شنبه 28 اسفند 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نفت استبدادزا است، نسبت نفت و دموکراسی در گفت‌وگوی اميد ايران‌مهر با عباس عبدی، تاريخ ايرانی

عباس عبدی
برای رسيدن به دموکراسی، مسأله نفت مانع و خاکريز مهم و اول است، چه بسا با برداشته شدن اين خاکريز، تازه با موانع ديگر دموکراسی مواجه شويم ولی بدون عبور از اين خاکريز اين چنينی هيچگاه به دموکراسی نخواهيم رسيد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


بررسی نسبت ميان نفت و دموکراسی همواره مورد مداقه و علاقه اهل فکر و نظر بوده است. پرسش‌هايی از اين دست که استغنای مالی دولت‌ها و اتکای آنها به نفت بجای ماليات آيا سد راه دموکراسی است و يا پاسخگويی دولت‌ها در شرايطی که صاحب قلک بزرگی هستند که هر گاه اراده کنند دست در آن برده و خرج می‌کنند، چگونه خواهد بود، سال‌هاست که محل بحث و نظر شده است. در ايران هم همزادی اکتشاف نفت و جنبش مشروطيت و نيز رفتار دولت پهلوی پس از ملی شدن صنعت نفت و کسب درآمد بيشتر از محل فروش نفت، صاحبنظران را به بررسی رابطه نفت و دموکراسی سوق داده است؛ البته برخی همچون دکتر همايون کاتوزيان معتقدند نفس درآمد نفت هيچ صفت سياسی ندارد و الزاما سبب ايجاد حکومت استبدادی نمی‌شود، از ديگر سو دکتر موسی غنی‌نژاد بر اين باور است نفت خاصيت استبدادی کردن دولت‌‌ها را ندارد و ريشه‌اش به ملی شدن صنعت نفت باز می‌گردد. عباس عبدی، روزنامه‌نگار و پژوهشگر اما نظر ديگری دارد، به باور او: «برای رسيدن به دموکراسی، مسأله نفت مانع و خاکريز مهم و اول است، چه بسا با برداشته شدن اين خاکريز، تازه با موانع ديگر دموکراسی مواجه شويم ولی بدون عبور از اين خاکريز اين چنينی هيچگاه به دموکراسی نخواهيم رسيد.» او در گفت‌وگو با "تاريخ ايرانی" بر اين نظر پای می‌فشارد که: « علت اصلی تبديل شاه به يک مستبد تمام عيار، افزايش درآمدهای نفتی او بود.»

