جمعه 22 بهمن 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

هدف را مشخص بايد کرد، پيام ابوالحسن بنی صدر به مردم ايران در سالروز انقلاب

در پايان سی و دومين سال پيروزی انقلاب ايران، نسلهای جوان، در شمال افريقا و در خاورميانه به جنبش روی آورده اند. در سه کشور، هدف جنبش مشخص است: نه به ديکتاتوری، آری به دموکراسی. مردم اين سه کشور در يافته اند که جنبش بدون هدف و يا محصور در حصار رژيم، از آغاز، محکوم به شکست است. قاطع ترين برهان، اين برهان است:
وقتی جنبش خود را محدود به حدود رژيم می کند، سران رژيم و مأموران سرکوب و دستگاههای لشگری و کشوری می دانند که رژيم ماندگار است و در ابراز وفاداری به آن و در سرکوبگری، بايکديگر مسابقه بدهند. انعطاف ناپذيری رژيم را انعطاف پذيری جنبش (پذيرفتن حاکميت مطلقه جبار برخود)، موفق می گرداند. اما وقتی جنبش همگانی می شود و هدف مشخص می يابد، نظير «نه به ولايت فقيه، آری به ولايت جمهو مردم» دستياران جبار و قوای سرکوب و دستگاههای لشگری و کشوری در می يابند که رژيم ماندگار نيست. پس در دور شدن از آن و نزديک شدن به مردم، بايکديگر مسابقه می دهند. امری که در انقلاب ايران، واقع شد. در اين ايام، در تونس و مصر نيز دارد واقع می شود.
جنبش بی هدف و يا باهدفی که تغيير بنيادی در رابطه ملت با دولت پديد نمی آورد، هم از آغاز، محکوم به شکست است. از جمله به اين دليل که، از آغاز، ملت از حق حاکميت خويش چشم پوشيده است. در کدام کشور و در چه تاريخی ديده شده است که جباری بگذارد ملتی از حقی برخوردار شود که ملت آن را بکار نمی برد و نمی خواهد؟



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


هموطنان عزيز!
امروز، روشنفکران و رهبران سياسی تونس و مصر سرزنش می شوند که از مردم، بخصوص جوانان، عقب مانده اند. نه تنها خود زمينه ساز جنبش نشدند بلکه دميدن سپيده انقلاب را نيز نديدند. اينست که جنبش از آنها عبور کرده است و آنها، عقب مانده اند و هنوز نمی دانند چه موضعی بايدشان اتخاذ کرد. گيجی نگذاشته است فاصله را شتابان طی کنند و خود را به جنبش مردم برسانند. اما در آنچه به ايران مربوط می شود، جز آنها که تجربه انقلاب ايران را رها نکرده اند و محل عمل سياسی را بيرون رژيم و درون ايران شناخته اند و بطور مستمر، هدف را «نه به ولايت فقيه و آری به ولايت جمهور مردم» تعيين کرده اند، «روشنفکران» و اهل سياست به اين بسنده نکرده اند که يا محدوده رژيم و يا محدوده رابطه قدرتهای خارجی را، محل عمل کنند، بلکه کاری را که از رژيم ساخته نبود و نيست، اينان انجام داده اند و می دهند: القای انواع ترسها و بخصوص ترس از انقلاب والقای ناتوانی در مردم ايران. بسا نمی دانند که به قول علاء الاسوانی، نويسنده مصری، رژيمهای استبدادی را قوای سرکوب نگاه نمی دارند، ترس مردم از قوای سرکوب نگاه می دارد. اين ترس و احساس ناتوانی که در مردم القاء می شود، نگاه می دارد. آنها که محدوده رژيم را محل عمل سياسی می دانند، بيشتر ترسها و آنها که وابستگی خود به قدرت خارجی را توجيه می کنند، بيشتر ناتوانی مردم از آزادکردن خويش از رژيم جبار را القاء می کنند. و هر دو گروه از پيشنهاد هدف روشنی به ايرانيان ناتوانند. حتی نمی توانند به خود هويت قابل تعريفی بدهند.
