)، چه تعميری و بنيانی، و چه کند يا تند، چه بی اعمال فشار شديد و چه با فشار و تخريب، همگی در يک امر مشترک اند و آن رسيدن به يک وضعيت «ديگر» است که با وضعيت «موجود»، به درجات مختلف، متفاوت است. بدينسان، تنها تئوری برآمده از پيشفرض های سه گانه و موجود در ميان نظريه های چهارگانهء ما، که علاقه ای به پيدايش «وضعيت ديگر» ندارد، تئوری «محافظه کاری» است. آن سه تئوری ديگر، از آنجا که خواهان تغييرند، در جستجوی «وضعيت ديگر» هم هستند.
در اداراک آدمی «وضع موجود» و «وضع ديگر» در تقابل با هم قرار دارند و هريک نافی ديگری است. مثل شب و روز، برق مثبت و منفی، و آرامش و اغتشاش. اين ها دوگانه های مانعة الجمع اند و، در زبان علم، «آلترناتيو» (يا «بديل» ِ) يکديگر محسوب می شوند؛ هر کدام که آفريده شوند در تعارض با «قبلی» قرار می گيرند و وضعيتی «يا اين يا آن» بوجود می آيد. اما از آنجا که تئوری تغيير خود به سه گونه تقسيم می شود، «آلترناتيو» های برآمده از دل اين سه تئوری نيز با هم تفاوت دارند. به عبارت ديگر، ما در برابر «وضع موجود» با سه «آلترناتيو» سر و کار داريم که هر يک مشخصات خود را از پيشفرض ها و تئوری زيربنائی خويش به دست می آورند:
۱. آلترناتيو اصلاحی؛ که در اصل نگهداری «وضع موجود»ی است که در آن تعميراتی چند صورت گرفته اما شالوده و ساختار ساختمان دست نخورده باقی مانده است. شايد بتوان آن را «آلترناتيو روبنائی» خواند. آلترناتيو روبنائی تضمين کنندهء بقای ساختمان و دراز کنندهء عمر آن است.
۲. آلترناتيو ساختاری؛ که بکلی با «وضع موجود» فرق دارد. اما اين تفاوت بيشتر در ساختار ساختمان جديد است تا در مصالح آن. لذا، برای حفظ مصالح به درد بخور و جلوگيری از نابودی ثروتی که در ساختمان مصرف شده، «وضع جديد» بر اساس تجزيهء وضع موجود و، سپس، ترکيب عناصر مختلف به درد بخور آن در يک نقشهء جديد منطقی و حساب شده که، در عين حال، نقائص ساختمان کلنگی را مطالعه کرده و از آن درس آموخته است، بوجود می آيد.
۳. آلترناتيو براندازانه؛ که برای هيچ يک از مصالح ساختمان کلنگی ارزش و فايده ای قائل نيست؛ آنها را در هم می کوبد، و ساختمان جديد را از صفر آغاز می کند. در اين کار، به هنگام کوبيدن ساختمان موجود نه رعايت و ظرافتی در کار است و نه دقت و مطالعه ای؛ چوب ها را بايد سوزاند و آجرهای را بايد به دور ريخت و درها و پنجره ها را در هم کوبيد. کار به دو دوره تقسيم می شود: دورهء ويران کردن ساختمان کهن به دست عمله ها و کارگران فاقد مهارت انجام می شود و، سپس، دورهء از راه رسيدن مهندسان و معماران و نقشه برداران و نقشه کشان برای ارزيابی ويژگی های زمين روفته از بقايای گذشته و تهيهء نقشه ای برای ساختمان آينده.
حال، اگرچه تمرکز سخن ما تاکنون بر سه نوع نظريهء برآمده از دو نوع پيشفرض مبتنی بر لزوم تغيير بوده است اما، هرگز نبايد فراموش کرد که در برابر اين هر سه نظريه، يا سه نيرو، يا سه آلترناتيو، يک نظريه و نيروی مهم ديگر هم وجود داشته است که کلاً منکر ضرورت تغيير است و مقاوم در برابر آن. و، در واقع، از آنجا مدافع وضع موجود است که بر کليهء امکانات و توانائی های وضع موجود تسلط و سروری دارد و می تواند با استفاده از اين امکانات دامنهء فعاليت و اثرگذاری سه نيروی ديگر را کنترل و اغلب خنثی کند.
برای روشن شدن مطلب، بعنوان يک مدل مثالی، خانه ای را مجسم کنيد که از پدری درگذشته برای چهار فرزند به ارث باقی مانده باشد و هر يک از فرزندان در مورد ساختمان ميراثی خود دارای باور و عقيده (و پيشفرض ِ) خاصی باشند. فرزند بزرگ تر، که سال ها در کنار پدر بوده و بر ديگران تسلط داشته است می خواهد که خانه را بهمان وضعيتی که بوده حفظ کند. فرزند دوم معتقد است که تا وضع خراب نشده بايد خانه را به دست تعميرات سپرد، فرزند بعدی معتقد است که تعمير ساختمان فايده ای ندارد اما می توان با دقت و برنامه ريزی مصالح گرانبهای بکار رفته در ان را حفظ کرد اما با داشتن نقشه ای نو، به روز، و مبتنی بر مطالعهء نواقص ساختمان قديمی، بنائی از لحاظ ساختاری کاملاً نو را بوجود آورد که مشکلات ساختمان قديم را نداشته و به نيازهای تک تک اعضاء خانواده پاسخی در خور دهد. آخرين فرزند نيز که از هرچه به اين خانه تعلق دارد بيزار است معتقد است که بايد يکشبه چند تا بولدوزر آورد، کل ساختمان را فرو ريخت و مصالح اش را هم هرچه زودتر از روی زمين پاک کرد و معمار و مهندسی را ـ که اتفاقاً از دوستان همعقيدهء او هم هستند ـ پيدا کرد تا نقشه ای کاملا نو را تهيه کرده و ساختمانی فردائی برپا دارند.