***

شما از جمله افرادی هستيد که شيوه بهره‌برداری از نفت را در دوران پس از اسفند ۱۳۲۹ به نقد کشيده‌ايد و معتقديد نفت نه «ملی» که «دولتی» شد و اين شيوه به ناکارآمدی ساختار دامن می‌زند. در نگاه اول پيرامون اختلافات بر سر مسأله ملی‌شدن صنعت نفت به نظر می‌رسد مفهوم «ملی‌شدن» در معرض چالش قرار دارد. برخی همچون دکتر کاتوزيان معتقدند ملی ‌شدن نفت يعنی «نفت ايران از تصاحب و تسلط شرکت سابق بيرون آيد و متعلق به ايران شود.» نظر شما چيست؟ تعريفی که شما از ملی‌ شدن صنعت نفت داريد، چيست؟ اين تعريف با آنچه رهبران ملی همچون دکتر مصدق مدنظر داشتند، چه نسبتی دارد؟
من تاکنون درباره ملی شدن نفت از سوی مرحوم دکتر محمد مصدق از منظری که پرسش کرده‌ايد اظهارنظری مطبوعاتی نداشته‌ام، علت عدم اظهارنظر نيز فقدان آشنايی و تخصص کافی درباره حوادث آن دوره است. ولی آنچه که اکنون می‌توانم بگويم اين است که ميان ملی شدن نفت که در دست گرفتن اختيار و مالکيت نفت کشور از سوی مردم ايران است و نحوه اداره آن بايد تفاوت قائل شد. ولی مشکلی که در حال حاضر درباره نفت با آن مواجه هستيم، می‌تواند در هر دو حالت وجود داشته باشد، به عبارت ديگر اگر نفت مثل گذشته تماماً در اختيار شرکت نفت انگليس بود و سهم ايران را تحويل حکومت می‌داد و وارد بودجه کشور می‌شد، همان مشکلی را داشت که اکنون هم با آن مواجهيم. بنابراين دفاع از مالکيت ايران و مردم ايران بر منابع نفتی و در اختيار گرفتن آن که به قطع يد مشهور بود، و آنچه که از سوی مرحوم دکتر مصدق و در جريان جنبش ملی کردن نفت رخ داد (فارغ از جزييات پيشبرد اين سياست) پذيرفتنی بود، ولی با فرض ملی شدن کامل نفت (همان طور که بعداً اتفاق افتاد) تزريق بودجه آن به منابع دولتی و بودجه سالانه و مستغنی کردن دولت از ملت از نظر منابع مالی، موجب فساد، اتلاف منابع، نابرابری، کاهش بهره‌وری، بی‌ثباتی و مسايل ديگری شد که شاهد آن بوديم. در نتيجه آنچه که مدنظر بنده بود، اداره نفت و درآمدهای آن خارج از مديريت دستگاه‌های دولتی و تحت مديريت نهادی مستقل از دولت بود که در اين وضع دولت فقط می‌تواند ماليات بر توليد و مصرف نفت را بگيرد. ولی از آنجا که عقلانيت و نهادهای مدنی و غيردولتی در کشورهای نفتی، از استحکام و پايداری لازم برخوردار نبوده‌اند، لذا چنين راه‌حلی عملاً امکان‌پذير نبود، از اين رو پيشنهاد شد که درآمد نفتی مستقيماً به مردم پرداخت شود. زيرا در نهايت مردم در شيوه مصرف درآمدهای نفتی مسيری عقلانی‌تر از دولت‌های نفتی را طی می‌کنند. اين راه کم ضررتر از وضع کنونی است حتی اگر کاملاً مطلوب نباشد.