پيروزی جنبش مردم در تونس و اينک جنبش مردم مصر، مسلم می کنند که ناتوانی حاصل ترسها و محل عمل و هدفی است که انتخاب می شود. هرگاه مردم تونس در بند ترسها می ماندند و در محدوده رژيم بن علی، خواستار اصلاحات می شدند، چون رژيم را پذيرفته و ناتوانی خويش را تصديق کرده بودند، انعطاف ناپذيری که ضعف بزرگ دولت جبار بود، قوت آن می گشت. جبار و دستياران او انعطاف پذيری کاربردی را با چند وعده همراه می کردند – کاری که بن علی و دستياران او کردند – و با «عبور از بحران»، انعطاف ناپذيری راه بردی خويش را بيشتر می گرداندند. اين کار را با فراگير کردن سرکوبگری و ناچيز کردن نيروی محرکه ای که برانگيزنده جنبش شده بود، آغاز می کردند. کاری که جبار ايران، بعد از جنبش مردم ايران در اعتراض به تقلب بزرگ در انتخابات، کرد.
بدين قرار، از زمانی که جمهور مردم هدف خويش را واژگون کردن رژيم جبار (نه به ولايت فقيه) و برقرار کردن حاکميت خود (آری به ولايت جمهور مردم)می کنند، توانائی خويش را بازمی يابند و ترس از خانه مردم رخت بر می بندد و به خانه جباران می رود و سکنی می گزيند. جنبشهای تونس و مصر، پديده های سخت آموزنده در معرض ديد جهانيان هستند: پيش از اين، در اين کشورها، استبدادها را وجود خطر «اسلام گرائی» توجيه می کرد. اما در جريان جنبش مردم، «لباس شخصی» های رژيمهای تونس و مصر دست به قتل و غارت زدند. بدين سان، مردم اين دو کشور از مردم ايران، راه و روش جنبش همگانی را آموختند و رژيمهای اين دو کشور، از رژيم ولايت مطلقه فقيه، استفاده از « لباس شخصی» ها در قتل و غارت را آموخته و بکار بردند. جز اين که زير نظر دوربين ها، دست به غارت و جنايت زدند و هويت خويش را برجهانيان آشکار کردند. باوجود اين، همچنان کوشش می شود ترس از ناامنی را عامل منصرف کردن مردم مصر از جنبش کنند. اين ترس می تواند مؤثر افتد اگر جنبش هدف روشنی نيابد و يا برفرض داشتن هدف روشن، مردم خود را توانا به متحقق کردن هدف نيابند. از اين رو، وجود بديل توانا به متحقق کردن هدف، هم مانع از چيره شدن احساس ناتوانی به مردم می شود و هم اطمينان از تحقق هدف را قطعی می گرداند.

جوانان ايران!
از ويژگی های رژيم ايران و رژيمهای مصر و تونس بی هدف بودن آنها است. يک زمان، استبدادها خود را هدفمند می شمردند: رژيم شاه می خواست ايران را به دروازه تمدن بزرگ برساند، رژيمهای بعث سوريه و عراق، خود را در خدمت «ايدئولوژی بعث» می دانستند. ناصريسم در خدمت «ناسيوناليسم» عرب بود. انقلاب سفيد شاه شکست خورد، «ايدئولوژی شاهنشاهی» بی فرجام شد و رژيم شاه بی هدف گشت. پس از انقلاب و در پی ايجاد ستون پايه های قدرت، ولايت جمهور مردم جای به ولايت فقيه مطلقه سپرد و اين استبداد از ساختن جامعه اسلامی ناتوان گشت. ديری نگذشت که «حفظ نظام» «اوجب واجبات» شد، اينک – بنا بر سخنان آقای خامنه ای در جمع اعضای «جامعه مدرسين حوزه قم» - يکدست نگاه داشتن رژيم و حفظ « فصل الخطاب بودن رهبر»، دغدغه او و دستياران او شده، يعنی، رژيم بی هدف گشته است. بدين سان، اين گونه رژيمها به سرنوشتی دچار شده اند که تمامی رژيمهای استبدادی، دچار آن می شوند: بی هدف می گردند و سرانجام کارشان حفظ موقعيت جبار می شود. اين زمان، زمان سقوط است.
