شنبه 9 بهمن 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

هاشمي رفسنجاني و «توبه» ناگزير! بابک داد

بابک داد
اين روزهاي سخت، قاعدتا" بايد نگاه آقاي هاشمي به ياري مردم باشد. اما آيا مردمي كه عملكرد 31 ساله هاشمي و بخصوص سكوت «سليماني» او را در اين يك ساله ديده اند، مردمي كه رضايت او را در كشتار بيگناهان مي بينند، آيا تمايل و رغبتي به هاشمي نشان خواهند داد؟ من بعيد مي دانم. با اين حال، راه «توبه ي سليماني» هنوز بسته نيست. چنانچه «سليمان صرد خزاعي» در هشتاد و شش سالگي، شمشير حق طلبي از نيام بركشيد و به خونخواهي بيگناهان نينوا قيام كرد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


بابک داد ـ ويژه خبرنامه گويا

ديروز «نلسون ماندلا» از بيمارستاني در ژوهانسبورگ مرخص شد و به خانه اش بازگشت. مشكل او عارضه تنفسي بود كه خوشبختانه رفع شد. اما ميليونها شهروند آفريقايي كه در اين دو روز بستري ماندلا، براي سلامتيش دست به دعا برداشته بودند، در و ديوارهاي شهر را از نقاشي دستهاي دعاي معصومانه كودكان انباشته بودند. يك كودك آفريقايي در حاشيه خبر ترخيص ماندلا از بيمارستان با شادي به B.B.C گفت:«زندگي بدون ماندلا، براي من هيچ معنايي ندارد!»

به راستي چند سياستمدار چنين اقبالي دارند تا در سن 92 سالگي، اينگونه در قلب مردم و حتي كودكان جامعه ي خود پادشاهي و سروري كنند؟ آن هم سياستمداري كه سالها قبل با ميل خود از حكومت و دولتمردي كناره گرفته است؟ پاسخ معلوم است؛ در دوران ما فقط «ماندلا» چنين است و بيراه نيست اگر او را يك «افسانه ي زنده» بناميم.

بر خلاف اين اسطوره زنده، ما «مردگان» بسياري را مي شناسيم كه ظاهرا" هنوز نفس مي كشند! سياستمداران بسياري را مي شناسيم كه با اينكه هنوز هم دستي و نقشي در قدرت دارند، و با اينكه هنوز هم جزو «رجال سياسي زنده» محسوب مي شوند، اما از نگاه جامعه يك «مرده سياسي» محسوب مي شوند. آنها ديگر حضوري در جامعه زندگان ندارند و در كهكشان فكري مردمشان حتي به اندازه يك ستاره دوردست هم نوري نمي افشانند چه رسد كه زندگي بدون آنها، براي مردم بي معنا شود. از اين قبيله ي «مردگان سياسي» در عالم سياست ايران امروز فراوانند. از شخص آقاي خامنه اي بگيريد كه گويا يك «صورتك بيروح» است از يك رهبر كه گاهي مي آيد و سخني مي گويد و شبح وار مي رود، بي روح و بي زنده گي! تا بسياري از مراجع تقليد، روحانيون، سرداران و... گويا كه «هرگز زنده نبوده اند»! اما عجبا كه همين مرحومان سياسي، از ترس آنكه مبادا قدرت واقعي و يا قدرت خيالي و توهمي خود را از دست بدهند، بر مردگان ديگر هم لگدي مي زنند و پس پسكي مي روند تا مطمئن شوند كه مرده ي كناري زنده است يا نه؟ و اين لگد زدنها بر نعش مردگان سياسي، در كشور ما گاهي تبديل مي شود به «خبر»! اين روزها «خبر رسمي» كشور، نه اعدامهاي هولناك آدمهاي بيگناه است و نه دفن مخفيانه جسد آنهاست، بلكه خبر اصلي «حمله اصولگرايان به هاشمي رفسنجاني» است! كسي كه بعضي باور ندارند او حتي زنده باشد، كسي كه بايد كلي در ذهن خودت بگردي تا بداني كه آخرين خبري كه از او شنيده اي، به جز «گلايه و خاطره و كنايه هاي نرم!» در سايت اينترنتي اش، چه چيز مهمي بوده است؟