سال گذشته در يادداشتی اشاره کرده بوديد: «نفت را دولتی کرده‌اند. خرج کردن اين ثروت ملی با مکانيسم موجود، باعث تنبلی، چاقی، بی‌تحرکی، بهره‌وری پايين و... دولت‌ها شده است. به عنوان يک گلوگاه ساختاری مهم بايد اين مشکل نيز حل شود.» فکر می‌کنيد چرا روند ملی شدن صنعت نفت به جايی رفت که اکنون از دولتی شدن آن سخن گفته می‌شود. آيا مفهوم ملی شدن درست فهم نشده بود يا آنچه با آن روبه‌رو هستيم ناشی از عواملی جز خواست دولتمردانی چون دکتر مصدق بود؟ شما «نفت فعلی» را عامل «کاهش بهره‌وری» می‌دانيد، چه شد که «ثروت ملی» به عامل «بی‌تحرکی ملی» تبديل شد؟
همان طور که گفتم مسأله ملی شدن مرتبط با رها شدن از سلطه خارجی بر منابع نفتی بود و چون مصدق با کودتا شکست خورد، او نتوانست آن پروژه يا مراحل بعدی آن را اجرا کند (اگر چنين مرحله‌ای در ذهن او بود، يا بعداً بوجود می‌آمد)، ولی با قدرتمند شدن شاه، او کوشيد که اين منابع را به يکی از ارکان مشروعيت خود تبديل کند، از اين رو شرکت نفت و درآمدهای آن عملاً تحت مديريت و سيطره شخص او بود و نحوه هزينه کردن بخش اعظم اين درآمدها را نيز او تعيين می‌کرد. وقتی که يک حکومت بتواند منابع نفتی را به يکی از پايه‌های مشروعيت خود تبديل کند (و شايد هم مهم‌ترين پايه آن) در اين صورت ديگر نيازی به منبع مردمی مشروعيت نمی‌بيند. به علاوه نفت نه تنها پايه مشروعيت که پايه عقلانيت رژيم هم شده بود، به عبارت ديگر اگر بهره‌وری بالاتر معرفی از نتايج عقلانيت ابزاری و مدرن باشد، نفت و درآمدهای بادآورده آن ضرورت و نياز به اين بهره‌وری را از ميان می‌برد و عقلانيت در اداره امور به عنصری غيرمهم و زايد تبديل می‌گردد، و از اينجا ناکارآمدی، تنبلی و... سپس فساد و تباهی در اقتصاد و جامعه آغاز می‌شود. در چنين دولتی، بجای رواج لياقت‌سالاری که نشانه‌ای از حاکميت عقلانيت است، ارادت‌سالاری که نشانه‌ای از حکومت فاسد و ناکارآمد است، شايع و حاکم می‌شود.