در بهار ۱۳۸۸، ماهی پيش از تقلب بزرگ، در هامبورگ، در اجتماع ايرانيان، علائم مرگ رژيم مافياهای نظامی – مالی را تشريح کردم. می دانستم اين رژيم دست بکار چنين تقلبی هست. امروز، آقای خامنه ای، ناخودآگاه اعتراف می کند که آن تقلب را بدان خاطر کارگردانی کرده است که رژيم دو سر نشود. اين اعتراف گويای واقعيتی ديگر و بس مهم است: رژيم مافياهای نظامی – مالی نمی تواند محوری جز محور ولايت مطلقه را تحمل کند. به سخن ديگر، اصلاح در جهتی ناسازگار با ولايت مطلقه فقيه، مطلقا ناممکن است. اما رژيمی که هدف ندارد و جز به تمرکز قدرت در «مقام معظم رهبری» نمی انديشد، که بخود می بالد با روشهای جنايتکارانه به مقابله جنبش مردم ايران رفته است، که انعطاف ناپذيری مرگ آور را هنر و دليل زندگی خود می شمارد، که از بکار گرفتن نيروهای محرکه در ساختن و رشد، يکسره ناتوان گشته و ابعاد ويران سازی اين نيروها را چنان بزرگ کرده است که حيات ملی به خطر افتاده است، که تحقير ايرانيان، خصوص شما جوانان را از اندازه گذرانده است، جز مرگ چه سرنوشتی می تواند داشته باشد؟

زنان و مردان جوان ايران!
بارديگر، اقبال با خدمتگزار شما يار بود و پيش از جنبش جوانان در تونس و مصر و يمن و اردن و... ، باز در هامبورگ، او از موقعيت جوان در جهان امروز و نقش جوان در جامعه ها و چرائی برخاستن جنبش ها در جامعه های تحت رژيمهای استبدادی فرسوده سخن گفت. جنبش جوانان در تونس و مصر – که قشرهای سنی ديگر نيز به آنها پيوستند – بر درستی آن تحليل و قواعدی شهادت دادند که جنبشهای همگانی، بخصوص وقتی جوانان آغازگر آن می شوند، از آن پيروی می کنند.
در توصيف و تشريح جنبشهای تونس و مصر می گويند: تحقير و بيکاری و فقر انگيزه های جنبش ها بوده اند. افزون بر اينها و بسا مهمتر از اينها، محکوميت نسل جوان به مرگ اجتماعی است که سبب برخاستن جوانان به جنبش می شود. توضيح اين که دولت استبدادی بی هدف، کار خود را تخريب نيروهای محرکه می کند. جوانان که نيروی محرکه هدفمند هستند و به ديگر نيروهای محرکه هدف می بخشند، به جای جامعه باز و تحول پذير، با نظام اجتماعی – سياسی بسته ای روبرو می شوند، که نه تنها افق آينده نزديک و دور را می بندد، بلکه در زمان حال نيز، نقش به کنار، کار برای تأمين معيشت نيز به جوانان نمی دهد. در حقيقت، دولتها وقتی بی هدف می شوند، چون پيدا شدن هر هدفی بيرون از خود را عامل مرگ خويش می شناسند، تا می توانند از پيدايش بديل يا نيروی جانشين جلوگيری می کنند. کار بجائی می رسد که هرگونه هدف يابی توسط «خودی ها» را نيز بر نمی تابند. رژيم شاه چون به اين مرحله رسيد، دو حزب شاه ساخته را منحل کرد و حزب واحد ساخت و فرمان داد که ايرانيان، همه می بايد عضو اين حزب شوند. اما رهبری حزب رستاخيز نيز از تعيين هدف ناتوان شد. و اينک بنگريد که رژيم ولايت مطلقه فقيه بهمان سرنوشت گرفتار شده است. از تقلب بزرگ بدين سو، رژيم «يک سر»، سری خالی جسته