خود آیا به دو حرف تابتان هست؟ سپهر عاطفی
پیش از این در دورهی قاجار چه بسیار بابیان و بهاییانی را که پس از کشتن و تکهتکه کردن بر فراز دروازهی شهر آوریزان میکردند تا مردمان بدانند سزای کافران چیست. صدور حکم ۱۲ سال حبس تعزیری برای نوید خانجانی درست مثل همین کار شرمآور است و به خیال خام مسئولین امور برای عبرت سایرین است
– به بهانهی حکم ۱۲ سال حبس تعزیری برای نوید خانجانی
بر هم زدن ساختارهای قدیمی، سنت شکنی و شکستن تابوها همیشه با هزینههای زیادی همراه بوده است. به خصوص اگر این تابوشکنی در جامعهی صورت پذیرد که از زمان پیدایشش و در جریان دائمی بحرانها و پبروزیهایش همواره با سرکوب همراه بوده است. در مورد جوامع اقلیت و تابو شکنیهایی که در داخل آنها اتفاق میافتد البته اوضاع کمی پیچیدهتر است به خصوص اگر اقلیت مزبور توسط حکومتی سرکوبگر تحت فشار باشد. در این شرایط است که تابو شکنی امری بعیدتر و – در صورت مثبت بودن- بسیار ارزشمندتر خواهد بود.
نوید خانجانی عضوی از جامعهی بهایی است. در مورد جایگاه حقوقی این اقلیت در جمهوری اسلامی ذکر همین نکته کافی است که با وجود اینکه دیانت بهایی بزرگترین اقلیت مذهبی در ایران است، در قانون اساسی تنها از مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان نام برده شده است. بهاییان، نه فقط حق برگزاری آزادانهی مراسممذهبی خود را ندارند، بلکه در بسیاری از زمینهها، حقوق شهروندیشان نیز به طور گسترده و مداوم از ابتدای جمهوری اسلامی نقض شده است. نه حق تحصیلی داشتهاند و نه از حق استخدام در مشاغل دولتی برخوردار بودهاند. بعد از انقلاب اسلامی نیز بیش از ۲۳۰ نفر از پیروان این دین در ایران اعدام شدهاند.
بهاییان بر طبق آموزههای دینی خود از عضویت در احزاب سیاسی منع شدهاند و از دخالت در سیاست احتراز میورزند. (دلایل و بررسی این موضوع در این مقاله مورد بحث نیست) بنابراین در جامعهی امروز ایران که به دلیل برانگیختگی سیاسی که آگاهانه از طرف حاکمیت اعمال میشود تا هر عملی از فعالیتهای اجتماعی تا حتی ورزشی سیاسی بنماید و به این ترتیب زیر ذرهبین قرار گرفتن رفتار شهروندان موجه بنماید، فعالیت حقوق بشری بیش از پیش سیاسی مینماید در صورتی که فعالیت حقوق بشری مستقل به هیچ وجه نه به دنبال کسب قدرت سیاسی است و نه منافع سیاسی را دنبال میکند.
از این رو نوید خانجانی و همراهان او- که بنده نیز عضوی از آنان بودم- با مشکلات بیشتری روبهرو بودهاند. ایشان البته اولین گروهی نبودند که از میان جامعهی بهایی به حقخواهی پرداختند اما اولین نفراتی از بهاییان داخل ایران بودند که به همکاری با رسانههای مستقل حقوق بشری و رادیو و تلوزیونهای فارسی زبان خارج از کشور در پوشش اخبار نقض حقوق بشر جامعهی بهاییان –در مرحلهی اول- پرداختند. گروهی که موسس جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی بودند و اینک بر علیه هرگونه تبعیض تحصیلی در سیستم آموزش و پرورش ایران مبارزه میکنند.
حکومت که عادت کرده بود بهاییان را تنها به دلایل برگزاری مراسم مذهبی، تبلیغ و این اواخر فعالیتهای اجتماعی و سوادآموزی (با همان اتهام تبلیغ) بازداشت کند حالا با گروهی مواجه شده بود که فارغ از اعتقادات و باورهای شخصی تنها به دنبال حقوق از دست رفتهی جامعهی خود بود. با بحثهای مذهبی که معمولا از طرف مسئولین امور برای گمراه کردن مسیر حقخواهیها مطرح میشد کاری نداشت و اعتقاد داشت بهاییان و هر عقیده و مرام و طرز فکری باید بتوانند با اسم خود در دانشگاه حاضر شوند.
نوید خانجانی از این جهت تابوشکن است که پیش از این کسی اینگونه از میان خاکستر و آتش ظلم و سرکوب بهاییان، سیمرغوار سر برنیاورده بود. او از این جهت بر خلاف جریان بود که شجاعت مخالفتها، تنها ماندنها و نقدها را داشت. به قول شاملو:
«دیری با من سخن به درشتی گفتید،
خود آیا به دو حرف تابتان هست؟»
و نوید خانجانی «دو حرف» پاسخ درخور، به عمری درشت گویی جمهوری اسلامی با جامعهی بهایی بود و جمهوری اسلامی با صدور حکم ۱۲ سال حبس تعزیری برای وی، که از سنگینترین احکام بعد از انتخابات برای فعالین حقوق بشر است بار دیگر ثابت کرد که تابش نیست و مثل گذشته حقخواهی و حق طلبی را تاب نمیآورد.
پیش از این در دورهی قاجار چه بسیار بابیان و بهاییانی را که پس از کشتن و تکهتکه کردن بر فراز دروازهی شهر آوریزان میکردند تا مردمان بدانند سزای کافران چیست. صدور حکم ۱۲ سال حبس تعزیری برای نوید خانجانی درست مثل همین کار شرمآور است و به خیال خام مسئولین امور برای عبرت سایرین است.
حال آنچه من در میان نوید و همراهانش میبینم نه نشانی از ضعف و ناتوانی در خود دارد و نه از نا امیدی و سرافکندهگی نشانی. هر چه هست امید به تغییر است و اعتلای نام ایران.
آنجا که عشق، غزل نیست
که حماسه ئیست،
هر چیز را صورت حال باژگونه خواهد بود:
زندان
باغ آزاده مردم است
و شکنجه و تازیانه و زنجیر نه وهنی به ساحت آدمی
که معیار ارزش های اوست.
کشتار
تقدس و زهد است و
مرگ
زندگیست.
رسوائی
شهامت است و سکوت و تحمل
ناتوانی.
از شهری سخن می گویم که در آن ، شهر خدائید
دیری با من سخن به درشتی گفتید،
خود آیا به دو حرف تابتان هست!
تابتان هست؟
شاملو