علاوه بر اختلاف درباره مفهوم «ملی‌شدن» ديگر موضوعی که طی سال‌های اخير محل اختلاف نظر ميان چند تن از صاحبنظران شده «هدف» نهضت ملی است. دکتر موسی غنی‌نژاد می‌گويد: «دعوا بر سر اين بود که منافع استفاده از منابع نفتی را چگونه تقسيم کنيم. راه‌حلش اين نبود که نفت را ملی کنيم. راه‌حل آن می‌توانست اين باشد که اگر شرکت ملی نفت ايران و انگليس حاضر نيست که سهم بيشتری بدهد، يک شرکت ديگری هم بيايد و رقيب اين شرکت شود. يا به لحاظ قانونی، دکتر مصدق صنعت نفت را ملی کرد، می‌توانست به جای آن قانونی به مجلس ببرد که سهم ما را از بهره مالکانه نفت بالا ببرد و همه ناگزير مجبور به اطاعت بودند.» اما دکتر کاتوزيان هدف از ملی کردن نفت را «نه فقط بالا بردن درآمد نفتی ايران» بلکه «کوتاه‌ کردن دست خارجی از دخالت در امور سياسی ايران» می‌داند. شما فکر می‌کنيد هدف اصلی از ملی‌شدن نفت چه بود؟
نکته ديگری که شايد در اين مجادله مهم باشد، اداره دولتی يا خصوصی يک بخش اقتصادی مهم و بزرگ چون صنعت نفت است. البته با تجربه و برداشت‌های امروز موثر بودن اداره دولتی منابع نفتی نيز محل بحث است. استحصال بی‌رويه و بدون تزريق گاز به مخازن موجود که موجب کاهش بهره‌وری آنها شده است، يکی از مصاديق مهم در سوء اداره دولتی در استخراج، نگهداری و پالايش و... منابع نفت و گاز است. در هر حال گمان می‌کنم که آقای دکتر کاتوزيان درست گفته‌اند، ولی شايد مشکل مورد نظر دکتر غنی‌نژاد در مراحل بعدی از موفقيت ملی شدن بوجود می‌آمد و مصدق فرصتی برای مواجهه با اين مسأله پيدا نکرد. ولی نکته مهم اين است که دکتر مصدق برای ملی کردن نفت سياستی خيابانی و توده‌ای (نه به معنای حزب توده) را در پيش گرفت. اين سياست در مراحل اوليه خود ممکن است موفقيت‌هايی را نصيب سياستمدار کند، و با موج‌هايی که راه می‌اندازد اين سو و آن سو را تسخير کند، ولی در مراحل بعدی ممکن است اختيار اين امواج از دست برود و موج‌سوار را نيز با خود ببرد. به نظر می‌رسد که مسأله ملی شدن صنعت نفت با سياست و رقابت‌های داخلی کشور به نحو پيچيده‌ای گره خورد و از اين طريق تحت تأثير قرار گرفت، و در مراحل بعدی کنترل آن از دست مصدق نيز خارج شد.