است. از قرار، آقای خامنه ای دريافته است که بی هدف شدن رژيم و جلوگيری از با هدف شدن جامعه جوان، مرگ اجتناب ناپذير رژيم را زود رس تر می کند. از اين رو، در اجتماع «انديشه ورزان» رژيم شرکت کرد تا مگر برای رژيم هدفی بجويند. غافل بود از اين واقعيت که پيش از او، رژيم شاه، بعد از شکست انقلاب سفيدش، اين وظيفه را برعهده ۴۰۰ دانشگاهی نهاد. هم آن مستبد از واقعيتی بس مهمتر غافل بود و هم اين مستبد از آن غافل است و آن ناسازگاری مطلق نظام استبدادی با هدفی غير از قدرت و تمرکز آن در «مقام سلطنت» و يا «مقام معظم رهبری» است. چراکه قدرت هدفی جز قدرت و متمرکز شدنش در يک شخص نمی تواند داشته باشد. جهت تحول استبدادهائی که از هدف مطلوب جامعه مشروعيت می گيرند، جهت جانشين کردن آن هدف با قدرت و، دراين جهت، تا آخر، تا مرگ، رفتن است. اين همان بيراهه است که تمامی استبدادها آن را تا وادی مرگ رفته اند.
شما جوانان، با جنبش خويش، در پی تقلب بزرگ در «انتخابات» ۲۲ خرداد ۱۳۸۸، کدام هدف را برگزيديد؟ هرگاه «رأی من کو» را گويای هدف شمار بزرگی از شما بشماريم، اين هدف جز اصلاح رژيم حاکم نمی توانست باشد و نبود. می خواسته ايد آن را «دو سر» کنيد و سر دوم، در حدی که «نظام ولايت مطلقه فقيه» اجازه می دهد، خواستهای شما را متحقق کند. باور کرده بوديد که «نامطلوب اما ممکن» اين هدف است. پس غافل بوديد که هرگاه رژيم توانا به قبول هدفی جز تمرکز قدرت در «مقام معظم رهبری» بود، منتظر جنبش شما نمی شد. خود اين هدف را بر می گزيد. اين غفلت در خور سرزنش سخت است. زيرا هدف انقلاب ايران، استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت و اسلامی ترجمان اين اصول، بعنوان انديشه راهنما، و ولايت جمهور مردم بمنزله اساس سازماندهی نظام اجتماعی و دولت بود. ولايت فقيه استخدام زور برای بازداشتن جامعه از تحقق بخشيدن به اين هدف شد و از آغاز تا خرداد ۸۸، زور را بر ضد هدف انقلاب ايران بکار برده بود.
وقتی آقای خمينی، در پاسخ همين آقای خامنه ای، نوشت: حکومت اسلامی مقدم بر ديگر احکام دين و حاکم برآنها است، رابطه رژيم را با هدفی ادعائی - «پياده کردن اسلام» - نيز قطع کرد. با «بازنگری» در قانون اساسی و رسميت بخشيدن به «ولايت مطلقه فقيه»، با خدا و دين نيز قطع رابطه کرد. چرا که ولايت مطلقه فقيه از مصاديق شرک است. آيا معنی ولايت مطلقه فقيه جز اينست که هر هدفی جز اين ولايت مطلقه ناسازگار با وجود آنست؟ پس شما نمی بايد غافل می شديد و نمی بايد بر واقعيت، يعنی رژيمی که حاصل قطع رابطه به هدف انقلاب و بکار انداختن زور بر ضد آن و سپس قطع رابطه با «اسلام عزيز» شد و ماند، چشم می بستيد و چشم ببنديد. بايد می دانستيد و بايد بدانيد که اين رژيم هدف پذير نيست. اگر بخاطر فريب شما، «چشم انداز بيست ساله» حاوی هدفها را سر هم بندی می کند، خود آن را از بين می برد. چنانکه حکومت احمدی نژاد، بر آن چشم انداز پرده ای سياه کشيد.