روشن است که فرزند بزرگ تر، که سال ها در کنار پدر فعاليت کرده و، در يک خانوادهء سنتی، وليعهد او محسوب می شود، بر همهء «امکانات» خانواده دسترسی دارد و تا می تواند در برابر تمايلات هر سه فرزند ديگر می ايستد و می کوشد تا همهء برنامه های آنان برای «تغيير وضع موجود» را خنثی کند.
اما نکته در اين است که هرچه بر مقاومت و تعرض فرزند محافظه کار و مسلط بر امکانات خانواده افزوده شود فرزندان سه گانهء ديگر بهم نزديک می شوند و حتی می توانند مادر و اقوام ديگری را هم با خود همراه کنند و عاقبت، هنگامی که در کار فرزند بزرگتر خللی ايجاد شود، عقيدهء يکی از آنان است که وجه تسلط پيدا می کند.
اگر اتفاقی را که در زمان شکست فرزند بزرگ تر می افتد کناری گذاشته و بر روند مبارزهء سه فرزند ديگر عليه او تمرکز کنيم، بلافاصله در می يابيم که در اين ميان وضع دومين فرزند (تعميرکار اصلاح طلب) از همه متزلزل تر است؛ چرا که او از يکسو به حفظ خانه علاقمند است و، از سوی ديگر، می داند که اگر تعميرات وسيعی در ساختمان صورت نپذيرد خانهء پدری در يکی دو زمستان ديگر به زانو درآمده و فرو خواهد نشست. فرزند بزرگ تر اگر حرف اين دومی را گوش کرده و بدان عمل کند، اين دومين فرزند راضی و مسرور دل به فرزند بزرگ تر می سپرد و حافظ و نگهدار او در برابر آن دو فرزند ديگر هم می شود. اما اگر فرزند بزرگ تر تن به هيچ نوع تعميری ندهد و در مقابل فرزندان ديگر دست به گردن کلفتی و تنبيه بزند، فرزند دوم خوذبخود بسوی فرزندان ديگر می رود و چون تعميرات را ناممکن می بيند با آنها همصدا شده و خواستار تجديد ساختمان می شود.
بدين سان، اين «چگونگی مبارزه» ی محافظه کاران با سه گروه ديگر اصلاح طلبان، دگرگونی خواهان، و براندازان است که تعيين می کند تئوری کدام يک از آنها برای همگان جذاب تر و کارا تر است. يعنی، اين واکنش نابخردانهء محافظه کاران است که اصلاح طلبان را بسوی اردوگاه دگرگونی خواهان می راند و بخشی از دگرگونی خواهان را به براندازان مبدل می کند و می تواند تا آنجا پيش رود که انقلاب های مخملين به انقلاب های خونين تبديل شوند.
پس، اگر کار تحليل گر سياسی را تخمين زدن موقعيت کنونی گرايشات سياسی و تبديل شدن تئوری ها به گفتمان همه گير رزمندگان با حافظان وضع موجود بدانيم، بايد ديد که هر يک از اين تحليل گران نيز کار خود را از کدام «پيشفرض» آغاز می کنند و آن را به کدام نوع از تحليل (که تفاوتی ماهوی با نظريه ندارد) می کشانند. بدين سان، تحليل گران نيز خود، چه بخواهند و چه نه، به يکی از اردوگاه های گروهبندی سياسی تعلق دارند و خود، آگاه و آگاه، هم مفسر و هم مبلغ تئوری زيربنائی گروه سياسی خويش اند، و ايستاده در مقام سخنگو و مدافع آن تئوری با سخنگويان و مبالغان و مفسران تئوری های ديگر می جنگند.
بدينسان، برای شراکت موفق و مؤثر در هر کار سياسی بايد به کم و کيف مجموعهء نظرات و تحليل هائی که ارائه می دهيم آگاه بوده، مبانی اصلی، پيشفرض ها، و تحولات برآمده از روند نظريه پردازی مربوط به آن پيش فرض ها را درک کرده و بدانيم که بی اطلاعی از آن مبانی و نحوهء تکامل شان از ما تنها سياستکارانی هردمبيلی و فرصت طلب می سازد. مبارزهء سياسی در گوهر خود چيزی جز نبرد نظريه ها نيست و ما بهتر است، با آگاهی از موقعيت ها و مواضعی که می آفريند، به انتخاب جايگاه خويشتن اقدام کرده و در اين راه از تأثير پيوندهای اجتماعی، امتيازات، محروميت ها، عقده های سرکوب شده، و تربيت های گوناگونی که در مسير عمرمان ديده ايم غافل نباشيم؛ تا بتوانيم يا در صف محافظان وضع موجود قرار گيريم و يا به گروه های خواهان تغيير آن بپيونديم؛ عليه آنچه در وضع موجود داريم قيام کنيم و يا با تمام توان از آنچه داريم به دفاع بپردازيم. چرا که شرکت غافلانه در کار سياسی عاقبتی جز روياروئی با فاجعه، هم برای خود و هم برای ديگران، ندارد.

با ارسال ای ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
[email protected]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016