شما منتقد شرايط فعلی در بهره‌برداری از صنعت نفت هستيد. انتقادی که به هر حال بخشی از آن به نوع ملی شدن نفت در سال ۱۳۲۹ بازمی‌گردد. برخی همچون دکتر غنی‌نژاد معتقدند «از هر نظر که نگاه بکنيد ملی کردن نفت کار اشتباهی بود. اصلاً ضرورتی نداشت که ما دشمن‌های قدری برای خودمان درست بکنيم.» اگر شرايط سال ۱۳۲۹ را لحاظ کنيم، چه برنامه‌ای بايد برای احتراز از آنچه امروز با آن مواجهيم پی گرفته می‌شد. آيا ملی‌شدن صنعت نفت آنچنان که اتفاق افتاد، اجتناب‌ناپذير بود يا آنچه رخ داد اشتباه بود؟ از ديدگاه شما مصدق در آن شرايط، چه راه‌هايی پيش رو داشت که می‌توانست برود و نرفت؟
اظهارنظر تخصصی در اين مورد در حوزه صلاحيت من نيست. ولی می‌توانم بگويم که مرحوم مصدق يک اقليت بسيار کوچک در مجلس داشت و با سواری بر موجی که به نام ملی کردن نفت ايجاد کرده بود، به نخست‌وزيری رسيد، پس اگر چنين موجی را راه نمی‌انداخت، حداقل در آن مقطع نخست‌وزير هم نمی‌شد. هنگامی که کسی چنين موج سنگينی را راه بياندازد، بايد قادر به کنترل سکان کشتی‌ای که بر آن در اين امواج سوار است باشد، در غير اين صورت موج او را هم خواهد برد. گمان می‌کنم که هرگونه اصلاحی از سوی مصدق و جبهه ملی در شعار اوليه می‌توانست از جانب حزب توده و ساير منتقدان و حتی رقبای داخلی جبهه ملی به خيانت تعبير شود و لذا از آن اجتناب می‌شد. اگر به آرايش نيروهای سياسی در آن زمان مراجعه شود، نوعی تنوع و پراکندگی و بی‌ثباتی را می‌بينيم، در چنين شرايطی، زمينه برای تغيير موازنه قوا با استفاده از بيگانه‌ستيزی فراهم می‌شود و شعار ملی کردن نفت بهترين راه و مستمسک برای چنين تغيير موازنه‌ای بود. بنابراين شايد کسی نتواند بگويد که آن واقعه اجتناب‌پذير يا ناپذير بود يا خير؟ آنچه که مسلّم است، اين است که رخ دادن واقعه مهمی چون اتفاقات سال‌های ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۲ در خلا، و به صورت اتفاق و ناگهانی و بدون زمينه رخ نمی‌دهد، و اگر چنين زمينه‌هايی وجود داشت که داشت، صرفاً می‌توانيم آن را تحليل و شناسايی کنيم و از آن درس بگيريم.

يکی از مسائلی که پيوسته درباره «نفت» مطرح می‌شود، نسبت آن با آزادی و استبداد است. آنچنان که برخی همچون صادق خرازی معتقدند «نفت اگر به معنای واقعی ملی شده بود و در اختيار مردم قرار گرفته بود ما ۲۵ سال بعد از آن گرفتار حاکميت مستبد نمی‌شديم، دولتی که تمام قدرت را از نفت می‌گرفت و شير نفت را در جيب خود می‌ديد» اين يعنی علاوه بر آنکه بحث پيرامون «مفهوم ملی شدن» همچنان به مثابه معضلی تاريخی وجود دارد، در مورد تأثير آنچه در اسفند ۲۹ اتفاق افتاد بر فضای سياسی کشورمان طی بيش از نيم قرن اخير نيز اختلاف نظر وجود دارد. آنچه قائلان به اين نوع انديشه مطرح می‌کنند، اين است که «نفت» پس از ملی شدن در سال ۲۹ نه تنها نقش مثبتی در جهت رشد و توسعه اقتصادی کشور در اين يکصد سال نداشته، بلکه جلوی توسعه سياسی را نيز گرفته است. در مقابل اين نظر دکتر کاتوزيان مقصر را نه «نفت» بلکه شرايط اجتماعی و سياسی حاکم بر سال‌های ميان کودتا و انقلاب سفيد می‌داند. کاتوزيان می‌گويد: «از ۱۳۳۲ تا ده سال بعد که "انقلاب سفيد" آغاز شد حکومت ديکتاتوری بود و پايگاه‌های اصلی آن نيز هیأت حاکمه سياسی (عمدتاً زمين‌داران) و هیأت حاکمه مذهبی بود. اما از آن پس، اين طبقات سهم خود را در قدرت سياسی از دست دادند و در نتيجه ديگر پايگاه‌های طبقاتی دولت در شمار نمی‌آمدند. اگر دولت طبقات جديدی ـ‌ مثلاً سرمايه‌داری شهری و روستايی‌ـ را جانشين آنان می‌کرد آنگاه باز هم پايگاه اجتماعی داشت، اما به همان شکل ديکتاتوری می‌ماند و به حکومت فردی، خودسرانه، يا استبدادی بدل نمی‌شد. اينگونه بود که استبداد تاريخی ايران دوباره به صحنه حکومت بازگشت و درآمد فزاينده نفت از اواسط دهه چهل آن را تسهيل و تحکيم کرد و به استبداد نفتی تبديل شد. وگرنه نفس درآمد نفت هيچ صفت سياسی ندارد و الزاماً سبب ايجاد حکومت استبدادی نمی‌شود.» شما چه فکر می‌کنيد؟ آيا نفت به خودی خود استبدادزاست؟ آيا ما نفت را که به صورت نيم‌بند از دست استعمار خارج شده بود دو دستی تقديم قدرت استبداد داخلی کرديم؟