نوجوانان، جوانان، ميان سالان و کهن سالان ايران!
نوبت به نوبت توضيح دادم آنچه را «نامطلوب اما ممکن» تصور می کنيد، نامطلوب و ناممکن است. در پرتو جنبش ها در تونس و مصر می توانيد مشاهده کنيد که آنچه را «مطلوب اما ناممکن» تصور می کرديد، مطلوب و ممکن است. به اين دليل ساده که در محدوده نظام سياسی استبدادی، تعيين هدف ناممکن است و در بيرون آن ممکن است. از زمانی که جامعه ملی هدف خويش را معين کرد، مطلوب او ممکن می شود. شما می توانيد بپرسيد: مگر در انقلاب ايران، هدف جامعه ملی مشخص نبود پس چرا اين جامعه نتوانست بدان تحقق بخشد و استبداد باز سازی شد؟ به اين پرسش شما، در کتابها و پرشمار مقاله ها و مصاحبه ها پاسخ داده ام. اما هرگاه در پرتو جنبش سال ۸۸ ايران و جنبشهای سال ۸۹ تونس و مصر، در پرسش بنگريم، پاسخ را می يابيم:
۱ – هدف وسيله را معين می کند و هدف و وسيله در اصل راهنما بيان می شوند. هرگاه هدف ولايت جمهور مردم می بود، وسيله آن تصدی اين حاکميت از سوی مردم می شد و برای اين که مردم می توانستند اين حاکميت را تصدی کنند، هر ايرانی می بايد استقلال خويش در گرفتن تصميم و آزادی در گزينش نوع تصميم و ديگر حقوق خويش را، حقوق ذاتی خود می دانست و به اين حقوق عمل می کرد.
۲ – برای اين که دولت با ولايت جمهور مردم سازگار می گشت، می بايد نظام دولت از دولت قدرت محور به دولت حقوق محور تغيير می کرد. وقتی نظام دولت قدرت محور برجا ماند و ستون پايه های جديد نيز برای آن ساخته شد، مسلم بود که استبداد برجا می ماند و مانع از تحقق حاکميت ملت می شود.
۳ – بديلی توانا به نمايندگی ولايت جمهور مردم و تصدی دولت حقوقمدار ضرور بود. نبودش و يا ناتوانيش همان وضعيتی را پديد می آورد که در ايران پديد آورد و در حال حاضر، جنبش های تونس و مصر را با خطر روبرو کرده است.
اما توانائی يا ناتوانی بديل، در قسمتی، از خود او و در قسمت ديگری، از جامعه است:
• بديلی که بخواهد از ولايت جمهور مردم نمايندگی کند، می بايد استقلال و آزادی و رشد بر ميزان داد و وداد را هدف و روش کند. به ترتيبی که نماد اين اصول و الگوی زيست در استقلال و آزادی و رشد بگردد. بر او است که انديشه راهنما را بيان آزادی کند و اين بيان برای مردم يک کشور، آشنا و پذيرفتنی باشد.
• جامعه ای که هدف خويش را معين می کند، می بايد در برابر شدائد مقاومت کند و جمهور مردم در تحقق بخشيدن به آن شرکت کنند و مراقبت کنند هيچ عاملی آنها را از متحقق کردن هدف بازندارد. به اعتياد، اعتياد به اطاعت از قدرت، بازنگردد و نگذارد قدرت پرستان استبداد را باز بسازند و دولت را از آن خود کنند.