من معتقدم آقاي هاشمي رفسنجاني، بعد از سكوت سردش در سال 88 و در مقابل آنهمه ستم آشكار حاكميت بر مردم، از لحاظ سياسي پايان يافته و تمام شده است. همان طور كه خيلي از اعضاي «حزب كارگزاران سازندگي» كه انگاري نبض حياتشان، از بودجه دولتسراي هاشمي تأمين مي شد مدتي است با انزواي سياسي هاشمي، به ديار سكوت و نيستي و فراموشي شتافته اند! سال قبل در ميانه ميداني كه هاشمي رفسنجاني بايد جانب حق را محكم و مستحكم مي گرفت و در جايي كه «خون» جوانان بيگناهي مثل ندا و سهراب و امير و كيانوش و... خط بزرگي بين حق و باطل كشيده بود، او بعد از خطبه هاي نمازجمعه 26 تيرماه يكسره سكوت كرد و سكوتش، قاتلان را به كشتار بيشتر مردم ترغيب كرد. هاشمي در جريان جنبش سبز مي توانست «از نو» متولد شود، چنانچه هر كسي مي تواند از نو متولد شود، اما اين اقبال نصيب او نشد و ترجيح داد چشم بر جنايات آشكار حكومت ببندد. شايد اگر هاشمي رفسنجاني جانب مردم را مي گرفت، مي توانست با اقتدار كامل، به همان «رهبر معترضاني» تبديل بشود كه امروز «برچسب» آن را مي خورد و به آن اتهام از سوي حكومت سرزنش و توبيخ مي شود. شايد (و مي گويم شايد) او مي توانست با اين تولد دوباره، اشتباهات گذشته اش را در محكم كردن پايه هاي ديكتاتوري آقاي خامنه اي جبران كند. او نمي توانست «حسيني» باشد، اما سكوتش شبيه بزرگان كوفه بود. او اصرار داشت همچون «سليمان صرد خزاعي» چشم از نينواي خيابانهاي ايران برگيرد و بر نداي «هل من ناصر» نداها و سهرابهاي ايران زمين گوش فروبندد! راستي چرا هاشمي حتي به اسناد تجاوزهاي كهريزك كه آقاي كروبي برايش فرستاد، بي توجهي كرد و چرا سكوت را بر جانبداري از حقيقت برگزيد؟

«سليمان صرد خزاعي» سردمدار دعوت مردم كوفه از حسين بن علي(ع) بود. اما ناگهان از روي جبن و ترس، عهدش را شكست و با سكوت خود بر قتل حسين و يارانش رضايت داد. «سليمان» بعد از فاجعه عاشورا، بسيار توبه و انابه كرد ولي هرگز نتوانست لكه خون نداها و سهرابها را كه بر دامنش پاشيده بود، از دامن خود پاك كند. سكوت «سليمان صرد رفسنجاني»، فقط به تحكيم ديكتاتوري «عبيدالله خامنه اي» منتهي شد، اما چيزي نصيبش نكرد و در آتش ندامت خويش سوخت.

اينك هاشمي رفسنجاني دقيقا" از همان ناحيه اي زير فشار اصولگرايان و حكومت قرار گرفته كه روزگاري خودش از همان ناحيه براي راندن و تاراندن مخالفانش بهره برده بود. او از ابتداي انقلاب اسلامي 57 اشتباهاتي كرد كه مجال مرورشان نيست، ولي به خصوص مشاركت در عزل ناجوانمردانه آيت الله منتظري از مقام جانشيني رهبري و لابي گري براي تعيين خامنه اي به عنوان رهبر بزرگترين خيانت آقاي هاشمي به آرمانهاي انقلاب 57 بود. شايد با وجود آقاي منتظري در جايگاه رهبري، انقلاب 57 چنين به انحراف نمي رفت و شايد او مي توانست از تحكيم ديكتاتوري ديني در كشور جلوگيري كند. آقاي منتظري تنها كسي بود كه در مقابل كشتارهاي سال 67 قد علم كرد و بعد از آن بيست سال انزوا و حصر خانگي را مردانه تحمل كرد و هرگز از اقدام انساني خود پشيمان نشد.

آقاي رفسنجاني در سال 1368 در جريان انتخاب سيدعلي خامنه اي براي مقام رهبري در كار مجلس خبرگان دخالتي آشكار كرد و با بيان يك «خاطره و خواب از امام» در وظيفه مجلس خبرگان براي تعيين رهبر آينده «اعمال نفوذ» نمود و تاج رهبري را بر سر هم پيمان خود، آقاي خامنه اي نهاد و او را يك شبه «آيت الله خامنه اي» لقب داد. اكنون خود هاشمي رفسنجاني، مغضوب رهبري است و از قضا، هاشمي رئيس همان مجلس خبرگاني شده است كه بايد بر عملكرد «رهبري» نظارت داشته باشد! اما نكته عبرت آموز اينجاست كه نطفه ضعف و انفعالي اين مجلس خبرگان، با مشاركت خود آقاي رفسنجاني بسته شده است! پس جاي هيچ گلايه اي نيست.