به گمان من يک اشتباه اساسی ناشی از يک مقايسه غلط در ادبيات اقتصادی و تحليلی ما وجود دارد. مردم عادی تصور می‌کنند که اشيا، برحسب اينکه در اختيار چه کسی باشند تأثيرات متفاوتی دارند. اينکه می‌گوييم «تيغ را به دست زنگی مست دادن» يا «باران که در لطافت طبعش خطا نيست، در باغ لاله رويد و در شوره زار خش» هر دو غلط است. البته استفاده از اين تعابير در حد محدود و برای اخلاقيات خوب و مجاز است، اما در سياست و جامعه کاربرد آن غيرقابل قبول است. زيرا وقتی تيغ در دست افراد قرار می‌گيرد، واقعيت آن افراد را عوض می‌کند، چنين نيست که تيغ تأثيری بر نگاه و رفتار فرد ندارد. ضمن اينکه بسياری از مردم برای پرهيز از همين اثرات حاضر نيستند تيغ را به دست بگيرند، فقط بخش خاصی با ويژگی‌های معين حاضر می‌شوند تيغ را در دست بگيرند. يا مثلاً بارش باران بی‌تأثير در کيفيت زمين نيست. بله اگر باران اندک باشد، آن ضرب‌المثل درست است، ولی اگر باران زياد و مستمر باشد، در اين صورت شوره‌زار را تبديل به لاله‌زار می‌کند. نفت هم همين طور است. وقتی می‌گوييم نفت در اختيار فلان شخص يا فلان دولت است، پس می‌تواند از آن چنين و چنان و هر طور که بخواهد به نفع جامعه استفاده کند، در اين صورت دچار يک خطا شده‌ايم، زيرا اين نفت خودش تعيين می‌کند که آن فرد چگونه رفتار کند. قدرت نفت را ناديده نگيريم. اگر در نروژ شاهد چنين وضعی نيستيم، به اين دليل است که هاضمه سياسی مردم و حکومت آنجا قدرتمندتر از آن است که نفت نروژ، آن را تحت تأثير قرار دهد، ولی در کشوری چون عراق، چنين هاضمه سياسی و مدنی وجود ندارد. بنابراين علت اصلی تبديل شاه به يک مستبد تمام عيار، افزايش درآمدهای نفتی او بود و آقای دکتر کاتوزيان هم چيزی غير از اين را نگفته‌اند. اما نفت استبدادزا است، زيرا از منظر جامعه‌شناسی مسأله دموکراسی و پاسخگويی دولت به مردم و... يک موضوع اخلاقی و فلسفی محض نيست، بلکه جزيی از فرآيند مبادله ميان اجزای مختلف جامعه است که با وجود نفت و استقلال مالی دولت از مردم اين فرآيند مبادله دچار اختلال می‌شود و پاسخگويی و ساير زمينه‌های ساختاری ايجادکننده دموکراسی را از ميان می‌برد.