۴ – بخصوص تجربه را در نيمه رهاکردن را با تجربه را تا رسيدن به نتيجه ادامه دادن، جانشين کند. برای اين کار، بر او است که موانع سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی برخورداری از استقلال و آزادی و ديگر حقوق را شناسائی کند و از ميان بردارد. مردم ايران نبايد از ياد ببرند که از انقلاب مشروطيت تا امروز، غير از سه انقلاب بزرگ، به فراوان جنبشها دست زده اند. اما يکی از اينهمه را، به نتيجه نرسانده اند. بر اين مردم است که از خود بپرسند چرا جنبشهای خود را در نيمه رها کرده اند؟ اين پرسش آنها را به ياد واقعيت ديگری می اندازد و آن اينست: در زندگی شخصی نيز، تجربه ها را در نيمه رها کردن، زندگی را سرانجام بی هدف می گرداند. توجه به اين واقعيت مبارزه با طرز فکر و انقلاب در تعليم و تربيت را ضرور می کند. در حقيقت،
۵ – نسل جوانی که استبداد پرده سياهی ميان او و آينده قرارداده است تحقير شده و بی هدف، به آدمکی محکوم به تکرار اعمال يک نواخت تبديل شده است. عصيان بر اين تحقير، راه بجائی نمی برد. نياز به انقلاب است تا مگر نسل جوان آرمان بجويد و عقل او استقلال و آزادی بيابد و بيان آزادی را انديشه راهنما کند و طرح جامعه ای از انسانهای مستقل و آزاد و پيشرو را به اجرا گذارد. بدون انديشه راهنما کردن بيان آزادی، عقل او، در خلاء انديشه راهنما نمی ماند. زيرا خلاء را بمحض بوجود آمدن، اين يا آن بيان قدرت پر می کند. همان فاجعه که در پی انقلاب ايران روی داد. توضيح اين که در دوران شاه و بهنگام انقلاب و پس از آن، اسلام بمثابه بيان آزادی پيشنهاد شد. به يمن آن بيان، گل برگلوله پيروز شد و همچنان، در جامعه های ديگر، درکار پيروز کردن گل بر گلوله است. اما آن روزها، بازوان بخشی از جوانان بی قرار بودند تا بکار «به زور از ميان برداشتن موانع در کوتاه مدت» روند. بدين سان بود که آنها به استخدام استبداديان درآمدند. نه آن نسل و نه نسل امروز، هنوز از خود نپرسيده است: آيا ممکن است انديشه راهنمائی که گل را بر گلوله پيروز کرد، توجيه گر چنين خشونت کوری گشته باشد؟ آنها که اين پرسش را از خود نکردند و آنها که تابع اين فکر جمعی جبار شدند که نيازی به انديشه راهنما نيست، اسلام را مقصر شمردند. آيا در پرتو جنبش تونس و مصر و ... و نيز مثالی که ترکيه امروز است، می توانند اين واقعيت را دريابند که وقتی دين يک جامعه ای اسلام است، تا اين دين بيان آزادی نشود و دست کم با دموکراسی سازگار نگردد، ملتهای مسلمان در بند مدار بسته استبداد، از آن، خلاصی نمی جويند؟
جنبش سال ۸۸ نمی توانست نيمه تمام رها نشود از جمله به اين دليل که هدف را بدون انديشه راهنمائی که بيان آزادی است، نمی توان تعيين کرد. هدف که تعيين نشد، وسيله درخور را نيز نمی توان برگزيد. جامعه گرفتار سرگردانی می شود و از خود می پرسد: فايده کاری که می کنيم چيست؟ پاسخی که اين پرسش می جويد، رها کردن جنبش است. هرگاه نسلی بخواهد تجربه را به نتيجه برساند، انديشه راهنمائی که بر می گزيند، ويژگی ها می بايد داشته باشد. از جمله اين ويژگی ها:
• نبايد مرامی باشد برای تنظيم رابطه انسان با قدرت بلکه می بايد انديشه راهنمائی باشد برای استقلال و آزادی انسان. در نتيجه،
• برای اينکه دولت قدرتمدار نشود و حقوقمدار بگردد و تابع ولايت جمهور مردم باشد، اختيار انديشه راهنما، نه تنها نبايد در دست دولت قرارگيرد، بلکه محک شناسائی بيان آزادی از بيان قدرت، از جمله، اينست که قدرت، از جمله دولت، نتواند آن را وسيله کند و يا حتی با آن جمع شود. در عوض،
• بيان آزادی می بايد بکار ممکن کردن همکاری انسانهای مستقل و آزاد و حقوقمند برای اداره زندگی هدفمند، بی نياز از استفاده از قدرت، خواه درسطح خانواده و خواه در سطح يک جامعه، بيايد. اين بيان آزادی کامل است وقتی هيچ خلائی باقی نگذارد. چرا که قدرت، در جا، آن را پر خواهد کرد و بيان آزادی را در بيان قدرت از خود بيگانه خواهد کرد.