آقاي هاشمي با تقديم تاج سلطنت به آقاي خامنه اي، خود رئيس جمهور شد و بعد از هشت سال تلاش كرد رياست جمهوري خود را مادام العمر كند. آقاي عطاءالله مهاجراني معاون پارلماني او، سال 1375 زمزمه اي را شروع كرد تا آقاي رفسنجاني «مادام العمر» در مقام رياست جمهوري باقي بماند؛ اما چنان نشد. آقاي هاشمي در دوران رياست جمهوريش، تأسيس «حزب دولت ساخته» را هم در كشور رايج كرد و حزب دولت ساخته «كارگزاران سازندگي» را با تركيبي از وزيران و مديران دولت خودش بنيان گذاشت. حزب كارگزاران سازندگي مركب از آقايان نوربخش، زنگنه، محمد هاشمي، مهاجراني، كرباسچي و ديگران با بودجه هاي هنگفت دولتي، تبديل به بازوي حزبي آقاي هاشمي شدند ولي دوام چنداني نيافتند. زيرا اصالت يك حزب سياسي را نداشتند. بعدها حزب دولت ساخته «جبهه مشاركت» در دولت آقاي خاتمي و احزاب اصولگراي «آبادگران» و «رايحه خوش خدمت» در دولت احمدي نژاد هم چنان سرنوشتي پيدا كردند.

اكنون آقاي هاشمي رفسنجاني از سوي همان ناحيه هايي ضربه مي خورد كه خودش در ايجادشان نقش داشته؛ فشار از سوي يك «رهبر ديكتاتور» كه مجلس خبرگان جرأت نظارت بر عملكردش را ندارد و حمله از سوي «احزاب حكومتي» كه خود او در ايجادشان همواره نقش داشته است. بماند كه انزواي امروز هاشمي، به اعتقاد من «تقاص» انزواي بيست ساله اي است كه او و همدستش آقاي خامنه اي براي آيت الله منتظري ايجاد كردند و هاشمي در آن عزل و انزواي ناروا نقشي اساسي داشت.

اين روزهاي سخت، قاعدتا" بايد نگاه آقاي هاشمي به ياري مردم باشد. اما آيا مردمي كه عملكرد 31 ساله هاشمي و بخصوص سكوت «سليماني» او را در اين يك ساله ديده اند، مردمي كه رضايت او را در كشتار بيگناهان مي بينند، آيا تمايل و رغبتي به هاشمي نشان خواهند داد؟ من بعيد مي دانم. با اين حال، راه «توبه ي سليماني» هنوز بسته نيست. چنانچه «سليمان صرد خزاعي» در هشتاد و شش سالگي، شمشير حق طلبي از نيام بركشيد و به خونخواهي بيگناهان نينوا قيام كرد.

تا زماني كه خط حق و باطل چنين آشكارا از يكديگر جداست، جبران سخت نيست. واي از روزي كه نشود حق را از باطل سرند و جدا كرد. براي آقاي هاشمي، كه مقدمه و عملكرد خوبي در سالهاي قبل نداشته، آرزوي «نيك فرجامي» مي كنيم. مي گويند دعاي «عاقبت به خيري» همواره محل استجابت دارد. به شرط آنكه عزمي براي توبه وجود داشته باشد. هاشمي در هر صورت نيازمند «توبه» است. از طرفي حاكمان از او مي خواهند «توبه» كند و با صراحت بيشتري از آنها طرفداري كند. اما نياز آقاي هاشمي، توبه و بازگشت به سوي مردمي است كه حقيقتا" به همه آنها «بدهكار» است. بدهكار به تمام معنا. هاشمي ناگزير است از يك توبه ي سرنوشت ساز. يك بازگشت ناگزير! انتخاب مسير بازگشت، به سوي حاكميت متزلزل و يا بازگشت به سوي مردم البته با خود اوست.

پي نوشت: درباره فشارها بر هاشمي رفسنجاني، ديروز (جمعه) گفتگويي داشتم با راديو بين المللي فرانسه. براي شنيدن آن مي توان به لينك زير مراجعه كرد.

http://www.persian.rfi.fr/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%87%D8%A7%D8%B4%D9%85%DB%8C-%D9%87%D8%AF%D9%81-%D8%AD%D9%85%D9%84%D9%87-%D8%A7%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B7-%DA%AF%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%A7%D8%B4%D9%85%DB%8C-%D8%B1%D9%81%D8%B3%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-20110128/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86

فرصت نوشتن/ روزنوشته های بابک داد
http://babakdad.blogspot.com

فيس بوک بابک داد:
http://www.facebook.com/notifications.php#!/pages/babak-dad-babk-dad/135566226459293


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016