آقای عبدی، شما سال ۱۳۸۶ در مقاله‌ای با عنوان «خوش‌شانسی يا بدشانسی» که در روزنامه شرق به چاپ رسيد، نوشته بوديد: «حکومت‌های شرق آسيا خوش‌اقبال بودند زيرا بسيار فقير بودند. طبعاً برای آنکه اين حکومت‌ها قوی شوند بايد ثروتمند شوند و برای اين منظور بايد از جامعه ماليات بگيرند... ثروتمندی جامعه مستلزم کار سخت و برنامه‌ريزی خوب و دولت کارآمد است و در مقابل دولتی که دلارهايش از چاه‌های نفت درمی‌آيد نيازی به اين امر ندارد. در وفور منابع، عقلانيت اقتصادی در حاشيه قرار می‌گيرد و مديريت منابع بلاموضوع می‌شود. فريد زکريا نقل می‌کند که دو اقتصاددان دانشگاه هاروارد ۹۷ کشور در حال توسعه را طی دو دهه (۱۹۷۱ تا ۱۹۸۹) بررسی کرده‌اند و متوجه شده‌اند که موهبت‌های طبيعی ارتباط وثيقی با ناکامی اقتصادی دارد.» به نظر می‌رسد شما ماليات را آلترناتيوی برای درآمد نفتی دانسته و معتقديد برای احتراز از ايجاد دولت نفتی و به تبع آن استبداد نفتی بايد درآمد مالياتی را جايگزين درآمد نفتی دولت کرد. در مقابل آنچه شما مطرح می‌کنيد نظرات مخالفی نيز وجود دارد. از آن جمله محمد قراگوزلو است که در مقاله دموکراسی، نفت و ماليات می‌پرسد: «مگر دولت‌های ديکتاتوری کره شمالی و جنوبی و اندونزی و چين و برمه تا شيلی و آرژانتين و برزيل و نيکاراگويه و امثال اينها از مواهب طبيعی همچون نفت برخوردار بودند؟ مگر دولت نروژ که از ذخاير فراوان نفتی برخوردار است، عقلانيت اقتصادی را کنار نهاده و درآمدهای نفتی را به استخدام ثبات ديکتاتوری در آورده است؟ اصولاً اين چه استدلالی است که می‌کوشد ميان نفت و دموکراسی ارتباط بی‌واسطه و بی‌ربطی ايجاد کند و رمز رهايی از ديکتاتوری را در مولفه "ماليات‌گيری" متمرکز سازد؟» پاسخ شما به اين سخن چيست؟ آيا نمونه نروژ مثال نقضی برای نظريه درآمد مالياتی به جای درآمد نفت نيست؟
اگر بخواهيم مثل آنچه که گفته شد موارد نقض بگوييم، هزاران مورد هست. می‌توانيم به زمان مغول‌ها يا حتی در سال‌های اخير هيتلر و... هم ارجاع دهيم. اين نحوه مجادله کردن به دليل بی‌توجهی به منطق و استدلال طرف مقابل است. اين مثل اين می‌ماند که نظريه‌پردازی بگويد، فقر موجب سرقت می‌شود و يک نفر هم در نقض آن ده‌ها و بلکه صدها فقير را رديف کند، که با فقر خود زندگی کرده و کنار می‌آيند، ولی کوچک‌ترين نگاه بد به اموال ديگران نمی‌کنند، و حتی ممکن است اموال زيادی را پيدا کنند و به صاحب آن مسترد دارند، يا حتی می‌توان افرادی را مثال زد که فقير نيستند، ولی دزدی می‌کنند. با اين مثال‌ها که نمی‌توان يک نظريه اجتماعی را رد کرد. در رد نظريه اجتماعی بايد از منطق اجتماعی بهره گرفت. مثلاً اگر کسی گفت که فقر، زمينه‌ساز رشد سرقت است، او ميان متغير فقر و سرقت رابطه‌ای را نشان می‌دهد که مثلاً در حد ۲۰ درصد دارای همبستگی معنادار است، اين گزاره به معنای اجتماعی درست خواهد بود، و به سياستمدار توصيه می‌کند برای کاهش سرقت بايد فقر را کم کند، اما اين بدان معنا نيست که هر فقيری، دزد است يا هر فرد غير فقيری دزد نيست. متأسفانه کسانی که فاقد آشنايی با مفاهيم اجتماعی هستند، با کشيدن عکس مار می‌خواهند خود را جايگزين آموزگاران کنند. برای رسيدن به دموکراسی، مسأله نفت مانع و خاکريز مهم و اول است، چه بسا با برداشته شدن اين خاکريز، تازه با موانع ديگر دموکراسی مواجه شويم ولی بدون عبور از اين خاکريز اين چنينی هيچگاه به دموکراسی نخواهيم رسيد. به علاوه کشورهای نفتی سه دسته‌اند. برخی مثل نروژ که پس‌زمينه دموکراتيک دارند و نهادهای سياسی مدنی قدرتمندی داشته‌اند که اينها می‌توانند کنترل منابع نفتی را در دست بگيرند، مثل يک راننده تريلی که صبحانه دو دست کله‌پاچه هم بخورد، آن را هضم می‌کند، دسته ديگر کشورهايی‌اند که استبدادی هستند، اما دارای ساختار پوپوليستی نيستند، مثل کويت، امارات و عربستان، اينها هم قادرند تا حدودی خود را از خطرات تبعات نفت مصون دارند (البته تا حدودی) ولی کشورهايی که مثل عراق، ونزوئلا، ليبی، الجزاير و... فاقد چنين ساختارهای سياسی دموکراتيک يا سنتی هستند، و نفت در معادله بازی پوپوليسم سياسی وارد می‌شود و اثرات مخرب خود را خواهد داشت. اينها مثل کودک يک ماهه‌ای هستند که بخواهد يک پرس کله‌پاچه بخورد. هر کشوری را برحسب قدرت و وسعت هاضمه سياسی‌اش بايد بررسی کرد. به علاوه وقتی گفته می‌شود، فقر عامل و زمينه‌ساز سرقت است به آن معنا نيست که سرقت تحت تأثير عوامل ديگر نيست، مثلاً ضعف پليس، يا پايين بودن سطح امنيت خانه‌ها و... در اين موارد بی‌تاثيرند.