• برفرض که بيان آزادی کامل باشد، انسانهائی که آن را بکار می برند، می بايد مراقب باشند زور در کار نياورند. از اين رو، از تفاوتهای بنيادی بيان آزادی با بيان قدرت يکی نياز بيان آزادی به جريان آزاد انديشه ها و بيان قدرت به قطع جريان انديشه ها است. ديگری شناختن حق اختلاف، بنا بر اين، برداشتهای گوناگون از حق و گذار دائمی از اختلاف به توحيد، به يمن جريان آزاد انديشه ها است.
• بيان آزادی اين ويژگی بس مهم را دارد که بکار بردن منطق صوری را، بعنوان روش ناممکن می کند. عقل مستقل و آزاد را دائم با واقعيت، در ارتباط مستقيم نگاه می دارد. از اين رو، نزاعهائی که حاصل بکار بردن منطق صوری هستند، بی محل می شوند. توضيح اين که فرض کنيم بيان آزادی با صفت اسلامی، به انسانها پيشنهاد شود. هرگاه منطق صوری روش باشد، آسان می توان نسبت به اسلام، حساسيت پديد آورد چنانکه عقلها خويشتن را سانسور کنند و از آن بيان محروم بمانند. بر فرض که بتوان با صفت دين يا فلسفه ديگری، بيان آزادی را به جامعه ارائه کرد، انسانهائی که منطق صوری را روش کرده اند، به آن روی نمی آورند. زيرا خود را سانسور می کنند و برای اين سانسور نيز دليل می تراشند.
انسان امروز نبايد گمان کند در طول تاريخ بشر، بيان آزادی به انسان پيشنهاد نشده است. بايد بپذيرد که اين بيان پيشنهاد شده است و بايد از خود بپرسد چرا سانسور شده و، بدتر از آن، چرا بيان قدرت و، گاه، بيان استبداد فراگير، جانشين آن شده است؟ هرگاه بپذيرد که بيان آزادی وجود دارد، پس خود را از قيد منطق صوری رها می کند و برآن می شود که از صورت به محتوا گذر کند و اگر مشاهده کرد که بيان را، بدون بکار بردن زور، می تواند بکار ببرد و استقلال و آزادی خويش را، از راه رشد، دامن بگسترد، براو است که آن را بعنوان انديشه راهنما بپذيرد.
نسل امروز ايران، هنوز در بند صورت مانده است. منطق صوری مسئله با راه حل معين را در نظرش مسئله غامض و بدون راه حل کرده است: اسلام دين اکثريت بزرگی از مردم ايران است. از ترسهای بخشی از اين مردم – که رژيم مرتب القاء می کند – يکی اينست که هرگاه رژيم ولايت فقيه سقوط کند، اسلام نيز از ميان ميرود. اما اگر اين نسل، بپذيرد که اسلام بمثابه بيان آزادی می بايد ويژگی های بالا و ديگر ويژگی های بيان آزادی را داشته باشد و بيان آزادی و دولت، حتی حقوقمدار، جمع ناشدنی هستند، چرا که اين بيان روش زيستن هدفمند در استقلال و آزادی و حقوقمندی است، پذيرفته است که دين می بايد از اسارت قدرت، از جمله دولت رها شود. پذيرفته است که دين نمی بايد توجيه گر خشونت شود. پذيرفته است که دين می بايد حق اختلاف را بپذيرد اما عامل دشمنی نباشد. پذيرفته است که همگان حق دارند انديشه های خود را اظهار کنند و مردم آزاده آنها هستند که بهترين سخن را بر می گزينند بی توجه به گوينده و صورت و رنگ آن سخن.

ايرانيان!
درنگ نکنيد، نگذاريد سايه شوم ترس برايران ديرپايد، انتخاب روشنی بکنيد. در حال حاضر، انتخاب ملتی که معلم جنبشهای همگانی ظفرمند بوده است، جز «نه به ولايت فقيه و آری به ولايت جمهور مردم»، نمی تواند باشد. هرگاه اين هدف را برگزيديد، روش شما جنبش همگانی توأم با خشونت زدائی می شود و انديشه راهنمای شما، بيان آزادی می گردد، بنگريد مصر امروز را، سرزمينی، که سرزمين زندگان شده است. که تا ديروز، به گورستان خاموش می ماند. پيش از جنبش مردم مصر، خبرنگاری از من پرسيد: بعد از تونس، نوبت کدام کشور است؟ پاسخ دادم: مصر. باور نکرد چرا که مصريان را مردمی منفعل و بی تفاوت می انگاشت. از واقعيتی آگاه نبود که نسل جوان وقتی در آن قرارگرفت، به جنبش در می آيد. اميد که اين نسل، اينک که برخاسته است، ديگر بر زمين ننشيند و مصر را سرزمين جامعه آزادگان بگرداند. بنگريد که هر جنبش در هر کشور که روی می دهد، نگاه ها را بسوی ايران، سر زمينی برمی گرداند که آموزگار روش پيروز بوده است. همه می پرسند و ما ايرانيان نيز از خود می پرسيم: چرا ما نتوانستيم؟ برخيزيم و با اين عزم برخيزيم که اين بار می توانيم.

و شما افراد نيروهای مسلح، ستمديده های ابزار ستم بر ملت ايران!
شما ستمديده ايد چرا که بازوهای خود را از فرمان عقلهای آزاد خود بدربرديد و به فرمان جبار در آورديد. جبار توان و فرصت رشد را از شما ستاند و بدست شما، نسل انقلاب و، به دنبال آن، نسل اول بعد از انقلاب و اينک نسل دوم و سوم بعد از انقلاب را دارد از رشد محروم می کند. روز اول، شما را فريفت که گويا هدف دارد و شما نديديد که استبدادش حاصل قطع رابطه با هدف است. امروز ديگر نمی تواند يک هدف دروغين نيز بسازد و شما را بدان بفريبد. از راه فساد گسترده و شرکت دادن در سرکوبگری است که می خواهد شما را ناگزير کند در خدمتش بمانيد.
اگر نمی خواهيد از سرنوشت ارتش ايران درس بگيرد، اگر نمی خواهيد بدانيد که آن ارتش سرانجام از اسلحه کشيدن برروی مردم خود بازايستاد و فرصت جنگ با متجاوز را برای بدل شدن به يک ارتش ملی غرورمند مغتنم شماريد، از رفتار ارتشهای تونس و مصر بياموزيد. ميان اين رژيم بی هدف و فرسوده محکوم به مرگ و ملت ايران، حايل نشويد و بعنوان عامل سرکوب، حايل نگرديد. سرنوشت خود را با سرنوشت رژيم ميرنده گره نزنيد. زيرا ملتی که رژيم را نمی خواهد بر رژيمی که نيروی حياتی را از دست داده است، پيروز می شود.
آغوش مردم ايران بر روی فرزندان جوان خويش که سرفرازی خدمتگزاری به مردم ايران را بر می گزيند، باز است.

خدمتگزار شما مردم ايران و ايران
ابوالحسن بنی صدر


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016