پس آنان که کشورهای ديگر مثل کره شمالی و جنوبی و برمه يا شيلی و آرژانتين و برزيل را مثال می‌زنند، به اين گزاره ساده اجتماعی نيز توجه کافی نداشته‌اند. ضمن اينکه برخی از اين کشورها توانسته‌اند به دموکراسی برسند، در حالی که ما خيلی بيش از آنها با انقلاب مشروطيت در اين راه گام برداشتيم و کماکان می‌خواهيم به آن برسيم. در مواردی ممکن است يک متغير خارجی نيز وارد معادله شود و تأثيرات نفت را به حداقل برساند، مثل آنچه که در عراق رخ داد. ولی در هر حال بايد گفت که به گمان من نفت در سطح و قيمت فعلی مانع اوليه رسيدن به دموکراسی است، و بدون حذف يا کاهش سهم اين مانع از بودجه دولت يا توليد ناخالص کشور، رسيدن به دموکراسی خيالی بيش نيست. البته بعد از برداشتن اين مانع موانع ديگر خود را نشان خواهند داد.


برخی ديگاه‌ها مبتنی برآنست که دکتر مصدق می‌دانست که نفت وقتی در دست دولت باشد منجر به شکل‌گيری استبداد می‌شود و برای همين مسأله انتخابات آزاد را نيز در برنامه داشت. از آن جمله تقی رحمانی است که معتقد است «پروژه دکتر مصدق بر دو اصل استوار بود، يکی ملی کردن نفت يا خرج عايدات نفت برای ملت ايران و دوم انتخابات آزاد، يعنی حاکميت ملی. ولی چون انتخابات آزاد با کودتا شکست خورد، در حقيقت نفت پروسه دولتی شدن پيمود يعنی ما نفت را از خارجی‌ها گرفتيم و يک مرحله انتقال لازم داشت که اين مرحله صورت نگرفت و نفت دولتی شد.» آيا به نظر شما پروژه دکتر مصدق ملی‌کردن به معنای مردمی کردن نفت بود؟ آيا می‌توان مطمئن بود که اگر اين پروژه دوگانه به نتيجه می‌رسيد استبداد پهلوی آنچنان که بعدها اعمال قدرت کرد، حاکم نمی‌شد؟
در صداقت و نيک‌نفسی مرحوم دکتر مصدق شکی وجود ندارد، ولی چنين نيست که بگويم چون وی فردی خيرخواه، ملی و نيک‌نفس بوده، پس حتماً برنامه‌های خوبی هم داشته است. بنده از برنامه‌هايی که برای بعد از ملی شدن داشته است اطلاعی ندارم، اگر چنين برنامه‌هايی بوده (نه در حرف و کليات، که شاه هم همين کليات را می‌گفت) بلکه در جزييات، بايد در تاريخ ثبت و عرضه شده باشد.


سال گذشته شما در دفاع از طرح پرداخت ۷۰ هزار تومان به هر ايرانی که تحت عنوان «توزيع سهام نفت بين مردم» مطرح شد، گفته بوديد: «اين طرح ارتقا يافته طرح واقعی ملی کردن نفت است ... چرا که تجربه نشان داده پول نفت هرگاه در اختيار دولت باشد در راه مصالح مردم صرف نمی‌شود ... اين موضوع که دولت درآمدهای نفتی را به مردم بدهد و سپس به اندازه نيازش از آنان ماليات بگيرد، ظاهرا از لحاظ حسابداری فرقی ندارد، ولی تفاوت عمده اين است که الان دولت به مردم پول می‌دهد و آن زمان دولت از مردم ماليات می‌گيرد و مردم می‌توانند از دولت بپرسند با اين پول‌ها چه کرده‌ايد. اولين تأثيرش اين است که دولت پاسخگو، مبتکر، خلاق و کوچک شکل می‌گيرد و اين می‌تواند منجر به بهبود معيشت مردم نيز بشود.» آيا فکر می‌کنيد گام نخست در راه‌حل مسأله نفت و ملی‌کردن آن، توزيع پول نفت بين مردم است؟ آيا در حال حاضر چنين طرحی عملی است؟
من تاکنون اطلاعی از طرحی به نام ۷۰ هزار تومان به هر ايرانی ندارم. آنچه که در جريان انتخابات از آن دفاع کردم، مردمی کردن نفت از طريق انتقال سهام نفت به مردم و خارج کردن اداره آن از مديريت دولت بود. البته مرحله اول آن عرضه نفت و گاز مصرفی داخل کشور به مردم از طريق عرضه مساوی سهام شرکت پخش و پالايش فرآورده‌های نفتی بود که درآمد آن مستقيم در اختيار مردم قرار گيرد و قيمت و هزينه مصرف آن را هم مردم بپردازند، که بحث درباره جزييات اين مسأله خارج از حوصله اين گفت‌وگوست و بايد به جزييات آن در سايت آينده مراجعه کرد. اين کار عملی است، همان طور که در حال حاضر به شکل مخدوش شده‌ای در حال اجرا شدن است. اگر همين کار فعلی از اختيار و مديريت دولت خارج می‌شد و در اختيار هیأت ‌مديره‌ای مستقل قرار می‌گرفت و فکر و ذهن دولت را از خود خارج می‌کرد، گام اول برداشته شده بود، ولی متأسفانه دولت به قصد تشديد فرآيند مادر خرج شدن، می‌کوشد که اين پرداختی به مردم را که حق و مالکيت خود آنان است، هديه دولت به مردم محسوب کند، در حالی که کسی نيست بگويد، دولت اين پول را از کجا آورده است که به مردم هديه می‌خواهد بدهد؟

منبع:
http://www.tarikhirani.ir/fa/files/13/bodyView/124


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016